پایگاه خبری جماران: حجت الاسلام و المسلمین نعمت الله دانشمند، مسئول دفتر آیت الله العظمی صانعی در اصفهان از شاگردان و اطرافیان نزدیک آیت الله العظمی صانعی به شمار می رود. او که حدود 40 سال در درس آیت الله صانعی شرکت کرده، در درس خارج فقه، شاگرد چند تن از اساتید دیگر از جمله آیت الله العظمی وحید خراسانی و مرحوم آیت الله منتظری نیز بوده است. دانشمند از سال 59 تا 95 در قم حضور داشته و مدتی در اصفهان مسئولیت دفتر آیت الله صانعی عهده دار بوده است.
آنچه در ادامه می آید مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با حجت الاسلام و المسلمین نعمت الله دانشمند، در خصوص ویژگی های کلاس درس آیت الله العظمی صانعی و فتاوای ایشان است:
شما با سابقه آشنایی دیرینه ای که با آیت الله العظمی صانعی داشته اید و قریب به 40 سال غیر از اینکه به عنوان شاگرد از محضر ایشان سکب فیض کردید، نشست و برخاست صمیمی و دوستانه داشتید و حتی در سفرها همراه ایشان بودید. من فکر می کنم از بین شاگردانشان، کسی به اندازه شما این همنشینی را نداشته است. لذا فرصت خوبی است که مفصلا پیرامون ابعاد شخصیت این فقیه و مرجع نوآور هرآنچه می دانید را برای ما بگویید.
من در رابطه با مرحوم آیت الله العظمی صانعی در چند محور مطالبی را خدمت شما ارائه خواهم داد. همان طور که در سؤال شما آمده بود، قریب به چهار دهه از آشنایی بنده با مرحوم آیت الله العظمی صانعی می گذرد. زمان انقلاب و مقداری قبل از انقلاب با صحبت های ایشان کم و بیش آشنا شدم و بعد در نماز جمعه قم ادامه پیدا کرد. چه زمانی که عضو فقهای شورای نگهبان و چه زمانی که دادستان کل کشور بودند در سمت امام جمعه قم هم بودند و از خطبه هایی که ایشان بیان می کردند بسیار حظّ و بهره می بردیم و شیفته خطبه های ایشان بودیم.
کم کم ما به درس اصول ایشان، که در مدرسه فیضیه برقرار بود، راه یافتیم. در درس ایشان ما کم و بیش سؤالاتی را مطرح می کردیم و چون از خصلت های روحی این فقیه شاگرد پروری بود، اگر شما سؤالاتی را مطرح و یا به قول طلبگی در درس اشکال می کردیم حتی اگر اشکال هم وارد نبود ایشان با متانت طبع جواب می دادند؛ یا رد می کردند و یا اگر اشکال وجهی داشت خودشان آن وجه را بیان می کردند و بعد ایرادی می گرفتند و در جوابشان نوعی مهربانی، عطوفت و بزرگواری بود که این باعث جذب طلبه های جوان به ایشان می شد.
کم کم این آشنایی ما و اشکال کردن باعث شد که ما به بیت ایشان رفت و آمد پیدا کنیم و طبقه دوم منزل ایشان که اوایل دفترشان بود و دو اتاق هم بیشتر نبود. در یکی از این اتاق ها می نشستیم و چند نفر از آقایان هم بودند. سؤالاتی که از اقصی نقاط کشور و یا خارج از کشور می آمد را ایشان پاسخ می دادند. ما چند جلسه آنجا نشستیم و از جواب های ایشان که بحث علمی گسترده ای هم می کردند، بهره بردیم.
تا اینکه یادم می آید من سؤالی در رابطه با کشتن گربه از ایشان مطرح کردم. اینکه اگر آدم گربه هایی که به خانه می آیند و اذیت می کنند را با تفنگ ساچمه ای بزند و بکشد، به نظر حضرتعالی آیا اشکال دارد یا ندارد؟ ایشان مستقیم جواب من را ندادند و بعد به من فرمودند که برو در رابطه با این موضوع «کتاب الحج وسائل» را بخوان. کتاب الحج وسائل مقدمه ای به نام «آداب سفر» دارد. ایشان فرمودند در آداب سفر قسمتی مربوط به حقوق حیوان است. در آنجا روایاتی در رابطه با گربه هست. شما بروید آن روایات را بخوانید تا با هم بحث کنیم.
