عملیات کربلای 4 از منظر مانور، جغرافیا و مهمتر از همه از منظر پیوستگی تاریخی و ذهنیتی که دشمن از جهت انجام عملیات در این منطقه داشت به شدت دچار مشکل بود. بدین ترتیب انتخاب این عملیات و اقدام به انجام آن در واقع مواجهه با یک خطای بزرگ بود و انتظاری که نیروهای ما از غافلگیری داشتند انتظار کاملا غیرواقعی بود.
پایگاه خبری جماران: یکی از شکستهای بزرگ جنگ که تلخی و سرخوردگی آن تا سالها و بلکه دههها با رزمندگان همراه بود، سوم دی ماه 1365 و در عملیات کربلای 4 رخ داد. عملیاتی که طی سالهای اخیر با پرسشهای نسل جدید نیز مواجه شده که چرا شکست خوردیم و چرا در صورت اطلاع دشمن عمل کردیم. به نظر میرسد باید در رابطه با کربلای 4 بدون لکنت و دقیق سخن گفت و البته پیروزی که بعد از آن نیز متهورانه حاصل شد را از نظر دور نداشت.
در طول جنگ تحمیلی سه منطقه جغرافیایی جبهه جنوب به عنوان مناطقی که امکان غافلگیری دشمن در آنها وجود داشت در بوته آزمایش فرماندهان قرار گرفت. اولی رملهای منطقه فکه بود که عملیاتهای والفجر مقدماتی و یک و دو در آنجا طراحی و عملیاتی شد. دوم منطقه وسیع هور که عملیاتهای خیبر و بدر در آنجا اجرا شد و دیگری منطقه اروند کنار که در سال 64 عملیات موفق والفجر8 با ابتکار ویژه عبور غواصها از رودخانه و شکستن خط طراحی و اجرا شد و در سال 65 بنا بود رزمندگان با مانوری که تا حدی مشابه عملیات قبلی بود از رودخانه عبور کرده و وارد ابوالخصیب بشوند، در اینجا بود که کار گره خورد.
خصیصه مشترک این سه منطقه ابتناء عملیاتها بر تواناییهای فردی انسان بود و کاربست تجهیزات و ادوات نظامی نرمال آن زمان در این مناطق دچار محدودیت میشد. پس با توجه به مضیقههایی که ما در طول جنگ برای استفاده از تجهیزات داشتیم این مناطق، مناسب قلمداد میشدند.
نکته مهمی که در بازخوانی عملیاتهای ما باید مورد توجه قرار بگیرد اینست که در همه عملیاتهایی که در این مناطق اجرا شد، عملیات اول ما موفقتر از عملیاتهای بعدی در همان مناطق بود. در خیبر توانستیم دشمن را غافلگیر کنیم اما یکسال بعد در بدر به دلیل پیوستگی با عملیات پیشین دشمن غافلگیر نشد. سال بعد در والفجر8 دشمن را غافلگیر کردیم اما عملیات بعدی در همین جغرافیا غافلگیری از میان رفته و بلکه دشمن با چشمانی باز در انتظار ما بود.
در بیان تفاوت دو عملیات والفجر8 و کربلای4 باید در نظر داشت که در منطقه والفجر 8 پوشش مناسبی داشتیم چون نخلستانهای انبوه آن منطقه عمق 7 کیلومتری داشت و فضای مناسبی برای استتار و اقدامات نظامی به وجود آورده بود اما نخلستانهای منطقه کربلای 4 بسیار تنک و از عمق کافی برخوردار نبود. همچنین ساحل اروند در والفجر8 ساحل بکر و طبیعی بود، در حالی که بخش قابل توجهی از ساحل کربلای 4 ساحل صنعتی و دستخوردهای بود و هر اقدامی در آنجا مشهود بود.
