غلامعلی رجایی مشاور آیت الله هاشمی در پنج سال پایانی عمر ایشان در مقدمه کتاب «سال های آخر» نوشته است: طی این سالها، از هاشمی زیاد دیدم و فراوان شنیدم و از نزدیک، شاهد رویدادهایی بودم که احساس کردم ثبت آنها در تاریخ پرفراز و نشیب جمهوری اسلامی ایران میتواند مفید باشد. احساس تکلیف در برابر تاریخ و نسل آینده این میهن علوی، موجب شد، دست به ثبت و نگارش زده و دیدهها و شنیدههای این سالها را در مجموعه حاضر به صفحات ماندگار تاریخ بسپارم.
پایگاه خبری جماران: سوم شهریور ماه، هشتاد و هفتمین زادروز یار دیرین امام خمینی مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی است.
از زندگی و کارنامه این شخصیت برجسته و تأثیرگذار انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی مطالب زیادی به جا مانده است که شاخص ترین آن، خاطرات روزنوشت وی در سی و پنج سال پایانی عمر است. اما شخصیت های متعددی هم در خصوص وی قلم زده و روایت ها و خاطرات خود را منتشر کرده اند.
یکی از این افراد، «غلامعلی رجایی» استاد تاریخ و مشاور آیت الله هاشمی(ره) در 5 سال پایانی عمر ایشان، است. وی در کتابی جدید با عنوان «سال های آخر» خاطرات مفصل و متعددی از زوایای مختلف زندگی هاشمی رفسنجانی بازگو کرده است.
وی در بخشی از مقدمه این کتاب می نویسد: «در این مدت، تقریباً هر روز از ساعت هشت صبح تا عصر وگاه پس از غروب، در مجمع بودم و در جلسات و ملاقاتهای داخلی و خارجی، بنا به ضرورت و مصلحت، حضور داشتم. طی این سالها، از هاشمی زیاد دیدم و فراوان شنیدم و از نزدیک، شاهد رویدادهایی بودم که احساس کردم ثبت آنها در تاریخ پرفراز و نشیب جمهوری اسلامی ایران میتواند مفید باشد. احساس تکلیف در برابر تاریخ و نسل آینده این میهن علوی، موجب شد، دست به ثبت و نگارش زده و دیدهها و شنیدههای این سالها را در مجموعه حاضر به صفحات ماندگار تاریخ بسپارم.
من در روایت مطالب این اثر به تاریخ، صادقانه قلم زدهام و در اقتداء به ابوالفضل بیهقی مورخ امین دوره غزنویان، خاطراتی را که خود شاهد بوده و یا از اشخاص مطمئن شنیده ام، نگاشته ام. البته مواردی معدود و البته مهم به دلیل برخی ملاحظات و مصلحتها که لازمه تاریخنگاری شفاهی است، به این اثر راه نیافت و از راهیابی به صفحات تاریخ بازماند؛ شاید این خاطرات ناگفته، به دلیل حساسیتهایی که در نقلشان وجود دارد، پس از چند دهه و احتمالاً پس از من منتشر شوند».
جماران به مناسبت زادروز آیت الله هاشمی رفسنجانی برخی بخش های جالب این کتاب را منتشر می کند.
علت عدم شهادت آقای هاشمی در فاجعه هفتم تیر
مدتها برایم سؤال بود چرا آقای هاشمی با آنکه در شب هفتم تیر 1360 که فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران رخ داد و 72 تن از شخصیتهای انقلاب و از جمله شهید آیتالله دکتر بهشتی به شهادت رسیدند در جلسات شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی حضور داشت، در آن فاجعه به شهادت نرسید. قصد داشتم نوشتههای ایشان را ببینم، دیدم زیاد طول میکشد. بعدازظهر هشتم تیر سال 1393 از خودشان با تلفن داخلی مجمع این سؤال را پرسیدم، گفت آن شب در جلسه حزب بودم، اما وقتی از بیمارستان خبر دادند که حال آقای خامنهای مساعد نیست، تصمیم گرفتم برای عیادت آقای خامنهای به بیمارستان بروم. همین باعث شد قبل از تشکیل جلسه از دفتر مرکزی حزب خارج شوم و در زمان وقوع انفجار آنجا نباشم. پس از این توضیح گفت این ماجرا را در کتاب کوچکی که در آن سالها نوشتهام میتوانی ببینی. گفتم این کتاب را ندیدهام. بعد که کتاب را از دوستان روابط عمومی مجمع گرفتم، دریافتم حاصل چند مقاله است که دو سه سال بعد از فاجعه هفتم تیر در روزنامه جمهوری اسلامی به نام "روایت هجران" نوشتهاست. در آن کتاب علت رفتن خود را از جلسه حزب در آن شب فاجعه دو چیز دانسته است: وعدهای که در منزل با حاج سیّد احمد آقا خمینی فرزند امام خمینی داشته و باید به آن میرسیده و عیادت از آقای خامنهای در بیمارستان.
منزلت نزد امام خمینی و ارتباط با رهبری
ارتباط با امام خمینی
مدتها برایم این سؤال مطرح بود که تحولات مهم زندگی آقای هاشمی چه مسائلی بودهاند. این سؤال را در مصاحبهای که در مورد دوران نوجوانی اش کردم، پرسیدم گفت: «مهمترین تحول در زندگی من اول، آشنایی با قرآن و دوم اثرات تربیت پدر و بعد آشنایی با امام خمینی بود. میگفت من پدرم را دوست داشتم، ولی امام خمینی را هم دوست داشتم.» تعبیرش این بود که امام خمینی را مانند پدرم دوست داشتم.
امام خمینی برای آقای هاشمی یک مرجع و یک فقیه نبود. آقای هاشمی رابطه مرید و مرادی با کسی نداشت ولی با امام خمینی رابطه مرید و مرادی داشت. این ویژگی او در مورد امام خمینی استثنا بود.
در خاطرات خود نوشته است: «از منزل امام خمینی تلفن شد و برای روز شنبه قرار ملاقات با امام خمینی گذاردهاند، امام خمینی را خیلی دوست دارم و از خبر ملاقات خوشحال شدم. در جبهه و بیمارستان خیلیها از من خواستهاند، صورت امام خمینی را از طرف آنها ببوسم، انشاءالله میبوسم، بهانه خوبی است». (عبور از بحران ـ 39)
آقای هاشمی همواره از امام خمینی به عظمت یاد میکرد، اما این بدان معنا نبود که هیچ نقدی هم به امام نداشته باشد. یکبار که بهتنهایی پیش ایشان بودم و فرصت خوبی برای من در طرح بعضی نکات و شنیدن برخی مطالب ناگفته ایشان بود، نقدهایی را که به ذهنم رسیده بود، مطرح کردم، گفت: آقای رجایی، امام، آدمبزرگی بود. در ادامه که بحث رفتار تند با مرحوم آیتالله منتظری را مطرح کردم که میتوانست به گونه دیگری باشد، نکتهای گفت که دلالت بر این داشت که با آن موضعگیری نهتنها موافق نبود، بلکه حتی در ذهنش بهعنوان یک برخورد نامناسب ثبتشده بود.
آقای هاشمی با رفتاری که با آیتالله حسین علی منتظری درفروردین سال 1368 شد، موافق نبود ولی لزومی به اظهار این دیدگاه نداشت و رویه درست هم همین بود. چون به نحوی اعلام موضع متفاوتش در این زمینه علاوه بر اینکه مقابله با امام خمینی تلقی میشد، مستمسک خوبی هم برای مخالفینی بود که به دنبال کوچکترین بهانهای برای تخریب شخصیت او بودند.
در ردیفهای عقب بودیم
یک بار از آقای هاشمی پرسیدم شما در عکسهای فرودگاه مهرآباد در ۱۲ بهمن ۵۷ که امام خمینی از پاریس به تهران آمد در اطراف امام خمینی دیده نمیشوید. آیا آن روز به فرودگاه نیامدید؟ گفت چرا اتفاقاً من و آقای بهشتی به فرودگاه آمده بودیم ولی در ردیفهای عقب که در عکس دیده نمیشویم، ایستاده بودیم و پس از دقایقی باید فرودگاه را برای پیگیری کارهای بسیار مهم وحساس مربوط به مبارزه پس از ورود امام خمینی به کشور ترک میکردیم.
امام خمینی گفت معلوم است شما کجایید؟
از آقای هاشمی شنیدم که میگفت وقتی امام خمینی وارد کشور شدند، اهمیت کارهایی که در رابطه با مبارزه و پیروزی انقلاب داشتم به من امکان نداد که همان روزهای اول بروم و از نزدیک امام خمینی را ملاقات کنم. لذا وقتی پس از دو روزبه مدرسه علوی و به دیدار امام خمینی رفتم، امام خمینی با گلایه به من گفتند من دو روز است به ایران آمدهام، هیچ معلوم است شما کجایید؟ ایشان میگفت به امام خمینی گفتم درگیر کارهای مهمی بودم. منظورشان این بود هرچند دیدار امام خمینی بعد از آنهمه سال دوری و مهجوری برای ایشان لذتبخش بود، ولی کارهایی بود که اگر انجام نمیشد، ممکن بود از سوی رژیم اقداماتی جدی علیه انقلاب صورت پذیرد. چون بعد از ورود امام، کماکان نیروهای رژیم شاه که با سفارت امریکا در ارتباط بودند و خط میگرفتند، برای بقای رژیم شاه دستبردار نبودند. آنها آنگونه که بعدها در اسناد وزارت دفاع به دست آمد، در آن روزها برنامه مفصل و دقیقی برای از بین بردن امام خمینی و کادر اصلی انقلاب ریخته بودند و قصد داشتند در تهران حکومتنظامی اعلام کرده و ضمن به شهادت رساندن امام، در یک برنامه ضربتی حلقههای اول، دوم و سوم اطرافیان امام خمینی را دستگیر، اعدام و یا در جزایر دورافتاده خلیجفارس زندانی کنند. امثال آقای هاشمی و مرحوم شهید بهشتی بودند که با هوشمندی خود در خنثیسازی این برنامههای فرماندهان نظامی شاه، نقش مهمی را ایفاء کردند. این موضوع جزو خدمات مهم آقای هاشمی و شهید بهشتی است که تاکنون جزئیات آن درجایی گفته نشده است.
آقای هاشمی طوری شده؟
در گفتگویی تلفنی که با خانم لیلی بروجردی، نوه امام خمینی در اردیبهشتماه سال 1394 درباره دیدار همسر امام خمینی با آقای هاشمی در منزل امام خمینی و تأکید همسر امام خمینی در این دیدار بر حضور ایشان در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 داشتم، ضمن بیان این خاطره به ناگفتهای از منزلت آقای هاشمی نزد امام خمینی در شب حادثه هفتم تیرسال 1360 که خود شاهد آن بود، اشاره کرد. از خانم لیلی بروجردی پرسیدم بهعنوان یک شاهد چه دیدید و چه شنیدید؟ گفت: شب فاجعه هفتم تیر و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران، من و دایی احمد (خمینی) و همسر ایشان خانم فاطمه طباطبایی تا صبح بیدار بودیم. اخبار شهدای این فاجعه مرتب به دایی میرسید و متأسفانه رو به فزونی بود. آمار شهدا بهتدریج از 17-18 نفر شروع و به 23 شهید و بیشتر هم رسید. حقیقتاً آن شب، شب خیلی تلخی بود و لحظات به سنگینی سپری میشد. دایی مرتب پای تلفن میرفت و خبر میگرفت و نزد ما برمیگشت و آمار تازه شهدا را میگفت. نزدیک اذان صبح شد. به خاطر دارم هر سه نفر ما کنار حوض نشسته بودیم و میخواستیم برای نماز صبح وضو بگیریم که ناگهان دیدیم در اتاق امام خمینی باز شد. دایی احمد تا این صحنه را دید، سرش را دزدید و درحالیکه آماده نماز میشد، برای اینکه نمیتوانست به خاطر رعایت حال آقا، آن خبر بد را در آن ساعت به اطلاع امام خمینی برساند به من گفت: واویلا! آقا آمد و ادامه داد: لیلی، تو برو و هر خبری داری به آقا بگو. من هم که یک دختر شانزدهساله بودم و نمیدانستم چگونه باید این خبر فاجعهبار را به آقا بگویم، در یک عمل انجامشده قرار گرفتم. عمل انجامشده ازاینجهت که دایی احمد بلافاصله گفت اللهاکبر و نمازش را شروع کرد. در مواجهه با این اتفاق مهم تقریباً دستوپایم را گمکرده بودم. بهناچار بهطرف آقا رفتم و گفتم آقا کاری دارید؟ امام خمینی پرسید: احمد کجاست؟ گفتم: دایی دارد نماز میخواند. آقا پرسید: رادیو چرا دارد قرآن پخش میکند؟ گفتم: مثلاینکه خبر آمده بمبی کار گذاشتهاند. آقا پرسید: کجا؟ گفتم: پایینهای شهر. در آن زمان آقای خامنهای در اثر بمبگذاری در مسجد محل سخنرانیشان مجروح و بستریشده بود. تا این را گفتم، امام خمینی فوراً پرسید: آقای هاشمی طوری شده؟ برایم تعجبآور بود که ایشان از بین همه مسئولان کشور و احترامی که برای همه آنها ازجمله شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی قائل بودند، فقط از آقای هاشمی نام بردند. گفتم: نه آقا، هیچی نشده و ایشان سالم هستند.
به آقای هاشمی بگویید برود خطبه بخواند
حجتالاسلام والمسلمین آقای محمدباقر شریعتی سبزواری میگفت: مرحوم آقای ورامینی ـ پدر همسر وی ـ که از اعضای دفتر امام خمینی در قم بود یکبارکه صحبت از منزلت آقای هاشمی نزد امام خمینی به میان آمد، گفت: گاهی که امام، جو جامعه را مأیوس میدید به دفتر پیام میداد به آقای هاشمی بگویید در نماز جمعه تهران حاضر شود و برای مردم خطبه بخواند و با بیان نافذ خود آنان را به آینده امیدوار کند.
نذر امام خمینی برای سلامتی هاشمی
در سفری که دو سال قبل به روستای بهرمان، روستای محل تولد آقای هاشمی داشتم، حجتالاسلاموالمسلمین محمدعلی انصاری از اعضای دفتر امام خمینی که با هماهنگی من و به درخواست اهالی روستا برای سخنرانی در مراسم بزرگداشت سالانه شهدای نوق آمده بود نقل میکرد که وقتی آقای هاشمی به مسافرت میرفت، امام خمینی تا برگشتن ایشان نگران سلامتیشان بود. لذا به ما میگفتند شیخ اکبر که از سفر آمد، به من بگویید تا نذری را که کردهام، ـ گوسفند ـ قربانی کنم. چند نکته دیگر هم در سخنرانی آقای انصاری در بهرمان بود. ازجمله اینکه امام خمینی پس از حادثه ترور آقای هاشمی توسط گروه فرقان به حاج احمد آقا گفته بودند آقای هاشمی در کنار منزل من مستقر شود. روزی آقای انصاری میگفت امام خمینی اینقدر نسبت بهسلامتی آقای هاشمی حساس بودند که در هنگام سفر آقای هاشمی به هند به دفترفرمودند تا هواپیمای حامل آقای هاشمی در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست، به من خبر دهید تا گوسفندی که به شکرانه بازگشت ایشان نذر کردهام، قربانی شود. من با توجه به سابقه بیش از بیست وپنج سال تحقیق و مطالعه درباره سیره نظری و عملی امام، نشنیدهام که امام خمینی برای سلامتی شخص دیگری غیر از آقای هاشمی، چنین نذری کرده باشد.