ایشان می توانست خیلی راحت به من یک جواب ساده بدهد. ولی به طلبه های جوان که می دیدند اهل پیگیری مباحث هستند عنایت و لطفی داشتند و می خواستند شاگرد پروری کنند و طلبه را به کار بیندازند که خودش برود و شیوه تحقیق و تطبع را یاد بگیرد، مستقیم به من جواب نداد. این مسأله بعد از گذشت این همه سال در ذهن من هست. فکر می کنم سال 63 یا 64 بود که من این سؤال را مطرح کردم و به من راهنمایی کردند که برو حقوق حیوان را در مقدمه کتاب الحج نگاه کن.
با ذوق و شوق وسائل را برداشتم و شروع به نگاه و این قسمت را پیدا و مطالعه کردم و دیدم روایات خیلی زیبایی دارد. بالأخره گشتم تا باب مورد نظر را پیدا کردم و یکی دو روایت بود که هنوز آن روایات در خاطرم هست. فردا با علاقه خاصی روایات را خدمت ایشان آوردم. یک روایت در رابطه با زنی بود که روز قیامت عذاب شده و حضرت فرمود در رابطه با این بود که گربه ای را محبوس کرد تا این گربه از عطش مُرد. بعد ایشان فرمودند که به نظر خودت از این روایات چه استفاده ای می شود؟ من نظرم را گفتم که اذیت کردن و یا کشتن گربه مذمت شده اما نمی توانم بگویم بعد از اینکه گربه اذیت می کند حرام است یا نیست.
ایشان به من راهنمایی دیگری کردند و فرمودند سند روایت را دیده اید که درست هست یا نیست؟ گفتم ندیدم. گفتند «رجال ممقانی» را بیاورید و یکی یکی این اسناد را نگاه کنید. گفتم من رجال را ندارم؛ گفتند از همین جا نگاه کن. آنجا این کتاب را داشتند. من خیلی با کتب رجالی کار نکرده بودم. از آنجا شروع کردیم و ارادت و علاقه من به ایشان همان جا اضافه شد که ایشان نمی خواهند فقط مطلبی که خودشان به آن رسیده اند را به من منتقل کنند و دنبال این هستند که من را رشد دهند و راه استنباط و تحقیق و تطبع را یاد من بدهند.
این امر ادامه داشت. وقتی ایشان موضوعاتی را به من می فرمودند که شما را روی این موضوع کار کنید، من اوایل می گفتم که نه وسائلی دارم و نه تمثال و نه تهذیب دارم. ایشان به من فرمودند کتب اربعه را ندارید؟ گفتم نه. گفتند فردا نه پس فردا قبل از ظهر که به اینجا می آیید، بمانید. من آنجا ماندم و وقتی افراد رفتند و دفتر تعطیل شد ایشان من را صدا زدند که با هم پایین برویم. خود ایشان کتاب استبصار و تهذیب و کافی و یک دوره هم وسایل به من دادند و گفتند برو تحقیق کن. چاپشان قدیمی بود و خودشان چاپ جدید گرفته بودند.
یعنی هم از نظر کتاب من را تأمین کردند و هم از نظر تطبع سعی می کردند تحقیق را یاد ما بدهند. من به خاطر این شیوه شاگرد پروری ایشان و اینکه دنبال شکوفا کردن استعداد طلبه ها هستند، خیلی شیفته ایشان شدم. من شیفته درس ایشان بودم ولی بیشتر از درس، مجلس داخل بیتشان را دوست داشتم. یکی از آقایان سؤالات را می خواند و ایشان جواب نمی داد. با اینکه جواب را می دانست، بقیه را وادار می کردند که این موضوع را در کتب فقها ببینند و مدارکش را هم ببینند و همان جا راه استنباط کردن را به بقیه دوستان هم می آموختند.
ما مقید بودیم که در این مجلس شرکت کنیم. من یادم هست صبح اول وقت درس مرحوم آیت الله منتظری می رفتم. بعد از اینکه آقای صانعی از کارهای اجرایی فارغ شدند و صبح درس اصول را می گفتند، زیر کتابخانه به درس اصول ایشان می رفتم که تعداد محدودی هم بود. بعد از درس اصول مستقیم به دفتر ایشان می آمدیم که طبقه بالای منزلشان بود. تا ظهر در این مجلس می نشستم و هم در بعضی از مطالبی که ایشان می خواستند کمک می کردیم و هم از بحث های ایشان لذت می بردیم.
