غلامعلی رجایی گفت: امام کشور با درایت خاص خودش کشور را از این مراحل بحرانی عبور می داد. امام به آقای هاشمی، آقای خامنه ای و فرماندهان اعتماد داشت اما من می دانم که از منابع مطلع مختلف اطلاعاتی را می گرفت. گاهی از سه تا چهار کانال اطلاعات را می گرفت. گاهی مرحوم حاج احمد آقا با لباس مبدل به جبهه سر می زده و اطلاعات می گرفته است. نه اینکه امام اعتماد نداشته باشد، می خواسته مطمئن شود که مثلا این اطلاعات از کانال دیگری هم تأیید می شود.
به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، نشست مجازی «مدیریت امام خمینی(س) در عرصه جنگ ایران و عراق» توسط پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی برگزار شد.
به گزارش خبرنگار جماران، غلامعلی رجایی در این نشست گفت: مرحوم دکتر بروجردی می گفت همه از سقوط خرمشهر ناراحت بودند و کسی جرأت نمی کرد این را به امام بگوید. آقای بروجردی می گوید من این را به امام می گویم. به امام گفتند مثل اینکه خرمشهر سقوط کرده و امام برخورد خیلی عادی کردند و گفتند جنگ است دیگر؛ یک وقت ما می بریم یک وقت آنها می برند. همچنین وقتی فاو را از دست دادیم مانده بودند که چه جور به امام بگویند. ما خیلی در فاو تلفات و هزینه دادیم؛ در عبور از اروند زیر بمباران هوایی صدام مقاومت کردیم. بعد که سقوط کرد، امام فرمود مال خودشان بوده و گرفته اند. یعنی می پذیرند که ممکن است شکست هم باشد.
این استاد دانشگاه افزود: در عملیات بدر خود من لب خاکریز خط مقدم آن طرف جزیره مجنون بودم. این افتخار را داشتم که با دفتر امام در ارتباط بودم. ایشان توسط آقای انصاری پیامی به من داد و خودم در بلندگو می خواندم. بعد به آقای محسن رضایی دادیم و از طریق بیسیم منتقل می کردند. آنجا موفق نشدیم خیلی پیش برویم و به هر حال جوانان مردم در اختیار امام بودند و این جوری نبود که پرپر شدن جوانان برای ایشان عادی باشد. امام پیام داد شنیده ام که بعضی ها ناراحت هستند از اینکه توفیق چندانی به دست نیاورده اند. این را بدانید که ائمه(ع) ما هم گاهی ناموفق بوده اند و شکست می خوردند؛ مهم این است که ما به تکلیفمان عمل کنیم و در انجام این تکلیف کوتاهی نکنیم.
وی ادامه داد: امام این حس را منتقل می کرد به فرماندهان ارشد و کسانی که تفنگ دست می گرفتند و جلو می رفتند. انتقال این حس آرامشی ایجاد می کرد. این آرامش را شما در اسرای ما در اردوگاه عراق هم می بینید. وقتی خبرنگار هندی وارد می شود، با چه صلابتی با او صحبت می کنند؟ انگار اسیر نیستند. اول به او دستور می دهند که روسری اش را سر کند و می گویند اگر حجاب نداشته باشی ما صحبت نمی کنیم. بعد می گویند هرچه امام بگوید درست است. این کاریزمای معنوی امام و حرکت از پایگاه مرجعیت و فتوا خیلی بلند بود.
رجایی اظهار داشت: نگاه و بیان نافذ امام باعث شد که وقتی فرمودند تکلیف است، کسانی که پشت جبهه بودند کنده می شدند و می رفتند. من بارها دیدم کسانی می گفتند ما مزرعه خود را به امان خدا رها کرده ایم و آمده ایم یا مغازه را به کسی سپرده ایم و آمده ایم. دانش آموزان و دانشجویان هم درس را رها می کردند و یکی از مشکلات هم این بود که اینها از درس عقب می افتند؛ چون همیشه هم که عملیات نمی کردند. همین که امام می گفت حرکت می کردند و این جوری نبود که مثلا کسی یک شهید یا بیشتر بدهد و بگوید تکلیف از من ساقط شده است. گاهی خانواده ها می گفتند او برای خودش شهید شد و نفر دوم و سوم هم برود.