توصیه هاشمی به امام خمینی در لغو اعدام قطبزاده و کودتاچیان
یک روز که با آقای هاشمی در اتاق کارش تنها بودم، از ایشان پرسیدم شما با امام خمینی چطور کارمی کردید؟ هدفم از این سؤال این بود که از سطح مسائلی که میگفت و من بعضاً میدانستم، پایینتر برود وبطور مصداقی حرفهایی را بزند. صحبتهایی کرد و بحث را به مرحوم آقای صادق قطبزاده ـ وزیر امور خارجه دولت موقت و رئیس اسبق سازمان صداوسیما ـ کشانید که پس از ماجرایی در سال 1361 که آقای صادق قطبزاده دستگیر و محاکمه و اعدام شد به امام خمینی گفتم قطبزاده را عفو کنید و دستور بدهید ایشان و کودتاچیان نوژه را ببخشند و نکشند. آقای هاشمی میگفت بعداً که قطبزاده کشته شد و بحث او با امام خمینی مطرح شد، امام خمینی به من گفتند معلوم نبود که قطبزاده بخواهد مرا بکشد. آقای هاشمی پس از نقل این جمله امام خمینی گلهمندانه گفت ولی قطبزاده را کشتند و رفت.[1]
دلجویی امام از آقای هاشمی در مسئله آقای منتظری
یکبار که آقای هاشمی بحث عزل آقای منتظری را توسط امام خمینی در سال 1368مطرح کرد، در آن شب عجیب که امام خمینی گفته بود بیانیهای داده که میخواهند بدهند به رادیو پخش کند که این بیانیه معروف به بیانیه ششِ یک ـ ششم فروردین ـ گردید، آقای هاشمی ناراحت شده و میگوید دیگر ایشان را از قائممقامیتان در رهبری برداشتید، با این بیانیه که میخواهید به رادیو بدهید، میخواهید ایشان را نابود کنید؟ که منظورش این بود لزومی به این بیانیه نیست. امام خمینی نظر ایشان را قبول نکردند و گفتند خیر باید به رادیو داده بشود. به دنبال تصمیم قاطع امام، آقای هاشمی اشکریزان برخاسته و به منزل رفت. آقای هاشمی میگفت امام خمینی خادم بیت، حاج عیسی جعفری را سحرگاهان به درب خانه من فرستاد و به من پیغام داد که من دیدم شما دیشب ناراحت رفتی، خواستم اطمینان دهم که این نامه را به رادیو و تلویزیون نمیدهم.
جالب است رهبری با جنبه بالای کاریزماتیک مثل امام، برای آقای هاشمی چنین شأنی قائل هست که حتی در امور کلان برای اینکه دل ایشان را نشکند، از تصمیم خود منصرف میشود. در این مسأله تمام تلاش و سعی آقای هاشمی بر این بود که ضربه کمتری به آیتالله منتظری وارد شود.
از خانم فاطمه هاشمی دراینباره توضیحات بیشتری شنیدم که برای من تازگی داشت. میگفت امام خمینی نامه عزل آقای منتظری را نوشته بود. بابا، اصرار داشت ایشان عزل نشود، ولی امام خمینی قبول نمیکرد، پس از عدم پذیرش امام، بابا پیشنهاد دیگری داد مبنی بر اینکه آقای منتظری خودش از منصب قائممقامی رهبری استعفا بدهد و امام خمینی هم این استعفا را بپذیرند، ولی امام خمینی این پیشنهاد را هم نپذیرفتند و گفتند اطلاعیه برکناری آقای منتظری از رادیو قرائت شود که بابا چون عواقب این کار را خیلی به ضرر آقای منتظری میدانست دیگر طاقت نیاورد و با چشمی گریان به خانه آمد.[2]
سفارش امام خمینی به تهیه غذا برای آقای هاشمی
خانم دکتر فاطمه طباطبایی[3] در سخنرانی خود در جمع اساتیدی که در دانشگاه آزاد اسلامی، درس وصیتنامه امام خمینی را تدریس میکردند، این خاطره را تعریف کرد که گاهی که آیتالله هاشمی در دانشگاه تهران خطبه جمعه میخواند، امام خمینی دستور میداد غذایی گرم تهیه و آماده کنند تا وقتی از دانشگاه برگشت، به منزل ایشان داده شود. پس از این سخنرانی که در تماسی تلفنی از ایشان توضیحات بیشتری نسبت به این خاطره خواستم، گفت این مطلب را از آقای رضا فراهانی از کارکنان دفتر امام خمینی شنیدهام که آن روز مأمور رساندن غذا به منزل آقای هاشمی بوده است. در خاطرات آقای هاشمی هم آمده که در ایام موشکباران و بمباران تهران توسط رژیم بعث عراق بااینکه خُطبای متعددی ازجمله آقای امامی کاشانی، آقای موسوی اردبیلی، آقای خامنهای و آقای هاشمی بودند، وقتی بحث جنگ شهرها مطرح میشود احمد آقا پیش آقای هاشمی رفته و به او گفته است «نظر امام خمینی این است تا این وضع و امکان حمله هوایی عراق به تهران ادامه دارد، غیر از شما و آقای خامنهای کسی به نماز جمعه نرود، زیرا ممکن است که در هنگام بحران نتواند از عهده اداره خطبهها برآید.»
پیشنهاد تغییر فتوا به امام خمینی
مرحوم استاد سیّد علیاکبر پرورش ـ نماینده اصفهان در مجلس شورای اسلامی و یکی از اعضای نمایندگان مجلس در شورای عالی دفاع ـ در ایام جنگ و در سال 1361 که برای دیدار با رزمندگان اسلام به جبهههای جنوب آمده بود، برای من تعریف میکرد آقای هاشمی نسبت به سایر مسئولان مملکت، زبانش در بحث و گفتگو با امام خمینی خیلی باز بود. در جلسهای شاهد بودم به امام خمینی میگفت آیا نمیخواهید فتوای خود درباره خصوصی بودنِ معادن و چاههای نفت در املاک شخصی را با توجه به مصلحت حکومت تغییر دهید؟ امام خمینی گفتند نه، قصد تغییر فتوایم را ندارم. آقای هاشمی گفت با این وضعیت اگر معدن یا چاه نفتی در زمین شخصی کسی پیدا بشود و او تصمیم بگیرد از آن بهرهبرداری بکند، تکلیف درآمدهای دولت از این منظر چیست؟ امام خمینی گفتند در شرایط موجود برای افراد عادی این امکان ـ استخراج نفت و... ـ وجود ندارد.
برای ختم جنگ میروم
در جلسهای از آقای هاشمی شنیدم وقتی میخواست با حکم جانشینی فرماندهی کل قوا در بهمن سال 1362 به خوزستان برود تا در جلسهای ضمن شنیدن نظرات فرماندهان جنگ، سیاستهای خود را در اداره جنگ به اطلاع آنها برساند، به امام خمینی گفته بود من با گرفتن این حکم از شما به جبهه میروم که جنگ را تمام کنم و هدف من پایان جنگ است نه ادامه جنگ. پرسیدم: عکسالعمل امام خمینی چه بود؟ گفت: امام خمینی با شنیدن این مطلب، تنها عکسالعملی که نشان دادند این بود که لبخندی زدند و چیزی نگفتند. بعدها آقای هاشمی در مصاحبهای اختصاصی با من که تفصیل آن در کتاب "در آینه" آمده است، گفت: یکی از بزرگترین کارهایی که به آن افتخار میکنم، خاتمه بخشیدن به جنگ است و من با این کار جلوی بیشتر کشته شدن ایرانیها[4] را گرفتم.
به امام خمینی گفت مرا محاکمه کنید
یکبار از آقای هاشمی سؤال کردم: وقتی شما به امام خمینی گفتید: «حالا که شما قطعنامه 598 را نمیپذیرید، من که از سوی شما مسئول اداره جنگ بودم، مسئولیت آن را میپذیرم. شما فرمانده هستید و من جانشین شما هستم، بگویید مرا بازداشت و محاکمه کنند، امام خمینی در جواب شما چه فرمودند؟ گفت: «امام خمینی یکجملهای گفتند. پرسیدم: چه گفتند؟ گفت: آقای رجائی، اگر میخواستم این را بگویم که میگفتم» و از تأسفهای من این است که من نتوانستم این جمله را از خود ایشان بهعنوان یک حقیقت تاریخی بشنوم. آقای هاشمی در بیان بعضی حرفها و وقایع مهم تاریخی، ملاحظاتی داشت و همه حرفهایی را که داشت، نمیتوانست یا نمیخواست بگوید منبعد از درگذشت آقای هاشمی بهواسطه داماد مهندس موسوی نخستوزیر دوران دفاع مقدس که در این جلسه مهم حاضر بوده، از جناب مهندس پرسیدم: «امام خمینی به آقای هاشمی چه جوابی دادند؟» آقای موسوی به من پیغام داد که: «امام خمینی به آقای هاشمی گفتند: خیر، مگر من مردهام که شما بخواهید مسئولیت این کار را به عهده بگیرید؟ خودم مسئولیت قطعنامه را میپذیرم و قبول قطعنامه را اعلام میکنم.»[5] این جمله دکتر ظریف چقدر در تعریف شخصیت آقای هاشمی بهجاست که در همایشی که من هم در آن درباره "نقش مهم هاشمی در پایان دادن به جنگ" سخنرانی داشتم، گفت: «آقای هاشمی خودش را هزینه امام خمینی میکرد.»
امام خمینی انگشت شست من را گرفتند
آیتالله هاشمی در مصاحبه با سایت خبر آنلاین که در آن حضور داشتم، در پاسخ به این سؤال که: «نقل است حضرت امام، دست شمارا در دست آیتالله خامنهای گذاشتهاند، بفرمایید که چرا امام خمینی این کار را انجام دادند؟» گفت: اینکه امام خمینی دست ما را در دست هم گذاشته باشند، نه، اینطور نبوده است. ولی آنچه درجاهای متعددی گفتهشده و من در خاطراتم هم نوشتهام، این است که وقتی امام خمینی نزدیک به رحلت بودند، به بالینشان رفتم و ایستادم. من امام خمینی را خیلی دوست میداشتم و از اینکه با دستم وجودشان را لمس کنم، لذت میبردم. دستم را روی دستشان گذاشتم. شست مرا خیلی آرام گرفتند. هنوز رمق داشتند ولی معلوم بود دستشان کمی میلرزد. من دو، سه کلمه با ایشان صحبت کردم و به من فرمودند که اگر متحد باشید، انقلاب آسیب نمیبیند، بهسختی همصحبت میکردند. بعد کمی سکوت کردند و فرمودند: مخصوصاً تو و آقای خامنهای. این مضمون را ایشان جاهای دیگر هم گفتهاند، بهصورت واقعی که من میدانم این مقدار است.
ارتباط با رهبری
حساسیت حفظ سطح ارتباط با رهبری
آقای هاشمی با رهبری در بسیاری از مسائل توافقاتی داشت، اما اختلافنظرهایی هم وجود داشت. شنیدم میگفت در مسائلی که باهم توافق نداریم، به آقا میگویم شما رهبر هستید و ما باید از شما اطاعت بکنیم. اما در این مورد که من نظرم با شما متفاوت است و این نظر را صحیح میدانم، اگر شرعاً مسئولیت تحقق نظر خودتان را به عهده میگیرید، من حرفی ندارم و تابع هستم. آقا هم میگفتند بله، من شرعاً این مسئولیت را میپذیرم. با این روند ایشان سعی میکرد در ورود به مسائل و موضوعاتی که بهنوعی در آنها با رهبری احساس زاویهای میشد، تا جایی که ممکن بود از ورود و انجام کار خودداری کند. معتقد بود همین مقدار هم که بین ایشان و رهبری اختلاف دیدگاه هست، بعضی تعمدا به آنها با خبرسازی دامن میزنند و از تریبونهای عمومی که در اختیار دارند، به جامعه چنین القاء میکنند که رهبری در هیچ موضعی با آقای هاشمی همسنگر نبوده و نیست که خوشبختانه مستندات رد این موضعگیری غیرمنطقی و نادرست در فضای مجازی وجود دارد.
به نمونههایی اشاره میکنم:
1- آقای هاشمی به کارآمدی حکومت دینی بسیار میاندیشید و معتقد بود به فقه حکومتی باید بسیار پرداخت تا معضلات موجود و چالشها برطرف شوند. مثلاً ایشان از این ناراحت بود که چرا تقریباً هر سال بین کشورهای اسلامی در مورد رؤیت هلال عید فطر، چنان اختلافنظر و رأیی وجود دارد که هر کشور یک روز را بهعنوان عید اعلام میکند و گاه جهان اسلام شاهد اعلام سه روز متفاوت بهعنوان عید فطر است و همین موجب وهن اسلام و جوامع اسلامی است. معتقد بود که میشود این نظرها تجمیع شود و حتماً در فقه اسلامی برای عبور از این مشکل و مسأله، راهحلی وجود دارد.
2- درباره حقوق و ارث زن ازملک شوهر، هم همین نظر را داشت و با رهبری هم این نظر را در میان گذاشته و از ایشان خواسته بود که چون ایشان فقیه حاکم و دارای اختیار فتوا است و نتایج همین فتوا میتواند در ارکان حکومت جاری و ساری بشود، میتواند مبنای رأی گذشتگان را تغییر دهد و چنین هم شد و خوشبختانه آنگونه که از خود آقای هاشمی شنیدم، رهبری پسازاین پیشنهاد، رأی آقای هاشمی را پذیرفت و فتوای موجود علمای عظام را درباره میزان ارث زن از همسر تغییر داد ـ آقای هاشمی بر این نظر بود که فتوای علمای قبل و کنونی در میزان ارث زن از شوهر که بر مبنای آن زن میتواند فقط از عرصه ارث ببرد، نه تنها عادلانه نیست بلکه حتی اجحاف به حقوق زنان هم هست. معتقد بود میتوان فتوا داد که زن برخلاف رأی علمای گذشته، ازملک میراثی شوهرش، هم از عرصه و هم از اعیان میتواند ارث ببرد.
طرح اینگونه مسائل در جلسات خصوصی و نیمهخصوصی باعث شد جمعی از علاقهمندان و از اهل علم که از فضلای برجسته حوزههای علمیه قم و تهران بودند، از ایشان بخواهند جلساتی در باب فقه حکومتی بگذارد و این مسائل را مطرح کند تا آنها از نظرات فقهی بدیعی که داشت بهره لازم را ببرند. ایشان به دلیل پارهای ملاحظات و حساسیتها، اگرچه اصل قضیه را منتفی نمیدانست، تشکیل چنین جلسه بحث و فحصی را به بعد موکول مینمود.
طرحی که متوقف شد
من و بعضی از مشاورین و بهخصوص مهندس محمد هاشمی اصرار داشتیم به لحاظ نواندیشیهای خاصی که آقای هاشمی در فقه حکومتی داشت جلسات درسی تخصصی را در این زمینه با بعضی از روحانیون تشکیل دهد که هم جنبه آخوندی ایشان- که متأسفانه بعضی به چه دلیل نمیدانم، چشم دیدن و تبلور بعد علمی و فقهیشان در این عرصه را نداشتند- محفوظ باشد و هم دیدگاههای نو و تازه و بکر خود را درباره بعضی مسائل فقه منتقل کنند. بهسختی زیر بار رفتند و همین اقناع ایشان هم مدت زیادی طول کشید.
در مقطعی، به گمانم در سال 1393 تمهیداتی اندیشیده و جدا از تعیین محل جلسه درس، کار حتی به مرحله صدور کارت برای طلاب و اعضای جلسه هم پیش رفت. اما ناگهان کار متوقف شد. از آقای محمد هاشمی شنیدم در همان روزها که علاقهمندان به طرح ابعاد فقهی شخصیت آقای هاشمی که در جوامع علمی و حوزوی کشور مغفول مانده و طرفدارانی داشت، با شور و شوق منتظر تشکیل این جلسه بودند، حجتالاسلاموالمسلمین قدرتالله علی خانی ـ مشاور و از مبارزین دهه 50- اگرچه به دلیل برخی اختلاف سلیقهها با رئیس دفتر رئیس مجمع درجلسه هفتگی مشاوران حضور نداشت ولی ارتباط او کماکان با آقای هاشمی در مجمع و منزل برقرار بود به منزل آقای هاشمی رفته و گفته بود چون با تشکیل این جلسه درس، رهبری حساس میشوند بهتر است این کار انجام نشود. البته این تنها دلیل توقف کار نبود. خبر منتفی شدن این مسأله همه را ناراحت کرد و در جلسه مشاوران از این حرکت فردی آقای علی خانی انتقاد و گلایه شد.