از همان موقع ما با ایشان آشنا شدیم. ایشان ما را شیفته این نوع شاگرد پروری خودشان کردند و تا زمانی هم که بودیم سعی می کردیم از محضر ایشان استفاده کنیم.
فکر می کنم قبل از اینکه وارد ویژگی های علمی ایشان شویم، اول اگر مسأله قابل ذکری در زمینه خصوصیات شخصی ایشان هست برای ما بفرمایید.
مطالب بسیار زیادی را من از ایشان آموختم. یک طلبه جوان وقتی بخواهد از یک استاد درس خارج اشکال کند دست و پایش می لرزد. مخصوصا اینکه اگر جلسه خصوصی باشد و بخواهد در آن جلسه خصوصی بحث و سؤال و جواب کند. معمولا هیبت جلسه با علما آدم را می گیرد و دست و پای آدم برای حرف زدن می لرزد. من اوایل منزل خیلی از علما می رفتم که خیلی محدود هم بود. اما دو شخصیت را دیدم که وقتی وارد مجلس می شدند، خودشان سعی می کردند اول ابهت جلسه را از بین ببرند تا کسانی که نشسته اند بتوانند ارتباط سهل و ساده ای برقرار کنند. یکی مرحوم آیت الله منتظری و یکی هم آیت الله العظمی صانعی بود.
هر دو اینها این خصوصیت را داشتند و سعی می کردند جلسه را با یک شوخی، مزاح، لطیفه و یا پرسیدن احوال خانواده خودشان را هم تراز مخاطبشان قرار بدهند تا مخاطب راحت بتواند حرفشان را بشنود. این چیزی است که من از این دو بزرگوار آموختم که هر دو این کار را می کردند. آدم وقتی می خواست با اینها صحبت کند دست و پایش نمی لرزید و حرف را راحت می زد؛ ولو اینکه اشتباه کند. این خصوصیتی بود که بسیار ما را تحت تأثیر قرار می داد و حتی ما جرأت می کردیم بعضی لطیفه ها را پیش آنها تعریف کنیم و آنها هم می خندیدند و هیچ موقع ما را نهی نمی کردند و سعی می کردند شخصیت طلبه جوان را احترام بگذارند، بالا بیاورند و تحقیرش نکنند که لکنت زبان بگیرد در گفت و گویی که می خواهد داشته باشد.
یکی دیگر از خصلت های خیلی خوبی که ایشان داشتند این بود که سعی می کردند بعضی از نکات اخلاقی را عملا به انسان منتقل کنند. یعنی اگر من در گفتارم خطایی داشتم و راجع به شخصی می خواستم حرفی را بزنم، مستقیما من را نهی نمی کردند بلکه با اینکه مثلا فلان مسأله را در فلان کتاب نگاه کن، من می فهمیدم که از نظر اخلاقی حرف من و یا خبری که می دهم خیل یمورد پسند نیست. به این شکل ما می فهمیدیم که نسبت به هیچ شخصیتی نباید پیش اینها غیبت کنیم و نسبت به کسی نباید ایراد خاصی بگیریم. ایراد علمی را بحث می کردند و نسبت به بعضی از دوستان نکاتی که داشتند را از روی محبت خیلی راحت بیان می کردند. هیچ موقع قصه ای را برای تحقیر دیگران نقل نمی کردند؛ بلکه برای درس آموزی و به نوعی تفریح و راحت کردن مجلس بیان می کردند.
خصلت عجیب دیگری که ایشان داشت، آنقدر سعی می کردند خودشان را با طلبه جوانی مثل من نزدیک کنند که وقتی وارد می شدیم حتی ایشان تعداد فرزندان من را به اسم می دانستند و سراغ یک یک را می گرفتند. سال 64 خدا پسری به من داده بود و برای من خیلی عجیب بود که ایشان بعد از اینکه متوجه شده بود خدا بچه ای به من داده گفت من دوست دارم بچه تو را ببینم و فکر می کنم بچه دو سه ماهه بود که از بس ایشان به من گفتند او را آوردم و حاج آقا این بچه را در بغل گرفته بود و تا نیم ساعت به این بچه نگاه و صحبت می کرد و گاهی وقت ها دست های این بچه را می بوسید. این علاقه را این طور نشان می داد.
