گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

غلامعلی رجایی در گفت و گو با جماران مطرح کرد:

شباهت های حاج قاسم به شهید رجایی و آیت الله هاشمی رفسنجانی

یکی از همرزمان شهید حاج قاسم سلیمانی گفت: ایشان صرفا نمی گفت که من یک آدم نظامی هستم و باید به شکست داعش فکر کنم و ورود در هر مسأله ای را بر خودم جایز نمی دانم. این خیلی مهم است و در عین حال ورود به مسائل سیاسی هم نیست؛ ایشان مصلحت کشور را درست تشخیص می داد که به عنوان یک ظرفیت باید این مسائل حل شود.

پایگاه خبری جماران: به مناسبت ایام سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی با یکی از همرزمان ایشان در طول هشت سال دفاع مقدس گفت و گویی داشتیم و خاطرات او از دوران دفاع مقدس و سال های پس از آن را مرور کردیم و خصوصیات اخلاقی و حالات عرفانی حاج قاسم سلیمانی از جمله مطالبی بود که در این گفت و گو مطرح شد

مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با غلامعلی رجایی را در ادامه می خوانید:

آقای رجایی! شما در طول هشت سال دفاع مقدس از همرزمان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بوده اید و پس از آن نیز رابطه خود با ایشان را حفظ کرده اید. در ایام سالگرد شهادت ایشان مزاحم شما شدیم تا ویژگی های اخلاقی حاج قاسم را از زبان شما بشنویم.

ویژگی های حاج قاسم زیاد گفته شده ولی به نظر برجسته ترین ویژگی شهید حاج قاسم سلیمانی «صداقت» ایشان بود. آیه ای در قرآن داریم که به یهودی ها می فرماید، اگر شما ادعا می کنید اولیاء خدا هستید، مرگ را طلب کنید. این را همه کسانی که با حاج قاسم محشور بودند می دانند که ایشان بی تاب رفتن بود.

ضمن احترام به همه رزمندگان، کم داریم کسانی که مثل آقای سلیمانی «تمنای وصل» داشته باشند. شاید پای ماندن بعضی ها سنگین است ولی حاج قاسم به پرنده ای می ماند که دوست داشت از این قفس بپرد و از حالات، صحبت ها و اشک هایی که می ریخت معلوم بود. شعری که خواند «رقص اندر خون خود مردان کنند»، معلوم بود حتی دنبال مرگ سرخ است. من استفاده می کنم از جمله ای که امام در رابطه با شهید مهدی عراقی گفتند «او می ‌بایست شهید می‌شد؛ برای او مردن در رختخواب کوچک بود.».(صحیفه امام، جلد 9، صفحه 350)

 

پازل زندگی حاج قاسم این قطعه مرگ سرخ را نیاز داشت

 

اگر ترامپ حاج قاسم را ترور نمی کرد و دستور شهادتش را نمی داد و حاج قاسم به مرگ طبیعی از دنیا می رفت، چیزی از ارزش های او کاسته نمی شد ولی پازل زندگی حاج قاسم این قطعه مرگ سرخ را نیاز داشت که خدا به ایشان اعطا کرد. البته شایسته آن هم بود چون همان طوری که خودش گفته سعی می کرد مثل شهید زندگی کند. حتی به ایهام می شود گفت که ایشان «حاج قاسم صادق» است. یعنی عنصر صداقت ایشان خیلی مهم است.

نکته دوم این است که به نظر من جنبه «اعتدال» آقای سلیمانی برجسته است. یعنی هم به اسلام و هم به ایران می اندیشید و یک نوع تعادل داشت و مثل بعضی ها که غلبه اسلام را پررنگ می بینند و بعضی ها که ایران را پررنگ می بینند، نبود و به هر دو مقوله توجه داشت و سعی می کرد بین آنها تعادل ایجاد کند. حاج قاسم در سنی بود که اکثر هم دوره ای های ایشان می توانستند بازنشسته شوند و یا بازنشسته شده بودند. اما ایشان با همان شور و شوق دوران دفاع مقدس، بیست و چند سال در فرماندهی نیروی قدس این کار را ادام داد.

