در اواخر حکومت شاه تقریبا تمامی اقشار از حاکمیت بیزار بودند؛ رژیمی که از هیچ پایگاهی در میان اقشار برخوردار نبود و حتی در میان امرای ارتش خود که به نوعی از طبقه برخوردار محسوب می‌شدند، و شاه به آنها می‌بالید، هم دیگر نمی‌توانست حساب کند.

پایگاه خبری جماران: از دوران مشروطه آموزش مدرن در ایران با بوجود آمدن مطبوعات جدید، مدارس، دانشگاه‌ها، دستگاه قضایی، کارخانه‌ها و... شروع شده و با نهاد‌سازی به ایفای نقش در جامعه ایران پرداخت. در پی آن به تدریج اندیشه غرب وارد ایران شد و روشنفکران از طریق تجار و افرادی که به غرب رفت و آمد داشتند، با اندیشه‌های غربی آشنا شده و به تدریج نقش اقشار اجتماعی در سیاست ایران فزونی یافته و در تحولات ایران تعیین کننده‌تر شد؛ اقشار اجتماعی در ایران در این دوران تحت تاثیر عوامل مختلف بوده و اغلب نیز توسط دولت‌ها سرکوب می‌شدند. تاکنون تقسیم‌بندی‌های مختلف از اقشار اجتماعی در ایران صورت گرفت؛ فارغ از تقسیم‌بندی‌های دیگر (مانند تقسیم‌بندی جریان‌های چپ و مارکسیست)، و تقسیم‌بندی براساس نوع مشاغل( طبقه سنتی و مدرن )، در این نوشتار تقسیم‌بندی اقشار بر اساس میزان درآمد و ثروت مورد توجه قرار گرفته است که طبقات اجتماعی را به طبقات بالا، متوسط و پایین تقسیم‌‌بندی می‌کند؛ و این یادداشت نگاهی کوتاه خواهد داشت به وضعیت اقشار جامعه در رژیم پهلوی( بر اساس تقسیم‌بندی اخیر) و به این پرسش پاسخ خواهد داد که چگونه اقشار در ایران علیه شاه به اجماع رسیدند و شاه همه پایگاه‌های اجتماعی خود را از دست داد و مجبور به ترک کشور شد؟ این مطلب از نظر می‌گذرد: 

طبقه پایین

بخشی از واژه اقشار شامل کارگران و کشاورزان صنعتیِ سنتی و ساده می‌شد که در اطراف شهرها و یا در روستاهای دور افتاده سکونت داشتند و نقشِ مستقیم در معادلات سیاسی ایفا نمی‌کردند؛ اما تحت نفوذِ افراد صاحب نفوذ محلی بودند که از آنها برای حمایت از دولت و سرکوب انقلابیون استفاده می‌کردند. از آنجا که دسترسیِ طبقه پایین به امور سیاست حداقلی بود و دسترسی دولت به آنها نیز عموما از طریق معتمدان محلی که عمدتا از عوامل رژیم بودند،  همیشه ممکن بود، لذا رژیم از ناحیه آنها خطری را احساس نمی‌کرد؛ هر چند که هیچگاه رژیم بنا نداشت این قشر را در وضعیت مطلوب تری ببیند و به وضع موجود راضی بود. البته نقش کارگران ماهر و دارای مطالبات مدرن‌تر با این قشر تفاوت دارد و عموما نقش پررنگ‌تری در شکل‌گیری انقلاب اسلامی داشتند؛ بعنوان مثال اعتراضات، تحصن و اعتصاب کارکنان شرکت نفت بود که کشور را زمین‌گیر کرد و کمبود سوخت و بنزین چرخ کشور را متوقف کرد. 