وی یادآور شد: طرف مقابل فقط دیکتاتوری و خشونت هست. یعنی به خیابان ها می روند و آدم هایی که 10، 15 سال پیش سرباز بوده اند را به جبهه می آورند و به آنها «جند المکلف» می گفتند و باید شش ماه دوره احتیاط را بمانند. کسی که این طوری می آورند نمی تواند با انگیزه بجنگد. بعد از اینکه ما وارد خاک عراق شدیم اینها احساس کردند باید از خاکشان دفاع کنند و کمی انگیزه عراقی ها فرق کرد که در جای خودش باید به آن بپردازیم.
رجایی افزود: در عین حال می بینیم آن طرف هم مزیت هایی دارد که ما این طرف نداریم. مثلا آنجا صدام هم رئیس جمهور، هم رئیس حزب بعث عراق و هم فرمانده کل قوا است و همه را با هم دارد. ما اینجا امام را داریم که یک شخصیت یکجا نشین است و رهبری است که حتی می گویند برای زیارت مشهد هم یا یک بار بیرون آمده و کسی مطلع نشده و یا اصلا نیامده است و من معتقدم آمده که می خواهیم وارد این مسأله شویم. امام شب ها هم گاهی بیرون می رفت.
وی گفت: آنجا یکدست بود ولی نیروهای مسلح ما دوگانه است و ارتش و سپاه داریم؛ در کنار آنها ژاندارمری و شهربانی را هم داریم و بعد هم بسیج تأسیس شد. در خاطرات مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی که جانشین امام در جنگ بود می بینیم تا آخرین روزهای جنگ دغدغه ایشان هماهنگی بین ارتش و سپاه است. اختلاف دارند و سپاه برنامه های ارتش را قبول ندارد و ارتش برنامه های سپاه را قبول ندارد. گاهی بین خود سپاهی ها بعضی برنامه ها را قبول ندارند. گاهی بین خود ارتشی ها، نیروی هوایی با زمینی، مشکل دارند.
رجایی تأکید کرد: حتی من در خاطرات ایشان دیده ام که رئیس جمهور وقت در تضعیف فرمانده سپاه با فرمانده لشکرهای سپاه صحبت می کند و محسن رضایی فرمانده کل وقت سپاه پیش آقای هاشمی گلایه می کند و می گوید اینها به من گفته اند در تضعیف شما با ما صحبت شده است. یعنی این طرف ناهماهنگی عجیبی است ولی آن طرف این جوری نیست. آن طرف یک نفر تصمیم می گیرد و پای آن هم می ایستند. این امر سختی کار را بیشتر می کرده و بحث ادغام نیروهای مسلح مطرح می شود که اما و اگرهایی داشته و آخر هم به جایی نمی رسد.
وی ادامه داد: به هر حال آن طرف یک سیستم حیله گر غیر معتقد به احکام شرعی و ارزش های انسانی است و از همان اول شهرها را می زند و ما تا سال 63 نمی توانیم بزنیم. بعد که آقای خامنه ای با امام ملاقات می کند و اجازه می گیرد، ما شروع به زدن شهرها کردیم؛ چون ناچار می شویم وارد شویم. او راحت جنگ شیمیایی را فعال می کند و صحنه هایی که من در حلبچه دیده ام را تا آخر عمر یادم نمی رود. کسی که به مردم خودش شیمیایی می زد، چرا به مردم ما نزند؟! کافی بود تبریز، مشهد و تهران را چند بمب شیمیایی بزند و ایران دستش را بالا می برد.
