به گزارش خبرنگار جماران، مقصود فراستخواه در نشست «بحرانهای اخیر و چالشهای همبستگی در ایران امروز» با بیان اینکه سرمایه های اجتماعی در ایران تاسیس نمیشوند، بلکه سرگردان هستند، گفت: تصور میکنم که در ایران مشکلاتی بحرانزا و بحرانهایی وجود دارد که از هم دیگر تغذیه میکنند. آنها از هم دیگر تغذیه کرده و هم افزایی ایجاد میکنند. خدا نکند روزی فرا برسد که بحرانها حتی از راهحلها تغذیه کنند. مانند برخی بیماریها که وقتی درمان را شروع میکنید، بیماری از فرآیند درمان نیز تغذیه میکند و شدیدتر میشود.
وی افزود: اگر به این مرحله برسیم که راهحلهای ما نیز خود تبدیل به مشکل شوند، بسیار نگران کننده خواهد بود. پرسش این است که مردم کشور ما با این مشکلات و بحرانها چه رفتاری میکنند؟ یکی از انواع مواجهه مردم با بحرانها این است که آنها در شهر، «تنها» عبور و مرور میکنند. یعنی جامعه دچار نوعی ذرهوارگی میشود و مردم رفتاری ابزاری یا کالایی با شهر پیدا میکنند. مواجهه دوم مردم با مشکلات این است که در شهر «راه میروند» و هویت های سبک زندگی را دنبال کرده و سیاست زندگی در پیش میگیرند. در مورد قبلی اگر رفتار ابزاری بود، در این نوع رفتار ابرازی است. متاسفانه مردم در همین راه رفتن در شهر نیز گاهی به مشکل برمیخورند.
فراستخواه ادامه داد: در سالهای گذشته مواردی داشتیم که سیاست زندگی مردم نیز به «سیاست مقاومت» تبدیل می شود. یعنی جوانهایی که میخواستند در شهر زندگی کرده و سبک زندگی خود را دنبال کنند، سیاستشان به دلیل برخوردهایی که با آنها می شد تبدیل به سیاست مقاومت می شد. در حالی که «سیاست زندگی» هدف آنها بود.
وی در بیان سومین نوع مواجهه مردم با مشکلات گفت: این نوع مواجهه حالتی است که کارد نابرابریها در آن به استخوان میرسد و من نام آن را «رفتارهای استیصالی در شهر» می گذارم. این رفتارها دیگر نه ابزاری هستند نه ابرازی، بلکه استیصالی هستند. مانند حاشیه نشینی در شهر، بساط پهن کردن در پیاده روها، انواع و اقسام دستفروشی، کودکان خیابانی و...کارتن خوابی که تعداد 15 هزار مورد آن در تهران ثبت شده و روسپیگری که تعدادش 300 هزار مورد در کشور به ثبت رسیده است.
این جامعه شناس افزود: این ها در واقع صورت دیگری در بودن و زیستن با مشکلات است. چهارمین حالت مواجهه مردم با این مشکلات، «پرسه دیجیتالی» آنها در شهر است. مردم از دنیای رئال به دنیای واقعیت های مجازی کوچ میکنند و از دنیایی که بر سرشان خراب شده و دیگر چندان نمیتوانند با آن ارتباط معناداری پیدا کنند وارد دنیای واقعیتهای مجازی می شوند و در آنجا پرسه زنی میکنند. شبکه های مجازی دنیایی است که در عین اینکه آزادی بخش است ولی وهم ناک است.
وی بیان کرد: مواجهه از نوع پنجم به «رفتار اعتراضی» در شهر اشاره میکند. یعنی اعتراضاتی که هم عناصر اقتصادی و رفاهی دارد، هم عناصر اجتماعی و سیاسی و فرهنگی. گروهی سینه خود را در برابر گلوله سپر میکنند. این حالت یک نوع استیصال از نوع اعتراض است و چنانچه نمونه آن را در حوادث آبان امسال و همچنین دی ماه 96 دیدیم، هر کدام از این حوادث تبدیل به زخم هایی بر پیکر نحیف شهرها و همبستگی ما می شوند و در نهایت عفونت میکنند.