بعد که این بچه راه افتاد، گاهی وقت ها تابستان هم شده بود و درس ها تعطیل شده بود ولی ما یاد گرفته بودیم که آنجا بنشینیم و با ایشان بحث کنیم. ایشان به من گفت فردا که می آیی باید محسن را بیاوری. محسن اذیت می کرد و اجازه نمی داد که ما بچه را نهی کنیم و بگوییم بنشین. از این جهت خیلی سراغ و جویای زندگی شخصی آدم می شد و ما که از پدر و مادرمان فاصله داشتیم، به غیر از جنبه استادی که می خواست مطلبی را به ما بیاموزد، می خواست دوری از پدر و مادر را برای من و خانواده و فرزندانم جبران کند.
رفتار حاج آقا با پسرهای من جوری بود که محسن ما اصفهان مشغول بود و گاهی می گفت من دلم برای حاج آقا تنگ شده و ماشینش را سوار می شد و می رفت قم و حاج آقا را می دید و زیارت حضرت معصومه(ع) هم می رفت و به اصفهان بر می گشت. فکر می کنم این جنبه عاطفی بچه ها را تا آخر عمر شیفته خودشان کرده بودند که خبر رحلت ایشان بچه های دیروز و مردان امروز را در عزای ایشان سوگوار کرد؛ همراه با اشک و آه جانسوز.
خصلت دیگری که برای من خیلی مهم بود، در سفرها بود که ایشان سعی می کردند کارهای شخصی شان را خودشان انجام بدهند. سنشان بالا بود و مقداری هم ناراحتی داشتند. من یادم هست در مدینه منوره خدمت ایشان بودیم و اتاق استراحتشان روبروی اتاق ما بود. ایشان استحمام کردند و آمدند و من خواهش کردم که لباس هایشان را بدهند من بشویم. ایشان با تندی به من جواب دادند که به لباس های من دست نزن. آن موقع در مدینه ماشین لباسشویی هم نداشتیم. تشتی را آب کشید و خودشان نشستند لباس هایشان را شستند و آب کشیدند. حتی حاضر نشد به خدمه ای که همراه برده بودیم کارهای دفتر را انجام دهد نیز بدهد.
کارهای شخصی شان را خودشان انجام می دادند و سعی می کردند در مسافرت باری بر گردن همراهان نیندازند. به نظافت بسیار اهمیت می دادند. آداب معاشرت را در رفتار با دیگران عجیب رعایت می کردند که نکند به همسفرانشان بد بگذرد و یا به زحمت بیفتند. به حدی رعایت های عجیب و غریب می کرد که برای من خیلی درس بود.
من یادم هست در جلسه ای بعد از خوردن غذا یکی از همسفران یک خلال چوبی برداشت تا غذایی که ظاهرا لای دندانش رفته بود را در بیاورد. ایشان نگاهی به آن بنده خدا کرد و ظاهرا آن بنده خدا متوجه نشد که ایشان با چشم دارد اشاره ای می کند. وقتی داشتیم از آن محل به اتاقی می رفتیم که بنا بود استراحت کنیم، ایشان فرمودند اگر خواستید سر سفره خلالی داخل دهانتان کنید دستتان را جلوی دهانتان بگیرید که شاید بعضی ها از این عمل ناراحت شوند.
شما سال های متمادی با ایشان بحث های علمی داشتید و آغازش را هم خودتان گفتید که به چه صورت شد. شخصیت ایشان یک شخصیت جهانی است؛ به خصوص در فتاوای نو که داشتند. در این زمینه که ایشان با همان مبانی فقهی که دست آقایان دیگر هست به این فهم و درک از روایات رسید، شگرد ایشان را در چه چیزی می دانید؟
من قبل از اینکه بخواهم جواب شما را بدهم باید مقدمه ای را عرض کنم که امروزه هم ما و هم شما با آن آشنا هستیم. امروزه ما می بینیم بسیاری از افراد حقوقدان یا افرادی که در امور اجتماعی، فرهنگی و روابط اجتماعی انسان ها کار می کنند، مباحث چالشی را در رابطه با فقه مطرح می کنند؛ که در حقیقت از ما مطالبه راهکار و دلیل می خواهند. من فکر می کنم قبل از اینکه ما این چالش ها را در بسیار از افراد ببینیم، شاید ده ها سال قبل این چالش ها برای مرحوم آیت الله العظمی صانعی مطرح شده بود.