رجایی با اشاره به محدودیت های ایران در جنگ با عراق، اظهار داشت: صدام دروغ می گفت و به هر بهانه ای نیروهای خودش را می کشت. من مدتی مسئول تبلیغات قرارگاه کربلا بودم و تقریبا دو سال و نیم آخر جنگ هم مسئول کل تبلیغات جنگ در قرارگاه خاتم بودم. با اسراء صحبت می کردیم که چرا شما پناهنده نمی شوید؟ گفتند نمی شود پناهنده شویم. گاهی به دروغ می گفتند یک نفر می خواهد پناهنده شود و بعد او را تیرباران می کردند و گفتند این عبرت کسانی شود که فکر پناهندگی در ذهنشان است. آن موقع جزوه هایی نوشتیم که «در پشت خاکریزهای دشمن چه می گذرد؟»
وی ادامه داد: اسیرهای عراقی وقتی خوش رفتاری ما را می دیدند، می گفتند ما را رها کنید برویم، 50 نفر با خودمان می آوریم. البته معقول نبود که اسیر را آزاد کنند. البته در طول جنگ بعضی اسرا را نمی توانستیم نگهداری کنیم و ناچار بودیم رهایشان کنیم. بعضی ها را هم باید می کشتند؛ چون در قرآن هم هست که حین عملیات نمی شود اسیر گرفت. متقابلا بچه های ما گاهی می کشتند که دردسر نشود و گاهی هم رها می کردند که دست و پایشان را نبندد. جالب است در یکی از مراحل عملیاتی یک اسیر انتهای خطی که ما می رفتیم دنبال ما می آمد. یعنی ناچار شدیم او را با خودمان بیاوریم.
امام باید پشت جبهه را فرماندهی می کرد
جنگ شهرها مسأله ساده ای نبود
رجایی یادآور شد: نکته بعدی این است که امام باید پشت جبهه را فرماندهی می کرد و جنگ شهرها مسأله ساده ای نبود. بحث ورود به خاک عراق، علی تهرانی که به نظر من بی خود در حق او مسامحه شد، در رادیو عراق این همه به امام، شهید مطهری و مصطفی خمینی(ره) اهانت کرد و آن جور شبهه ایجاد کرد. یک بار با محسن رضایی نشسته بودیم و بحث این بود که بعضی خانواده ها می گفتن ما شبهه داریم که بچه ما در عراق کشته شده است. مثلا به خانواده کسی که در عملیات رمضان شهید شده بود سر زده بودند و گفته بودند آیا کسی که در خاک عراق کشته می شود شهید است؟ علی تهرانی گفته بود، نیست.
وی افزود: امام باید توضیح می داد که اگر ما می خواهیم وارد خاک عراق شویم چه دلیل و ضرورتی دارد. من این را از حاج احمد آقای خمینی قاطعانه نقل می کنم که ایشان با ورود به خاک عراق موافق نبود و خود احمد آقا هم موافق نبود؛ این را آقای هاشمی هم در خاطراتش گفته است. بعد که استدلال کردند عراق بعضی نقاط ما در استان های میانی و بالا را گرفته و خالی نکرده و اگر ما وارد نشویم خیالش راحت است.
چه آتش بسی قبول می کردیم؟!
ده ها شهر و روستا و صدها کیلومتر خاک ما در اشغال بود
رجایی گفت: بعضی ها می گفتند چرا آتش بس را قبول نکردیم؟ چه آتش بسی قبول می کردیم؟! ده ها شهر و روستا و صدها کیلومتر خاک ما در اشغال بود. دو جلسه سنگین با حضرت امام برگزار کردند. کسانی که تاریخ جنگ را نوشته اند از جمله سردار حسین علایی و محسن رضایی گفته اند. بحث هایی می کنند و امام می گویند بروید فکر کنید و جلسه بعد بیایید. نظامیان به اتفاق می گویند اگر ما روی مرز بمانیم عراق خیالش راحت می شود و از آنجا با آر پی جی ما را می زند؛ باید تا یک جایی او را به عقب برانیم که خطر را از داخل دور کنیم.