طبقه بالا

طبقه برخوردار(طبقه بالا) وصل به حاکمیت بودند و از نعمات حکومت بهره می‌برد. رژیم پهلوی برای از بین بردن قشر طبقه پایین (وحتی قشر متوسط) امتیازات متعدد به طبقه بالا می‌داد و با اهداء مشوق‌هایی برای حرکت به سوی مدرنیته، در صدد بود تا به اهداف عالیه خود در از بین بردن طبقه متوسط برسد. رضا‌خان طرح های تشویقی در این زمینه به اجرا گذاشت که نمونه آن احداث یک بلوار در شمال تهران(انقلاب فعلی) بود که هر کسی چهار طبقه در کنار این بلوار می ساخت آجر و شن مجانی و معافیت از مالیات بهره مند می شد؛ هنوز برخی از این ساختمان های چهار طبقه هنوز پابرجا هستند. تکلیف این طبقه(طبقه برخوردار) همیشه روشن بود؛ اگر مواجب دولتی می‌رسید که همه امور خوب بود و اگر نمی‌رسید گاهگاهی نق‌نق‌ها و زمزمه‌های مخالفت به گوش می‌رسید که خیلی بر اوضاع سیاسی اثر‌گذار نبود و رژیم هم از ناحیه این قشر هیچ نگرانی نداشت.

طبقه متوسط

طبقه متوسط که در صدر آن قشر بازاریان بودند، طبقه‌ای بود که می‌توانست اثرگذاری مستقیم بر سیاست رژیم بگذارد. این طبقه که شامل اصناف، تجار، کسبه، کارمند، معلم، و ... بود و تاثیرگذاری مهم بر روند سیاست‌های دولت داشتند؛ در ادامه برنامه‌های رژیم برای اجرای سیاستِ «قدرت را باید از بازار گرفت» تشریح می‌شود. بر اساس منابع موجود تاریخی، که از ذکر آنها پرهیز می‌کنیم، شاه در برنامه‌ای دراز مدت تصمیم داشت تا اقتصاد خرد ایران یا همان خرده بورژوازی و سرمایه‌داران خرد و کسانی که کسبه جزء و پیشه وران جزء بودند را از میان بردارد. یکی از اقدامات رژیم ایجاد احداث ساختمان‌های تجاری در اطراف خیابان‌های مهم بود تا کسبه، اصناف و تجار تشویق به خرید مغازه در پاساژ‌ها شوند. علی‌اکبر علمی که یک ناشر بود، گوی سبقت را ربود و ساختمانی با 14 طبقه در 40 متر ارتفاع که بلندترین ساختمان ایران تا آن زمان بحساب می‌آمد، را بنا کرد و برای تبلیغ کالا یک بادکنک بزرگ شکل فیل به هوا فرستاده بود، معروف بود که بالای آن ساختمان فیل هوا کرده‌اند! یکسال بعد ساختمان آلومینیوم، که مظهر تجدد ایران (ساختمان پلاسکو)، بود به سبک ساختمان‌های آمریکایی در تهران بنا شد. سوار شدن بر آسانسورهای بزرگ و تماشای تهران در آن روزها، دل‌مشغولی مردم، برای دیدن شهر از ارتفاعی بالا بود. خیابان‌های اطرافِ مظهر ارتفاع و تجدد، به‌عنوان یکی از نمادهای مدرنیته، به مکانی برای پرسه‌زدن، گذراندن بخشی از زندگی، ‍«تماشا» و درعین‌حال «دیده‌شدن» تبدیل شده بود؛ این جاذبه‌ها برای کسبه از اهمیت برخوردار شد چراکه محل رجوع مشتریان مختلف بود. 

 شاه در نظر داشت با احداث ساختمان‌های مرتفع دو هدف اصلی را دنبال کند: اول سوق دادن ایران به سوی تمدن‌های بزرگ! و دوم: فراهم کردن زمینه تجمیع کسبه خرده پا و متفرق در مکان‌های خاص، برای کنترل بیشتر آنها. ساختمان‌هایی مانند پلاسکو برای تحقق این رویا ساخته شد و که مراکز مدرن بودند و با بازارهای سنتی که امکان کنترل آنها میسر نبود، بسیار فرق داشت. برای تحقق این هدف، مکان‌های لوکس با مغازه‌های زیاد با ویترین‌های رنگارنگ به یکی از پر رونق‌ترین مکان‌های اقتصادی ایران تبدیل شد و نمادی از ورود تهران به مدرنیته محسوب می‌شد؛ و در باطن قصد داشت با تحقق شعار«تولید بیشتر، مصرف بیشتر» قلب بازار سنتی ایران را از کار بیندازد. 