دیدارهای هاشمی و رهبری
آقای هاشمی با رهبری دیدارهای مستمر و ثابتی داشت که بهمرورزمان به دلایلی که بر من چندان معلوم نیست، نوبتبندی این دیدارها طولانیتر از قبل شده بود. شنیدهام این دیدارها در دوران اولیه رهبری آیتالله خامنهای بسیار زیاد و گاه روزانه بوده و در دوره اول ریاست جمهوری آقای هاشمی بهصورت منظم و ظاهراً ثابت و هفتگی برگزارشده است. جزئیات این دیدارها در یادداشتهای روزانه آقای هاشمی از سال 1368 تا 1376 ثبت است.
مبنای این دیدارها دعوتی بود که از آیتالله هاشمی صورت میگرفت و ایشان نیز این دعوتها را اجابت میکرد و به دیدار رهبری میرفت. معمولاً دفتر رهبری از چند روز قبل با ایشان تماس میگرفتند و زمان دیدار را به دفترش اطلاع میدادند. دیدارها غالباً بعدازظهر بود و به مغرب ختم میشد. تا آنجا که از ایشان شنیدهام، گاهی این جلسه دونفره در ابتدا به شام منجر میشده است، ولی بعدها آقای هاشمی میگفت به دلیل تنهایی همسرم در خانه ترجیح میدادم که ابتدای مغرب در منزل باشم. در فاصله بین دیدارهای حضوری اگر احساس میکرد باید مسائلی را با رهبری در میان بگذارد، به دفتر رهبری تلفن میزد که این تلفنها نیز بهصورت فوری به رهبری وصل میشد و گفتوگو صورت میگرفت. ایشان در برخی مسائل به رهبری نامه مینوشت و در این نامهها دغدغههای خود را مطرح میکرد که علاوهبر ادای تکلیف، هدف ثبت در تاریخ داشت. از این مکاتبات همانند دوره امام خمینی رونوشتهایی داشت که از اسناد ارزشمند تاریخ انقلاب در سالهای فرارو است. آقای هاشمی با اطمینان میگفت به دلیل قدمت طولانی در سابقه رفاقت و همکاری در مبارزه، ایشان و رهبری از نزدیکترین افراد به یکدیگر بودند. جلسات آقای هاشمی با رهبری کاملاً خصوصی بود. یک روزبه من که پرسیدم آیا این صحبتها ضبط هم میشود؟ گفت نه. در این جلسات جز من و آقا شخص دیگری حضور ندارد و صحبتها هم ضبط نمیشود. کمترنقلقولی از این جلسات را بیان میکرد. یکبار که پرسیدم جلسه دیروزتان با آقا چطور بود؟ فقط گفت خوب بود کمی بهتر از قبل. به بیان همین چند کلمه اکتفا کرد و چیز دیگری نگفت. حتماً آقای هاشمی این موارد را در یادداشتهای خصوصی خود نوشته است. تنها موردی که به یاد دارم ازمحتوای دیدارش با رهبری به من گفت و در حقیقت پاسخی به خواسته من قبل از رفتنش به بیت رهبری بود، این بود که به ایشان گفتم با توجه به وضعیت نامساعد جسمی و درمانی آقایان کروبی و موسوی از رهبری بخواهید این مسأله را حل کند تا مبادا خدایناکرده برای اینها در حصر اتفاق ناگوار و غیرقابل جبرانی بیفتد. با تأمل معناداری گفت باشد. یکی دو روز بعد از دیدار با رهبری پس از دیدارهای روزانه که عازم اتاق استراحت بود وقتی از او جدا شدم، به من گفت آقای رجائی! بمانید، خبری به شما بگویم و ادامه داد، آنچه را که در رابطه با آقای موسوی و کروبی گفتید، به آقا گفتم.[6] یک مورد را هم خیلی مختصر توضیح داد؛ وقتی پرسیدم با چه فاصله زمانی با رهبری دیدار میکنید؟ گفت دو ـ سه هفته یکبار بعد گفت به آقا گفتم نظرم این است که زمان فاصله دیدارهای ما طولانیتر بشود که ایشان گفتند: نه اتفاقاً میخواستم بگویم فاصله بین دیدارهای ما باید کمتر شود. غیرازاین از جلساتش با رهبری چیز دیگری نگفت.
دو بار به ملاقات نرفت
تا آنجا که اطلاع دارم، دو بار خبر زمان ملاقات با رهبری به آقای هاشمی دیر اطلاع داده شد که گفت نمیتوانم بیایم. یکی در تابستان سال 1394 بود که طبق معمول هرسال برای سفر مشهد و زیارت امام رضا (ع) برنامهریزی کرده بود و هواپیما هم چارتر شده بود و عصر پرواز داشت که صبح یا ظهر همان روز خبر وقت ملاقات را به دفترشان داده بودند. ظاهراً کسی که از دفتر رهبری میبایست زمان ملاقات را به منشی آقای هاشمی در مجمع اعلام بکند، تعلل به خرج داده بود. آقای هاشمی به منشی دفتر گفت به دفتر آقا بگویید دیر به من خبر دادهاید و من طبق برنامه قبلی باید به مشهد بروم وعدهای همراهم هستند که از قبل برنامه سفر به آنها اطلاع دادهشده و نمیشود به آنها بگویم برنامه بههمخورده است؛ لذا به دیدار نرفت و به مشهد مشرف شد.
رابطه ما خوب است
یکبار خودم شنیدم آقای هاشمی در مورد رابطهاش با رهبری میگفت رابطه ما با آقا خوب است، اگر این آقای... خبیث بگذارد ـ و نام کسی را برد ـ و بعد هم گفت خبردارم این آدم مرتب اخبار دروغ، منفی و بیاساس به آقا میدهد. وقتی آقای هاشمی به خاک سپرده شد این فرد بالای سرقبر نشسته و ریختن خاک را به درون قبر مشاهده میکرد خواستم جلو بروم و به او بگویم خیالت راحت شد؟ که صلاح ندیدم در آن حال وهوای خرابی که داشتم چیزی به او بگویم.
امام خمینی واقعاً این مطلب را گفتند
در مراسم چهلم مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی که در حسینیه جماران برگزار شد و صحبت در آن مجلس از آخرین سخنرانیهای آقای هاشمی بود، برای چندمین بار به خاطره جلسهای در محضر امام خمینی اشاره کرد که به اعضای جلسه ازجمله خود ایشان- که نگران اوضاع پس از امام خمینی بودهاند ـ گفته است که جای نگرانی ندارد و در بین شما هستند کسانی که میتوانند رهبر بشوند، مثل همین آقای خامنهای. آقای هاشمی میگفت شنیدهام که وقتی امام خمینی فیلم سفر آقای خامنهای به کرهشمالی را از تلویزیون میدیدهاند که آنجور از ایشان استقبال شده بود، گفته بودند ایشان شایستگی رهبری را دارد. یکبار که با آقای هاشمی تنها بودم، پرسیدم درباره تعیین فرد پس از امام خمینی از دیگر اعضای جلسه - ازجمله آقای موسوی اردبیلی- نقل است که ایشان به نام خاصی اشاره نکرده و گفته است که از بین همین شماها- اشاره به چند نفر حاضر- هستند اشخاصی که بتوانند عهدهدار امر رهبری بشوند. آقای هاشمی درحالیکه دستش را به علامت شمارش نام افراد بالا آورد، گفت ببین آقای رجائی، غیر از من، آقای موسوی اردبیلی، آقای موسوی نخستوزیر و احمد آقا هم در این جلسه بودهاند.
الف) ثبتنام تاریخی در انتخابات ریاست جمهوری 1392
خانم فاطمه هاشمی میگفت بعضی پروندههای سری و خاص که پنج، شش پرونده بود- ازجمله در رابطه با انتخابات سال 1384 و 1388 ـ نزد بابا بود که آنها را به من داد و خواندم. به بابا گفتم اجازه بده از اینها کپیبردارم و درجایی امن نگهداری کنیم. گفت نه اینجا در اتاق من در مجمع جایشان امن است.
رسماً گفت تخلف شده
آقای هاشمی معتقد بود اگرچه بیان برخی مسائل، آدم را ازنظر روحی اقناع و در نزد افکار عمومی تبرئه میکند، اما مصلحت انقلاب ایجاب نمیکند این مطالب بر سر زبانها بیفتد. البته اینگونه نبود که خود او بهکلی دم فروبندد و از دانستهها و ناگفتههای بیشمار و مهم خود هیچ نگوید. گاه برخی ناگفتهها را میگفت. در ماههای آخر عمر در جلسهای با اساتید و پژوهشگران تاریخ دانشگاهها بهصراحت گفت: «من رسماً میگویم در انتخابات 1384 ـ تخلفاتی شد و روزی اسناد آن را نیز منتشر و حقایقش را خواهم گفت». این نخستین بار بود که چنین مطلبی را بیان میکرد. در همین رابطه بود که بعد از انتخابات 1384 گفت: این ماجرا را به خدا واگذار میکنم.
آقای هاشمی در این جلسه گفت: «بعد از انتخابات 1384، برای 110 نفر پروندهای مبنی بر دخالت مستقیم آنها در انتخابات تشکیلشده بود. به پرونده یکی از آنها رسیدگی و وی از مازندران به دزفول انتقالیافت تا مثلا! تنبیه شود. میگفت وقتی این اتفاق افتاد و من دیدم اگر این 110 نفر بخواهند دادگاهی و محکوم و احتمالاً عزل بشوند و به زندان بروند، جو بسیار تندی در کشور ایجاد میشود؛ شکایت خود را پس گرفتم.»
پیام آیتالله العظمی سیستانی
در روزهای پس از ثبتنام در سال 1392 که دکتر علی مطهری با جمعی از اصولگرایان برای دعوت و ترغیب آقای هاشمی بهمنظور حضور در انتخابات ریاست جمهوری به مجمع آمده بودند، آقای هاشمی از ایشان پرسید حال شما چطور است؟ دکتر مطهری گفت حال شما را که میبینم، از من بهتر است. آقای هاشمی که در تیکهپرانی ید طولایی داشت با خنده گفت: من نمیدانم وضع جسمی شما چطور است که وضع من از آن بهتراست!
حاضرین در این ملاقات به اتفاق آرا، به آمدن ایشان در انتخابات اصرار کردند. در آخر، مهندس محمد هاشمی که تازه از سفر عراق آمده و پیام آیتالله العظمی سیستانی را به حاجآقا رسانده بود که: "آقای هاشمی حتماً در انتخابات شرکت کند"، آقای سیستانی با اظهار اینکه روز به روز اصرار برآمدن شما در جامعه بیشتر و بیشتر میشود، به نمونهای اشاره و گفته بود در یک نظرسنجی که برای من آمده است، از 100% زائران کاروانهایی که روزانه از مرز زمینی به عراق میروند، 90% میخواهند در صورت نامزدی شما به شما رأی بدهند".
آقای هاشمی در آخر ملاقات، گفت قصد حضور نداشته است، ولی اصرار بسیار مردم و گروههای مختلف، مقاومتم را برای نیامدن تمام کرده است. ایشان گفت: من باید با رهبری مشورت کنم؛ اگر سکوت کردند، میآیم و به تکلیفم در برابر مردم و خدا عمل میکنم ولی اگر مخالفت کردند، حتماً نمیآیم. پس از شنیدن این سخنان احساس کردم اعضای جلسه با ناامیدی نسبت به حضور ایشان در انتخابات اتاق را ترک کردند. دو؛ سه گروه دیگر هم که چندنفره به ملاقات آمده بودند، همین عبارات را شنیدند.
چه شد که آقای هاشمی آمد؟
آقای هاشمی در انتخابات سال 1392 واقعاً قصد ثبتنام نداشت اما دلایلی موجب شد از تصمیم خود منصرف شود.
در اواخر اسفند ماه 1391 زمانی که از آقای هاشمی پرسیدم برای انتخابات ریاست جمهوری چهکار میخواهید بکنید؟ گفت من نمیآیم.
اگر اخبار اسفند سال 1391 و پس از آن مرور شود، بهخوبی آشکار است که روزبهروز دامنه موج درخواستها به حضور ایشان گستردهتر میشود. وقتی آقای هاشمی میگفت "نمیآیم" من که با ادبیات گفتاریشان تقریباً آشنا بودم، این حرف را بهحساب موضع موقت یا تاکتیک نمیگذاشتم. یقین داشتم تصمیم او به نیامدن قطعی است.
در ملاقاتی که در عصر جمعهای در نیمههای اردیبهشتماه 1392 در منزل آقای هاشمی با او داشتم، بحث درباره انتخابات شد و عطشی که جامعه نسبت به آمدنش دارد، مجدداً همین را شنیدم که گفت نامزد نمیشوم. صریحاً به رهبری هم گفته بود که من در انتخابات 1392 وارد نمیشوم. اینکه برخی میگویند آقای هاشمی گفته من ثبتنامم را خلاف شرع میدانم، درست نیست و آقای هاشمی اساساً با این ادبیات صحبت نمیکرد. این روند ادامه داشت تا اینکه در دیدار با دانشجویان درهمان روزها جملهای خطشکنانه گفت و ما احساس کردیم تغییری اساسی در تصمیم اش مبنی برنیامدن به وجود آمده است. به دانشجویان گفت: من نمیگویم «نمیآیم»، «میآیم». با این جمله جو جلسه منقلب شد و دانشجویان شروع به کف زدن کردند. آقای هاشمی گفت اجازه بدهید ادامه جمله را هم بگویم. زمانی که تشویق دانشجویان تمام شد، جمله خود را اینگونه تکمیل کرد: "میآیم، ولی نمیگذارند". چند روز بعد از ایشان در جلسهای نیمهخصوصی شنیدم که گفت: "به فرض که بیایم، مگر اینها میگذارند ما کار کنیم؟".
فشار به ایشان برای ثبت نام خیلی زیاد شده بود. یک مورد که با جمعی از روحانیون در همین زمینه داشت، یکی از آنها دست خود را به سمت آقای هاشمی دراز کرد و با لحن نسبتا تندی به ایشان گفت چقدر شما سکوت میکنید و تا کی میخواهید تصمیم نگیرید؟ آقای هاشمی از این گفته که از سر دلسوزی ادا شد، خیلی متأثر شد، اما این بخشی از ماجرا بود زیرا دیدارکنندگان همه ماجرا را نمیدانستند که چرا ایشان میگوید" میآیم، ولی نمیگذارند".
تخریبها شروع شد
زمانی که آقای هاشمی اعلام کرد در انتخابات حضور مییابد، دامنه تخریبها علیه این حضور، گستردهتر از قبل شد. سایتی اصولگرا در آستانه حضور آقای هاشمی در انتخابات سال 1392 از آرشیو خود تصویری که مرتبط با انتخابات سال 1384 است، درآورد و بازنشر داد تا به گمان خود بعضی متدینین را از رأی دادن به ایشان منصرف کند.[1]
حضور آقای هاشمی در انتخابات سال 1384 بسیار پر راز و رمز بود. این عکس که منتشر شد، یکی از مسئولین ستاد آقای هاشمی در سال 1384 از این راز پرده برداشت و گفت بعضی مراکز با اجیر کردن زنانی که به خاطر بعضی مسائل... دستگیرشده بودند، با آزاد کردن آنها و پرداخت مقداری پول از آنها خواسته بودند با چنین شکل و شمایلی در خیابانهای تهران راه بروند. بقیه سناریو هم معلوم بود. همزمان عکاسانی دستبهکار شدند ولابد در جهت ادای تکلیف! در تخریب آقای هاشمی از این حرکت تصویربرداری کردند.
