آیت الله العظمی موسوی اردبیلی(رحمه الله علیه) در خاطرات خود می گویند: امام خمینی (س) بارها به ما فرمودند که مواظب باشید بر خلاف نظرات مردم و خواسته های مردم عمل نکنید. حرف خودتان را به زور به مردم تحمیل نکنید. خواسته خودتان را تحمیل نکنید. به نظر بیاورید روزی را که مردم برگردند و حرف شما را گوش ندهند. افکار عمومی را در نظر بگیرید.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، خاطراتی از آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی درباره امام خمینی (س) در کتاب «پا به پای آفتاب» منتشر شده که برخی از آن ها به مناسبت ارتحال این یار دیرین امام در پی می آید:
اولین ملاقات آیت الله موسوی اردبیلی با امام
-حوزه های علوم دینی به گونه ای است که بزرگان و شخصیت های حوزه، در بین طلاب مطرح و شناخته شده اند. من پیش از آنکه به قم بیایم، در سال 1323 در حوزه اردبیل با نام ایشان آشنا شدم. انسان وقتی نام و مشخصات کسی را می شنود که او را ندیده است، بر اساس شنیده ها، تصویری از او در ذهنش می سازد. در محل ما به روحانیان غیر سید، «آقا» می گفتند و به سادات «سید» گفته می شد. در محل ما حکیمی متخصص در فلسفه اسلامی بود که وی را آقا شیخ عبدالله می گفتند. از این روی، وقتی به قم آمدم، در جستجوی امام، به دنبال شخصی با عمامه سفید می گشتم. زیرا فکر می کردم که وقتی به ایشان می گویند «آقا روح الله»، باید غیر سید باشند. تا اینکه روزی با یکی از دوستان از خیابانی می گذشتیم. او امام را به من نشان داد و گفت: «حاج آقا روح الله که وصفش را شنیده ای، آن آقایند.» در اینجا بود که پی بردم امام سید است!
امام، برازندگی های زیادی داشتند. از جمله آن که علاوه بر فقه و اصول، در فلسفه و عرفان هم صاحب نظر بودند. در حراست از مرزهای دین، غیریت می ورزیدند. با کسانی که بر ضد اسلام و حوزه های دینی اقدامی می کردند، غیورانه برخورد می کردند. جامعه و مردم را می شناختند. در برابر حق، بسیار متواضع بودند. به طلاب علاقه داشتند. در بعد اخلاقی، می توان گفت که تجسم اخلاق اسلامی بودند. بسیار مقید به مراعات آداب اسلامی و مستحبات بودند و... اینها و دهها عامل دیگر، سبب شده بود که در حوزه های علمیه از شهرت و جایگاه بلندی برخوردار شوند.
یک بار آیت الله العظمی بروجردی پیامی برای شاه داشتند. ایشان دیدند تنها کسی که در حوزه با استقامت می ایستد، مرعوب نمی شود، تملق نمی گوید، اهل چاپلوسی نیست و شهامت دارد، آقای خمینی - رحمت الله علیه - است؛ ایشان را فرستادند.
محور ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی امام بود
-من در ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی، در اردبیل بودم و از حرکتی که در قم ایجاد شده بود، حمایت می کردم. برای ارتباط با مرکز و هماهنگی، به قم آمدم. از آنجا که محور این حرکت هم امام بودند، با ایشان مرتبط شدم و فعالیت های خودم را در راستای اهداف امام قرار دادم. تا اینکه مجبور به ترک اردبیل شدم. پس از هجرت از اردبیل و اقامت در تهران، با حضرت امام همکاری نزدیک تری داشتم، تا اینکه واقعه پانزده خرداد و تبعید امام به ترکیه پیش آمد.
امام از گرانی ها نگران می شدند
-در دوران حیات امام رسم ما این بود که مسائل را در شورای سه قوه مطرح می کردیم. پس از شور و مشورت، حاصل کار خدمت امام ارسال می شد و ایشان نظر می دادند. البته نوعا حضرت امام نظر شورا را قبول می فرمودند. تا جایی که به یادم است، مسائل پولی و مالی را عمدتا قبول می کردند. در مورد مسائل مربوط به جنگ، نوعا دخالت می کردند و بعضا نظرات شورا را رد می فرمودند. آن زمان (ایام جنگ) هر نوع افزایش قیمت را رد می کردند.
-یادم است که آقای ری شهری (وزیر اطلاعات وقت) اختیاراتی می خواست. در شورا مطرح شد و من قانع نشدم یعنی می گفتم باید محدود باشد. به هر حال طبق روال نتیجه خدمت امام ارسال شد. ایشان فرمودند: «من نظر موسوی اردبیلی را قبول دارم. یعنی باید محدود باشد و روی آن بحث گردد.» امام از گرانی ها نگران می شدند و نهیب می زدند، ولی به کسی اجازه برخورد با دولت را نمی دادند.