نکته قابل توجه دیگر در رابطه با عمق زمینی که برای پشتیبانی نیاز داشتیم بود. در منطقه کربلای4، عقبه ما تا عمق قابل توجهی به وسیله رودخانه کارون به دو قسمت تقسیم شده بود و چون زمان عملیات در فصل سیلابی شدن رودخانه بود عبور از این رودخانه سخت بود و منطقه هم به دو قسمت تقسیم شده و عملا ما نمیتوانستیم مانور مناسب و کافی در پشتیبانیها که عامل اصلی موفقیت در تک بود را داشته باشیم. پلهایی که روی کارون بنا بود احداث شود عملا امکان استقرار پیدا نمیکردند و مآلاً جابجایی و حرکت از سمت شرق کارون به سمت غرب کارون میسر نبود و این از ضعفهای بزرگ انتخاب منطقه بود.
سطح دیگر بررسی این عملیات مانور عملیات کربلای 4 است که مانوری بسیار پیچیده و امروز میتوان گفت "نشدنی" بود. به عنوان مثال وقتی به ماموریت لشکر 14 امام حسین نگاه میکنیم که از محور نهر خیّن وارد میشود و میخواهد برود به پشت ام الرصاص و بعد ساحل پتروشیمی را تصرف کند متوجه میشویم چه مانور پیچیده و نشدی بوده است.
بهرحال این عملیات از منظر مانور، جغرافیا و مهمتر از همه از منظر پیوستگی تاریخی و ذهنیتی که دشمن از جهت انجام عملیات در این منطقه داشت به شدت دچار مشکل بود. بدین ترتیب انتخاب این عملیات و اقدام به انجام آن در واقع مواجهه با یک خطای بزرگ بود و انتظاری که نیروهای ما از غافلگیری داشتند انتظار کاملا غیرواقعی بود. به عنوان مثال خاطرم هست که لشکر 32 انصار الحسین قبل از عملیات در خرمشهر در حال جابجایی بود که گلوله باران توپخانه عراق تعداد زیادی از رزمندگان این لشکر را به شهادت رساند و این حادثه در کنار حوادث متعدد دیگر همه گواه بر هوشیاری دشمن بود اما فرماندهی عملیات مصرانه بر این باور بود که ما همچنان در زمان از دشمن جلو هستیم، به این معنی که تا خط را بشکنیم و اهدافمان را تامین کنیم عراق به ما نخواهد رسید.
همچنین مساله مهم دیگر این تصور بود که چون منطقه عملیاتی کربلای 4 میانه دو سپاه هفتم و سوم عراق بود و در صورت یورش ما این دو سپاه دچار اختلال در این خواهند شد که کدام باید دفاع کنند؛ آنچه در عمل رخ داد همزمانی دفاع هر دو سپاه در به بن بست کشانیدن سریع این عملیات بود.
جمع مطالبی و نکاتی که ذکر شد ما را به این تحلیل میرساند که کربلای 4 با سرنوشت محتوم خود روبرو شد و مطالبی که تحت عنوان "لو رفتن" عامل شکست در کربلای 4 معرفی میشوند تا حد زیادی عوامانه به نظر میرسند. مجموع اقدامات ما در انتخاب منطقه و زمان منطقه و تاکتیکها و شیوههای رسیدن به اهدافمان باعث هوشیاری دشمن شده بود و این عملیات را با شکست مواجه کرد. اساسا تصور لو رفتن و این اینکه کساین نقشهها و کالکها و ... را زیر بغل بگذارند و تحویل عراق بدهند و این عاملی باشد برای شکست، با واقعیتهای جنگ همخوانی ندارد.
اما در تحلیل فرامتنی شکست ما در این عملیات باید زاویه دیدمان را از کربلای 4 وسیعتر کرده و شیوههای تصمیمگیری و تصمیمسازی در جنگ را دقیقتر بررسی کنیم:
شاید بتوان گفت مشکل بزرگی که داشتیم زندانی شدن در گفتمان نظامی و عملیاتیای بود که خودمان دور خودمان ساخته بودیم. این زندان مانع از آن شد که همزمان که میجنگیدیم، پویایی و تحرک ذهنی و اندیشهایِ مثل دشمن فکر کردن را نیز داشته باشیم. این مهم، وظیفه ما بود و می شود گفت در سال ششم جنگ این تجربه را هم به دست آورده بودیم. اینکه فرماندهی ارشد ما خودش را جای صدام و فرماندهان ارشد نظامی او بگذارد و فرماندهان دیگر ما خودشان را جای فرماندهان سپاه سوم و هفتم و ... ارتش عراق می گذاشتند به نظر یک ضرورت نظامی و استراتژیک بود.