تلویزیون "سیمای آزادی" رسانه سازمان تروریستی منافقین هم قبل از ثبتنام آقای هاشمی متن پیامی را از قول مسعود رجوی سرکرده این گروهک جنایتکار قرائت کرد که: «رفسنجانی باید پیرانهسر، ترس را کمی کنار بگذارد و بلادرنگ برای انتخابات ریاست جمهوری رژیم ثبتنام کند».
آقای مجتبی ذوالنوری ـ نماینده فعلی مردم قم در مجلس شورای اسلامی ـ در جایی در عکسالعمل نسبت به ثبتنام آقای هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری، در قیافه یک پیشگو از قطع یارانهها در صورت پیروزی ایشان سخن گفت تا بهزعم خود تودههای نیازمند را از رأی دادن به او منصرف کند. اگر کسی روزنامهها و سایتهای اصولگرای آن روزها را مطالعه کند به موارد عجیبتری از این موارد که بهعنوان نمونه برشمردم دست مییابد.
همسر امام خمینی به هاشمی چه گفت؟
در 23 فروردین سال 1394 مراسم بزرگداشت همسر امام خمینی مرحومه خدیجه ثقفی در سالن اجلاس سران برگزار شد. مراسم با بیانات دکتر حسن روحانی رئیسجمهور آغاز و با سخنان آیتالله هاشمی حدود اذان ظهرخاتمه یافت.
وقتی آیتالله سیّد حسن خمینی از آقای هاشمی برای سخنرانی دعوت کرد، جمعیت یکپارچه با هم شروع به کف زدن کردند. ایشان درحرکت به سمت جایگاه؛ درحرکتی معنیدار به سمت دختران و نوههای امام خمینی که در قسمت خانمها در روبهروی ایشان نشسته بودند رفت و با آنها سلام و احوالپرسی کرد.
آقای هاشمی در ابتدای بیانات 55 دقیقهای خود که به نظر من جبران سالها عدم حضورش در خطبههای نماز جمعه بود، نقدی متوجه عملکرد صداوسیما کرد که چرا این مراسم را برای استفاده مردم مستقیم پخش نمیکند. ایشان در بخش مهمی از سخنانش ضمن اشاره به ثبتنام خود در انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 گفت: واقعاً یک موی بدنم راضی نبود که وارد انتخابات شوم و همه میدانستند نمیآیم. یکبار همسر امام خمینی مرا خواستند و گفتند که امام خمینی این انقلاب را به دست شما داد، شما میخواهید آن را به دست چه کسانی بدهید و اصلاً میدانید اینها کی هستند؟ سپس گفت پس از اظهارات همسر امام، تکان خوردم و قبول کردم و پساز آن بود که برای حضور در انتخابات ثبتنام کردم.
عدهای در صدد انکار این خاطره بر آمده و آقای هاشمی را متهم به دروغگویی نموده و ادعا کردند همسر امام خمینی به احمدینژاد وهمسرش که پس از انتخابات با او دیدارکردند، گفته است که به او رأی داده است! با مشاهده این شیطنت و ناجوانمردی، دلم به درد آمد. لذا تصمیم گرفتم با استفاده از روابط نزدیکی که با بیت محترم امام خمینی داشته و دارم، درباره جزییات این خاطره تحقیقی بکنم.
با خانم لیلی بروجردی ـ نوه امام خمینی ـ که شنیدم در آن جلسه و از قضا در ملاقات آقای احمدینژاد و همسرش با خانم امام خمینی هم حضورداشته است، ساعت 9:45 دقیقه شب، به خانم بروجردی تلفن زدم و گفتم هرچند آقای هاشمی به ما گفتهاست نیازی به پاسخ به این اهانتها و تهمتها نیست، ولی برای درج در تاریخ و افشای دروغ و تهمت تخریب گرانی که منتظرند ایشان چیزی بگوید تا همه باهم به نفی آن بپردازند، قصد دارم دراینباره از زبان شما حقیقت امر را بشنوم و آن را بیان کنم.
خانم بروجردی گفت: اتفاقاً همسرم دکتر طباطبایی ـ برادر مرحوم دکتر صادق طباطبایی ـ هم الآن به من گفت آقای هاشمی اینقدر بزرگ است که نیازی به دفاع از خود ندارد. گفتم نظر و شهادت شما بهعنوان شاهد این قضیه مهم است. گفت: حاضر هستم مصاحبه کنم. پرسیدم: شما هم در این ملاقات بودهاید؟ جزییات این ملاقات چیست؟ ضمن تأیید گفتههای آقای هاشمی گفت: آن شب من و دختر خردسالم و مادرم در خدمت خانم امام خمینی بودیم. مهمان داشتند، غروب که مهمانان رفتند و هوا تاریک شد، آقای هاشمی و خانمشان به منزل امام خمینی آمدند. پس از احوالپرسی متعارف، خانم امام خمینی به ایشان گفت شما نمیخواهید برای ریاست جمهوری اسمنویسی کنید؟ آقای هاشمی گفت: نه، من چنین قصدی ندارم. افرادی هستند و من هم کمکشان میکنم. خانم خیلی محکم به آقای هاشمی گفتند: آقا ـ امام خمینی ـ به امید شماها بودند. شما میخواهید این مملکت و این انقلاب را به دست کیها بسپارید؟ شما اینها را میشناسید؟ بعد از این جملات آقای هاشمی، گویی یکهای خوردند و برای لحظاتی سکوت سنگینی بر اتاق و جمع حاکم شد، چون اساساً خانم کمحرف میزد. بعد از دقایقی که آقای هاشمی و خانمشان رفتند، به خانم گفتم: خانم، شما چرا اینقدر قرص و محکم با آقای هاشمی حرف زدید؟ گفتند: برای این انقلاب دلم میسوزد، آخر من میدانم آقا ـ امام خمینی ـ چقدر برای این انقلاب خوندل خورد و انقلاب مثل بچه برایش عزیز بود. گفتم: تا به حال ندیده بودم اینقدر نگران درباره انقلاب حرف زده باشید. به شوخی گفتم معلوم میشود شما انقلاب را بیشتر از آقا ـ امام خمینی ـ دوست دارید.
خانم بروجردی درباره ملاقات آقای احمدینژاد با همسر امام خمینی در سال 1384 هم گفت: پسازاینکه او رئیسجمهور شد، با همسرش غروب به ملاقات همسر امام خمینی آمد. خانم خیلی صریح به ایشان گفت من به شما رأی ندادم، البته من به آقای هاشمی رأی دادهام و شما را نمیشناختم. شما جوان هستید و انشاءالله بتوانید به کشور خدمت کنید؛ اینهمه ماجرای دیدار ایشان با خانم بود.
از خانم بروجردی تلفن مادرش خانم زهرا مصطفوی را گرفتم. چون دیر وقت بود، صبح پنجشنبه ساعت 10 صبح به دختر گرامی امام خمینی تلفن زدم و ماجرا را پرسیدم. گفتند: بله، من هم در آن ملاقات حاضر بودم. دخترم لیلی هم بود. من در آن جلسه این جمله را از خانم شنیدم که به آقای هاشمی گفتند: آقا این انقلاب را به شما سپرده است، چرا شما میخواهید کنار بکشید؟
نتوانستم مقاومت کنم
یک بار که مسأله اعلام حضور آقای هاشمی در انتخابات مطرح شد از ایشان شنیدم که گفت از قول کسی شنیدهام که گفته وقتی شما کاندید شدید گویی در مردم نفخ صور دمیده شد. آقای هاشمی گفت وقتی یک مادر شهید به من گفت چرا نشسته اید و کاری نمیکنید و گفت اگر ثبت نام نکنید در آن دنیا برای بچههای ما که شهید شدند چه جوابی دارید؟ نتوانستم در مقابل حرف هایش مقاومت کنم.
مقدمات مشورت با رهبری
در شب آخر، قبل از انتخابات، آقای هاشمی برای مشورت با رهبری در مورد ضرورت حضور خود در انتخابات، با دفتر ایشان تماس میگیرد، ولی موفق نمیشود با رهبری صحبت کند. میگفت با اینکه هر وقت به آقا تلفن میزدم همان موقع تلفن وصل میشد، ولی گفتند ایشان برای استراحت رفتهاند و دفتر به آقا دسترسی ندارند. میگفت فردای آن روز هم مجدداً اول وقت با دفتر تماس گرفتم که گفتند آقا در ملاقات مهمی هستند.
بعد از تماس دوم آقای هاشمی با دفتر رهبری، ایشان که در انتظار خبری از دفتر بود، کار را مثل هرروز شروع کرد ولی خبری از دفتر رهبری داده نشد. وقت نماز و ناهار شد و آقای هاشمی برای استراحت رفت. در این مدت کوتاه که ایشان استراحت میکرد شرایط بسیار سختی برما گذشت. منتظر تلفنی از دفتر رهبری بودیم. همه توجه ما به زنگ تلفن بود. خود من با نگرانی در تالار منشیها قدم میزدم نمیدانستیم چه اتفاقی میافتد. از آقای ترابی منشی دفتر پرسیدم ازحاجآقا چه خبر؟ گفت هیچ، خوابیده! به شوخی گفتم جالب است، ما در انتظار رسیدن خبری از دفتر رهبری پیر شدیم، ولی ایشان با اعصاب راحت خوابیده است. آقای هاشمی بعدها گفت تابهحال سابقه نداشته دو بار با رهبری تماس بگیرم و موفق به گفتگو نشوم. معمولاً بعد از تماس من، دفتر آقا با من تماس میگیرند و با ایشان گفتوگو میکنم.
آقای هاشمی میگفت هدفم از تماسم با آقا این بود که میخواستم به آقا بگویم من پیشازاین گفته بودم نمیآیم، الآن هم همین نظر را دارم، ولی الآن شرایط را بهگونهای میبینم که اگر نیایم، حماسه سیاسی مورد نظر شما محقق نمیشود.
آن روز وقتی خبری نشد، حدود ساعت چهار بعد از ظهر که شد آقای محمدرضا صادق از مشاورین برای گرفتن خبری از دفتر رهبری با آقای حجازی تماس گرفت. تلفن بلافاصله وصل شد. آقای هاشمی به آقای حجازی گفت پیامش را به رهبری برساند. آقای حجازی پیام آقای هاشمی را به رهبری رساند و تلفن زد و گفت رهبری جلسات خستهکنندهای از صبح داشته و دارد استراحت میکند. به ایشان گفته شد فرصتی نیست. گفت پس میرود تا بیدارش کند و پیغام را برساند که رساند و چند دقیقه بعد جواب آورد که رهبری گفتهاند «این مسائل را که نمیشود تلفنی مطرح کرد». آقای هاشمی با این پاسخ، تصمیم گرفت به نظر خود عمل کند. بعدها در یادداشتی در ثبت تاریخی این روز مهم نوشتم: آقای هاشمی از پاسخ رهبری مخالفتی احساس نکرد. ایشان میخواست در برابرخواستههای مکرر و بیشمار مردم به تکلیف خود عمل کند، لذا در ستاد انتخابات وزارت کشور هنگامی که خبرنگار از ایشان پرسید: برای چه آمدهاید؟ شنیدم گفت: فقط برای میثاق با مردم.
همه آنچه در روز ثبتنام گذشت
ساعت 16:30 بعد از ظهر در آخرین روز مهلت برای ثبت نام نامزدها بود که سه نفر از مشاورین با آقای هاشمی دیدار کردیم. صحبتهایی شد. گفت بعد از پیغامهایی که از دیشب به دفتر رهبری داده، هنوز منتظر نظر رهبری است. ساعت داشت به هفده نزدیک میشد و یک ساعت مانده به پایان مهلت ثبتنام.
صبح با توجه به اینکه احتمال میدادم رهبری با آمدن ایشان موافقت نکند، به ایشان پیشنهاد کردم اینهمه افرادی که در این چند ماه به دیدار شما آمدند و اصرار کردند، بیایید، اکنون منتظر جوابی از شما هستند. اگر نمیآیید خوب است بیانیهای صادر کنید واگر اجازه بدهید متنی را بنویسم که در آن دلایل نیامدنتان را به افکار عمومی توضیح دهید. پذیرفت و گفت موافقم، بنویسید. فوراً به اتاق مجاور رفته و مشغول تهیه متن پیشنهادی شدم. ساعت حدود پنج و نیم بود و متن داشت تمام میشد که شیخ قدرت علیخانی از مشاورین آقای هاشمی به در اتاق کار من آمد و فریاد زد: آقای رجائی، حاجآقا برای ثبتنام حرکت کردند، جا نمانید! باورم نمیشد. معلوم شد در تماسی که با یکی از اعضای مؤثر دفتر رهبری- آقای حجازی- داشتهاند، از صحبتهایی که رد و بدل شده، مخالفتی را از سوی رهبری برای ثبتنام احساس نکرده است. بعدها از آقای هاشمی شنیدم که از قول آقای حجازی میگفت ایشان گفته آقا گفتهاند این مسائل را که نمیشود تلفنی گفت.
متن بیانیه انصراف را در جیبم گذاشتم و بهسرعت به جمع دوستانی که آقای هاشمی را همراهی میکردند، پیوستم. قضیه آنقدر دفعی و ناگهانی بود که عکاس مجمع از همراهی با آقای هاشمی جا ماند و با موتور خودش را به وزارت کشور رساند. من هم فرصت نکردم حتی به اتاقم بروم و تلفن همراهم را بردارم. وقتی برگشتم، حدود 50 تماس ناموفق داشتم. در مراجعه به ستاد انتخابات وزارت کشور دو فرزند ایشان ـ یاسر و فاطمه و برادرش مهندس محمد و فرزندان برادرشان و سه تن از مشاورین و دو سه نفر از اعضای دفتر، ایشان را همراهی کردیم.
در کمتر از 35 دقیقهای که تا پایان وقت ثبتنام کاندیداها باقیمانده بود، با اضطراب و نگرانی خودمان را به میدان فاطمی رساندیم که در آنجا با حضور گسترده مردم روبهرو شدیم. نگران بودیم حالا که ایشان تصمیم گرفته ثبتنام کند، مبادا بعد از ساعت 6 بعدازظهر به ستاد انتخابات وزارت کشور برسیم.
زمانی که در خیابان فاطمی از بین انبوه مردم به سمت وزارت کشور میرفتیم، مردم وقتی آقای هاشمی را در ماشین دیدند، شگفتزده شدند. صدای جیغ خوشحالی مردم را میشنیدم. عدهای از شوق با مشت به جلوی ماشین ایشان میزدند و بعضی دیگر بیاختیار از خوشحالی میرقصیدند. راه را بسته بودند. محافظین بهناچار پیاده شدند و آنها را از جلوی ماشین دور کردند. بعضیها را دیدم که بیاختیار از شدت شوق جلوی ماشین ایشان را سد کرده و بیاعتنا به هشدارهای اسکورت و محافظین شادمانی میکنند. ازدحام جمعیت چنان بود که ماشینها بهسختی راه میرفتند. ماشین ما درست پشت سر ماشین ایشان بود. من و آقای علیخانی بودیم و آقا یاسر که در آن ازدحام بهسختی رانندگی میکرد. اینکه بعضی میگویند زمان ثبتنام آقای هاشمی از قبل تعیینشده بود و ما مردم را از قبل به میدان فاطمی فرستاده بودیم، اصلاً صحت ندارد. 5 دقیقه به ساعت پایان مهلت ثبتنام به وزارت کشور رسیدیم.
بههرتقدیر وارد وزارت کشور شدیم و آیتالله ثبتنام کرد. عدهای درحالیکه اشک شوق میریختند، به ایشان میگفتند میدانستیم درخواست ما را رد نمیکنید. عدهای خواستند با ما به داخل ستادانتخابات وزارت کشور بیایند که مأموران مانع شدند. با اینهمه بعضی داخل شدند. این ازدحام و هجوم باعث شد درب شیشهای ستاد انتخابات کشور شکسته شود وشکسته شدن آن سر و صدای عجیبی ایجاد کند.