فراستخواه گفت: بر این اساس، اصل بحثم پدیدارشناسی شهرهای ایران است. نشانه شناسی شهرهای کشور است که من برای اینکه تنها طرح بحث کرده باشم و دوستان بتوانند ایرادات فاحش آن را یادآوری کنند، چهارسویه از خیابان را مرور میکنم. یک سویه از خیابان در شهرهای ما سویهای است که داغ است. یعنی جوشان، ملتهب و معمولا خونین است. سیاستهای خیابانی که به نظر می رسد نمی توانند همبستگی اجتماعی پایداری ایجاد کنند.
وی در ادامه گفت: در جامعه ما وضعیتی قطبی شده وجود دارد. بدین معنا که در متن جامعه ما وضعیتی قطبی وجود دارد. یعنی ضمن اینکه طبقات متوسط جدید شهری با سایر طبقات اجتماع هستند، طیف های مختلف سیاسی و فکری هم وجود دارند که نهایتا منجر به این وضعیت شده اند. متأسفانه حکومت نیز از یک طرف این قطب به عنوان ابزار استفاده میکند و آن را به خیابان ها میکشاند و به صورت نمایشی و ابزاری و مناسکی از یک طرف این قطب استفاده می کند. در نتیجه وضعیت این جامعه قطبی شده حادتر میشود، جامعه از هم می گسلد و به همبستگی اجتماعی لطمه میخورد.
این استاد دانشگاه گفت: این قطبی شدگی در سویه داغ خیابان که به آن اشاره کردم خود را بیشتر نشان میدهد. سویه دوم خیابان، سویهای است به درون، یعنی مردم از خیابان وارد دنیای خصوصی خود میشوند. از این سویه خیابان به سمت ذرهوارگی یا اتمیزه شدن پیش میرود. آنها از خیابان تنها برای عبور و مرور استفاده میکنند و حداکثر کاری که میکنند این است که دوباره به سیاستهای زندگی و سبک زندگی غیرخلاق خود بازمیگردند.
وی بیان کرد: سویه دیگری از خیابان، زیرزمینهای شهر، شبهای دیرهنگام و پارتیهای شبانه شهر است. یعنی سیاستهای زیرزمینی به اشکال مختلف است که آن هم آتش زیر خاکستر دیگری برای همبستگی اجتماعی در ایران میشود. اما به نظرم خیابان یک سویه میانی هم دارد که مردم تنها از آن نمی گذرند، بلکه به خیابان میآیند تا مشارکت اجتماعی کنند. یعنی حضور در خیابان با آرامش فعال و هدفمند صورت میگیرد. در این حالت مردم را میبینیم که با پوزیشن دیگری با خیابان و شهر محشورند. این خیابان پر از دربها و پلاک هایی است که نه به مکان های خصوصی نه به مکان های رسمی کار تعلق دارد، بلکه به سازمان های اجتماعی باز میشود.
فراستخواه افزود: مردم در این سویه در گروه های مختلف، NGOها، نهادهای مدنی و علمی، مطبوعات و سمن ها فعالیت های داوطلبانه میکنند. این هم بخشی از این خیابان و بخشی از پدیدارشناسی شهر است که از آنها نشانههای امید نمایان می شود. اینها فضاهای امید برای آینده ایران و همبستگی اجتماعی هستند. قهرمانان این مکانها نیز غالبا نخبگانی معمولی هستند و جنبش های کوچک اجتماعی از طریق این مکانها شکل می گیرد. این مکانها ابتکاراتی برای ساختن ایران و ترمیم زخمهای همبستگی اجتماعی دارند. در آنجا مردم سازمان پیدا میکنند ولی متأسفانه چشم سراسر بدبین حکومت در اینجا هم مردم را میپاید و فکر می کند مردم میخواهند کشور را از بین ببرند. یعنی نگاهی بدبینانه به پویشهای اجتماعی در کشور وجود دارد.
