این شهید بزرگوار به عنوان یک مجتهد و فقیه در چند جبهه به مبارزه فکری و فرهنگی و سیاسی مشغول بود. مبارزه با خرافات و اندیشههای خرافی، ارتباط با محیطهای علمی و دانشگاهی و ارتباط با گروههای فعال سیاسی و مذهبی و متشکل کردن آنها به منظور زمینهسازی فرهنگی و آمادهسازی این هیاتها برای مبارزه با رژیم از اقدامات دیگر این طلبه فعال و روشنفکر بود.
پایگاه خبری جماران، نشریه «حریم امام» در 358 شماره خود در سالروز انتخاب آیت الله شهید بهشتی(ره) به عنوان ریاست دیوان عالی کشور از سوی امام خمینی(س) به ابعاد مختلف زندگی ایشان با خاطراتی از مرحوم آیت الله موسوی اردبیلی، مرحوم آیت الله مشکینی و همچنین گفت وگو هایی با مسیح مهاجری، محمدرضا بهشتی، مهدی محقق، علیرضا بهشتی و فرشاد مومنی پرداخته است.
بهشتی از زبان بهشتی
آیتالله سید محمد حسینیبهشتی، در دوم آبان ماه 1307 ﻫ.ش در محله لنبان اصفهان و در یک خانواده روحانی متولد شد. دوره تحصیلات ابتدایی و بخشی از دوره متوسطه را در زادگاهش گذراند. سپس در 1321 ﻫ.ش به فراگیری علوم دینی پرداخت و تحصیلات حوزوی خود را در «مدرسه اسلامی صدر» اصفهان در مدت چهار سال به پایان رساند و همزمان مکالمه زبان انگلیسی را آموخت. شهید آیتالله بهشتی در سال 1325 ﻫ.ش وارد حوزه علمیه قم شد و دروس ناتمام سطح را تکمیل کرد. در همین زمان با امام خمینی آشنا شد.
وی در خصوص چگونگی آشناییاش با بنیانگذار انقلاب میگوید:
«در سال 1325 ﻫ.ش به قم آمدم و در مدرسه حجتیه اقامت کردم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کردم. [البته] وقتی برای ادامه تحصیل در علوم اسلامی از اصفهان به قم آمدم. بدنبال مدرّسی بودم که بخش باقیمانده از کتاب «کفایه» را نزد او فرابگیرم. با پرسوجویی که انجام دادم در میان اساتیدی که شناسایی کردم تا در محضر درسشان حاضر بشوم یکی امام [خمینی] بودند که در آن ایام ایشان را بیشتر به نام حاج آقا روحالله میشناختند. [بنابراین] به سراغ درس ایشان رفتم.»
این روحانی شهید در همین ایام با پیگیری تحصیلات دبیرستانی موفق به اخذ دیپلم ادبی شد و به دانشکده معقول و منقول راه یافت. در دو سال آخر تحصیلات و نیز پس از گرفتن لیسانس فلسفه در 1330 ﻫ.ش، به تدریس زبان انگلیسی در دبیرستانهای تهران و قم مشغول شد و با ادامه تحصیلات دانشگاهی در سال 1353 ﻫ.ش از دانشگاه تهران دکترای فلسفه گرفت.
در اردیبهشت 1331 ﻫ.ش با یکی از بستگان خود به نام خانم عزتالشریفه مدرس مطلق که یک روحانیزاده بود ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند شد. اما درس و بحث علمی و نیز مسائل و مشکلات خانوادگی مانع از آن نشد که خویش را وارد عرصههای مبارزه سیاسی و اجتماعی نکند بطوری که وی در همان ابتدا در اعتصابات منتهی به واقعه 30 تیر 1331 ﻫ.ش و سقوط دولت قوامالسلطنه شرکت نمود و در جمع متحصنان تلگرافخانه اصفهان سخنرانی کرد و با شکست نهضت ملی نفت خلأ وجود یک تشکیلات منظم سیاسی و نیروهای سازمانیافته را برای مبارزه با حکومت پهلوی کاملاً احساس کرد و دبیرستان «دین و دانش» قم را با هدف تربیت افراد برای مبارزات سیاسی بنیان نهاد و به مدت ده سال مدیریت آن را برعهده گرفت.