وی ادامه داد: امام می گوید من موافق نبودم ولی حالا که تصمیم این است، ملاحظاتی هم دارد. مردم عراق نباید علیه ما شوند، کشورهای عربی می گویند عراق در معرض سقوط است و بیشتر کمک می کنند، تبلیغات از این به بعد علیه ما است و شما می شوید کشور اشغالگری که وارد شده اید، نیروهای عراق انگیزه پیدا می کنند و با این شرط موافقم که ورود شما به خاک عراق باعث نشود مردم عراق اذیت و آزاری ببینند.
گاهی مرحوم حاج احمد آقا با لباس مبدل به جبهه سر می زد
رجایی تأکید کرد: امام کشور با درایت خاص خودش کشور را از این مراحل بحرانی عبور می داد. امام به آقای هاشمی، آقای خامنه ای و فرماندهان اعتماد داشت اما من می دانم که از منابع مطلع مختلف اطلاعاتی را می گرفت. گاهی از سه تا چهار کانال اطلاعات را می گرفت. گاهی مرحوم حاج احمد آقا با لباس مبدل به جبهه سر می زده و اطلاعات می گرفته است. نه اینکه امام اعتماد نداشته باشد، می خواسته مطمئن شود که مثلا این اطلاعات از کانال دیگری هم تأیید می شود.
وی با تأکید بر اینکه امام آرمانی فکر می کرد، تصریح کرد: یکی از مشکلاتی که ما داشتیم این بود که امام به چیزی کمتر از سقوط صدام فکر نمی کرد. استراتژی اول «جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم» و استراتژی دیگر «جنگ، جنگ تا سقوط صدام و پیروزی کامل» بود. بعضی ها هم که در عمل می دیدند به «جنگ، جنگ تا یک پیروزی» می رسیدند. یک منطقه حساس مثل بصره را بگیرد و در مذاکره با صدام جنگ را تمام کند.
رجایی افزود: باید تعیین می شد که وقتی می گویید «جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم»، با چه ملزوماتی؟ می خواهید امکانات پای این کار بگذارید؟ اقتصاد و نیروهای انسانی شما جواب می دهد؟ مالیات گرفتن یا نفت فروختن راه حل های خوبی بود ولی طولانی مدت نبود. لذا در مقاطعی دست فرمانده ها بالا رفت و گفتند ما امکانات نداریم. من یادم هست که گاهی ما در جبهه 10، 20 گلوله سهمیه شلیک داشتیم؛ و از طرف عراق آتش باران می شد و هیچ مشکلی نداشتند.
برای بازسازی مناطق جنگی واقعا خزانه ما خالی شد
وقتی آقای هاشمی آمد پولی نبود
وی یادآور شد: ابرقدرت ها گفتند ما دو شیر آسیا را به جان هم انداختیم تا هشت سال همدیگر را تکه و پاره کنند. برای بازسازی مناطق جنگی واقعا خزانه ما خالی شد. وقتی آقای هاشمی آمد پولی نبود؛ بنادر نیمه تعطیل، زیرساخت ها خراب و پالایشگاه ها را زده بودند. شهید رجایی به مجلس می گوید اگر من امروز نفت فروختم می توانم کشور را اداره کنم و اگر نفت نفروختم، نمی توانم.
رجایی گفت: نکته بعدی این است که ما در مقاطعی بحران هایی داریم که صدام ندارد. گرفتار بنی صدری می شویم که با سپاه موافق نیست و معتقد است که با ارتش بهتر می شود کار کرد. البته من معتقدم مطلقا بنی صدر خائن نبود. به سپاه امکانات نمی داد و به ارتش فشار نمی آورد مهماتی که سپاه می خواهد را به او بدهد؛ اما خائن نبود. هیچ فرماندهی دوست ندارد کشورش شکست بخورد؛ چون خودش هم شکست می خورد و بدنام می شود. بنی صدر با موتور به خط مقدم می رفت؛ اگر او را می زدند، فرمانده کل قوای ایران را زده بودند.