نظر امام در مورد انتقاد به دولت
-در یکی از روزهای ریاست جمهوری بنی صدر، من به پایگاه دزفول دعوت شدم. یعنی بنی صدر مرا دعوت کرده بود. یک مرتبه در مقابل ارتشیان شروع کرد به انتقاد از روحانیت و مرا مورد خطاب قرار داد. من خیلی ناراحت شدم. خدمت امام که رسیدیم، جریان را با حرارت برای امام تعریف کردم. ملاحظه کردم که حضرت امام کاملا خونسرد با مسأله برخورد می کنند. عرض کردم: «شما همواره قدرت تصمیم گیری تان خیلی قوی بود و نمی دانم این روحیه و قدرت، حالا چه شده است؟» امام پاسخ فرمودند. به هر حال، می خواهم بگویم که انتقاد از دولت را به طور کلی صحیح نمی دانستند و در اصل، این انتقادها را مخرب می دانستند، مگر آنجا که ثابت می شد سازنده است.
ناراحتی امام از شایعه شکنجه در زندان ها
-امام اینجانب را مأمور کردند تا برای رسیدگی به وضع زندان ها هیأتی تشکیل دهم. ایشان از شایعه شکنجه در زندان ها سخت ناراحت بودند و فرمودند: این هیأت باید با قاطعیت از تمام زندان ها بازدید نموده و در صورت ثبوت شکنجه، باید شکنجه گر قصاص گردد. برای اطمینان بیشتر، امام نماینده ای در آن هیأت قرار دادند تا آن هیأت با اختیارات تام به زندان ها برود و با زندانیان تماس برقرار کند.
دیدار امام با پدر سه شهید
-یک شب خدمت امام بودیم، می فرمودند: پیرمردی آمده بود پیش من و با کمال اعتماد می گفت: «من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام، امروز هم جنازه پسر سومم که آخرین پسرم هم بود (هجده ساله بود و در والفجر 8 شهید شده بود) را آورده ام و دفن کردم. چون خودم عازم میدان هستم، آمدم از شما خداحافظی کنم.» از شهامت و شجاعت این مرد، حالی به من دست داد. من اراده کردم که دست این مرد را ببوسم؛ اما چون او در کف حیاط بود و من بالا بودم، دهانم نرسید به او.
هیچ چیز مانع انجام تکالیف شرعی امام نمی شد
-از دیگر امتیازات امام خمینی (س)، تعبد و تشرع بسیار قوی ایشان بود. اگر تشخیص می دادند که چیزی وظیفه شرعی ایشان است، هیچ چیز مانع عمل ایشان نمی شد.
-در اوایل پیروزی انقلاب که ایشان در قم ساکن بودند، بیمار شدند و لازم بود که به تهران منتقل شوند. من و جمعی از دوستان و مسئولان درجه اول مملکتی در منزل ایشان جمع شده بودیم. ایشان حاضر نبودند از قم به تهران بروند و به هر زبانی که گفته می شد، قبول نمی کردند. بالاخره مرحوم اشراقی - داماد ایشان - از حاضران پرسید: «از نظر شرعی عقیده تان در این باره چیست؟» همه گفتند: «شرعا امام باید به تهران بروند.» مرحوم اشراقی این نظر را به اطلاع امام رساند. امام فرمودند: اگر آنها بنویسند طبق نظرشان شرعا باید بروم، می روم. همگی نوشتند: «طبق تشخیص ما امام شرعا باید به تهران بروند.» ایشان هم وقتی آن نوشته را دیدند، گفتند: پس من تسلیمم، و هرچه آقایان بگویند، اگر شرع است عمل می کنم.
ما ندیدیم که امام خودشان را یک سر و گردن از دیگران بلندتر، بزرگتر و بالاتر ببینند
-در جنبه رهبری، ما ندیدیم که امام خودشان را یک سر و گردن از دیگران بلندتر، بزرگتر و بالاتر ببینند. یادم می آید که در جلسه ای درباره گروهی صحبت می شد. ایشان فرمودند: از این گروه افرادی که من می شناسم، کاملا مذهبی هستند. خود بنده به ایشان عرض کردم: «آنان شما را قبول ندارند.» ایشان بدون کوچکترین تأثری فرمودند: قبول نداشته باشند. من که جزو اصول دین نیستم که اگر قبول نکنند، بگویم ایمانش ناقص است.
امام فرمود که «من اصول دین نیستم»
-خاطره دیگری که از امام دارم، چنین است که من در خدمت ایشان بودم که یکی از دوستان گفت: «چرا این قضات دادگستری را که در میان مردم قضاوت می کنند، بیرون نمی ریزید؟ اینان که آدم های فاسقی اند.» ایشان فرمودند: چرا غیبت می کنید؟ از کجا فهمیدید اینها فاسق اند؟ او گفت: «اینان ریش خود را با تیغ می تراشند.» امام پرسیدند: از کجا می دانید ریش تراشیدن را حرام می دانند، تا اینها فاسق شوند؟ گفت: «شما فرموده اید که احتیاط واجب آن است که ریش را با تیغ نتراشیم.» امام فرمودند: از کجا فهمیدید که آنها مقلد من هستند و از دیگری تقلید نمی کنند؟ مردم را به عدم تقلید از من متهم نکنید. من اصول دین نیستم و چه کسی گفته آنها باید از من تقلید کنند؟
-ایشان بارها به ما فرمودند: مواظب باشید بر خلاف نظرات مردم و خواسته های مردم عمل نکنید. حرف خودتان را به زور به مردم تحمیل نکنید. خواسته خودتان را تحمیل نکنید. به نظر بیاورید روزی را که مردم برگردند و حرف شما را گوش ندهند. افکار عمومی را در نظر بگیرید.