بنابر این به نظر من اینکه ایشان اعتقاد داشت که مردم نرانیم؛ همه شهروند هستند. یا اینکه اخیرا آقای جهانگیری گفته ایشان دنبال حل مشکل آقای خاتمی بود، نشان می دهد در عین حال که هدف این فرد نابودی داعش بود و در چند کشور عراق، یمن، فلسطین، سوریه، لبنان و افغانستان نیروها را سازماندهی و فرماندهی می کرد، در عین حال حواسش به این بوده که جلساتی هم می گذاشته تا این مسائل را حل کند. این همان تعادل است. یعنی صرفا نمی گفت که من یک آدم نظامی هستم و باید به شکست داعش فکر کنم و ورود در هر مسأله ای را بر خودم جایز نمی دانم. این خیلی مهم است و در عین حال ورود به مسائل سیاسی هم نیست؛ ایشان مصلحت کشور را درست تشخیص می داد که به عنوان یک ظرفیت باید مسأله اینها با نظام حل شود؛ هم آقای خاتمی، هم حصر و هم بقیه کسانی که چه بسا به دلایلی در محدودیت هایی قرار گرفته اند.

 

در عین حال ایشان از قرار گرفتن در مسئولیت های اجرایی بر حذر بود. نظر شما در این خصوص چیست؟

نکته بعدی این است که حاج قاسم تشخیص خوب می داد. مثلا وقتی به او پیشنهاد کردند که تو می توانی یکی از گزینه های ریاست جمهوری باشی، گفته بود برای این کار داوطلب زیاد است. راست هم می گویند؛ الآن بعضی از کسانی که مطرح شده اند خیلی پایین تر از حاج قاسم سلیمانی هستند. گفته بود من کاری را انجام می دهم که دیگری با انجام نمی دهد و یا کمتر انجام می دهد. خود این قضیه مهم است که ایشان متوجه ظرفیت خودش هست و اینکه کار سخت تر را انتخاب کند.

خیلی قدرت می خواست که ایشان برای شکست داعش زمان تعیین کند و بگوید در آن تاریخ دیگر بساط داعش جمع می شود و جمع شد. والّا آنها بحث خلافت شام را داشتند و عراق و سوریه را تشکیل بدهند؛ و برای ایران هم خواب خلافت خراسان دیده بودند. اگر با آنها مقابله نمی شد قاعدتا آنها به رفتار خودشان ادامه می دادند.

نکته بعدی این است که خودش را گم نکرد. در اخباری که من از حاج قاسم دارم، در روضه ای که پدرش در روستای قنات ملک داشته و همچنین عزاداری های محله شرکت می کرده است.

 

شباهت های حاج قاسم به شهید رجایی و آیت الله هاشمی رفسنجانی

 

به نظر من حاج قاسم ویژگی هایی شبیه به شهید رجایی و ویژگی هایی شبیه به مرحوم هاشمی رفسنجانی دارد. ویژگی شبیه شهید رجایی همین بود که خودش را گم نکرد و می دانست از کجا آمده است. آقای رجایی می گفت وقتی دیدید تغییر در رفتار من دیده می شود به من بگویید تو پسر همان هستی که وسایل خرازی می فروخت و تو همان هستی که در تهران ظرف روی می فروختی و من را یادآوری کنید که من خودم را گم نکنم.

شاید سردار سلیمانی یکی از محبوب ترین ژنرال های نظامی جهان محسوب می شد و در خارج از ایران هم به دیده احترام به او نگاه می کردند. حرف هایی زده شده که بعضی از مقامات بلند پایه بعضی کشورها طالب ملاقات با ایشان بودند و ایشان ملاقات با آنها را نمی پذیرفت.

اما نکته ای که با آقای هاشمی مشابهت دارد، مثلا من دیدم وقتی ایشان در قضیه سیل رفت، آنجا امید داد. چون هیچ امیدی نمانده بود و بعضی از روستاها بیش از یک ماه در محاصره بودند. خود من هم 2 روز در آنجا بودم. سردار سلیمانی می گفت مشکل هست ولی حل می شود. از خاطرات خوبی که از آقای هاشمی هم نقل می کنند که هر وقت بلندگوی زندان صدا می کرد، می گفت من را صدا می کنند و من آزاد شده ام. این در حالی است محکوم به ابد و نزدیک به اعدام بود. یعنی هیج امیدی به آزادی قریب الوقوع او نبود.

خود همین قضیه که فرمانده سپاه قدس با هلی کوپتر به مناطق سیل زده برود و در مناطق سیل زده پیاده شود و با مردم حرف بزند، ستودنی است. هرکس دیگری باشد می گوید من به دنبال بحث داعش و نیروهای جهادی در سوریه، عراق، یمن و امثال اینها بروم. این امر نشان می دهد که ایشان حواسش به همه جا هست. من یقین دارم امکانات مهندسی که حشدالشعبی عراق از شلمچه وارد خرمشهر کردند هم از شاهکارهای حاج قاسم سلیمانی بود. سابقه نداشته که ما از عراق و یا کشور همسایه دیگری این جور کمک دریافت کنیم. چون ما کشور برخورداری هستیم و امکاناتی داریم. ولی خود این قضیه در طول چند دهه تخاصم با عراق یک حرکت کم نظیر و ستودنی است.