همچنین خطای شناختی عمیقی که در جنگ وجود داشت و در کربلای 4 رخ عیان کرد این بود که فرماندهان قرارگاه و بالاتر تحلیلهایی از جنگ داشتند و بر مبنای آن تحلیل عمل میکردند و جالب این است که اطلاعاتی را برای تحکیم آن تحلیل به کار می گرفتند. یعنی اطلاعاتی که در این چهارچوب قرار میگرفت پذیرفته میشد و باقی رد میشد. این خطای شناختی میتواند در نبرد فاجعهآفرین باشد. بدین ترتیب که تحلیل شما عدم هوشیاری دشمن باشد و سیگنالهای هوشیاری دشمن را رد کنید و دیوارهای تحلیل خود را مستحکم کنیم و النهایه در آن زندانی شویم.
نکته دیگر تلقیهای اسطورهای از فرماندهان ارشد و گاهی فرماندهان قرارگاهها بود. بدین ترتیب وقتی فرماندهان به تحلیلی میرسیدند دیگر ذهنی نبود که یارای مخالفت با آن را داشته باشد. البته فضای جنگ تا حد زیادی اقناعی بود اما شکل گیری تلقی اسطوره ای بواسطه پیروزیهای پیشین در بسیاری موارد ما را از اهدافمان دور کرد.
البته نگارنده تایید می کند که این موارد در سال 1399 گفته میشود و باید اقتضائات و واقعیات صحنه نبرد در آن سالها را نیز مدنظر داشت اما در هر صورت نمیتوان در بررسی شکست در کربلای 4 این خطاهای استراتژیک را نادیده گرفت. همین مسائل باعث شد که در کربلای 4 علیرغم اینکه همه چیز نشان دهنده هوشیاری دشمن بود در پذیرش این واقعیت کوتاهی کنیم.
در پایان باید به این مساله اشاره کرد که منصفانه نیست خطاهای منتهی به شکست در کربلای 4 را بیان کرد و ذکاوت و هوشمندی استفاده منحصر به فردی که همین شکست برای پیروزی فراهم کرد را نادیده گرفت. در واقع فرماندهی سپاه در جنگ از موقعیتی که این شکست به دست آورد شایستگی خود را نشان داد.
به نظر نگارنده محسن رضایی از روزهای پیش از تک متوجه هوشیاری دشمن شده بود اما هم احتمال و امکان ارزیابی سطح هوشیاری دشمن و نوع مواجهه آن را برای خود حفظ کرد و هم دنبال بهترین استفاده ممکن از این وضعیت بود. بدین ترتیب باید کربلای 4 و 5 را در یک راستا دید و این دو عملیات را با همدیگر یک عملیات دید. مستلزم یک عملیات دیدن کربلای 4 و 5 نیز این است که هم نقاط ضعف و خطاهای راهبردی کربلای 4 را واقعبینانه بیان کنیم و هم ابتکار و شهامت عملیاتی کربلای 5 که تنها دو هفته بعد از این شکست به مستحکمترین خطوط عراق یعنی شلمچه یورش بردیم و در جنگی سخت پیروز شدیم را ادامه این شکست معرفی کنیم.
نکات و نقدهای گفته شده مانع از احترام به فرماندهان جنگ که در سختترین های این کشور در مقابل تجاوز دشمن سینه ستبر کردند نیست و به ایشان و به همهی شهیدان و رزمندگان کربلای چهار درود می فرستم. دست دوستان بزرگوار منتقد، تحلیلگر و رزمنده آن روز را می بوسم و صاحب منصبان و فرماندهان جنگ را هم معطوف به حساسیتهای حوزه خود و پاسخگوییهایی که صورت نگرفته میدارم.
*رزمنده اطلاعات و عملیات در دوران جنگ و استاد دانشگاه