عصر دیروز ( شنبه 3 مهر 95) بنیاد باران میزبان نشستی با عنوان «جنگ و صلح» بود که سردار مهدی کیانی اولین فرمانده سپاه آبادان، امیر سید تراب ذاکری مسئول اطلاعات جبهه های جنوب و سرهنگ سید محمدعلی شریف نسب فرمانده نیروهای مدافع خرمشهر در این نشست حضور داشتند.
به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، در ابتدای نشست مجری در مورد چگونگی آغاز جنگ سؤال کرد.
شریف نسب: من یک هفته قبل از جنگ مأمور شدم که با شهید چمران به اهواز بیاییم و مرکز جنگ های نامنظم را شکل دهیم. جلساتی تشکیل دادیم که آقایان شمخانی، غرضی، فروزنده و دیگران در ستاد فرماندهی بودند که قرار شد یک سازماندهی از عشایر داشته باشیم. جلسه چهارم ما بود که آقای شهاب (معاون استاندار وقت خوزستان) گفت فرودگاه آبادان بمباران شده است. ملک نژاد(از مسئولان استانداری خوزستان) گفت که من فرماندهی لشکر نکرده ام. گفتم من فرمانده لشکر می شوم.
کیانی: جنگ من کمی زودتر شروع شده است. جنگ به صورت اصطلاحی از 31 شهریور شده اما عراقی ها جنگ را از خیلی قبل شروع کرده بودند. اتفاقات بسیار خشنی در سال های ابتدایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی افتاد که حاکی از این است که جنگ خیلی قبل از 31 شهریور 59 شروع شد.
ذاکری: من از سال 49 در خوزستان راجع به عراق کار می کردم. عراقی ها تصمیم گرفته بودند تا خودشان را تقویت کنند که قرارداد 1975 را زیر پا بگذارند. چون مدعی بودند که کرانه شرقی اروند رود متعلق به آنها است. از قرارداد الجزیره در سال 53 عراقی ها بسیار قوی روی ارتش کار کرده بودند. بنابر این به دلیل کاری که به من محول شده بود سابقه من بیشتر است.
یعنی این طور نبود که ما خواب بودیم و یک دفعه عراق آمد و بمباران کرد. تمام اطلاعات بود و البته گله ای که دارم این است که به مسئولین اطلاع دادم و اعتنایی نکردند. غرضی به مجلس رفت و آنها گفتند ما شاخ آمریکا را شکاندیم؛ عراق که عددی نیست. آن زمان به اطلاعات توجه نمی کردند. من می دیدم که عراق چگونه نیروها را ساماندهی کرده و چقدر مستشار آورده است و مثل روز برای ما روشن بود که عراق قصد حمله دارد. اگر داستان اروند رود گفته شود عقده های عراق شکافته خواهد شد. پس از امضای این قرارداد صدام با صدا و سیمای کشورش مصاحبه می کند و از امضاء این قرارداد با عنوان «اقدام شجاعانه در مقابل جدا کردن عضوی از بدن» یاد می کند. این جمله نشان دهنده حس او به این قرارداد است.
در کشور دستگاههای اطلاعاتی در آن زمان تعطیل بود و این به معنای بستن چشم و گوش کشور است. من به وسیله حجت الاسلام کاملان آنچه به ذهنم می رسید را مکتوب به امام دادم و امام به من جواب مکتوب داد؛ ولی دیر شده بود. من پیشنهاد بسیج مردمی داده بودم اما اجرای آن به دست بنی صدر و کادر اداری افتاد. اگر می خواستیم از طریق اداری این کار را انجام دهیم سال ها طول می کشید. بنابر این دقیقا می دانستیم عراق حمله خواهد کرد. عنصر ستاد وظیفه اطلاع رسانی دارد و اجرا به دست فرمانده است. ظهیرنژاد 25 شهریور 59 گفت که به افسرهای اطلاعاتی بگویید انقدر شلوغ نکنند؛ عراق غلط می کند به ما حمله کند. این در حالی است که لشکر 3 ارتش عراق یک ماه قبل از شروع جنگ به شلمچه آمد. ما این را رصد کردیم. من نمی خواهم کسی را متهم کنم اما جریان جنگ چیزی نیست که یک شبه آن هم با 12 لشکر حمله کند.