اما نکته ای که من مایل هستم به آن تأکید کنم این است که در طول این سال ها به خاطر استفاده نامطلوبی که از مسائل عرفانی شده، مسائل عرفانی در جامعه خیلی سخیف شده و اگر کسی مطرح کند برای بعضی ها بوی خرافه از آن به مشام می رسد؛ لذا با تمسخر و سبکی نگاه می کنند.

من با آقای سلیمانی یک ماه در مکه هم اتاق بودیم؛ در آنجا شاهد ارتباطات روحی او با شهید حسین یوسف اللهی بودم. در آخر هم نگفت من را در حرم امام رضا(ع)، حضرت معصومه(ع) و یا امام خمینی(س) دفن کنید، بلکه گفت من را کنار شهید حسین یوسف اللهی دفن کنید.

خود این قضیه که یک آدم نظامی که سال ها در مسند فرماندهی است نیم نگاهی به عرفان و نگاه داشته باشد و به قول خودش مدد هم از این سبک و سیاق و مسلک بگیرد، به نظر من قابل توجه است و باید برای فرماندهان نظامی، مسئولین سیاسی و مسئولین اجرایی کشور درس باشد که واقعا نگاه سالم، ثابت و صادقی به عرفان داشته باشد. سلیمانی خیلی ناگفته داشت که چه مددهایی از این دست گرفت. چون آدم کتومی بود و شما از ایشان چیزی در رابطه با خودش نمی شنوید.

مگر می شود کسی 22 سال در بیابان ها باشد و به او مدد نرسد؟! ولی شما یک خط هم در این مورد نمی بینید. یعنی ایشان ضمن اینکه خودفروختگی نمی کرد و کتوم بود، در عین حال به نظر من این زرنگی و هوشیاری را داشت که توانست ارتباط خودش را با روح شهید محمدحسین یوسف اللهی حفظ کند و ما دیگر از این بالاتر نداریم که کسی مثل ایشان وصیت کند در کنار او به خاک سپرده شود. نه اینکه می خواهد از مقام دفن در حرم امام رضا(ع) و یا جاهای دیگر چشم پوشی کند، شدت علاقه ای که به آن شهید داشته، علی القاعده خواسته به شکلی وفاداری خودش را نشان بدهد و گفته من را کنار ایشان دفن کنید و به وصیتنامه ایشان هم عمل کردند.

به نظر من اینها از ویژگی های برجسته آقای سلیمانی بود که این جور توانست بین مردم محبوب باشد و به نظر من تا دهه ها این صوت و سیطره محبوبیت و آوازه شهرت ایشان در جامعه خواهد ماند و امیدواریم به نسل ها منتقل شود. البته ما نباید از این شهید استفاده نامربوط داشته باشیم. بزرگ کردن شهدا از آنچه که هستند هیچ خدمتی به آنها نیست.

 

در بزرگداشت شهدا تعادل را حفظ کنیم

 

چون من سال ها است در رابطه با فرهنگ شهادت می گویم و می نویسم. به نظر من آن جور بزرگنمایی قاسم سلیمانی که کسی جرأت نکند به این شخصیت نزدیک شود به صلاح جامعه، فرهنگ و نسل جوان نیست و ظلم به حاج قاسم سلیمانی است. آقای سلیمانی هم مثل بقیه شهدا به هر حال محدودیت ها و ظرفیت هایی داشته و باید محسنات و ظرفیت ها با توجه به محدودیت ها دیده و بازگو شود. بزرگنمایی و درشت نمایی واقعیت هیچ خدمتی به ایشان و سایر شهدا نیست.

الآن هیچ اسمی از آقای پورجعفری که جانش را برای ایشان گذاشت نیست. ما باید در این قضیه تعادل را حفظ کنیم. باید تعادل در رابطه با تبلیغ شهدا رعایت شود. به هر حال کسانی که با این شهدا هستند و به شهادت می رسند خانواده دارند و خانواده هم توقع دارند که از اینها ذکری شود. من امیدوارم کسانی که دستگاه تبلیغاتی در اختیارشان هست و این همه از شهید سلیمانی و فخری زاده می گویند، از کسانی که پاسدار و محافظ ایشان بودند، عراقی و غیر عراقی، هم یادی کنند و آنها زیر سایه بلند اینها گم نشوند.