وی بیان کرد: نکته مهم دیگری درباره این قسمت از خیابان وجود دارد. در این سویه خیابان آن قطبی شدگی مورد اشاره تا حدودی ترمیم میشود. تجربه های شخصی من نشان میدهد که وضعیت قطبی در سازمانهای اجتماعی تاحدودی کم میشود. یعنی افراد با دیدگاه های مختلف بیشتر ترجیح میدهند با هم زندگی کنند. مثلا اگر تلاشی برای مادران سرپرست خانوار صورت می گیرد یا اگر برای سلامت اجتماعی، مسأله فقر و محیط زیست کار میکنند، در آنجا خیلی فضای میانی وجود دارد و فضای گفت و گویی زیاد دیده میشود. مردم در این قسمت حاضرند با هم گفت و گو کنند و بیگانگیهایی که در فضاهای خاص سیاسی وجود دارد در این بخش به حداقل میرسد. در اینجا به نظر میرسد که شهروندان امید اجتماعی را تجربه میکنند.
فراستخواه ادامه داد: مردمانی که مثلا برای سیل، زلزله یا سایر بحرانها مشارکت میکنند. مردمانی که برای مشکلات شهر خود، بیماران، کودکان خیابانی یا مادران سرپرست خانوار شهرشان درگیر مشارکت میشوند، امید اجتماعی را تجربه می کنند. باید چند نوع به همبستگی اجتماعی نگاه کرد. متأسفانه سیستمهای رسمی در ایران به جای نگاهی ارگانیک به همبستگی، نگاهی مکانیکی به آن دارند. سیستمهای رسمی به همبستگی در شالوده «نظم ایستا» نگاه میکنند نه تغییر، در حالی که همبستگی برای تغییر است. اتفاقا در جامعه ایران بسیاری از همبستگیها برای تغییر به وجود آمده است.
وی گفت: مردم برای تحول خواهی همبستگی داشتند. یک نمونه آن انقلاب بهمن 57 است. مردم در انقلاب برای تغییر، آزادیخواهی، استقلال و آن معنویتهایی که در ذهنشان بود باهم همبسته شدند. تصورم این است نگاه سیاستگذاران به همبستگی مکانیکی و ایستا است. این همبستگی مکانیکی در ایران به شکل های مناسکی و گاه دولتی خود را نشان میدهد که نمیتواند دائمی باشد و آسیب پذیر است. دومین همبستگی که در ایران مشاهده شده «همبستگی اقتضایی» است. اگر اشتباه نکنم در همین زلزله کرمانشاه مردم تا 200 میلیارد تومان هزینه کردند تا مشکل هموطنان زلزله زده خود را رفع کنند. این همان همبستگی است، منتها همبستگی اقتضایی است. همبستگیهایی که در سیلاب اخیر و موقعیتهای مختلف به وجود میآید نشان می دهد در جامعه فضیلتهای پنهان و ظرفیت های سرگردانی وجود دارد. این جامعه، جامعه ای است که معطل مانده و در شرایط انتزاعی همبستگی خود را نشان میدهد. اما این همبستگی نمی تواند نهادینه شود و تداوم پیدا کند.