25 شهریور 59 با غرضی به پاسگاه کوشک رفتیم. گفت که من بیش از 200 تانک اینجا می بینم و دست پاچه گفت برای چه به اینجا آمدند؟ گفتم این پاسگاه کوشک طبق قرارداد 1913 متعلق به عراق است. گفت بیاید بگیرد. گفتم از این حرف ها گذشته است.
کیانی: مطالبی که امیر فرمودند با اشراف کامل می گویند. من از دیدگاه آن وقت می گویم. خیلی از مسائل نظامی را از آقای شریف نسب آموختیم. دقیقا با همین مأموریت به خرمشهر رفتم و من را برای جریانات موسوم به خلق عرب دعوت کرده بودند که ریشه در آن طرف مرزها داشت.
آقای مهندس غرضی سرآمد استانداران آن زمان بود. به لحاظ پیچیدگی مسائل خوزستان مهندس غرضی به عنوان استاندار انتخاب شده بود و روزهای دوشنبه با نهادهای انقلابی جلسه داشت. ما حتی از نیروهای عراقی اسیر گرفته بودیم و به جاهای مختلف هم می نوشتم. من تشکیل دهنده سپاه آبادان بودم. به آقای شمخانی فرمانده سپاه خوزستان نوشتم که نمی توانیم اتفاقات را کنترل کنیم. هنوز در برخی نیروهای ارتش این توهم باقی مانده بود که ایران ژاندارم منطقه است و نیروهای مردمی هم می گفتند که ما آمریکا را شکست دادیم.
در صلاحیت، راسخ بودن و انقلابی بودن مهندس غرضی نمی توانیم شک کنیم. نمی توانستیم منعکس کنیم. اصلا ما غافلگیر نشدیم. ما روزشماری این اتفاقات را می کردیم و در بضاعت خودمان آمادگی کسب کرده بودیم. اما نه آمادگی ای که بتوانیم با ارتش تا دندان مسلح عراق مقابله کنیم.
ارتش بعد از انقلاب آسیب دیده بود و بسیاری از نیروهای آن نبودند. نیروهای دیگر هم در رده های خیلی پایین آمادگی بودند. من دوست دارم تأکید کنم که جنگ ما جنگ مردمی بود. حتی نیروهای مسلح تحت تأثیر مردم بودند. باید هم می بودند تا بتوانند خود را پیدا کنند. متأسفانه نقش مردم کم دیده می شود. مردم هم ورود به جنگ را متعاقب انقلاب می دانستند و برای این آمده بودند که بگویند از سهم گذاری مضایقه نداریم. ما واقعا تحت تأثیر مردم بودیم. نقش شریف نسب در آموزش این نیروهای مردمی بسیار زیاد است. ما از این آدم ها زیاد داریم و نبردن نام آنها جفاکاری است.
اگر آسیب شناسی می کردیم می فهمیدیم که ارتش عراق خیلی توانمند نبوده است. فکر حمله به ایران یا منبعث از یک شجاعت خارج از عقل بود و یا محاسباتی که نشأت گرفته از یک نادانی است. در شکست حصر آبادان محاسبه کرده و آمده بود. ولی فکر پشتش نبود. آنها نیروهای کلاسیک بودند و ما نیروهای مردمی بودیم. البته این را اذعان می کنم آدم هایی که این امر را اعتقادات دینی تلقی می کردند زیاد بودند اما همه مردم بودند و برای خدمت آمده بودند. اگر ما بخواهیم رسم جوانمردی را به جای بیاوریم قدردانی از مردم، به خصوص رده های پایین، بر ما لازم است. حتی اگر سیاهی لشکر بوده سیاهی لشکر مؤثر بوده است.
مجری: در مورد آرایش نظامی و وضعیت تجهیزاتی آن زمان ما توضیح دهید.
