قیام حضرت، نه قیام به شمشیر که قیام به «بیان و کلام» بود: «اذ قاموا فقالوا ...»(کهف 14) و بر چنان منطق فطری و محکمی استوار که قدرت جذب همه فطرتهای حق طلب و عدالتخواه را داشت.
پایگاه خبری جماران: از صدر اسلام تا به امروز به اسلام و مسلمانان اتهام «جنگ طلبی» زده شده و اسلام «دین جنگ» معرفی گردیده است. مقدّمتاً سه نکته قابل توجه است:
1. شک نیست که در قرآن آیات زیادی در باره قتال وارد شده ولی دقت در آنها نشان میدهد همه آن آیات مربوط به جنگ دفاعی است که از دیدگاه همه ملتها «جنگ مقدّس» و مورد افتخار است و جنگ ابتدایی برای تحمیل دین یا تحمیل حکومت از قبیحترین کارها بوده و به شدّت منع شده است.
2. ادیان، پیامبران و رهروان صادقشان با کتاب منطق و عقلانیت و میزان قسط و عدالت(حدید 25) برای زنده کردن و به سعادت رساندن انسانها مبعوث میشوند و همت میکنند و طبیعی است هر گروهی که حرف عقلانی و منطق فطری داشته باشد، به طور طبیعی از جنگ گریزان و صلح طلب است زیرا در صلح، فرصت و زمینه برای بیان و رساندن پیام فطری و عقلانی دارد امّا دشمنان فطرتستیز و مستکبر به طور طبیعی چون منطق و سخن عقلانی و فطری برای جوابگویی ندارند و به جهت ترس از فراگیر شدن سخن عقلانی، منطقی و فطری تهدید کننده منافعشان، چارهای جز اقدام به جنگ نداشته و ابتدا کننده خواهند بود.
3. نمیتوان انکار کرد که در طول تاریخ ادیان و اسلام هم، بخصوص بعد از این که جانشینان عالِم پیامبر از حکومت طرد شدند و دیگرانی متصدّی گشتند که اسلام شناس نبودند، در برهههای بسیاری حاکمان مدعی اسلامیت، بر خلاف تعالیم اسلام و به عنوان جهاد برای نجات انسانهای گمراه و دفاع از حکومت دینی و ...؛ آغازگر جنگهایی بودهاند که مؤمنان واقعی به این دین نمیتوانند مدافع حقانیت و صحّت آن جنگها باشند.
قیام حضرت، نه قیام به شمشیر که قیام به «بیان و کلام» بود: «اذ قاموا فقالوا ...»(کهف 14) و بر چنان منطق فطری و محکمی استوار که قدرت جذب همه فطرتهای حق طلب و عدالتخواه را داشت از این رو میبینیم از بعد مرگ معاویه که امام را برای بیعت به قصر فراخواندند تا ساعتی قبل از شهادت در روز عاشورا، از هر فرصت ممکن برای «بیان و کلام» بهره گرفت و با بیان و کلام خود، فطرت انسانها را مخاطب ساخت و قیام خود را جاوید گرداند و در عین حال در تمام این مدت از جنگ و درگیری و شروع به آن، به شدت گریزان و خوددار بود. در این مدت به کرّات شرایطی پیش آمد، که اگر حضرت ابتدای به قتال میکرد، چه بسا سرنوشت عاشورا را تغییر میداد ولی نکرد که به دو مورد آن اشاره میکنیم:
1. ابن زیاد، حرّ بن یزید ریاحی را با هزار نفر فرستاد تا راه ورود امام به کوفه را ببندند. در ذو حسم(دو منزلی کوفه) سپاه حرّ در حالی که به شدت تشنه و خسته بودند، با امام و یارانش[که آن زمان تعدادشان هم زیاد بود]، مواجه شدند و امام میتوانست به راحتی بر آنان تاخته و تار و مارشان ساخته و به کوفه وارد شود ولی حضرتش این کار را نکرد و اولّا به همه آن سپاه حتی به مرکبهایشان آب داد و بعد هم با بیان منطقی با آنان سخن گفت و به جهت منع آنان و برای خودداری از درگیری، قبول کرد راه خود را تغییر داده و حالا که ورود به کوفه و بازگشت به مکّه و مدینه را منع میکنند، راه سومی پیش گیرد (تسلیة المجالس، 2/238). وقتی هم به نزدیکی کربلا رسیدند، نامه ابن زیاد به حرّ رسید که او را به خاطر مماشات با امام توبیخ کرده و به برخورد شدید امر نمود؛ لذا حرّ خواست امام را در همانجا بازدارد و به بیعت مجبور کند. در این زمان زهیر به امام پیشنهاد داد که الآن فرصت خوبی برای جنگ با حرّ است زیرا جماعتشان زیاد نیست و قطعا در آینده نیروهای کمکی به آنان ملحق میشوند و جنگ سختتر خواهد شد؛ امام ضمن تایید مضمون سخنان زهیر با قاطعیت و صراحت فرمود: «ولی من هرگز قصد ندارم شروع کننده جنگ باشم مگر این که آنان شروع کنند».(همان، ص250)
2. صبح روز عاشورا هم سپاه ابن سعد به فرماندهی شمر به سوی خیمههای امام هجوم برد که با خندق پر از آتش در پشت خیام و یاران آماده امام در جلو خیام مواجه گردید. شمر که از این آمادگی و تدبیر، یکّه خورده بود، با فریاد، امام و یارانش را به توهین گرفت. مسلم بن عوسجه پیشنهاد داد با تیری شمر را در که درتیررس بودُ هلاک کند و با زدن این ضربه به سپاه ابن سعد و کشتن مهمترین فرماندهاش، صحنه را به سود امام تغییر دهد، ولی امام با قاطعیت فرمود: «من خوش ندارم شروع کننده جنگ باشم»(بحار، 45/5). آری امام با این سیره خود نشان داد در ادامه سلوک پیامبر، هدفش قیام به «بیان و روشنگری» است نه رسیدن به حکومت و پیروزی ظاهری و حفظ آن؛ آن هم به هر قیمت از جمله با جنگ ابتدایی.