این استاد دانشگاه در پایان گفت: سومین همبستگی که در ایران تجربه میشود و می ماند، همبستگی اعتراضی است. میبینیم این نوع همبستگی توسعه پیدا نمیکند. به این دلیل که با آنکه مردم با هموطنان خود نظیر تهیدستان شهری همدل هستند، اما به دلایل و ملاحظات مختلف نمیتوانند با آنها همراهی کنند. بسیاری از مردم واقعا از اینکه با معترضان همراهی کنند، نمیترسند ولی ملاحظات سرزمینی، منطقهای یا حتی جهانی دارند. ملاحظاتی برای مصالح عمومی کشور و آینده این سرزمین را دارند. آخرین همبستگی که نوع آرمانی همبستگی است و به باور من میتواند بحران های ایران را حل کند، همبستگی پویا یا همان همبستگی برای تغییر و تحولخواهی است. همبستگی ای که با اجماع، گفت و گو و درک همدیگر به طور هدفمند میتواند جامعه ایران را با ظریب های اطمینان بالا به سمت همبستگی ملی و اجتماعی هدایت کند.
فرشاد مومنی نیز در این نشست طی سخنانی گفت: در دانش توسعه یکی از بزرگترین نقطه عطفها به نیمه دوم دهه 1970 مربوط می شود. جایی که مجموعه کوشش هایی بالغ بر سه دهه در مقیاس جهانی برای نجات بخش اعظم جمعیت دنیا از مصائب فقر و نابرابری و عقب افتادگی صورت گرفته بود و در آن نقطه عطف دچار یک تحول پارادایمی و بینشی شد. تا آن زمان تصور غالب این بود که کانون اصلی همه عقب افتادگی ها و گرفتاری ها و ناتوانی ها، کمبود منابع مادی است.
وی افزود: اما از آن به بعد یک توافق فزاینده و فراگیری اتفاق افتاد مبنی بر اینکه کانون اصلی بحران ها در کشورهای در حال توسعه، ناتوانی نظام داناییهای هویت جمعی یافته آنها برای فهم درست مسائلشان و مواجهه خردورزانه با آن مسائل است. امروز تقریبا این اتفاق نظر وجود دارد که برای یک جامعه ای که از نظام دانایی و نظامی خردورز برخوردار است، تنگناهای مالی محدودیتی کم اهمیت است که با سر پنجه تدبیر می توان آن را حل و فصل کرد. اما اگر چنین نظامی وجود نداشته باشد حتی اگر به هر دلیل وفور منابع هم اتفاق افتد، خود آن وفور منابع تبدیل به کانون بحران ساز و مشروعیت زدا می شود.
این استاد دانشگاه در بخش دیگری از اظهارات خود گفت: اقتصاد سیاسی رانتی یکی از بحرانیترین نظام های اقتصاد سیاسی در دنیاست. یعنی حتی اگر وجه معرفتی ماجرا حل و فصل شود، یک مبارزه اساسیتر وجود دارد که با تصلب های ناشی از منافع ضدجمعی چگونه مواجهی داشته باشیم. این برای خود ماجرای بسیار بزرگی است اما برداشت من به قاعده همه مشاهداتی که از نظام سیاستگذاری کشور طی نیم قرن گذشته داشتم، میگوید که ما آنقدر در مرحله اول بحران و مشکل داریم که اصلا ترتیبات نهادی و سازوکارهای مدنی مجالی پیدا نکردند که راجع به مرحله بعدی فکر کنند.
مومنی اضافه کرد: حتی در سطح منافع آکادمیک شاهدیم موفق ترینها جلسات، آنهایی هستند که سطوحی از توصیف ناقص ماجرا را ارائه میدهند. یعنی در اقتصاد سیاسی رانتی که بقای مناسبات به عدم شفافیت و عدم دسترسی به اطلاعات است و حتی برای بخش هایی از ساختار قدرت هم این محدودیت وجود دارد، خود توصیف جزئی و موضعی بخش هایی از مسأله آنقدر شگفت انگیز جلوه می کند که اصلا به مقام تحلیل نمیرسد.