هدف اصلی این زرق و برق، تضعیف بازار سنتی و از بین بردن قدرت سیاسی بازار سنتی توسط رضا‌خان و سپس محمد‌رضا بود. یکی از برنامه های مهم محمدرضا، استحکام قدرت سیاسی داخلی خود با استفاده از تضعیف بازار بود. محمد رضا با درکِ قدرتِ سیاسیِ بازار راه پدر را ادامه داد و با تئوری «قدرت را باید از بازار گرفت» به جنگ بازار رفت تا با از کار انداختن موتورِ سیاسی بازار با ایجاد انشقاق در بازاریان، و تجمیع عده زیادی از آنها در یک مکان و اعمال کنترل بهتر و آسان‌تر بتواند به هدف خود برسد. هر چند که استفاده از ساختمان‌های مدرن برای تجمیع بازار سنتی به منظور تکمیل سیر مدرنیته و همگرایی با سرمایه‌داری لجام گسیخته در ایران پاسخ مثبت داده و نقش مفیدی ایفا کرد اما در مواجهه با نقش دوم خود یعنی «تضعیف بازار»، و بازار‌زدایی سنتی مقهور انگیزه‌های ملی و حضور تمامیت‌خواهانه بازاریان در ارکان قدرت و نهادها شد.

بازار سنتی در چند صد سال اخیر، تأثیرگذارترین تشکل اجتماعی در تحولات اجتماعی ـ سیاسی ایران بود. از انقلاب مشروطه به بعد، حضور بازار در صحنة تحولات سیاسی و اجتماعی بسیار چشمگیر بود. سه دوره را برای تقسیم بندی این تاثیرگذاری می‌توان در نظر گرفت: دوره اول؛ دورانی است که بازار به‌عنوان یک رکن قدرت مطرح است؛ این دوره از صفویه شروع و تا مشروطیت ادامه پیدا می‌کند. دوره دوم؛ دوره‌ای است که بازار با قدرت سیاسی درگیر است. بازاریان در دوران مشروطیت و مسئله نفت با انجام میتینگ‌های سیاسی و تظاهرات و اعتصاب، درگیر جنگ قدرتی می‌شود که تا انقلاب اسلامی به طول می‌انجامد. دوره سوم؛ دورة پس از پیروزی انقلاب اسلامی است که بازار در اوج قدرت و تاثیرگذاری است. دراین گذر تاریخی باید این نکته را نیز یادآوری کرد که از زمانی که بازاری‌ها نقش اصلی را در شکست ماجرای جمهوری‌خواهی رضاخان ایفا کردند، هیچگاه رابطه خوب میان قشر بازاری با حکومت رضاخان و محمدرضا برقرار نشد و این تضاد بین رضا شاه و بازاریان و رویکرد منفی بازراریان به پهلوی تا پیروزی انقلاب اسلامی برقرار ماند. از طرفی تلاش محمدرضا برای نزدیک شدن به بازاری‌ها نیز بی‌نتیجه بود. پس از نفوذ افسار گسیخته کمونیست در ایران، محمدرضا تلاش کرد به بازاری‌ها نزدیک‌تر شود؛ اما در ادامه اتفاقاتی که محمدرضا رقم زد از جمله مقابله با دکتر مصدق در جریان کودتای 28 مرداد و خلق حادثه 15 خرداد 42 و موارد مشابه، گرایش‌های ملی اقشار سنتی بازار را دچار خدشه کرد و ایستادگی محمدرضا در برابر مرجعیت و روحانیت دلیل مضاعف شد که او اندک طرفداران خود در بازار را نیز از دست بدهد. از طرف دیگر با افزایش تزریق پول به بازار در زمان افزایش سرسام‌آور قیمت نفت، تورم ایجاد شد و شاه در درون حزب رستاخیز کمیته‌هایی تشکیل داد و ماموریت آنها مبارزه با گران‌فروشی بود که موجب رویارویی بازار با رژیم شد و خشم بازاری‌ها را بر‌انگیخت. واقعیت این بود که تزریق پول و نقدینگی بطور طبیعی موجب تورم می‌شود ولی شاه عامدانه می‌خواست تورم را متوجه بازار کند و به تدریج بازار به رکن مبارزه با رژیم در جریان انقلاب اسلامی علیه شاه تبدیل شد و رابطه حسنه برخی تجار سرشناس و سرمایه‌داران کلان، مانند هژبر یزدانی، با شاه و حمایت آنها از شاه که در بازار دنباله‌رو‌هایی داشتند، نتوانست نقشه سرکوب بازار را قوام بخشد. 