شاید پنج یا هفت سال قبل از انقلاب ایشان حاشیه ای را بر کتاب ها زده بود و نوشته بود که این مسأله مشکل است و باید راهکاری برای آن پیدا کرد. بنابر این من فهمیدم ذهن ایشان به گونه ای به مسأله نگاه می کرده که با ارزش هایی از دین که خودش باور داشته و نگاهی که به آدم ها داشته، پذیرفتن این نوع مسأله سخت بوده است. لذا همیشه این علامت سؤال در ذهن ایشان بوده که آیا راهکاری هست ما مسأله را به گونه ای مطرح کنیم که از نظر اجرا، عمل و یا ارزش بهتر از این باشد؟
منشأ دیگر این است که ایشان قبل از انقلاب جزو سخنرانان و منبری های معروف در تهران و شهرهای دیگر بودند. مراوده ای که ایشان با مردم و یک سری از شخصیت های علمی داشته مشکل مسأله ای که در زندگی فردی و اجتماعی برای آنها پیش آمده را بحث می کردند. لذا یک سری چالش ها از رابطه مختلف ایشان با اقشار مختلف تحصیل کرده، بازاری و گوناگون به دست می آمد.
من فکر می کنم سومین منشأ حضور ایشان در شورای نگهبان و دادستانی کل کشور بود. همان زمان ایشان مشکلاتی را در رابطه با اجرای بعضی از احکام می دیدند و استفتائات گوناگونی از امام دارند در رابطه با عصر و حرج هایی که بعضی از احکام اولیه برای اقشار مختلف ایجاد می کند که نشان می دهد متوجه این قضیه بوده اند. لذا در شورای نگهبان و دادستانی کل کشور هم دیدند بعضی از این احکام مشکل ایجاد می کند.
این سه منشأ باعث یک سری سؤال برای ایشان شد که به دنبال راهکارهایی برای این چالش ها باشد. ابتدا از فتوای جزئی شروع شد تا یواش یواش به نظر من به نظامی تبدیل شد که وقتی دیدند پذیرش بعضی از روایات مشکل است، یک مراجعه مجدد به قرآن کریم داشتند. ایشان در مراجعه مجدد به قرآن کریم یک سری «اصول مادر» استنباط و بر روایات حاکم کردند. هرجا روایت و یا اطلاقی با قرآن سازگار نبود سعی می کردند به وسیله حاکمیت آیه شریفه اطلاق را از بین ببرند.
بد نیست به چند مورد از اصول ایشان اشاره کنم. یکی از چیزهایی که منشأ فتوای ایشان شد همین بحث «کرامت شأنی و فقهی انسان» است. آبه شریفه قرآن می فرماید «لقد کرّمنا بنی آدم». این مورد بحث علما قرار گرفته که این کرامت فعلی و یا شأنی است. ایشان بر خلاف نظر بسیاری از بزرگان، این کرامت را فعلی دانستند و به این شکل بیان فرمودند که انسان به ما هو انسان کرامت و فضیلت دارد. بنابر این احکامی که از طرف شارع صادر می شود باید با این اصل کرامت سازگار باشد و اگر حکمی آمده که با این کرامت ناسازگار است ما باید روی آن حکم دقت کنیم. لذا ایشان در احکام نجس بودن کافر و هچنین احکام مربوط به زنان بازنگری کرد.
ایشان قاعده حاکم دیگری به نام «عدالت» از قرآن استنباط کردند و فرمودند آیات متعددی از قرآن ما را امر به عدالت می کند. جایی در قرآن عدالت را تعریف نکرده و همان طوری که فقها قائل به این هستند که باید موکول به عرف کرد و عرف می فهمد، در تشخیص مصادیق هم نظر ایشان این بود که عرف می تواند تشخیص بدهد. روایات ابواب مختلف را بر این قاعده عرضه می کردند. هرجایی اطلاق روایت با این قاعده عدالت سازگار نبود قید آن را می زدند.
منشأ بسیاری از فتاوای ایشان دو جهت بود. نگاه به ارزش هایی که قرآن مطرح می کند مثل کرامت انسان، عدالت، امر به معروف و دیگری نگاه به عرف عقلا و قضاوت جامعه بود.