وی تأکید کرد: امام مرجع تقلید، عارف و آدم محبوبی است که هنوز محبت این آدم در قلوب بعضی ها در داخل و خارج هست. آیت الله سید علی محمد دستغیب حرفی را برای من گفتند که هیچ وقت یادم نمی رود. گفت خیلی مهم است یک آدم این همه سال، این هم آدم را در این همه مرز نگه دارد. در نهایت مظلومیت، غربت، بی امکاناتی و از طرف دیگر نمی خواست فشار بیاورد و مثل عراق خیابان را ببندند و آدم سوار کنند و به جبهه بیاورند. امام چنین نفوذی داشت که وقتی وضع جبهه ها خراب شد یک بسیج کرد و تمام بیابان های اهواز و اطراف سوسنگرد از نیرو پر شد. یعنی ما قدرت ها و مزیت هایی داشتیم که آن طرف نداشت.
رجایی اظهار داشت: یکی از مزیت های ما که صدام و حزب بعث نداشت، «نیروی مردمی» بود. من یادم هست که در جزیره مجنون زیر حمله هوایی گرفتار شدم و آنجا یک بچه 16، 17 ساله قرآن در دست و عکس امام در جیب، بغل دست من شهید شد. بعضی ها وصیت می کردند امام کفن ما را تبرک کند. یکی از دوستان من، شهید عباس هجرتی طلوعی اهل رشت و مسئول تبلیغات منطقه هشت در قرارگاه کربلا بود، وصیت کرده بود از جماران برای او کفن بیاورند.
از عجایب جنگ این است که عملیات لو رفته را ما انجام دادیم
وی ادامه داد: در عین حال نیروی مردمی معایبی هم داشت و یکی این بود که هر وقت می خواستند می آمدند. عملیات که تمام می شد بر می گشتند و به یکباره جبهه ها خالی می شد. ما نمی توانستیم اعلام کنیم که می خواهیم عملیات کنیم؛ این خلاف تدابیر جنگی است. ولی فرماندهان گردان ها ناچار می شدند بگویند ما داریم عملیات می کنیم تا این نیروها به جبهه بیایند. باز هم در چنین مواردی امام گره گشا بودند. من یادم هست کربلای 4 که موفق نبودیم و لو هم رفته بود؛ از عجایب جنگ این است که عملیات لو رفته را ما انجام دادیم. خیلی ها در این قضیه مقصر بودند که من نمی خواهم وارد شوم.
رجایی افزود: بعد با اینکه دشمن حساس شده بود تصمیم گرفته شد در همان منطقه عملیات شود که عملیات کربلای 5 انجام شد. عملیات کربلای 4 که تمام شد یک عده داشتند می رفتند و رفتند. خودم شخصا به ذهنم رسید که این را به عنوان استفسار به امام بنویسم که ما عملیاتی در پیش داریم و نیرو هم نمی داند و بین دو عملیات دارد می رود؛ در چنین وضعیتی چه کار باید کرد؟ امام نوشتند در فرض مذکور باید بمانند و من دست و بازوی آنها را می بوسم. این آب روی آتش بود.
وی گفت: بعضی از بچه ها زیر شیمیایی ماسک نمی زدند و پر پر می شدند و جبهه نیروی خودش را از دست می داد. من مجبور شدم استفساری به امام نوشتم که بگویید ما باید چه کار کنیم؟ امام تکلیف کردند که برای وجوب است. یا اینکه در جبهه تصادف می شد و بی احتیاطی می کردند و جاده ها هموار نبود. ما نوشتیم مسأله شرعی این چه می شود که کسی به بیت المال ضربه بزند و با جان خودش و دیگران بازی کند؟ باز هم امام جواب داده بودند.
رجایی تأکید کرد: هر حرفی که باعث می شد جنگ تضعیف و بحث صلح مطرح شود، امام مخالفت می کرد. به هیچ کس چنین اجازه ای نمی دادند. آقای هاشمی به خود من گفت وقتی از امام حکم گرفتم که هماهنگ کننده عملیات های ارتش و سپاه باشم، به امام گفتم من می روم و جنگ را تمام می کنم. امام نگاه با لبخندی انداخت نه آره و نه خیر گفت. نهایتا هم امکانات کشور نرسید و این استراتژی که آقای هاشمی سال 62 دنبال می کرد به نتیجه رسید.