وقتی بهاتفاق آقای هاشمی وارد وزارت کشور شدیم، به ایشان گفتم از صبح تلفنهای بسیاری به من شده که بعضی در شهرهایی مثل دزفول و دیگر شهرهای خوزستان برای آمدن شما گوسفند نذر کردهاند؛ لبخند زد.
آقای هاشمی به دوربینهای فراوان عکاسها و خبرنگارهای رسانههای خبری لبخند میزد. تجمع عکاسها وخبرنگارها جلوی ایشان صحنه بسیار زیبایی ایجاد کرده بود. درِ گوشی به ایشان که برای ثبت اطلاعاتش به مانیتور نگاه میکرد، گفتم عکاسها و خبرنگارها به دنبال ثبت عکسالعملتان هستند. لبخندزنان به آنان که با شوق مکرر عکس میگرفتند، ابراز احساسات کرد. و رو به دوربینها به خبرنگاران و عکاسان دست تکان میداد.[2]
هوا به دلیل ازدحام جمعیت آنقدر گرم بود که منِ اهل خوزستان، تاب تحمل آن را نداشتم و دستمالهای کاغذی مکرری که استفاده میکردم، کفاف پاک کردن عرقهایم را نمیکرد. کارشناس ثبتنام ستاد انتخابات وزارت کشور شناسنامه را از آقای هاشمی تحویل گرفت و مشغول واردکردن مشخصات شناسنامه شد. ثبتنام که تمام شد شناسنامه و کارت ملی حاجآقا را به من که در نزدیکترین فاصله پشت سرایشان ایستاده بودم، داد؛ گرفتم و در جیبم گذاشتم. اینقدر، آقای هاشمی ناگهانی و غیرمنتظره تصمیم به آمدن گرفته بود که با خودش عکس نیاورده بود به مأمور ثبتنام که از من عکس میخواست، گفتم عکسها را پس از رفتن حاجآقا میفرستم. به مجمع که بازگشتم، به آقای افضلی معاون دفتر رئیس دفتر مجمع گفتم عکسها را به وزارت کشور بفرستد، که فرستاد. در بازگشت به مجمع، تلفنهای بسیاری از گوشه و کنار کشور میشد و همه برای زدن ستادهای تبلیغاتی مردمی. خبرهای جالبی هم داده میشد. یکی میگفت بهمحض ثبتنام آقای هاشمی، نرخ دلار صد تومان پایین آمده است. دیگری میگفت امروز شاهد بوده صرافیهایی که دلار میخریدند، تا ظهر از خرید دلار خودداری میکردند و میگفتند منتظر آمدن یا نیامدن آقای هاشمی هستیم.
کسی میگفت از اردبیل به او تلفن زده و گفتهاند که مردم بهمحض شنیدن خبر ثبتنام آقای هاشمی از شدت خوشحالی در شهر شیرینی پخش کردهاند. دیگری از ایلام میگفت که مردم در سنقر، پس از شنیدن خبر از خوشحالی ثبتنام آیتالله، تعداد 18 رأس گوسفند، در اسلامآباد 7 رأس گوسفند و در کرمانشاه دو رأس گاو و 16 رأس گوسفند قربانی کردهاند. دوستی از اصفهان تلفن زد و گفت: مردم در شهر شادی میکنند و بعضیها از فرط خوشحالی چراغهای ماشینهایشان را روشن کرده و بوق میزنند.[3] دوستی درهمان روز تلفن زد و گفت: بعضی رسانههای خارجی بلافاصله برنامههایشان را قطع و خبر ثبتنام آیتالله را منتشر کردهاند. در یک اظهارنظر متفاوت هم، کسی پیامک داد میلیونها cd در جهت تخریب شخصیت آقای هاشمی آماده توزیع است.
فرزند شهید به هاشمی چه گفت؟
اواسط مرداد سال 1393 جمع زیادی از جوانان اصلاحطلب و اعتدالگرای سراسر کشور با آقای هاشمی دیدار جالبی داشتند. صداقت و صفا در جمع جوانانی که حدود یک ساعت حرف زدند و آقای هاشمی باحوصله منحصربهفردی که در شنیدن داشت، همه را بهدقت گوش میکرد، موج میزد. فرزند شهیدی به آقای هاشمی گفت: من هرگز پس از شهادت پدرم اشک نریختهام، اما زمانی که شنیدم شما برای ثبتنام در انتخابات ریاست جمهوری به وزارت کشور رفتهاید، از شادی اشک ریختم. وقتی او این حرف را زد، به چهره آقای هاشمی خیره شدم، سرش را پایین انداخته بود و بهسختی احساساتش را کنترل میکرد.
آخرین نفری که صحبت کرد، جوانی طنزپرداز از شمال بود که در کنار اشعاری که در منزلت آقای هاشمی خواند، با چند بیت شعر و بعضی عبارات، جمعیت را خنداند و بهویژه وقتیکه گفت: هشت سال سوتی دادند و خندیدیم و اکنون یک سال است که نمیخندیم. در پایان صحبتش که از آقای هاشمی صلهای در خواست کرد ایشان بلافاصله دردست جیب قبای خود کرد و به او انگشتری هدیه داد. آن دانشجو بعد از مراسم از من پرسید فلانی قضیه این انگشتر که دوستان میخواهند آن را از من ببرند چیست؟ توضیح دادم[4] و گفتم قدر این انگشتر را بدان.
بعد از ملاقات که دقایق ممتدی با بعضی از این جوانها که درمورد نوشته هایم به من اظهار لطفی داشتند و مسائلی را مطرح میکردند، گفتوگو داشتم، همان جوان جلو آمد و گفت من برای بالا بردن یک عکس از مهندس میرحسین موسوی در یک مراسم به 7 سال حبس محکوم شدهام، میگفت از آقای هاشمی گلهدارم که چرا به دنبال رفع حصر مهندس موسوی نیستند. بعد گفت از شما هم گلهدارم که چرا به مسائل مهندس نمیپردازید؛ معلوم شد نوشتههای مرا در این زمینه نمیبیند. به او توضیح دادم اینگونه نیست و در علنی کردن بعضی مسائل، ملاحظاتی هست. گمان میکنم قانع شد.
در اواخر مرداد 1392 همسران سه نفر از شهدای هستهای با آقای هاشمی دیدار داشتند[5]. بیش از یک ماه قبل، مرحومه خانم مرضیه حدیدهچی ـ معروف به دباغ- که در آن روزها به دلیل مشکلات جسمی و بیماری دریکی از روستاهای اطراف کرج ساکن و تقریباً خانهنشین شده و من در دو ماه گذشته، از طرف آقای هاشمی به عیادت ایشان رفته بودم ـ شماره تلفن مرا به خانم شهید دکتر شهریاری داده و واسطه این دیدار شده بود.
قبل از ملاقات از خانم شهید شهریاری به خاطر اینکه این درخواست ملاقات دیر اجابت شد، عذرخواهی کردم و گفتم این روزها حجم تقاضا برای ملاقاتهای عمومی و خصوصی و نیمهخصوصی نسبت به چند ماه قبل، چند ده برابر شده و ما از این جهت شرمنده علاقهمندان به آقای هاشمی هستیم و از قول مسئول تعیین وقت ملاقاتهای دفتر گفتم هماکنون حدود 500 درخواست ملاقات در نوبت است و ما واقعاً نمیدانیم با اینهمه تقاضا چه بکنیم.
همسران محترم شهدا، دیدار صمیمانه و خوبی با آقای هاشمی داشتند. در ابتدای ملاقات ایشان از وضع زندگی و مشکلات احتمالی همسران جویا شد. طبیعی بود در غیاب همسران شهیدشان، مشکلاتی برای آنها وجود دارد، اما ازنظر معیشتی اظهار رضایت میکردند. در این ملاقات، فرزند شهید شهریاری که میگفت دانشجوی دانشگاه شریف است و به مرحوم پدرش شباهت ظاهری بسیاری داشت، حاضر بود. آقای هاشمی با او چند کلامی صحبت نمود و از وضع تحصیلیاش سؤالاتی کرد. همسر شهید شهریاری از آقای هاشمی به خاطر شور و شوقی که پس از ثبتنام ایشان در سرتاسر کشور و در میان مردم ایجاد شد و خیلیها را به حضور در پای صندوقهای رأی کشاند و سعهصدری که از خود در ماجرای رد صلاحیت نشان داد، سخن گفت، آقای هاشمی فروتنانه گفت: من واقعاً جزاینکه ثبتنام کردم، کاری نکردم. کار را مردم کردند که آنطور آمدند و حماسه آفریدند و ادامه داد: من نه برای انتخابات هزینهای کردم و نه حتی مثل بقیه نامزدها از قبل شعار انتخاباتی آماده کرده بودم، لذا وقتی خبرنگاری به هنگام ثبتنام در وزارت کشور از من پرسید برای چه به این عرصه آمدهای، خیلی ساده گفتم، آمدهام به مردم خدمت کنم.
در ادامه ملاقات، وقتی یکی دیگر از همسران شهدا به تأثیر و تلاشهای شبانهروزی آقای هاشمی در ماههای قبل و آغازین انقلاب و خواندن حکم نخستوزیری مرحوم مهندس بازرگان که در مدرسه علوی توسط وی قرائت شد، اشاره نمود، آقای هاشمی گفت: بااینکه من بسیار به دیدن امام خمینی علاقهمند بودم ولی چنان پس از آزادی درگیر کار مبارزه شدم که وقتی حاج احمد آقا از پاریس به من تلفن زد و گفت چرا شما مثل بقیه آقایان ـ شهیدان مطهری، صدوقی و… برای ملاقات با امام خمینی به پاریس نمیآیید، پاسخ دادم با آنکه بسیار مشتاقم پس از سالها دوری، امام خمینی را ببینم، اما حجم کارهای مربوط به مبارزه که بر سرم ریخته، اینقدر زیاد است که نمیتوانم به پاریس بیایم. در مورد قرائت حکم- نخست وزیری مهندس بازرگان- هم، من هیچوقت دنبال مسئولیتی نبودهام. آن روز هم در مدرسه مشغول کاری بودم که به من خبر دادند امام خمینی فرموده است فلانی بیاید و این حکم را در حضور خبرنگاران بخواند. قبول مسئولیتم در وزارت کشور و مجلس هم، همینطور بود، دیگران از من خواستند و من با اصرار آنها پذیرفتم. ملاقات تمام نشده بود که حاجآقا به دفتر گفت لوح فشرده کتابهای تفسیر و خاطراتش که جمعاً حدود 70 جلد میشود را به همسران شهدا تقدیم کنند.
من به مردم بگویم به من رأی بدهید؟
آقای هاشمی مناعت طبعی عجیب توأم با نوعی غرور پسندیده داشت.
به خاطر دارم در ایامی که بحث حضورش در انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 جدی میشد در مجمع به دنبال برنامهریزی کارها و تهیه مقدمات ازجمله سفرهای استانی بودیم. به ذهن هیچیک از ما هم خطور نمیکرد توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شود.
پس از پایان چند ملاقات با آقای حسین کمالی از مشاورین، - که میگفت از دوران شورای انقلاب در سال 1358 با آقای هاشمی مراوده مستقیم و همکاری دارد- به آقای هاشمی که بهطور موقت جهت انجام پارهای کارها در اتاق محل اقامت خود، در اتاق برادرش مهندس محمد هاشمی مستقر شده بود، وارد شدیم. بهتازگی از ملاقات برگشته و سرپا ایستاده بود؛ سلام کردیم، پاسخ داد.
من گفتم پیشنهاد و برنامه ما این است که اگرچه فرصتها برای تبلیغات انتخابات تنگ و محدود است، اما برای اینکه در افکار عمومی اثرات منفی ایجاد نکند که شما در تهران نشستهاید و به استانها سری نمیزنید، به چند نقطه مختلف در کشور ازجمله چهارمحال و بختیاری که استان محرومی است و یک استان سنینشین مثل کردستان و استان پرجمعیتی مثل مشهد یا اصفهان تشریف ببرید و در اجتماع مردم شرکت کنید. بهمحض اینکه صحبتم تمام شد، خیلی قاطع و جدی گفت: من به استانها بروم و به مردم بگویم به من رأی بدهید؟ و افزود: مردم مرا میشناسند و نیازی به این کار نیست. گفتم: اگر به استانها تشریف نبرید عدهای حتماً همین را بهانه و مستمسک تخریبتان قرار داده و حملات تبلیغاتی خود را بیشتر میکنند که شما به تهران چسبیدهاید و برای مردم استانها وشهرستانها احترام و ارزشی قائل نیستید و همانند بقیه کاندیداها به بعضی شهرها نمیروید و این موضوع در افکار عمومی شهرهای مختلف حتماً اثرات منفی بهجا خواهد گذاشت. صحبتم که تمام شد با لحنی جدی گفت: خیلی خوب، پس از انتخابات به چند استان خواهم رفت و از حضور و رأی مردم تشکر خواهم کرد.
مانع از انصراف دکتر روحانی شد
زمانی که آقای هاشمی در ستاد انتخابات وزارت کشور حضور یافته و ثبتنام کرد، آقای روحانی که نامرد انتخابات شده بود، احساس کرد که دیگر نیازی به ادامه حضور وی در رقابتهای انتخاباتی نیست، لذا تصمیم به انصراف گرفت؛ آقای هاشمی این تصمیم را به مصلحت ندانست و به آقای روحانی گفت شما باید بمانید. بعدها مطلع شدیم آقای هاشمی چون میدانست ممکن است برای حضور ایشان موانعی ایجاد بشود، وشد! در این مورد هوشمندانه برخورد کرد تا شخصی مثل دکتر روحانی که به مشی و تفکر اعتدالی ایشان نزدیک بود، در عرصه انتخابات حضور داشته باشد.
ب) ماجرای رد صلاحیت
از رد صلاحیت خود خبر داشت
این را برای ثبت درتاریخ میگویم که از اطرافیان آقای هاشمی، هیچکس احتمال رد صلاحیت ایشان را نمیداد. خود او هم چیزی دراین باره نگفت و ما چون حتی احتمال این را نمیدادیم، حتی به ذهنمان هم نمیرسید که در این باره از ایشان سؤالی بپرسیم. بعدها در جلسهای از آقای هاشمی شنیدم بر اساس شواهدی خبر داشته که رد صلاحیت میشود. یکی ازاستنادهایش مراجعه دو نماینده اعزامی از سوی شورای نگهبان، دکتر لاریجانی و دکتر حسن روحانی به منزل و دفترش برای متقاعد کردن او به انصراف از حضور در انتخابات بود که قاطعانه پیشنهاد شورای نگهبان را نپذیرفت و به درخواست مردم که بیصبرانه منتظر حضورش در صحنه انتخابات بودند لبیک گفت. حضور او به این معنا بود که به مردم گفت در اجابت دعوت شما و علی رغم میل شخصیام آمدم، اما نگذاشتند.
همه آنچه در روز رد صلاحیت آیتالله گذشت[6]
حادثه شگفتآور و باورنکردنی عدم احراز صلاحیت آیتالله هاشمی ـ که از معدود بنیانگذاران باقیمانده از یاران امام خمینی در پیروزی انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی بود ـ توسط شورای نگهبان، بدون تردید پس از رویداد چرایی و چگونگی ثبتنام ایشان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری شاید از حوادث عجیب و کمنظیر در تاریخ انقلاب اسلامی پس از امام خمینی باشد. خوشبختانه اینجانب به دلیل موقعیت کاری و ارتباط نزدیکم با آقای هاشمی از نزدیک در جریان تقریباً کامل این واقعه بودم و با توجه به این موقعیت، نگاهی درونی به مسأله نموده و ناگفتههایی را جهت ادای دین به تاریخ و مردم شریف، درباره این واقعه، همانگونه که شاهد آن بودم و در همان روزها 23 تیر 1392 در وبلاگ شخصیام نوشتهام به محضر خوانندگان ارجمند تقدیم میکنم.