شهید بهشتی در فعالیتهایی از قبیل انتشار مجله مکتب اسلام و سالنامه و فصلنامه مکتب تشیع حضوری مؤثر داشت.
و نخستین متفکر اسلامی بود که در صدد تهیه طرح علمی همهجانبه حکومت اسلامی برآمد. وی در آغاز، چند مقاله تحقیقی در سال 1338 در نشریه مکتب تشیع دربارة «حکومت در اسلام» منتشر کرد که به قول برخی از نویسندگان حوزه انتخاب این موضوع در حوزهای که به ظاهر به فکر سیاست و حکومت نبود حداقل جرقهای برای آغاز اندیشه بود. پس از آن در سال 1341 یا 1342، با شرکت عدهای از اساتید و فضلای حوزه، کار تحقیقاتی پیرامون حکومت اسلامی را آغاز کرد: شهید بهشتی خود در اینباره میگوید:
«… در پائیز همان سال، با شرکت عدهای از فضلا، در زمینة حکومت در اسلام کار تحقیقاتی را آغاز کردیم. ما همواره به مسأله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقمند بودیم.» (بازشناسی یک اندیشه، ص 161)
در جایی دیگر شهید بهشتی گفتهاند: با صراحت عرض کنم که حدود سی و سه سال است تلاشگری دارم و در این سی و سه سال حدود سی و یک سالش کار دستهجمعی داشتهام. (سه گونه اسلام، ص 31)
بهشتی در سال 1339 ﻫ.ش با یاری عدهای از همفکرانش «کانون اسلامی دانشآموزان و فرهنگیان قم» را با هدف ایجاد پیوند بین طلبهها و دانشجویان به ریاست دکتر مفتح بنیان نهاد. در همین سال به همراه جمعی از استادان حوزه علمیه قم با هدف ساماندهی نظام آموزشی حوزه، برنامهای هفده ساله را تدوین کرد و بعدها مدارسی را بر اساس این برنامه جدید تاسیس نمود که از جمله میتوان مدرسه «منتظریه» (حقانی) را نام برد.
آیتالله بهشتی در سال 1342 ﻫ.ش به سازمان برنامهریزی کتابهای درسی آموزش و پرورش راه یافت و مسئولیت تألیف و اصلاح کتابهای رسمی را بر عهده گرفت. در اواخر 1342 ﻫ.ش به دلیل فعالیتهای مختلف سیاسی و فرهنگی، به اجبار قم را ترک کرد و به تهران رفت و با گروههای مخالف حکومت از جمله «هیئتهای مؤتلفه اسلامی» ارتباط برقرار کرد و پس از مدتی از سوی امام خمینی به عضویت شورای فقهی ـ سیاسی این گروه برگزیده شد. وی در سال 1343 ﻫ.ش در اصفهان، پس از سخنرانی اعتراضآمیز علیه حکومت پهلوی دستگیر شد و پس از آزادی در همین سال، بنا به درخواست مسلمانان هامبورگ و اصرار برخی از مراجع تقلید خصوصاً آیتالله سید محمدهادی میلانی به آلمان رفت و «مرکز اسلامی هامبورگ» را بنیان نهاد. و در مدت پنج سال حوزه فعالیت خود را علاوه بر هامبورگ و سراسر آلمان به برخی از کشورهای اروپایی گسترش داد و توانست با کمک عدهای از دانشجویان ایرانی «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان» را ایجاد کند. شهید آیتالله بهشتی با تسلط یافتن بر زبان آلمانی، با افکار متفکران و فیلسوفان غربی آشنا شد. در همین سالها به حج مشرف شد. اما همه این عوامل مانع از آن نشد که ارتباط وی با رهبری نهضت قطع شود بطوری که وی درسال 1348 ﻫ.ش تصمیم به دیدار یار در غربت گرفت و در عراق با امام خمینی دیدار کرد. و آن هنگام که تصمیم گرفت برای دیدار با بستگان و انجام برخی امور شخصی از آلمان به ایران باز گردد ساواک مانع از بازگشت مجدد وی به آلمان شد.