وی افزود: جنگ طول می کشد و فرسایشی می شود، از سراسر دنیا به عراق کمک می شود، به ما کمکی نمی شود و به جایی می رسد که یک طرف دستش پر و یک طرف دستش خالی است. بعد آقای هاشمی می گوید آنها آمار را داشتند و می دانستند ما برای تأمین مهمات جنگ خیلی مشکل داریم. اینها هم می گفتند ما هم موافقیم صدام سقوط کند ولی امکانات کشور جوابگو نیست. آقای هاشمی می گوید امام حتی لحظه ای هم اجازه نمی داد ختم در جنگ را مطرح کنیم. البته وقتی استدلال کردند امام قانع شد.
آقای هاشمی ناچار شد قضیه مک فارلین را اعلام کند
رجایی با بیان اینکه تاریخ سیاسی جنگ باید نوشته شود، اظهار داشت: اگر قضیه مک فارلین لو نمی رفت ما می توانستیم با امکانات آمریکایی، با صدام بهتر بجنگیم. ولی متأسفانه قضیه لو رفت و آقای هاشمی ناچار شد اعلام کند. به هر حال فرصتی بود و آقای هاشمی می گفت ما موافقت امام را گرفته بودیم که با آنها مذاکره کنیم و امکاناتی را بگیریم. امام در مسائلی که پیش می آمد حرف آخر را می زد، تصمیم می گرفت و اجازه بحثی غیر از جنگ را نمی داد. یکی از توفیق های امام در راهبری جنگ این بود که هرگز اجازه نداد جنگ مسأله دوم شود.
وی با اشاره به اینکه امام در جنگ دخالت استراتژیک می کرد، تصریح کرد: این جور نبود که بخواهد در هر چیزی دخالت کند. گاهی پشت جبهه تضعیف می شد و آن جور که ما می خواستیم پیش نمی رفت. آقای هاشمی هم انصافا خوب خطبه می خواند. آقای هاشمی در خاطرات سال 64 می نویسد که حاج احمد آقا آمد و پیشنهاد داشتند که بیشتر برای اقامه نماز جمعه بروم. چهارم مرداد 64 نوشته اند احمد آقا اطلاع داد که امام به آقای محمد غرضی وزیر نفت گفته اند اگر نمی تواند نفت بفروشد کسی را برای فروش نصب خواهند کرد.
امام دست فرماندهان را باز گذاشته بود
رجایی یادآور شد: امام دست فرماندهان را باز گذاشته بود ولی در چنین مواردی به آقای غرضی هشدار می دهد که اگر نمی توانی نفت بفروشی خودم کسی را نصب می کنم که نفت بفروشد. یا اینکه سال 64 آقای خامنه ای به آقای هاشمی می گوید امام را قانع کن که من نمی خواهم میرحسین موسوی را به عنوان نخست وزیر معرفی کنم ولی امام چنین اجازه ای به رئیس جمهور نداد. به آقای خامنه ای گفت من حکم نمی کنم ولی نظرم این است که در این شرایط تحریک دولت به صلاح نیست. یکی از دلایلی که آقای موسوی نباید عوض می شد این بود که فرمانده کل سپاه گفته بود اگر نخست وزیر عوض شود جنگ ضربه می خورد.
وی گفت: جالب است که تاریخ 6 مهر 64، 135 نماینده مجلس به امام نامه می نویسند و می گویند موسوی باید بماند. آقای هاشمی در خاطراتش می نویسد پیش از ظهر احمد آقا آمد و خبر داد که امام جواب نامه 135 نماینده مجلس در حمایت از آقای موسوی را داده اند و نوشته اند که نظرشان ابقاء آقای موسوی است. این تأیید کتبی مجدد، لابد موجب نارضایتی آقای رئیس جمهور و جناح مقابل آقای موسوی می شود. به هر حال امام در این قضیه دخالت مستقیم کرد.