«سهشنبه 31 اردیبهشت حدود ساعت 9:05 دقیقه صبح بود که آقای هاشمی طبق معمول همیشه به مجمع آمد. بالای پلهها و جلوی دفتر کارشان منتظر بودم تا مسألهای را خدمتشان عرض کنم. پلهها را تند تند و بهصورت نیم دو بالا میآمد. محافظین بعدها که از دیدن این صحنه متعجب شده بودم، به من گفتند ایشان هرروز با این تند طی کردن پلهها ـ 38 پله ـ قصد ورزش و تست نفس دارند. معلوم میشود از دقایق کوتاه عمرشان هم بهخوبی بهره میبرد. دقایقی گذشت و حاجآقا تازه داشت وارد اتاق خود میشد که صدایی مرا متوجه خود کرد، دکتر علی لاریجانی ریاست مجلس از پلهها بالا میآمد پس از اینکه به همدیگر دست دادیم و روبوسی کردیم، به اتاق ملاقات راهنمایی شدند. خدمت ایشان نشستم تا آقای هاشمی آمد و پس از ورودشان اتاق را ترک کردم. معلوم بود در آن صبح اول وقت کاری مجلس که مشغول بررسی لایحه بودجه است، برای مذاکره در امر مهمی به ملاقات آقای هاشمی آمده است. پسازاینکه ملاقات نیمساعته او تمام شد و از اتاق بیرون آمد که برود، برای بدرقه به سمت او رفتم. به چهرهاش که نگاه کردم، احساس کردم از ملاقاتش با آقای هاشمی که نمیدانستم در آن ساعت اول صبح به چه علت بوده است، نتیجه لازم را نگرفته و راضی نیست؛ یک ساعت بعد معلوم شد حدسم درست بوده است.
تا آن لحظه نمیدانستم دکتر لاریجانی در آنوقت بهطور سرزده برای چهکاری به مجمع آمده است و حدس میزدم که باید در رابطه با انتخابات باشد. ساعت 10 صبح که دکتر علی مطهری با جمعی از اصولگرایان ازجمله آقای عباسپور، آقای علوی- وزیر اطلاعات دولت روحانی- نماینده مجلس خبرگان، خانم پیشگاهی فرد و… با آقای هاشمی ملاقات داشتند و میخواستند ستاد اصولگرایان را فعال کنند، پس از بحث و بررسیها و کسب نظر و دیدگاههای آقای هاشمی در مورد مرزبندی و نحوه ارتباط این ستاد با ستاد مرکزیشان، که مهندس اسحاق جهانگیری مسئولیت آن را متقبل شده بود، آقای هاشمی سر صحبت را باز کرد و گفت: دکتر علی لاریجانی صبح به من تلفن زدند و پیشنهاد ملاقات دادند، گفتم به مجمع بیایید. نیم ساعت با من ملاقات داشت. پیغامی از شورای نگهبان آورده بود که من از حضور درصحنه انتخابات انصراف بدهم، به ایشان گفتم: هرگز این کار را نمیکنم. پس از بحثهایی که شد، گفتم: رهبری به من بگویند انصراف بده که در این صورت البته با ذکر اینکه دستور رهبری است، انصراف میدهم. راه دیگر این است که شورای نگهبان اعلام عدم احراز صلاحیت کند، خُب، بکند؛ من هیچ اعتراضی نخواهم کرد.
آقای هاشمی گفت: به آقای لاریجانی گفتم: اگر بدون دلیل انصراف بدهم به مردم چه جواب بدهم؟ مردم چه میگویند؟ آقای هاشمی گفت: آقای لاریجانی وقتی موضع مرا دید، از من پرسید: اگر شما انصراف ندهید و شورای نگهبان صلاحیت شما را رد کند، در این صورت عکسالعمل شما چه خواهد بود؟ به ایشان گفتم: عکسالعملی نشان نخواهم داد. با مردم صحبت خواهم کرد و مسائل را با آنها در میان خواهم گذاشت.
جلسه ستاد اصولگرایان با آقای هاشمی که تمام شد، دوستان به طبقه پایین آمدند تا درباره تعیین مسئولین کمیتهها و معاونتها تصمیمگیری کرده و کار را شروع کنند. در جلسه آنها شرکت کردم. دکترعلی مطهری جلسه را بهخوبی اداره کرد. نیم ساعتی نشستم و پیشنهاد مکتوبی دادم که با توجه به کنارهگیری حجتالاسلاموالمسلمین آقای سیّد محمدحسن ابوترابی فرد و اینکه بعضی از دوستان آزاده فعال و مسئولین ستاد ایشان برای کار در ستاد آقای هاشمی اظهار آمادگی کردهاند، از این نیروهای ستاد که در حال انحلال است، استفاده شود؛ جلسه را ترک کردم تا به کارهایم برسم.
ملاقاتهای آقای هاشمی تا ظهر ادامه داشت. پس از نماز و ناهار، طبق برنامه همیشگی استراحتی داشت. ساعت 5 عصر که کار خود را مجدداً شروع کرد، اولین برنامهشان، خواندن خطبه عقد فرزند جوان یکی از محافظین ایشان بود. قبل از اینکه وارد اتاقی بشوند که خانوادههای عروس و داماد منتظر نشسته بودند، به ایشان عرض کردم: چه خبر؟ گفت: از ظهر، دیگر خبری ندارم. گفتم: خبری غیررسمی آمده است که شورا به شما 7 به 4 رأی داده است. به شوخی چیزی گفت و وارد اتاق ملاقات شد تا خطبه عقد را جاری کند. پس از اجرای صیغه عقد، توصیهها و نصایح ارزشمندی برای آن زوج جوان داشت و هدیهای هم به آنان داد و دوباره به اتاق خود رفت تا به کارهای دیگر رسیدگی کند. ساعت 6 عصر که مجمع را بهسوی منزل ترک میکردم، سیل تلفنها و پیامکها در مورد نتیجه رأی شورای نگهبان درباره احراز صلاحیت آقای هاشمی به من سرازیر شد که برای آنها جوابی نداشتم. یک خبر غیررسمی هم تأیید صلاحیت ایشان بود که منبع و صحت آن معلوم نبود. در مسیر منزل که رادیوی ماشین را روشن کردم و دیدم با بعضی از شخصیتهای استانها و نمایندگان مجلس خبرگان درباره «منزلت شورای نگهبان و لزوم تبعیت ازنظر و رأی آن» مصاحبه میکند، تا آخر قضیه را خواندم و دریافتم اتفاق تلخی که صبح خبر آن را شنیده بودم، رخداده است. شب که لابهلای اخبار ساعت 21 گوینده خبر، خبرها را قطع کرد و گفت: به خبری که هماکنون به دست من رسیده، توجه فرمایید، معلوم شد شورای نگهبان با صدور بیانیهای، اسامی 8 نفر از نامزدها را اعلام کرده که در میان آنها نام آیتالله هاشمی وجود ندارد. بعدها از آقای هاشمی شنیدم که صبح زود آن روز، دکتر حسن روحانی به منزل ایشان رفته و از طرف شورای نگهبان به وی پیغام داده انصراف بدهند که ایشان این پیشنهاد را قاطعانه رد کرده است.[7]
گذشت آنچه گذشت! و شد آنچه شد! و رفت آنچه رفت! قطعاً خبرهای دیگری هم در اینیکی ـ دو روز اعلام نتایج دراینباره وجود دارد که آقای هاشمی در خاطرات در سال 1392 نوشته است. مسائلی نظیر: بحثهای داخلی شورای نگهبان درباره صلاحیت ایشان و اعلام صلاحیت اولیهشان و بعد برعکس شدن ماجرا در پی اظهارات و اعلامخطر مقام اطلاعاتی[8] نسبت به حضور آیتالله در صحنه انتخابات.
از منبع موثقی در شورای نگهبان ـ یکی از اعضا ـ که در جلسه شاهد واقعه بوده، شنیدم، وقتی بحث صلاحیت آقای هاشمی در شورا مطرحشده است، نظر تقریباً همه اعضای شورا این بوده که صلاحیت ایشان نیاز به بحث و بررسی ندارد و پرونده را کنار گذاشتهاند تا به بررسی افراد دیگری برسند. در اواسط جلسه، مقامات اطلاعاتی و امنیتی احتمالاً بدون اطلاع قبلی به شورا آمدهاند و خواستهاند در جلسه شرکت کنند تا درباره مطلب مهمی به شورا نظر مشورتی بدهند. برخی از اعضای شورا معترضانه این حضور را بیسابقه و مغایر با اصول کاری شورا و درنتیجه نافی مسئولیت خود دانسته و حضور آقایان را نپذیرفتهاند. در کشاکشهای بعدی، قرار شده فقط مقام مافوق اطلاعاتی، در جلسه شرکت و به شورا مشورت بدهد و بقیه همکاران وی از جلسه بیرون بروند که بعدازاین، قضایا سیر و مسیر دیگری پیداکرده است.[9]
اتفاقاً خیلی هم خوب شد
وقتی آقای هاشمی در انتخابات سال ۱۳۹۲ توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شد، دلیل یا دلایل این رد صلاحیت از سوی شورا بهطور روشن اعلام نشد. البته از سوی آقای کدخدایی سخنگوی شورا، گاه در مصاحبههایی که داشت، مواردی گفته میشد که من در چند یادداشت با استدلالهای محکم به خلافگوییها در بیانات وی پاسخ داده و ایشان هم از پاسخ به نوشتهها و گفتههای مستدل من که در جریان کامل جلسه رد صلاحیت بودم، برنمیآمد چرا که پاسخهای من مبتنی بر اطلاعات شخصی موثق بود که در جلسه ویژه بررسی صلاحیت آقای هاشمی حضور داشت.[10]
صبح و عصر روز پس از رد صلاحیت که آقای هاشمی کارش را در مجمع شروع کرد، نزد ایشان بودم. در اثر این حادثه تلخ، فضای مجمع، غمآلود و گرفته بود. عصر که برای اجرای خطبه عقد که معمولاً ماهی دو، سه بار این برنامه را داشت، از بالا به پایین میآمد. برخلاف همیشه تنها بود و محافظی همراهش نبود، به استقبالش رفتم و گفتم خیلی بد شد، شورا رد کرد. ایشان که در اینگونه مواقع احساس خود را خیلی بروز نمیداد، در ۲ کلمه کوتاه، با لحنی جدی و محکم گفت: اتفاقاً خیلی هم خوب شد. انگارنهانگار برایشان با چنین سابقه روشنی درراه انقلاب، این اتفاق تلخ رخداده است. میگفت قصد داشت به دعوت مردم برای خدمت به کشور و نجات کشور از خرابیهایی که دولت قبلی پدید آورده بود، تلاش کند و بهرغم سن بالا این بار سنگین مسئولیت را بر دوش بگیرد، اما شورای نگهبان این بار سنگین را از دوش وی برداشته و اکنون باوجدانی راحت و آسوده احساس میکند از حمل این مسئولیت سنگین خلاص شده است.
آقای ناطق نوری به من گفت: آقای هاشمی به او گفته در شب اعلام رد صلاحیت، خیلی راحت خوابیدم؛ چون احساس میکردم علاوه براینکه به تکلیفم عمل کردهام، بار سنگینی هم از دوشم برداشته شده است.
کارم را به خدا واگذار میکنم
برای اولین بار جهت درج در تاریخ مینویسم که در آستانه بررسی صلاحیت نمایندگان خبرگان که بعضی شایعات درباره رد صلاحیت آقای هاشمی مطرح شد دریکی از روزها که ملاقاتها به پایان رسید ایشان رادیدم. از صبح گفته بودم با شما کاری دارم. گفت آخر وقت بیا. داخل اتاق که شدم، نشست. به ایشان گفتم احتمال رد صلاحیتتان را میدهید؟ مکثی معنادار کرد و گفت فکر نمیکنم این کار را بکنند. گفتم اگر بکنند عکسالعملتان چیست؟ گفتند من کارهایم را به خدا واگذار میکنم و هرچه مشیّتش باشد، تسلیم هستم.
مهدی بنده خداست
آقای هاشمی شخصیتی واقعگرا بود. گاه میگفت فشار مزه زندگی است و لطف زندگی به این فشارها است و اگر زندگی اینها را نداشته باشد، زندگی نیست.
حلم بالایی داشت که از شدت آن صبر را خجالتزده کرده بود. در مسائل زندگی که برای او پیش میآمد، بسیار به قرآن رجوع میکرد. بارها میگفت در بحرانهایی که برای من پیش میآید، به قرآن توسل میکنم.
یک روز صبح که تازه از منزل به مجمع تشخیص آمده بود، در رابطه با پرونده پسرش مهدی نکتهای پرسیدم. صحبت به درازا کشید. با هم پلهها را بالا رفتیم تا به طبقه دوم رسیدیم. صحبت را ادامه داد. وارد اتاق استراحتش شدیم. توضیح مبسوطی از مسائل مرتبط با پرونده مهدی داد. گفتم با این کیفیت که میفرمایید، خداییاش خیلی دارید تحمل میکنید ـ صحبت ده دقیقهای بیشتر طول کشید ـ این را که شنید، درحالیکه بلند شد تا کلید برق اتاق را بزند، گفت ببین آقای رجائی، مهدی قبل از اینکه پسر من باشد، بنده خداست و خدا فرموده که من متکفل امور بندههایم هستم و من از اینجهت هیچ نگرانی ندارم. میخواستم در پاسخ این حرف به آقای هاشمی بگویم توقع داشتم این سخن را از زبان یک عارف بشنوم، نه شما که یک سیاستمدار هستید که حیا کردم و خوب هم شد که نگفتم.
مهدی باید به کشور برگردد
نظر و پیشنهاد برخی، لابد ازسر خیرخواهی به آقای هاشمی این بود که مهدی که در لندن تحصیل میکرد و در اداره شعبه دانشگاه آزاد اسلامی لندن هم مسئولیتی داشت، بهتر است فعلاً به ایران نیاید، چون معلوم بود بهمجرد آمدن دستگیر میشود که از قضا همین هم شد و وقتی آمد در فرودگاه دستگیر شد. آقای هاشمی این نظر را نپذیرفت. معتقد بود مهدی باید به کشور برگردد. خیالش راحت بود. میگفت مهدی جرمی نکرده که نگران باشد. پرونده او هم باید مثل همه پروندهها و بدون دخالت نهادهای بیرون در امر قضا سیر طبیعی خودش را طی بکند.
برای بدرقه مهدی به منزل رفت
از خاطرات تلخ من در طول مدت همکاری با آقای هاشمی، روزی بود که حکم فرزندش مهدی مبنی بر رفتن به زندان قطعی شد و او میبایست خود را برای اجرای حکم به زندان اوین معرفی کند. قبل از ظهر بود که دیدم دری که هر روز آقای هاشمی از آن به مجمع وارد و خارج میشد و دقیقاً در جلوی اتاق کار من بود، باز شد. تا محافظین در را باز کردند، جلو رفتم و پرسیدم حاجآقا بهجایی میروند؟ گفتند بله. پرسیدم کجا؟ گفتند منزل! با تعجب پرسیدم منزل؟ این وقت روز برای چی؟ گفتند برای بدرقه مهدی که میخواهد به زندان برود. سر راه منتظر ماندم تا شاهد این صحنه باشم، هرچند برای من دیدن این صحنه بسیار تلخ بود ولی درعینحال مهم بود که ببینم با توجه به عاطفه زیادی که نسبت به مهدی داشت، با چه روحیهای به منزل میرود تا فرزندش را برای رفتن به زندان بدرقه کند. از پلهها که پایین آمد، به چهرهاش نگریستم. جدیت خاصی در آن دیده میشد. دیدم همان هاشمی همیشگی است. من معمولاً یا کنار پلهها میایستادم و یا کنار دری که از آن خارج و بلافاصله سوار ماشین میشد. تا به من رسید، برخلاف معمول به من نگاه نکرد. به ایشان گفتم: خدا انشاءالله صبر بدهد. بدون اینکه اندکی ناراحتی در بیانش دیده شود، درحالیکه به جلو مینگریست و اندکی دررفتن شتاب داشت، چون فرزندش ـ که معروف بوده و هست که به او علاقه وافری داشت،- به حبسی طولانی برده میشد، گفت داده، من هم گفتم انشاءالله بیشتر بدهد. بیش از این سخنی نگفت. سوار ماشین شد و به منزل رفت، اتفاق بعد را که همه در رسانه دیدند که در حالی که در گوش مهدی دعای سفر به نشانه امید به بازگشت بهسلامت میخواند، در حالی که او را میبوسید به او گفت شک ندارم بهزودی بیرون میآیی و به خدمت به کشور ادامه میدهی. نکته تلخ این بود که آقای صادق لاریجانی رئیس وقت قوه قضائیه همان شب در تلویزیون با لحنی عصبی بدون نام بردن از آقای هاشمی گفت تأسف اینجاست که فرزندشان را بدرقه میکنند و در گوش او که مجرم است، دعای سفر میخوانند!
