پایگاه خبری جماران؛ آنچه پیش روست خاطرات مرحوم کیومرث صابری مشهور به گل آقا (طنزنویس معاصر) است که طی گفتگو و نیز در زمان حیات خویش به درخواست مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) تحریر و تحویل داده است.
یک روز رفتیم خدمت حضرت امام، رجایی بود و دیگران هم بودند، بعید میدانم بیشتر از 2 ـ 3 نفر بوده باشیم. از اتاق حضرت امام که بیرون آمدیم (حالا ممکن است شما به من بگویید خاطره را بگو یک آدمی که خیلی کوچک یک گوشه فقط برای خودش ایستاده هیچ چیزی هم نشنیده الا اینکه فقط امام را نگاه کرده است و به دوربین هم گفته است خواهش میکنم من را نگیر همین جور برای خودش، دیگر نفهمیده،... گفت پاشید برویم آقا چی شد! یک چنین حالتی) من آمدم دیدم یکی از استانداران ما در اتاق انتظار نشسته است برود پیش امام.
احتمال میدهم آقای ابراهیمی باشد که الآن [مدیر] مترو است. البته همان موقع ایشان کاندیدای وزارت هم بودند یعنی از کسانی بودند که قبای وزارت برایشان دیده میشد (شاید وزارت نفت). من که آمدم ایشان با آقای رجایی سلام علیک کرد.
آمدیم بیرون گفتم: آقای رجایی استاندار ما اینجا چه کار میکند. گفت آمده است لابد یک گزارش بدهد. منطقه جنگ ایلام، آن طرفها بودند (اگر من دقیق باشم).
گفتم: اصلا برای من هیچ قضیه روشن نیست. من از مشاورین نزدیک و رفیق آقای رجایی بودم بر خلاف بهزاد نبوی که جلوی دوربین بود [و] هنوز هم به خاطر آن لحظات دارد جفا میبیند، گفتم: آقا ما نخست وزیر هستیم استاندار از آنجا پا شود این همه راه را بکوبد بیاید برود گزارشش را بدهد به امام، امام امت، چرا؟ مگر ما مهندس بازرگان هستیم که امام به ما اعتماد نداشته باشد.
همین جور که با ماشین می آمدیم آقای رجایی یواش یواش متوجه نکته شدند. گفت: راست میگویی صابری، من چه کار کنم؟ گفتم: تو در اسرع وقت پیش امام بروی و بگویی آقا اگر شما به ما اعتماد نداری، خب به ما بگو. اگر گزارش میخواهی [استاندار] آن باید به من گزارش بدهد، یعنی به وزیر کشورش بدهد. من هم بیایم به شما بدهم. ما که به شما دروغ نمیگوییم، این نمیشود، آقا همین جور بروند پیش امام گزارش بدهند. ممکن است حواس امام پرت شود.
آقای رجایی در اولین ملاقات خدمت امام رفت. آمد دیدم شاد و شنگول. عادت هم داشت خدا رحمتش کندـ در اتاقم آمد، دستم را فشار میداد، من از فشارش میفهمیدم خوشحال است یا بدحال است یا عصبانی است. گفت خوب شد؟ گفت: من رفتم خدمت امام، گزارشهای فلان را دادم. بعد گفتم: آقا این استاندار ما آن روز آمد اینجا، من دیدم مشاور من هم این را گفته است.
[شهید رجایی] گفت: [امام] گفت: «مشاور تو درست گفته است. استاندار نباید گزارش بدهد، استاندار باید همان کاری را بکند که تو گفتی و من هم به تو اعتماد دارم، اما آقای رجایی ارتباط من را با مردم قطع نکن، من باید با مردم ارتباط داشته باشم نه استاندار، کمتر از استاندار، اما در مورد مسائل دولت مطمئن باش که اگر گزارش منفی به من برسد من اولین کسی که از او سؤال میکنم شمایید.» گفتم: خدا را شکر و ترس ما ریخت.