ممکن است بعضی دیگر از مراجع همین فتاوا را داشته باشند ولی در رساله ها نیاورده اند. چرا ایشان حاضر شد هزینه این فتواها را بپردازد؟
ایشان بارها در صحبت هایشان به برخی از شخصیت های فقهی در طول تطور و تحول فقه اشاره می کردند. مخصوصا یادم هست که ایشان می فرمودند فتاوای شیخ الطائفه قریب به 100 سال حاکم بر ذهن فقها شد و کسی جرأت مخالفت با آنها را نداشت. بعد ایشان می گفتند کسانی که این سدّ را شکستند راه اجتهاد را باز کردند. ولو اینکه در بعضی از نظریاتشان به خطا رفته باشند، اما بزرگترین خدمتشان به حوزه علمیه این بود که تقلید را تبدیل به اجتهاد و راه اجتهاد، تحقیق و تطبع را برای ما باز کردند.
ایشان می فرمودند که اگر روایات و فتاوای مشهور را نگاه می کنید با تدبّر نگاه کنید. بزرگی افراد جای خودش، ولی این مانع اشکال به فتاوای فقهی و یا دلیل و برهانی که آورده نمی شود. من یادم هست یک وقتی خدمت آیت الله العظمی مظاهری در اصفهان رسیدیم و در رابطه با آیت الله العظمی صانعی(ره) فرمودند که ایشان یک فقیه تدبّری است و ما فقیه تدبّری مثل ایشان کم داریم. بعد مثال هایی زدند و گفتند من همیشه به ایشان دعا می کنم.
حاشیه تحریر را ما خدمت ایشان بودیم و با بعضی از دوستان کمک کردیم و به تحریر و عروه حاشیه زدیم. گاهی وقت ها آنها می گفتند این را منتشر نکنید؛ تکفیرتان می کنند. می گفت من از این تکفیرها نمی ترسم؛ می خواهم راه اجتهاد را برای نسل های آینده حوزه باز کنم. حاضرم امروز چوب بخورم تا راه آیندگان برای استنباط و اجتهاد آزاد باز شود.
یعنی من فکر می کنم مجموع تمام داشته های پدران، زحمات علمی و زحمات منبر یک شخصیت علمی از ایشان درست کرده بود و اگر این فتاوا را نمی دادند بسیاری هم مورد اقبال حوزه، مردم و بعضی از افراد بود و این همه تندی به ایشان نمی شد. ولی ایشان همه اینها را گذاشت و ایثار کرد؛ فدا کرد برای اینکه راه تحقیق و تففه در حوزه علمیه باز شود و ما مقلد گذشتگان نباشیم. ایشان می گفت از حرف های بزرگان برای خودتان مؤید پیدا کنید که اشتباه نفهمیده باشید اما تدبّر کنید و از مخالفت هم نترسید. عنایت ایشان به این بود که راه را باز کند.
یک خود سانسوری بعضی از علما را گرفته که از بعضی طلبه های جوان و جوّ زده و شهرت زده می ترسند که فتاوای خود را منتشر کنند.
چطور شد که شیعیان کشورهای دیگر با شخصیت آیت الله صانعی ارتباط برقرار کردند؟
از کشورهای مختلف ایمیل، نامه و استفتاء می آمد و جواب می دادیم اما شخصیت سؤال کننده را نمی شناختیم و به ذهنمان هم نمی آمد کسی که سؤال کرده در چه مرتبه ای است. یادم هست که سال 83 ما خدمت ایشان برای حج مشرف شدیم. در مدینه منوره یک سری از روحانیون عربستان از جمله آقای شیخ صالح برای دیدن حاج آقا آمدند و مقداری صحبت کردند و به من فرمودند من دوست دارم حاج آقا را دعوت کنم؛ حاضر هستند بین شیعیان بیایند؟ گفتم با ایشان صحبت می کنم و به شما خبر می دهم. با حاج آقا صحبت کردم و گفت اشکالی ندارد؛ می رویم. وقتی به منزل ایشان رفتیم دیدیم که چند نفر از علمای عربستان و بحرین هم هستند. تازه ما متوجه شدیم که شخصیت آیت الله صانعی در میان آنها معروف تر از خود ما است.
بعدا هرچه رفتیم مکه ارتباط بیشتر شد و شخصیت های بیشتری برای ملاقات ایشان آمدند. در مکه از ایشان برای سخنرانی دعوت کردند. یعنی کاروان های قطیف و عسیر وقتی می شنیدند ایشان هست، چند کاروان در یک هتل اجتماع و خیابان ها را چراغانی می کردند. وقتی ما در خدمت ایشان می رفتیم تعجب می کردیم که اینها ایشان را از کجا می شناسند. آقای صفار وقتی می خواست با ایشان صحبت کند گفت یادمان نمی رود این همان آقایی است که با یک دست اسلحه و یک دست قرآن برای مردم سخنرانی می کرد؛ رئیس القضات بود و مردم شما را از آن زمان می شناسند و در عربستان کسانی که فارسی می فهمیدند صحبت های شما را دنبال می کردند.