همان موقع به کسی گفتم دلم برای آقای هاشمی میسوزد که حق ندارد در گوش فرزندش دعا بخواند، انگار آقای صادق آملی لاریجانی توقع داشت ایشان بهجای آیه قرآن در گوش فرزندش او را دعوا کند و به او بد و بیراه بگوید و یا به او نفرین کند.
ویژگی مهم شخصیتی آقای هاشمی که مورد اتفاق نظر کسانی است که از نزدیک با وی معاشرت داشته و کار کردهاند، این بود که با اینکه شخصیتی عاطفی داشت، اما مطلقاً اهل این نبود که در مواقع سخت و طاقتفرسا در چهره و رفتارش احساس ضعف و سستی دیده شود.
به ملاقات مهدی در اوین رفت
یکبار از آقای هاشمی شنیدم که میگفت در مورد پرونده مهدی، در دیداری خصوصی با رهبری صحبت کرده و گفته من و شما در این موضوع دخالت نکنیم تا سیر قضایی پرونده طی شود. آقای هاشمی میگفت وقتی مسئولان زندان به مهدی گفتند عفو بنویس تا از زندان آزاد شوی، به مسئولین زندان گفته بود میخواهد مرا ببیند. برای ملاقات او به زندان رفتم، باهم قدم زدیم. مهدی میگفت به من این را گفتهاند اما من کاری نکردهام که بخواهم برای ندامت از آن درخواست عفو بکنم، اما اگرشما بخواهید، مینویسم بعد گفت من اگر خطایی کردهام، از خدا میخواهم در همین دنیا مجازات بشوم.
نمیخواهم دعوا بشود
یک بار که از آقای هاشمی درباره پرونده مهدی سؤال شد، گفت در مورد مهدی روال اجرا نشده، اما نمیخواهم دعوا شود. تعبیرش این بود در مواردی که احساس میکنم دعوا میشود، ورود پیدا نمیکنم.
به سخنان مهدی توجه داشت
سالهای آخر عمر آقای هاشمی گاهی با صحنهها و واقعه هایی تلخ و غمانگیز مصادف شده بود که مهمترین آنها با توجه به جنبه احساسی و عاطفی شخصیتی ایشان، زندان رفتن فرزندانش فائزه و مهدی بود، بهخصوص قطعی شدن حکم سنگین زندان برای مهدی برای ایشان خیلی تلخ بود.
آقای هاشمی به مهدی علاقه خاصی داشت. در سفرهایی که مهدی را با آقای هاشمی میدیدم، ازجمله در سفر آخر به مشهد که از دستگاههای تازه خریداریشده یکی از بیمارستانهای دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد برای تشخیص سرطان بازدیدی داشت، شاهد بودم وقتی مسئولین توضیحاتی را به آقای هاشمی میدادند و گاهی مهدی در لابهلای توضیحاتشان به مطلب ورود میکرد و نکاتی را میگفت یا سؤالاتی را مطرح کرد، آقای هاشمی کاملاً به او توجه کرده و سؤال و صحبتهای مهدی را بهدقت گوش میکرد. یکبار که در پایان ملاقاتی با ایشان تنها بودم و به مناسبتی بحثی از مهدی شد، از ایشان پرسیدم شنیدهام شما گفتهاید مهدی باهوش است. گفت همه بچههای من باهوش هستند. اضافه کردم گفتهاید نابغه است و ازنظر نبوغ وی را در حد ابنسینا میدانید. گفت ازنظر من مهدی نابغه است و بعد نکاتی درباره قوت حافظه و هوش وی در دوره کودکی گفت که مثلاً کافی بود یکبار با من بهجایی بیاید، در مرتبه بعد که من یا محافظین دنبال آدرس میگشتیم، مهدی به راننده آدرس میداد.
وقتی مهدی به زندان افتاد، آقای هاشمی که این سرنوشت را برای دیگران هم نمیپسندید و چه رسد به فرزند خودش، بسیار صبر و تحمل کرد، تا جایی که یکبار که در هواپیما با ایشان به مشهد میرفتیم و به خانم ایشان، حاجیهخانم سیّده عفت مرعشی -که گاه در عکسالعمل وضعیت مهدی مصاحبههای تندی میکرد، گفتم حاجخانم تند مصاحبه نکنید و با شوخی با اشاره به حاجآقا که دو ردیف جلوتر نشسته بود، گفتم صبر را از ایشان یاد بگیرید که گفت آقای رجایی، این دیگر صبرش خیلی زیاد است!
ملاقات با مهدی در بیمارستان
مدتی بود به کمک چند نفر از دوستان محقق دانشگاهی تصمیم گرفته بودم ایده انتشار بعضی موضوعات موجود در خاطرات منتشر شده آقای هاشمی را به سرانجام برسانم. جلد اول تا سوم این مجموعه چند جلدی اکنون در مرحله آمادهسازی برای انتشار است. دو نفر از دوستان نتوانستند در این کار مرا یاری دهند و کار با محوریت خانم دکتر الهام ملکزاده استادیار تاریخ دانشگاه و به یاری یکی از دانشجویان ارشد ایشان بهصورت یک پروژه انجام شد. کار فیشبرداری تمام شد و میبایست مبلغی را به مسئول پروژه میدادم.
چون امکان تأمین مبلغ مورد قرارداد- که از قضا زیاد هم نبود - برای من ممکن نبود، مسأله را با آقای هاشمی در میان گذاشتم وبه صورت قرض کمک خواستم. کار را به فرزندش محسن ارجاع داد. قرار شد جلسهای داشته باشیم تا معلوم شود از ایشان در این زمینه چه کمکی ساخته است. جلسه را در دفتر کار مهندس محسن هاشمی- که در آن زمان معاون عمرانی دانشگاه آزاد اسلامی بود- در ساختمان مرکزی دانشگاه آزاد گذاشتیم. محسن در جلسه هیئترئیسه بود، پس از دقایقی بیرون آمد و با عذرخواهی گفت چون بناست الآن مهدی را به بیمارستان دانشگاه برای فیزیوتراپی دست بیاورند، اگر تمایل دارید به آنجا برویم. این را گفت و حرکت کرد. پذیرفتم. از وقتیکه مهدی به زندان رفته بود، او را ندیده بودم. بیمارستان فرهیختگان که درست در ضلع غربی رو به روی ساختمان مرکزی بناشده، تازه تأسیس و آماده افتتاح بود. ورود من و محسن به بیمارستان دقیقا مصادف با ورود تیم محافظین آقای هاشمی به بیمارستان شد. با محسن به دم در بیمارستان رفتیم و از ایشان استقبال کردیم. از ماشین پیاده و وارد بیمارستان شد. پشت سر او به راه افتادیم. به قامتش نگریستم. دلم به حال آقای هاشمی سوخت که با او به رغم آن شأن و موقعیت نزد امام خمینی و خدمات بیشمار در کشور اینگونه رفتار میشود. همراه با ایشان وارد اتاقی شدیم. حاجخانم همسرش هم بود، مهدی وارد اتاق شد. چسب سیاهی به زیر بازویش زده بودند که قسمتی از آن برآمده بود و در حین صحبت با پدر سعی میکرد آن را از دستش جدا کند. جالب اینکه حاجخانم با صدای بلند به او گفت به این دست نزن و جالبتر اینکه مهدی با شنیدن این تشر مادرانه، دیگر به آن دست نزد.
معلوم بود مطلب مهمی در میان است که آقای هاشمی لازم دیده برای شنیدن یا گفتن آن به بیمارستان بیاید. وقتی دیدم آقای هاشمی با مهدی بهصورت آرام و خصوصی دارد حرف میزند، در نگاهی که داشت احساس کردم مایل نیست کسی غیر از خودشان در آنجا باشد، ماندن را جایز ندانسته و پس از اندک تأملی برخاستم و به اتاق دیگر رفتم. جالب این بود که آقای هاشمی حتی با زبان نگاه به من و یکی از مسئولین دانشگاه که در اتاق نشسته بودیم، چیزی نگفت که مثلاً لطفاً ما را تنها بگذارید یا به محافظان بگوید به ما محترمانه این را بگویند؛ تصویر این دیدار را برای ثبت در تاریخ گرفتم.
در بدو ورودم به اتاق حاجخانم با اینکه نشستوبرخاستش مشکل شده، تمامقد از جا برخاست و مرا شرمنده بزرگمنشی خود کرد. آقای هاشمی هم که در اینگونه موارد کاملاً مراقب رفتار اطرافیان بود، با نگاهی به من، شاهد این بزرگواری همسرش بود.
با تأثر از کارهای مهدی گفت
آقای هاشمی رقیقالقلب و عاطفی بود و این ویژگی را بارها در خاطراتش یادآوری کردهاست. در آخرین ماهها که سفری به عسلویه داشتیم، در جلسه مدیران و مسئولان صحبت از خدمات دولت به این منطقه داشت و در بین صحبتها از خدمات مهدی که در ساخت سکوهای دریایی تلاش زیادی کرده بود و اساساً این کار توسط او آغاز و انجامیافته بود، یادکرد. در طول چند دقیقهای که از کارهای مهدی گفت، بارها بغض در کلام توأم با اشک او، اعضای حاضر در جلسه را متأثر نمود. برای لحظاتی سکوت سنگینی بر جلسه حاکم شد. آقای هاشمی عادت نداشت حین صحبت کردن مکث کند، لذا با همان بغض توأم با اشک و اندوه به سخنانش ادامه میداد.
از صحبتهای دو قاضی cd تهیه شد
ماههای آخر عمر آقای هاشمی بیشتر به پیگیری قضیه پرونده و محاکمه مهدی گذشت تا جایی که میشود گفت در کنار کارهای روزانه و امور مجمع دو کار را مستمراً دنبال میکرد؛ پیگیری مسائل دانشگاه آزاد اسلامی که مؤسس و رئیس هیئتامنای آن بود و قضیه محاکمه و زندان رفتن مهدی.
مکرر وکیل مهدی، جناب آقای دکتر سیّد محمود علیزاده طباطبایی و بعضاً دامادش دکتر ابوالمعالی که او هم وکیل مهدی بود، به مجمع میآمدند. گاهی پیگیری مسأله مهدی به منزل و روزهای پنجشنبه و جمعه هم کشیده میشد که در اینگونه موارد وکلای مهدی به منزل میرفتند.
آقای هاشمی در جلسهای خصوصی که من هم در آن حضور داشتم، از قول چند نفر از دوستان و مرتبطان آقای مقیسه قاضی پرونده مهدی، نقل میکرد که ایشان گفته از نظر من مهدی هاشمی جرمی مرتکب نشده است و باید حکم تبرئه برای او صادر شود. آقای هاشمی گفت: اینگونه که به من گفته شده آقای مقیسه حتی یکبار کشوی میز خود را جلوی یکی دو نفر از دوستانش بازکرده و به آنها گفته، ببینید، من حتی پیشنویس متن حکم تبرئه مهدی را هم نوشتهام، از آقای هاشمی در صحبت خصوصی دیگری شنیدم که 8 نفر از قضات عادل که از دوستان و مرتبطان نزدیک آقای مقیسه قاضی پرونده مهدی بودند، از او بدون واسطه در جلسهای شنیدهاند که گفته حکم مهدی هاشمی تبرئه بود و نگذاشتند من حکم تبرئه بدهم و میگفتند اگر مهدی تبرئه شود، آبروی قوه قضائیه میرود.
آقای جهانگیری را به منزل فرا خواند
اواخر اسفند 1395 حدود دو ماه پس از ارتحال آقای هاشمی جلسهای در کاخ سعدآباد با جناب آقای مهندس اسحاق جهانگیری معاون اول رئیسجمهور در دولتهای یازدهم و دوازدهم داشتم. بحثهای متعددی مطرح شد. در این ملاقات از جمله نکاتی که ایشان گفت، یکی این بود که ضمن بیان خلاصه محتوای دیدار اخیرش با رهبری که از آن بسیار راضی بود، گفت قبل از شما خانم فاطمه هاشمی اینجا بود و راجع به عفو مهدی صحبت میکرد، معلوم شد دارد مسأله عفو مهدی را دنبال میکند. با تعجب پرسیدم عفو؟ گفت بله. گفتم با شناختی که از آقای هاشمی دارم فکر میکنم ایشان موافق چنین روندی نبود. چون معتقد بود مهدی جرمی نکرده که بر اثر آن بخواهد حکم زندان بگیرد و یا مورد عفو قرار گیرد. آقای جهانگیری گفت نه اینطور نیست.
آقای هاشمی مدتی قبل از فوت- به گمانم چند هفته قبل- با من تماس گرفت و گفت با شما کاری دارم. اگر میتوانید به منزل بیایید. گفتم حتماً خدمت میرسم. داشتم به جایی میرفتم، مسیر را تغییر دادم و به سمت جماران حرکت کردم. ساعتی بعد در منزل خدمت ایشان رسیدم. گفتند قضیه عفو مهدی را از رهبری دنبال کنید. گفتم چشم.
بعدها که با خانم فاطمه هاشمی صحبتی تلفنی دراینباره داشتم و پرسیدم کار عفو مهدی از طریق آقای جهانگیری به کجا رسید؟ گفت مدتی است نتوانستهام ایشان را ببینم. گفتم روند عفو به نفع شما نیست، معترضانه گفت چرا نیست؟ پس مهدی در زندان بماند و بپوسد؟ بعد گفت این نظر بابا بود که مهدی در زندان نماند. فاطمه میگفت بابا میگفت مهدی باید از زندان بیرون بیاید و اگر لازم باشد حتی خود من به رهبری نامه درخواست عفو وی را مینویسم. این را که شنیدم ساکت شدم و چیزی نگفتم. احساس میکردم بااینکه این سالها خیلی به آقای هاشمی نزدیک بودم، ولی هنوز برخی از حالات و ابعاد شخصیت ایشان بر من پنهان و ناشناخته باقیمانده است. کسی میگفت آقای هاشمی با این کار موافق نبوده ولی بهنوعی خواسته خانواده را که به او فشار میآوردند که مهدی را با عفو هم که شده از زندان آزاد کند، آرام کند. سوال بی پاسخی که برای من مطرح بود این بود که اگر آقای هاشمی در این کار جدی بود چرا مسأله را خودش با رهبری مطرح نکرد و پیگیری آن را به آقای جهانگیری واگذار نمود؟
مقالهای تاریخی نوشتهاید
آقای هاشمی بهندرت از کسانی که با او کار میکردند و آماده هرگونه خدمتی بودند، خواسته یا درخواستی داشت. غالباً کارها و برنامهها بهصورت طرح و پیشنهاد به او ارائه میشد که با اعلام نظر و ملاحظاتی با پیشنهادها موافقت یا مخالفت میکرد.