شریف نسب: مقداری به عقب بر می گردیم. امام از سال 42 و قبل از آن با ارتش رفتار مسالمت آمیز داشت و کوشش می کرد که با کار فرهنگی آنها را جلب کند. ستوان یکم نامجو (شهید نامجو) کلاس قرآن و ادعیه و تاریخ دین برگزار می کرد. ما را ترسانده بودند که بهایی ها دارند به ارتش نفوذ می کنند. هدف نامجو این بود که اگر اتفاقی افتاد پست های کلیدی ارتش دست نیروهای انقلابی باشد. در خود ارتش ضد اطلاعات قوی بود؛ ولی اغلب آنها با ما بودند. چون نان پاک خورده بودند و از بهایی ها می ترسیدند. بهایی ها با این اشتیاق وارد ارتش می شدند که پست های کلیدی را بگیرند. از طرف دیگر نامجو به ما می گفت باید آدم های برجسته ای باشید تا اگر شناسایی شدید نگویند اینها آدم های بی هویتی بودند. یعنی همه در راستای اهداف امام بود.
ارتش خداپرست بود و ارتش عرق خورها و بی دین ها نبود. در عین حال مجهزترین ارتش هم بود. من خودم دوره عالی را در آمریکا دیدم. چون آمریکا می خواست عرب ها را بترساند و قراضه ها را به آنها بفروشد و این هنر امام بود که با کار فرهنگی آنها را جذب کند. ما ارتشی هایی داشتیم که حساب و کتاب خمس و زکاتشان را بهتر از حالا داشتند. ما می خواستیم به واحد کلاه سبزها (نیروهای ویژه) نفوذ کنیم. وقتی وارد شدیم گفتم فرمانده شما چطو آدمی است؟ گفتند اذان ظهر که می دهند جانمازش را پهن می کند. ما اینها را داشتیم. به او می گویند انقلاب شده از کشور برو؛ می گوید پسر فاطمه زهرا (س) آمده من نمی روم. ارتش در حکم یک قهرمان نجات غریق بود که دست و پایش را با زنجیر بسته بودند. با همه اعتقادی که امام به ارتش داشت کت و بال ارتش را بسته بودند و ما معتقدیم که ایمان ارتش است که می تواند کار را پیش ببرد و اسلحه در درجه بعد است.
ذاکری: ما نباید از ارتش 29 شهریور 59 انتظار داشته باشیم که ارتش شاه باشد. به روایتی 12 و به روایتی 17 هزار نفر از ارتش رفتند. از 17 شهریور 57 نیروهای ارتش آموزش نظامی نداشتند و تا شروع جنگ زمان زیادی طول کشید و تعدادی رفتند. توقع از ارتش یک ارتش سرآمد است. ولی واقعیت این نیست. این واقعیتی است که باید به آن پرداخته شود تا قدرت مقابله ما در برابر ارتش عراق سنجیده شود.
صدام شب قبل از حمله گفت اتحاد جماهیر شوروی به ما (عراق) تجهیزات می دهد؛ غرب هم از نظر سیاسی به ما کمک می کند. باورتان نمی شود که نقشه حمله به خوزستان را انگلیس به عراق داد و نقشه پایگاه های نظامی ما را شوروی در اختیار آنها گذاشت. بعد گفت خرجش را هم از عرب ها می گیریم و گرفت.
13 شهریور 59 «خان لیلی» توسط عراق اشغال شد. فردای آن روز هلی کوپتر ما را زدند و 4 شهید دادیم. پانزدهم میمک اشغال شد و نوزدهم اعلامیه رسمی می دهد که ما این کار را کردیم. ما تانک، توپ خانه، نفربر و لشکر متعهد داشتیم که در مقابل یک لشکر مقاومت می کردند. 5 لشکر به خوزستان وارد شد و بسیج، سپاه و ارتش مردانه جنگیدند. این دفاع جانانه است.
کیانی: من نمی خواهم بحث سپاه و ارتش کنم چون خیلی وقت است از این بحث عبور کرده ایم. نیروهای نظامی محدود بودند. ارتش خیلی جانانه جنگید و ماندگاری 25 روزه خرمشهر مرهون آنها است. خاصیت دانستن ما این بود که آموزش خیلی از سلاح های نیمه سنگین را در ارتش دیدیم. بخش زیاد بسیجی که روزهای جنگ کارآمد بودند بدون اینکه از سازمانی حمایت کنند به آبادان و خرمشهر آمدند و با یک ساماندهی نصف و نیمه آن قدر مقاومت کردند که پیش بینی صدام اتفاق نیافتاد. واقعا ما امکان تجهیز آن تعداد محدود را هم نداشتیم. آن مقداری را هم که داشتیم از ارتش گرفتیم.