روشنفکران 

روشنفکران در این دوران در زمین‌های متفاوت نقش بازی می‌کردند؛ روشنفکران برانداز که عقاید چپ داشتند، اساسا با سلطنت دشمنی داشتند؛ مانند احمد شاملو‌ها؛ روشنفکران مسلمان مانند بازرگان و آیت‌الله طالقانی که در ابتدا به اصلاح امور اعتقاد داشتند و موضع نصیحت‌گرانه پیش گرفتند ولی به مرور به ایده بر‌اندازی رژیم رسیدند؛ روشنفکران ملی و مشروطه خواه مانند دکتر شایگان و دکتر صدیقی که طرفدار سرسخت مصدق و مشروطه بودند و حاکمیت‌خواهی را پیشه کردند؛ دکتر بختیار نیز از همین دسته بود، اما بخاطر جاه‌طلبی‌های زیاد نتوانست نماینده این قشر باقی بماند. روشنفکران طرفدار حکومت شاه مانند داریوش همایون بودند که تمایل داشتند رژیم را واجد افکار روشنفکرانه معرفی کنند ولی ساختارهای غلط حکومت موجب شکست اهداف آنها شد؛ و قشر روشنفکر تحول خواه که از ترویج و تحکیم دیانت در جامعه حمایت می‌کرد و مدافع اسلام‌خواهی مردم بود....

اقشار چگونه به اجماع رسیدند؟

*بواسطه شکست رویکرد شاه در تحدید و کنترل بازاری‌ها و خرده‌کسبه و برملا شدن نقشه‌های رژیم، بازاریان با کمک‌های مالی و فکری به صف انقلابیون پیوستند؛ و تلاش محمد‌رضا برای ایجاد پایگاهی جدید از روشنفکر حکومتی، روحانی حکومتی ، بازاری حکومتی و سرمایه‌دار حکومتی نیز با شکست مواجه شد.

*قشر مدیران متوسط کشور مانند نمایندگان مجلس، مدیران متوسط دولتی، برخی افسران و درجه داران ارتش و شهربانی، و مدیران دولتی که منتقد اصل شایسه‌سالاری بودند، و بشدت تحت نظر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی قرار داشتند، انگیزه‌های لازم را در دفاع از رژیم نداشتند و  چون رابطه و پیوند لازم  را با حکومت نداشتند، همزمان با شروع تظاهرات گسترده مردمی علیه پهلوی از حکومت جدا شده و به صف انقلابیون پیوسته و با آنان همکاری کردند.

*قشر متوسط شهری شامل تحصیل‌کرده‌ها، دانشجویان، کارمندان دولت، پزشکان، وکلا، با خواسته‌ها و مطالبات مختلف، علی‌رغم فراهم بودن تسهیلات مالی، بر جو یخبندان و اختناق انتقاد شدید داشتند، بعنوان اقشار ناراضی ظهور کردند.

*در اواخر حکومت شاه تقریبا تمامی اقشار از حاکمیت بیزار بودند؛ رژیمی که از هیچ پایگاهی در میان اقشار برخوردار نبود و حتی در میان امرای ارتش خود که به نوعی از طبقه برخوردار محسوب می‌شدند، و شاه به آنها می‌بالید، هم دیگر نمی‌توانست حساب کند. در کلام آخر فقدان پایگاه طبقاتی حکومت پهلوی در ایران، تشدید فشارهای سیاسی شاه، نارضایتی عمومی، عدم همراهی دوستان شاه، نارضایتی احزاب، و صدها دلیل پیش‌گفته دیگر زمینه‌های اجماع اقشار اجتماعی ایران را در اجرای منطقی‌ترین تصمیم شاه فراهم کرد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.