یک روز قبل از ظهر، منشی آقای هاشمی با من تماس گرفت و گفت حاجآقا با شما کار دارد. ایشان پشت خط آمد، سلام کردم، جواب داد بلافاصله پرسید اظهارات آقای توکلی را دیدید؟ گفتم نه. گفت پس ببینید و افزود حرفهای بیجا و نامربوطی درباره مهدی زده است و اضافه کرد اینها را که دیدید، اطلاعات دیگری در این رابطه هم هست، آنها را هم ببینید و جواب محکمی به ایشان بدهید.
آقای احمد توکلی نماینده مردم تهران در آن روزها در مجلس درباره مهدی اظهارات تندی کرده و وی را متهم به اخذ رشوه از شرکتهایی که با ایران در خارج از کشور معاملات نفتی دارند، نموده بود. خیلی بهندرت در این سالها نظیر چنین مسألهای اتفاق افتاد که آقای هاشمی صریح و مستقیم درباره خودش چیزی را از من بخواهد. گفتم درباره مسأله هیچگونه اطلاعاتی ندارم. گفت خیلی خوب، هر چه خواستی را مهدی و وکیل او در اختیار شما قرار میدهند.
همان روز با مهدی تماس گرفتم و در دفتر هیئتامنای دانشگاه آزاد اسلامی که در خیابان باهنر روبهروی کاخ نیاوران بود، با ایشان قرار گذاشتم. مهدی مدارک و اسنادی که علیه او در دادگاه ارائهشده بود را به من نشان داد که مایه تعجب من شد. ازجمله سندهایی که نشان داد نامهای بود که در آن ادعا شده بود وی جاسوس دستگاه اطلاعاتی MI6 انگلیس است! با تعجب گفتم ادعای عجیبی است که برای تو نوشتهاند. پسر آقای هاشمی برای چه باید جاسوس انگلستان بشود؟ گفت اینکه چیزی نیست، یکی دیگر از اتهامات من این است که به من میگویند تو به اوباما خط دادهای تا ایران را تحریم کند، تا با تشدید تحریمها راحتتر بتوانند نظام جمهوری اسلامی ایران را ساقط کنند! مهدی با تیزهوشی و صراحت لهجهای که دارد، گفت به دادگاه گفتم من برای چه باید برای انگلستان و علیه کشورم جاسوسی کنم یا به اوباما خط بدهم؟ برای اینکه نظام را ساقط کنند؟ خوب اگر نظام را ساقط کنند، اولین کسانی را که به دار میکشند، خود ما هستیم. میگفت من و وکیلم مدرکی را که... علیه من درست کردهاند که بر مبنای آن ثابت کنند که من جاسوس دستگاه اطلاعاتی انگلیس هستم، درخواست کردیم که از دادن آن به ما خود داری کردند به دادگاه گفتم، فرض میکنم که من جاسوس بودهام، مدرکی را که ثابت میکند من جاسوس هستم، به من نشان بدهید. رئیس دادگاه گفت حق با شماست. بالاخره با اصرار رئیس دادگاه مدرک را به ما دادند. مدرک مورد نظر چند صفحه به زبان انگلیسی بود. آن را به یک نفر دادیم که در ترجمه متون انگلیسی به فارسی خبره بود تا در مورد ترجمه نظر بدهد. پس از اینکه ترجمه را تحویل داد، با لبخند تمسخرآمیزی گفت: این دیگر چه متنی است؟ این متن اصلاً انگلیسی نیست و ادامه داد: این متن اول به زبان فارسی نوشتهشده و بعد به انگلیسی برگردانده شده است و تعداد قابلتوجهی هم غلط گرامری و انشایی در آن وجود دارد!. مهدی میگفت وقتی نظر این کارشناس را درباره این بهاصطلاح "سند" به دادگاه ارائه دادم، رئیس دادگاه پس از مطالعه نظر کارشناس ترجمه، با ناراحتی بهطرف مدعی جاسوسی من گفت: از این ادعای مسخره دستبردارید و صحبتهای دیگرتان را مطرح کنید.
ازجمله اسنادی که مهدی در تبرئه خود به من نشان داد، حکم دادگاههای سه کشور خارجی در تبرئه وی از دریافت رشوه و برائت او از مسأله ارتشاء بود.
مورد دیگر سؤال مجلس از آقای بیژن زنگنه وزیر نفت بود که آنهم با توضیحات وزیر در مجلس به قانع شدن مجلس و مختومه شدن پرونده آن منجر گردید. مهدی این متن را هم از صورتجلسات چاپشده مجلس در روزنامه رسمی کشور تهیه و کپی آن را به من داد.
بهجز در این موارد، در مسائل دیگری هم با مهدی و وکیل او مذاکره و صحبت کردم و در همان روز شروع به نوشتن متنی نمودم. پسازاینکه مهدی متن را دید، چند جا تذکر اضافه یا اصلاح داشت. از آنجا راهی منزل آقای هاشمی شدم تا متن را به نظر ایشان برسانم. قبل از ظهر روز پنجشنبهای بود. به اتاق کتابخانهای که در اختیار محافظین آقای هاشمی بود، هدایت شدم. پس از دقایقی آقای هاشمی با لباس داخل منزل بیرون آمد و روی مبل مستعملی در کنار من نشست.در صحبت اولیه گفت از بس به من کتاب هدیه میدهند، جا برای نگهداری کتابها را ندارم، لذا تعدادی را در اینجا گذاشتهام که اگر پاسداران بخواهند مطالعه کنند. متن را که حدود 17 صفحه A4 بود، به ایشان دادم و گفتم نظرات مهدی و وکیل او را هم گرفتهام، گفتم شما هم ببینید. اوراق یادداشت را گرفت وهمانجا نشست و شروع به مطالعه نمود. تصورم این بود که نوشته را به منزل میبرد و شنبه بعد ازاعمال اصلاحاتی که لازم میداند به من برمیگرداند. معلوم بود تعجیل دارد یادداشت تا شنبه معطل نشود. عادت آقای هاشمی این بود که با تانی ودقت بسیار متنهایی را که برایش ارسال میشد مطالعه میکرد. وقتی مطالعه را آغاز نمود با خود گفتم اگر بخواهد حسب عادت اینهمه صفحه را با دقت و وسواس بخواند، یک ساعت بیشتر طول میکشد و همین هم شد. جالب بود که موقع خواندن، کلمات را با صدایی مبهم بیان میکرد گویی برای خودش میخواند. صفحه به صفحه جلو میرفت. در اینیک ساعت فقط یکجا تأمل کرد و به من نگاه کرد و گفت متن مال شماست، خودتان میدانید. ولی اگر صلاحدیدید این مطلب را اضافه کنید که من بعد از اینکه به آقا گفتم صلاح و مصلحت من و شما نیست که در این مسأله دخالت کنیم، به آقا گفتم اگر مهدی جرم و گناهی کرده، بهتراست در این دنیا مجازات شود و عقوبت او به روز قیامت کشیده نشود. اگر هم جرمی نکرده، باید در دادگاه روشن بشود. این نکته را به درخواست من با خط خودش در مقاله وارد کرد و ادامه داد: به آقا گفتم ولی شرط این عدم مداخله شما این است که تأکید کنید فلان نهاد در کار دادگاه دخالت نکند و دادگاه مستقلاً به اتهام مهدی رسیدگی نماید. وقتی تمام نوشته را مطالعه کرد و به من برگرداند وبرخاست به منزل برگردد، در چارچوب در مکثی کرد و ضمن تشکر گفت متنی تاریخی نوشتهاید. وقتی گفتم انجاموظیفه شده است، چند قدم بعد دوباره ایستاد و همین عبارت را تکرار کرد. بعدها عماد نوه ایشان میگفت من آنجا بودم که حاجآقا با لباس داخل خانه پیش شما آمد، اصلاً سابقه ندارد حاجآقا اینگونه باکسی غیر از خود ما خانواده ملاقات کند. این یادداشت در اوایل هفته بعد درروزنامه شرق منتشر شد و انتشار آن بازتاب وسیعی داشت.[1]
با این پرونده هاشمی را از سر راه برمیداریم
یک روز که به آقای هاشمی گفتم این پرونده مهدی نیست، پرونده برخورد با خود شماست. لبخندی زد وگفت: شنیدهام بعد از ماجرای مهدی، فلانی ـ مقام امنیتی دولت احمدینژاد- گفته با این پرونده هاشمی و خانوادهاش را از سر راه انقلاب و رهبری برمیداریم
[1]. این یادداشت بهطور تفصیلی در روزنامه شرق منتشر شد و طبق انتظار سر و صدا و اعتراض روزنامه کیهان را درآورد که این روزنامه را به چاپ رپرتاژ آگهی! درباره مهدی متهم میکرد! آقای احمد توکلی در پاسخ یادداشت من، مطالب جدیدی را مطرح کرد و بعد از او آقای سلیمی نمین درحمایت وی به میدان توجیه حرفهای او آمد که من در پاسخی که به او منتشر کردم جواب هردو پاسخ را یکجا دادم. این پاسخها در رسانههای آن روزها بازتاب زیادی داشت.
[1]. مرحوم صادق قطبزاده در سال 1314 در تهران متولد شد. در سال 1337 برای تحصیل در رشته زبان انگلیسی به آمریکا رفت و در مراسم سفارت ایران در واشنگتن به اردشیر زاهدی سیلی زد و از امریکا اخراج گردید. در سال 1342 به صف هواداران امام خمینی پیوست. در پی عزیمت امام به پاریس امکانات اقامت امام و همراهان او را فراهم کرد. در طول اقامت امام در پاریس یکی از نزدیکان و مشاوران امام بود و در 12 بهمن 1357 به همراه ایشان به تهران آمد. پس از انقلاب عضو شورای انقلاب و رئیس سازمان رادیو و تلویزیون گردید. مدتی هم به عنوان وزیر امور خارجه مشغول به کار بود. در انتخابات ریاست جمهوری از بنی صدر شکست خورد. در آبان سال 1359 در مناظرهای تلویزیونی به نقد نارساییهای این سازمان پرداخت و با حکم اسدالله لاجوردی دستگیر و به اوین منتقل شد. امری که اعتراض مهندس بازرگان را در برداشت. وی پس از اعتراضات زیاد، پس از 2 روز از زندان آزاد شد. در 17 فروردین 1361 مجددا به اتهام کودتا علیه نظام جمهوری اسلامی و تلاش برای قتل امام دستگیر و روانه زندان شد. وی در دفاعیات خود اتهام براندازی را رد کرد. وی در بازجوییها از تأیید کودتا توسط مرحوم آیتالله شریعتمداری سخن به میان آورد که توسط آن مرحوم تکذیب شد.
قطبزاده 5 ماه در زندان ماند. دادگاه او در مرداد 1361 تشکیل و بعد از 20 روز محاکمه از سوی محمد ری شهری به اعدام محکوم و در 24/6/1361 اعدام شد. قبر وی در قبرستان ابنبابویه است.
[2]. آیتالله العظمی حسینعلی منتظری در مهر ماه 1301 در نجف آباد متولد شد. وی از شاگردان مرحوم آیتالله العظمی بروجردی و امام خمینی بود. به دلیل مخالفت با حکومت پهلوی سالها در زندان به سر برد.
امام در دوران تبعید به عراق وی را نماینده تامالاختیار خود در ایران معرفی کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود و به پیشنهاد مجلس خبرگان رهبری از سال 1364 تا 1368 قائم مقام رهبری جمهوری اسلامی بود. ایشان در 6 خرداد سال 1368 توسط امام از منصب قائم مقامی رهبری برکنار گردید. ماجرای دستگیری سیدمهدی هاشمی به اتهام قتل قبل از انقلاب و نحوه محاکمه از مسائل مهمی بود که مورد اعتراض ایشان قرار گرفت و عکسالعمل تند امام را به دنبال داشت.
آیتالله منتظری تألیفات متعددی در فقه و اصول دارد و شاگردان زیادی در حوزه علیمه قم تربیت نموده است.
ایشان در 29 آذر ماه 1388 در سن 87 سالگی درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد.
[3]. همسر مرحوم حاج سید احمد خمینی
- . چند روز قبل که این مسأله را به فاطمه هاشمی گفتم، گفت بابا گفت تا گفتم برای ختم جنگ میروم، امام خمینی لبخند زد!
[5]. از رهبری نقل شده که امام در این جلسه گفتند حالا که بر این نظر هستید من میروم کنار شخص دیگری را بیاورید و او قطعنامه را بپذیرد.
[6]. مشروح این بیان در بخش مربوط به اخبار و موضع آقای هاشمی نسبت به حصر آمده است.
[1]. تصویر شماره 14 ضمیمه
[2]. تصویر شماره 15 ضمیمه
[3]. تصویر شماره 16 ضمیمه
[4]. در سفر اسفند سال 1378 آقای هاشمی به عراق قطعه بزرگی از سنگقبر امام حسین (ع) توسط تولیت حرم سیدالشهدا(ع) به ایشان اهدا شد که تصمیم گرفته شد به قطعات کوچک بهعنوان نگین تبدیل شود. از آن سنگ تعدادی انگشتر تهیه و در کشوی میز اتاق ملاقاتهای خصوصی آقای هاشمی نگهداری میشد. ایشان در ملاقاتها تعدادی از این انگشترها را در جیب قبای خود میگذاشت و به درخواست افراد و یا به میل خود، با ذکر توضیح نگین به اشخاص مورد نظر هدیه میداد.
[5]. همسران معظم شهدای سرافراز هستهای، مجید شهریاری، داریوش رضایینژاد، مسعود علیمحمدی
[6]. این مقاله در وبلاگ شخصی من منتشر شد و تعداد بازدیدکنندگان در آن روز از حدود 1000 نفر به 29000 رسید. این حجم از مراجعه به یک وبلاگ شخصی آنگونه که از بعضی دستاندرکاران مطلع از فعالیتها در فضای مجازی شنیدم در تاریخ فعالیت وبلاگهای شخصی امری کمسابقه یا بیسابقه است. شاهد بودم همزمان 29 نفر در حال مطالعه این یادداشت بودند این. یادداشت به دلیل سندیت تاریخی بدون هیچ تغییری دراین مجموعه آورده شد.
[7]. آنچه از فرزندان هاشمی شنیدم، و صحت و سقم آن را نمیدانم این بود کهگفتند: شورای نگهبان به دکتر روحانی گفته به شرطی صلاحیت شما را تأیید میکنیم که بروید و آقای هاشمی را به انصراف و کنارهگیری قانع و راضی کنید.
[8]. آقای حیدر مصلحی وزیر اطلاعات دولت احمدینژاد
[9]. یکی از اعضای حقوقدان شورای نگهبان که در این جلسه تاریخی حاضر بوده به من گفت: آقای مصلحی تا شروع به بدگویی از مهدی هاشمی کرد، با تحکم و تغیر به او گفتم: اینجا پرونده آقای اکبر هاشمی رفسنجانی مطرح است نه مهدی هاشمی، حرفت را بزن و برو. جالب است که وقتی آقای کدخدایی در مصاحبهای گفت وزیر اطلاعات برای بحث درباره چیز دیگری به شورا آمده بود!، ضمن رد این ادعا در مقالهای به او گفتم میخواهی بگویم وزیر اطلاعات در کدام صندلی شورا نشسته و درجلسه چه گفته بود؟ کسی از قول ایشان به من گفت کدخدایی گفته آقای رجایی یا در شورا دوربین دارد و یا کسی به او خبر جلسات شورا را میدهد!
[10]. برای اطلاع بیشتر درباره جزییات رویداد مهم و تاریخی ثبتنام هاشمی در ستاد انتخابات وزارت کشور برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری در سال 1392 و نقد بیانات آقای کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان و پاسخهای من به بیانات متناقض ایشان درباره رد صلاحیت آقای هاشمی به مجموعه مقالات من در "کتاب سرو همیشه ایستاده" از انتشارات مؤسسه اطلاعات مراجعه شود.