این باعث شد که شناخت ما عوض شود و بفهمیم ایشان بین مردم عربستان گمنام که نیست، خیلی معروف و مشهور است. ایشان در کاروان ها به زبان عربی سخنرانی می کردند و یک وقتی هم برای سؤال و جواب می گذاشتند که مورد اقبال بسیار خوبی قرار می گرفت. انقدر دعوت از ایشان زیاد بود که گاهی وقت ها ملاحظه حال ایشان را داشتیم و دعوت ها را رد می کردیم. ولی معمولا در هر سفر حج پنج شش جلسه برای شیعیان آنجا صحبت داشتند.
این ادامه پیدا کرد و زمانی که کاروان های قطیف و عسیر برای زیارت امام رضا(ع) و حضرت معصومه(ع) به ایران می آمدند می گفتند ما وقت دیدار می خواهیم و با علاقه به دیدار ایشان می آمدند.
در شبانه روز ایشان چند ساعت مطالعه و تحقیق داشتند؟
ساعت دقیق نمی توانم بگویم. فقط بعضی نوشته هایی که خدمت ایشان داده بودم ملاحظه کنند را وقتی به من بر می گرداندند می دیدم که روی کاغذ نظرشان را داده اند و ساعت هم زده اند که مثلا سه یا دو نیمه شب نوشته اند. بعضی وقت ها من می دیدم که حالت خستگی در چهره ایشان هست و می پرسیدم که آیا مشکلی دارید؟ می گفت نه؛ دیشب تا نماز صبح مطالعه می کردم و نمازم را خواندم و دو ساعت خوابیدم. یعنی گاهی وقت ها تا اذان صبح به مطالعه مشغول بودند.
اهل تحقیق بسیار و تدبّر بودند و خستگی در مطالعه و درس و مباحثه برای ایشان معنا نداشت. یک وقتی ایشان کسالت داشتند و در بحث بنا کردند داد بزنند و عرض کردم ملاحظه حنجره تان را بکنید و مقداری کمتر به خودتان فشار بیاورید. ایشان فرمود بحث علمی وقتی صدا بالا برود همه وجودم را حال می آورد و همه مریضی ها را از وجودم می برد.
اگر نکته ای به نظر شما می رسد که در سؤالات ما نبود و یا خاطره ای که برای شما خیلی شیرین و ماندگار است و می تواند بیان شود را برای ما نقل بفرمایید.
چیزی که برای من خیلی سخت و دردآور است، فقدان ایشان است. غیر از فقه و مباحث نظری و استنباطی و اجتهادی، منش رفتاری و عملکرد ایشان در دفاع از مظلومین بود. اصل آزادی خواهی و اینکه از مظلوم دفاع کنند واقعا سرلوحه رفتار و عمل ایشان بود. یعنی نه تنها در حوزه استنباط مسائل علمی، بلکه در موضع گیری ها، صحبت ها، رفتار و کردار آدمی بود که آنچه می گفت را سعی می کرد عمل کند.
یعنی اگر می فرمود عدالت بزرگترین ارزشی است که خدا برای انسان امر فرموده، در موضع گیری های مختلف سعی می کرد این را عمل کند. این برای من ارزش مضاعفی داشت که گفتار و عملش با هم هماهنگ بود. اگر فتوا می داد، در عمل هم خودش رعایت می کرد. اگر از حقوق زنان صحبت می کرد، غیر از عشق به اهل بیت(ع) که من بارها زدن و از حال رفتن خودش را دیدم، در عزای خانمشان بود. موقعی که می خواستند خانمش را در قبر بگذارند ایشان به شدت به سینه اش می زد و اشک می ریخت و می گفت اگر خدا اجازه داده بود خودم را با شما دفن می کردم. یعنی از لحاظ رفتاری هم نسبت به خانمشان و بچه ها همین طور بودند.
امیدوارم مشمول دعای خیر ایشان باشیم و بتوانیم ادای دینی کنیم نسبت به زحماتی که همه بزرگان حوزه برای ما کشیدند و امانتی که دست ما داده اند را به نسل بعد از خودمان تحویل بدهیم.