در همین رابطه ایشان میفرماید:
«سال چهل و نه (هجری شمسی) من به حکم ضرورتهایی که از نظر خانوادگی پیش آمده بود ناچار شدم به ایران بیایم و چون میدانستم که ایران آمدن با جلوگیری از بازگشتم همراه خواهد بود، مقدماتی فراهم کرده بودم که اگر مانع بازگشت من شدند مسجد [هامبورگ] خالی نماند. آمدم و همینطور هم شد، به طور کلی ممنوعالخروج شدم و بنابراین در ایران ماندم.»
او از این پس کار تدوین کتب تعلیمات دینی مدارس را دنبال کرد. و البته از مبارزات سیاسی نیز غافل نماند.
فعالیتهای شهید بهشتی اینگونه ادامه یافت: تا سال 1354 ﻫ.ش در پی گسترش فعالیتهای ضد حکومتی و سیاسی این عالم دینی در همین سال، ساواک او را دستگیر و مدت کوتاهی زندانی کرد. اما او از هیچ کوشش و همتی در ادامه مبارزه دریغ نکرد و همواره در راه خدمت به گروههای مذهبی و پیشبرد نهضت امام خمینی پیشقدم بود.
اعتماد کامل امام به وی، بهشتی را در سالهای مبارزه به صورت یکی از صاحبان سرّ امام و رازدار انقلاب درآورده بود. او یکی از بهترین افرادی بود که توانست رابط میان امام و قشرهای مبارز اعم از روحانی و روشنفکر را بخوبی ایفاء کند و خط مشی امام را به گروهها، و گرایشها و افکار و پیغامهای آنها را به امام برساند. این مغز متفکر و مؤثر در سازماندهی گروههای مبارز و روحانیت مبارز در سال 1357 ﻫ.ش و در آستانه پیروزی انقلاب یکی از بنیانگذاران «جامعه روحانیت مبارز» تهران شد. مبارزه و مقاومت این عالم نستوه در مقابله با رژیم شاه آنچان شدت علنی گرفت که عوامل رژیم را بر آن داشت تا وی را در عاشورای سال 57 ﻫ.ش بار دیگر دستگیر و زندانی کنند. اما زندان حکومت جبار شاه برای بزرگمردی چون بهشتی آنچنان کوچک بود که نتوانست حضور این اندیشمند بزرگ انقلاب را در خود جای دهد، لذا اندکی بعد آزاد شد و بلافاصله در مسیر انقلاب قرار گرفت.
با قطعی شدن پیروزی انقلاب و تشکیل شورای انقلاب به دستور امام (ره)، به عضویت این شورا درآمد و بیش از پیش در نمودار انقلاب قرار گرفت.
نقش شهید بهشتی در ساماندهی نیروهای متشکل و غیرمتشکل در روزهای قبل از پیروزی و در آستانه ورود امام خمینی به میهن اسلامی نیز بر هیچکس پوشیده نیست. حضور او در کنار امام خمینی به عنوان یکی از شاگردان و دوستداران آن حضرت و ارائه تئوریهای لازم برای اداره انقلاب و هدایت نیروها از موارد فراموش نشدنی برای مردم ایران است که حتی دشمنان انقلاب نیز بر آن صحه گذاشتهاند. بطوری که در همان روزهای قبل از پیروزی، بنیصدر در نوفل لوشاتو به امام اظهار داشت:”آخر این چه کاری است که تمام کارها را بهشتی اشغال کرده است و هیچ جایی برای ما در انقلاب و برنامهها نگذاشته است.” که امام در پاسخ فرمود:”اینطور که شما غیبت آقای بهشتی را میکنید، به والله، به والله، به والله اگر تا این ساعت آقای بهشتی کوچکترین صحبتی پشت سر شما کرده باشند”. البته شهید بهشتی، همواره در پاسخ به اینگونه تهمتها چنین میگفت: «…دستهای آلوده به کار افتاده تا میان گروههای اجتماعی جدایی بیندازند و ما را که همواره با تواضع و فروتنی و بیاعتنایی به میزها و پستها و سنگرهای قدرت زندگی کردیم، متهم به قدرتطلبی و انحصارطلبی کنند. این فرصتی را که در اختیار ما گذاشتید تا در تداوم انقلاب نقشی را که باید ایفا کنیم، ایفا کنیم؛ آنها ناجوانمردانه این موضوع را فرصتطلبی و انحصارطلبی تفسیر میکنند. (تاریخ شفاهی زندگانی و مبارزات شهید بهشتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با زینتالسادات بهشتی، ص 272)
این شهید بزرگوار به عنوان یک مجتهد و فقیه در چند جبهه به مبارزه فکری و فرهنگی و سیاسی مشغول بود. مبارزه با خرافات و اندیشههای خرافی، ارتباط با محیطهای علمی و دانشگاهی و ارتباط با گروههای فعال سیاسی و مذهبی و متشکل کردن آنها به منظور زمینهسازی فرهنگی و آمادهسازی این هیاتها برای مبارزه با رژیم از اقدامات دیگر این طلبه فعال و روشنفکر بود.
