پایگاه خبری جماران:
همی گفتم که وهابی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی وهابی*
من و شمسالدین وهابی، نزدیک به پنج دهه در جدال مرگ و زندگی پیش رفتیم و در سه نوبت، مرگ مقابل ما نمایان شد. گویا او و من در مسابقه مرگ بودیم!
یک نوبت نزدیک بود از کوه به پایین پرتاب شوم. شمس، شالاش را آویزان کرد و مانع از سقوط من به دره شد و با خنده گفت: یک بار جستی ملخک!
در حج خونین سال 1366 شمس گلوله خورد! بر بالیناش حاضر شدم و گفتم: خدا رو شکر کن، گلوله کاری نیست؛ از مرگ جستی!
نوبت دیگر، شمس در بیمارستان سینا بر سر جسم نیمهجان من حاضر شد و با لهجه شیرین بهبهانیاش گفت، قربان باله خَپَکات...این بار من از مرگ جسته بودم!
اما نوبت تلخ چهارم؛ گویا اینبار نوبت شمس بود و جدال با آن تومور بدخیم مغزی...عاقبت، شمس برنده مسابقه مرگ شد! رحمت خدا بر او باد.
***
*این بیت از نظامی اقتباس شده و صورت واقعی آن بدین شکل است؛
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی/ جماران