وی در قسمت دیگری از سخنان خود بیان کرد: در اقتصاد سیاسی ایران هزینه فرصت توصیف واقعیتها بسیار بالاست و به طور طبیعی وقتی وصف آن این هزینه بالا را داشته باشد، هزینه فرصت تحلیل بسیار بالاتر می رود. اما راه نجات هم از این مسیر میگذرد یعنی ما باید چه در سطح حوزه عمومی و چه در موضع کمک به اعتلابخشی داناییهای نظام تصمیم گیری تلاش همبستهای صورت دهیم که به صورت بین رشتهای بتوانیم توصیفی حدالمقدور جامع تر ارائه دهیم. من فکر میکنم اگر این توصیف برای بخشهای بزرگی از ساختار قدرت ارائه شود آنها را بسیار تحت تاثیر قرار خواهد داد.
مومنی در ادامه گفت: برای نمونه، این روزها که در ایام سالگرد پیروزی انقلاب قرار داریم. آنطور که نقل کردهاند محمدرضا شاه وقتی اولین اجتماع جدی مردم در تهران را علیه خودش دید، اوصافی از حالی که به او دست داد مطرح میشود که بسیار تکان دهنده است. آنها اجتناب میکردند از اینکه راه برای توصیف واقعیتهای موجود باز شود و زمانی که با بخشی از واقعیت مواجه شدند برایشان تکان دهنده بود. وقتی او این واقعیات را دید، تا پیش از آن موقعی که میخواست حکمی برای کسی امضاء کند زیر آن می نوشت«خدایگان» و بعد امضء میکرد. شروع حکمش هم با این عبارت بود که «ما محمدرضا پهلوی...» ولی همان آدم وقتی در دامی که خودش و اطرافیانش تنیده بودند گرفتار شد، کارش به جایی رسید که گردنش را کج کرد و در یک نطق 12 دقیقه ای، 7 بار گفت، «به وجود فساد گسترده و فراگیر در کشور اذعان می کنم»؛ «به من مجال اصلاح دهید...» ولی جمع بندی اکثر جامعه در آن زمان این بود که دیر متوجه شده است.
این اقتصاددان گفت: ما اگر قادر به ارائه توصیف از واقعیتها نباشیم و امکان یک اجماع بین الاذهانی برای تحلیل نیز فراهم نشود، دچار بحران یادگیری میشویم. یعنی وقتی حتی هزینه و خسارتهای بزرگ از طریق آزمون و خطا به ما تحمیل می شود، از آن خطاها نمی توانیم یاد بگیریم و اگر شما از منظر دانایی به تحولات ایران نگاه کنید میبینید که چقدر اوضاع اسف باری داریم. برای نمونه، از نظر شکلی با اینکه جمعیت دانشآموخته ایران در فاصله 1365 تا 1395 از 180هزار به 13میلیون و خرده ای رسیده، ولی درست که نگاه میکنیم می بینیم که هیچ ردی از آن در فرآیندهای تصمیم گیری و تخصیص منابع دیده نمیشود.
وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: هر حکومت توسعه خواهی هر سیاست یا گزینه سیاستی که جلو رویش قرار داده میشود، اولین پرسش آن است که این سیاست چه تاثیری روی رابطه اشبا مردم دارد؟ با اطمینان می گویم در سی سال گذشته حتی یک مورد ندیدهام که یک سیاست مهم و کلیدی اتخاذ شده باشد و از معرکه آزمون این پرسش سالم بیرون آمده و اجرا شده باشد.
این اقتصاددان در قسمتی دیگر از سخنان خود گفت: هروقت که در جهت گیریهای راهبردی هر حکومتی عنصر مردم نادیده گرفته شده، حکومت ها هزینه های بسیار بزرگی پرداخت کردند و مجبور به بازگشت شده اند. برای نمونه، از اوایل 1980 ماجرای «تعدیل ساختاری» پیش آمد. در آن ماجرا درست است که پیامش هنوز به گوش بخشهای بزرگی از نظام تصمیم گیری ما نرسیده است، ولی در سال 1987 اجلاسی در سطح رهبران کل سازمان های اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل برگزار شد که آنها با ارائه گزارش هایی در حوزه محیط زیستی و فقری به مردم تحمیل شده و سرکوب های شدید ناشی از آن، رهبران صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را متقاعد کردند تا از نقطه عطف 1987 به بعد نام برنامه جدید خود را به «تعدیل با چهره انسانی» تغییر دهند.