 

شما خاطره ای هم از سردار سلیمانی دارید؟

در جنگ چون من قرارگاه خاتم بودم، به لشکرها سر می زدم. یک خاطره ای که دارم، ایشان در مقر خودش بود و پتویی آویزان بود. فکر می کنم سال 64 بود که خواستم به دیدن حاج قاسم بروم دیدم یکی از شعرهای من بالای مقر ایشان زده شده است. «ای بسته بند خویش خود را یله کن/ پا را به ره عشق تو پر آبله کن/ خوش در خط خون خویش بنمای شنا/ گر چهره معشوق ندیدی گله کن». تعجب کردم که این شعر چه طور به لشکر رسیده و روی مقوایی نوشته بودند و بالای آن پتو زده بودند.

خاطره دیگرم این است که در سفر یک ماهه به مکه هر دو ما بازرس بودیم. روز آخری که باید به ایران بر می گشتیم، به من گفت برای وداع برویم. رفتیم و طواف کردیم و پشت جایی که آب زمزم هست، ایستادیم. آنجا بی صدا نگاه کرد و اشک ریخت. چیزهایی با کعبه زمزمه می کرد که من نمی شنیدم. حال خوشی داشت و اشک حاج قاسم خیلی آرام بود و تظاهر نداشت. با چشم های نافذ خود به کعبه نگاه می کرد و این نگاه هنوز در خاطر من هک شده است. با همدیگر خارج شدیم و به بعثه رهبری برگشتیم.

یک بار هم من به نماز جمعه تهران رفتم و با حاج قاسم در مسیری همراه شدم؛ از خیابان طالقانی با هم راه رفتیم و صحبت کردیم. می خواست در خود خیابان بایستد و به من گفت اینجا می نشینی؟ گفتم من باید بروم. نماز جمعه نماندم و رفتم ولی ایشان نشست. پتویی زیر پایش انداخته بود و داخل مردم نشست و این نبود که جلوی جایگاه بنشیند.

نکته ای که مایل هستم برای اولین بار بگویم، توسط یکی از دوستان کرمانی عضو سپاه به حاج قاسم پیغام دادم که شما بر خلاف فرماندهانی که زیر نظر آقای هاشمی بودند و احتیاط می کردند که به ایشان مراجعه کنند، گزارش بدهند و حالی بپرسند، بیایید. شما هم آدم معتدلی هستی و هم کرمانی هستی. حاج قاسم آمد و ملاقات کرد. البته دفتر به من اطلاع ندادند و بعد از اینکه ملاقات کرد من فهمیدم و در سفر مشهد به آقای هاشمی گفتم که ظاهرا آقای سلیمانی خدمت شما رسیده است. گفت ایشان معمولا می آید. با خنده گفتم این مورد را من گفته بودم. آقای هاشمی هم خنده ای کرد و چیزی نگفت.

 

آخرین دیدار شما چه زمانی بود؟

دیدار آخر من با حاج قاسم مجلس ختمی در مسجد خوزستانی ها بود که کنار هم نشسته بودیم. ظاهرا من بعد رفتم و کنار ایشان نشستم. دیدم ایشان سرش را از دوربین ها می دزد و پشت صندلی ها می برد. من دیدم این بنده خدا خیلی اذیت و آزار می شود. به منبری نگاه می کرد و سرش را پایین می انداخت و من اذیت شدم. گفت رجایی به این دوربین ها بگو از من فیلم نگیرند. من با دست به کسانی که فیلمبرداری می کردند اشاره کردم و آمدند؛ گفتم حاجی راضی نیست. لطفا بروید و فیلم نگیرید. آنها هم ادب کردند و رفتند. بعد راحت نشست و سرش را نمی دزدید.

به او گفتم کسی از عرفا را می شناسم که می تواند حرز خوبی به شما بدهد و خطرهایی که حتما شما را تهدید می کند دور شوند. دلیل اینکه سرش را می دزدید این است که مایل بود تصویرها ضبط نشود و ردّش را نزنند. چون مشخص بود که مثلا ساعت چهار بعدازظهر در مسجد ولیعصر(عج) خیابان وزرا است و لابد از اینجا می خواهد جای دیگری برود و بتوانند ردش را بزنند.

وقتی گفتم کسی را می شناسم که به شما حرز بدهد، انگشترش را نشان داد و گفت این را دارم و چیز خوب و قوی است. گفتم یعنی نیاز ندارید؟ گفت نه؛ این چیز خوبی است. دیگر ایشان را ندیدم تا اینکه یک روز سحر ناباورانه دیدم در پیام هایی که برای من ارسال شده نام ایشان هست. فکر کردم شایعه است ولی وقتی دیدم سپاه بیانیه داد و تلویزیون گفت فهمیدم که متأسفانه این خبر درست است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
10 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.