حاصلش این بود که سقوط خرمشهر دو سه هفته به تعویق افتاد و آبادان سقوط نکرد. سقوط نکردن آبادان قصه عجیب و عظیمی است و آبادان و خرمشهر نقطه بسیار کلیدی در جنگ است. آبادان و خرمشهر صحنه ای شد که نیروهای سپاه شکل گرفتند. همه آدم هایی که در جنگ برند دارند، 70 درصد برندها به قول احمد کاظمی از آبادان و خرمشهر مدرک گرفتند. یعنی فشارها توانست آدم ها را بسازد و شیرازه آن آنجا شکل گرفت. دفاع آنجا مرهون زحمات همه است و باید همه را پاس داشت و اگر پاس نداریم کفران نعمت است. عملیات ثامن الائمه و شکست حصر آبادان مرهون شهید کلاهدوز است.
تعداد زیادی که انتظار بود نیامدند و از قضا نیروهایی که تلقی عامه این بود که نمی آیند، آمدند و افسوس مال این است که آنهایی که باید می آمدند نیامدند و افسوس بالاتر این است که بعد مدعی شدند. اگر کسی می خواهد به چراهای جنگ پاسخ دهد باید بگوید چرا عده ای نیامدند و چرا بعد مدعی شدند؟ جنگ شده و من دفاع کردم نباید مدعی و طلبکار باشم. اگر روزی کسی خواست مدعی شود باید به او گفت در هر جای دنیا حمله ای صورت بگیرد همه مردم می روند. به آنهایی که نیامدند باید بگویی که چرا نیامدی؟ آنها باید پاسخ دهند چون ما پاسخ نخواستیم مدعی شدند.
در ادامه این نشست سؤالاتی از کیانی پرسیده شد. یکی از سؤالات در خصوص عوامل اصلی شروع جنگ تحمیلی بود.
کیانی: بدون تردید جنگ را عراق شروع کرد. ما برآمده از برهم ریختگی که بعد از انقلاب بود ممکن است خامی هایی داشته باشیم ولی این اشکالات نمی تواند انگیزه جنگ باشد. شکل جغرافیایی عراق این است که دسترسی به آب های آزاد داشته باشد و قرارداد 1975 به آنها تحمیل شده بود. یعنی ارتش عراق برای حمله ساماندهی شده بود.
وی همچنین در پاسخ به سؤال دیگری در مورد چرایی ورود ایران به خاک عراق گفت: من خودم به آقای رضایی گفتم که چرا اخبار را این طور می گویید؟ از طرف دیگر ما انقلاب کرده بودیم و مقررات مرزی را نمی دانستیم. بعضی چیزها را درست بیان نکردیم. جنگ فرمانده مدبری داشته؛ نمی شود هاشمی را کمرنگ کرد. من با هاشمی مرافعه هم کردم ولی خداوند عاقبت به خیرش کند که توانست این پیام ها را به امام برساند و جنگ به پایان برسد.
شریف نسب: نکته ای که من نتوانستم تمام کنم این بود که ارتش در حکم نجات غریقی بود که با طناب و زنجیر آن را بسته بودند اما این زنجیرها را پاره کرد. من معتقدم یک عده آدم بی هویت را با پول خریدند. یعنی گفتند اعتماد ملت و رهبر را به ارتش کم می کنیم و موفق شدند و شکاف عمیقی بین ارتش و مردم شکل گرفت.
دیگر از ارتش چیزی نمانده بود و صدام به حامیانش گفت 7 روزه درمیدان آزادی سخنرانی می کند. ولی نیروهای مردمی کاری کردند که 5 روزه قطعنامه را امضا کرد. این بسیج نیروی مردمی باید مسیر خودش را طی می کرد.
بنی صدر رئیس جمهور کشور بود و امام هم حداکثر امکانات را در اختیار او گذاشت ولی رییس جمهور سواد نظامی نداشت. بزرگترین خطای بنی صدر این بود که جو سیاسی خطرناکی ایجاد کرده بود و مملکت را به روزی انداخت که مسئولین آنقدر گرفتار بودند که به گزارشات توجهی نمی کردند.