وی افزود: من در کتاب «اقتصاد ایران در دوران تعدیل ساختاری» وقتی گزارش نتایج این اجلاس را دادم آن را به ماجرای «بهار پراگ» تشبیه کردم که در آنجا دوبچک آمد و گفت من به آرمان های سوسیالیستی وفادارم اما می خواهم در کشور خودم سوسیالیسم با چهره انسانی را اجرا کنم. به محض اینکه او این ایده را مطرح کرد نیروهای پیمان ورشو ریختند و آنجا را اشغال کردند. بعد هم که به برژنف گفتند دوبچک که حرف بدی نزده بود پس این چه واکنشی بود؟ او گفت هم ما می فهمیم هم دوبچک که وقتی او می گوید من سوسیالیسم با چهره انسانی آوردم، یعنی داوری می کنم که سوسیالیسم موجود چهره ای ضدانسانی داشته است. عین این موضوع در تعدیل با چهره انسانی هم اتفاق افتاد.
مومنی در بخش دیگری از اظهارات خود گفت: در سه دهه، بازی با قیمتها به مثابه راه حل مسلط در نظام تصمیم گیری و تخصیص منابع ایران بوده، این بازی با قیمتها پس از سه دهه در تمام عرصه هایی که ادعا داشته و نداشته، اداره اقتصاد و جامعه ایران را به بن بست کامل رسانده است. هم جایگاه ایران از نظر بنیه تولیدی در نظام جهانی سقوط وحشتناکی کرده، هم توانمندی مالی دولت در ایران بیش از یک دهه و نیم است که سقوط کرده است. یعنی امروز همین که ما یک اقتصاد سیاسی رانتی مبتنی بر خام فروشی باشیم از نظر رفتارهای مالی دولت یک رویا شده است.
وی افزود : نهاد دولت به معنای حکومت برای گذران امور جاری خود و نه امور توسعه ای، مجبور به آینده فروشی شده است. یعنی به گونه های مختلف باید خود را بدهکار داخل و خارج کند. ما دچار این بن بست کامل در نظام سیاستگذاری ای هستیم که میخواست با قیمت همه چیز را حل و فصل کند. در این مسیری که حرکت کرده به غیر از بن بست، خسارتها و فاجعه های کم و بیش بزرگی هم پدیدار شده است. ما باید این گستاخی را پیدا کنیم و این سوال را مطرح کنیم که آیا سه دهه فاجعه سازی کافی نیست؟ چندبار دیگر ما باید آزموده های آزموده شده را آزمون کنیم تا به جمع بندی برسیم؟
مومنی ادامه داد: آنچه که صمیمانه و مشفقانه میتوان با نظام تصمیم گیری کشور در میان گذاشت این است که هر لحظه ای تاخیر که در مواجهه با واقعیت هایی که بر اساس آن سازه ذهنیِ بر ایران تحمیل شده، داشته باشیم، هزینه اصلاح بالاتر می رود و اگر اوصاف ماجرا را درست ببینیم و تحلیلمان هم قابل قبول شد، آن وقت نوبت به مقام تجویز میرسد. در مقام تجویز هیچ مسالهای فوری تر و سرنوشت سازتر از بازسازی روابط حکومت و مردم نیست. متاسفانه ما در این زمینه با جراحتهای بزرگ هم روبه رو هستیم.
مومنی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: من سال 96 از موضع اتمام حجت با ساختار قدرت، کتابی تحت عنوان«عدالت اجتماعی، آزادی و توسعه در ایران امروز» منتشر کردم. یک فصل آن کتاب را به موضوع «مدارای نجیبانه مردم ایران با فقر» اختصاص دادم. واکنشهای مردم را بر اساس دادههای رسمی در زمینه تحولات مقداری مصرف های حیاتی مردم گزارش کردم. در آن فصل بحث تغذیه را برجسته کردم و آمارهای بسیار تکان دهنده ای در آن گذاشتم که باورنکردنی هستند و نشان میدهند که چقدر مردم ما نجیبانه و همدلانه با حکومت، بارهای فشارها و مصائب را به درون خودشان ریختند.
وی ادامه داد: اگر بارهایی را که مردم علاوه بر تغذیه در حوزه های مسکن، آموزش و درمان به دوش میکشند نگاه کنید؛ بسیار عریان متوجه میشوید که ما در آستانه یک رسیدن کارد به استخوان فراگیر هستیم. جزئیات داده های آن به قاعده گزارش های رسمی که بنابر تعریف خوشبینانه ترین و محافظه کارترین داده ها هستند، وجود دارد. بنابراین اگر در آن ترمیم بنیادی کار بایسته ای صورت نگیرد، در هر سطحی که سهل انگاری اتفاق بیفتد هزینه های فرصت اصلاح بعدی را بالا می برد و شیوه ای که تا امروز شورای محترم نگهبان از نظر توزیع عادلانه قدرت از خودش نشان داده، در این مسیر شدت تخریب ها را در افق میان مدت بالا می برد. وقتی می گوییم اگر این کار شود جامعه فرو می پاشد، برخی با نگاهی ایستایی و مکانیکی چنین تلقی می کنند که فروریختن جامعه شبیه فروریختن یک ساختمان است. درحالی که جامعه مانند یک ساختمان فرو نمی ریزد بلکه در باتلاق انحطاط و پس افتادگی به اعماق خطرناکی فرو میرود. اصحاب خرد باید برای این افراد موضوع را روشن کنند و بگویند اگر آنها قدر مدارای نجیبانه ملت ایران را ندانند، انحطاط غیرمتعارف تری را تجربه خواهیم کرد.
تقی آزادارمکی استاد جامعه شناسی دانگاه تهران هم در این نشست طی سخنانی گفت: تصورم این است که نه بحران ها جان کافی به منظور چالش سازی برای همبستگی دارند و نه ظرفیت کافی برای اینکه بتوانند ایجاد همبستگی کنند، دارند. ما در دوره معاصر ایران، دائما در معرض حادثه بوده ایم. یعنی هم حوادث طبیعی داشته ایم هم شاهد مداخله فراسرزمینی بودیم و دشمن داشتهایم. هم اینکه در داخل شاهد حوادث مهمی بودیم. برای نمونه، در همین صدساله اخیر سه رژیم در ایران تغییر کرده است. همچنین دو انقلاب و تغییرات و جنبش های بزرگ اجتماعی در ایران اتفاق افتاده است. مردمان زیادی کشته و آواره شدهاند؛ مردمانی مهاجرت کردند و بسیاری از چیزها عضو شده، حتی همین زبان فارسی امروز تغییراتی ملموس درصدسال اخیر داشته است.
وی افزود: حتی مذهب ما نیز مشابه صدسال پیش نیست. با این همه تغییر، پس چرا ما هنوز نتوانستیم به مجموعه نظام های معنایی و سازه هایی برسیم که نهایتا بتواند سیاست های اجتماعی درستی درآورد و فرآیند همبستگی سازی را ایجاد کند؟ به نظرم حوادثی نظیر سال 96 و 98 تنها دردهایش برای ما باقی مانده و نتوانسته تغییری ایجاد کند. این وضعیت به چند نکته برمی گردد. یکی اینکه تصاویر و تعابیر ما هم در باب بحران ها و هم همبستگی بسیار ایده آلیستی و ذهنی هستند. هیچ جامعه ای چنین تعبیری در باب همبستگی نکرده است. اگر به ادبیاتی که در باب هویت ملی و همبستگی ارائه شده بنگریم متوجه می شویم که خیلی ایده آلیستی هستند.
آزادارمکی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: در مورد بحرانهای اجتماعی نیز مفاهیمی که ما بکار میبریم بسیار بسته و تمامیت خواهانه هستند. یک گزاره مهمی که در جامعه شناسی اجتماعی وجود دارد این است که ما نیازی به تحلیل و تبیین نداریم. آنهایی که این کار را انجام می دهند به نوعی قراضه کاری میکنند. جامعه شناسی تبیینی بسیار مزخرف است. بزرگترین جامعه شناسان جهان توصیفی ناب از جامعه ارائه دادهاند. همان مارکس بیشتر ساحتهای نظام مدرن را توصیف می کند. همچنین سایر جامعه شناسان مطرح دیگر دنیا همین شیوه را داشتند.
وی بیان کرد: برای نمونه، مگر می توان وقایع آبان ماه را همین طور توضیح داد که جامعه شناسان ما ارائه می کنند؟ با این رویکرد ما ناچار می شویم صد تحلیل ارائه دهیم. با این تحلیل ها یک واقعیت پیچیده و بزرگ ساده سازی میشود. اگر این تحلیلها پیچیدگی امر اجتماعی را بیان میکردند حرفی نبود ولی ساده سازی یک امر پیچیده اجتماعی کار درستی نیست.
این جامعه شناس در بخش دیگری از سخنان خود گفت: به نظرم، نخست یک خطای بینشی و دانشی در باب انقلاب مشروطه افتاده و سپس در مورد انقلاب اسلامی. این خطا انقلاب اسلامی را از دستور مطالعه و تبیین و تحلیل خارج و آن را وارد منطق بازی های مدرنیستی کرد. حاصل چنین رویکردی می شود یک دولت نجات بخش، یک نظام تمام عیاری که می خواهد انقلاب را سروسامان دهد که همان منشأ بحران های اجتماعی می شود.
وی در قسمت دیگری از اظهاراتش بیان کرد: ما در گزارش هایی که در باب آبان ماه می نویسیم، نمیگوییم که این پدیده اجتماعی چگونه گسترش پیدا کرده است؛ و تنها به سراغ نمایش شعارها و فیلم اعتراضها می رویم و آنقدر این را بر سر حاکمیت میکوبیم که «بحران جانشینی» از آن بیرون بیاید. آن وقت شاخکهای حاکمیت را تیز میکنیم که در نهایت ضرورت سرکوب را به دنبال خواهد داشت.
این جامعه شناس در بخش دیگری از سخنان خود گفت: ما نیازمند صورت بندی دیگری در دانش هستیم و به یک علوم انسانی دیگری نیازمندیم. نه یک علوم انسانی ایده آلیستی بلکه علوم انسانی ای که واقعیت ها را به ما گزارش دقیق کند. ما بیش از آنکه به مارکس نیاز داشته باشیم، به «وبر» و «دورکیم» نیاز داریم که برای توضیح همبستگی از بحرانها عبور کنند. درست مانند تعبیر بسیار زیبایی که دورکیم در مقدمه تقسیم کار اجتماعی دارد که از تزاحم میان فردگرایی و جمع گرایی به همبستگی اجتماعی و اخلاق میرسد. به چیزی که ما را با خود پیوند میدهد برسد و آن را تبدیل به پروسه تغییر میکند. در آن حالت است که «مدرنیته عاطفی» امکان تغییر به یک «مدرنیته عقلانی» را پیدا می کند. اگر میخواهیم فرآیند عبور از چالش های امروز همبستگی را دنبال کنیم، باید تلاش کنیم از یک همگرایی فرهنگی به تکثرگرایی فرهنگی برسیم.