تأسیس «حزب جمهوری اسلامی» در اسفند 1357 و پذیرش دبیرکلی این حزب، تدوین قانون اساسی در سال 1358 و همزمان نایب رئیسی مجلس خبرگان از عمدهترین مسئولیتهای مهم آیتالله بهشتی در ماههای اول پیروزی انقلاب است. تلاش و کوشش و از خودگذشتگی این شهید از او چهرهای برجسته ساخت تا اینکه از سوی امام خمینی به ریاست دیوان عالی کشور انتخاب گردید.
توصیهها و رهنمودهای شاگرد برجسته امام خمینی در گوشه گوشههای انقلاب اسلامی گواهی است بر دلسوختگی این روحانی شهید در کوچه تنگناهای انقلاب، آنگاه که عوامل بیگانه و منافق از روشهای مختلف استفاده کردند تا مردم را از صحنه انقلاب دور سازند. اینجاست که نقش شهید بهشتی به عنوان یک روانشناس بزرگ انقلاب به میدان میآید تا با جملات گهربار خودش آب را به آتش دشمن اندازد و اینگونه است که بسیاری از فتنههای انقلاب فرو مینشیند:
«نترسید، سست نشوید، سستی را به خودتان راه ندهید حتی دچار غم و غضه هم نشوید. غم و غصه ندارد، از چی؟ غم چی را میخورید؟ اگر غم جان است قرار نبوده ما غم جان را بخوریم. به شما بگوبیم انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمین شدنی نیست، انقلاب با دلهای پرشور و چهرههای شاداب تضمین میشود.»
آن شهید میگفت:
«من تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیح میدهم.»
در جای دیگر به مسئولین میگوید:
«همین که هستید باشید و همین که هستید را بگویید و نشان مردم بدهید و نترسید و ملاحظه دیگران را نکنید که خودتان نباشید البته ادب را رعایت کنید ولی ملاحظه مردم باعث نشود صداقتتان را از دست بدهید.»
آری این شهید بزرگوار از روحانیون برجسته انقلاب اسلامی بود که ساده و پرثمر و ناشناس زندگی کرد و مظلوم شهید شد و ابعاد وجودیاش ناشناخته ماند. محققان غربی نیز درباره شهید بهشتی اینگونه نوشتند: نبوغ مدیریتی آقای بهشتی بزرگترین موهبتی بود که با مرگش، جمهوری اسلامی از آن محروم شد.
حضرت امام رضوانالله تعالی علیه درباره او فرمود:
«من کراراً گفتهام که مرحوم آقای بهشتی در این مملکت مظلوم زیست. تمام مخالفین اسلام و مخالفین این کشور حمله مستقیمشان را به ایشان و بعضی دوستان ایشان کردند. کسی را که من بیشتر از بیست سال میشناختم و روحیاتش را مطلع بودم و میدانستم چه جور مرد صالحی و مرد به درد بخوری برای این کشور است… مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم [این است که] شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود». (صحیفه امام، ج 14، ص 518 و 519)
«ایشان را من بیست سال بیشتر میشناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب افرادی را که بیشتر متعهدند مؤثرتر در انقلاباند. آنها را بیشتر مورد هدف قرار دادهاند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگی بود و تهمتها تهمتهای ناگوار به ایشان میزدند! از آقای بهشتی که من بیش از بیست سال ایشان را میشناختم و برخلاف آنچه این بیانصافها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند من او را یک فرد متعهد، مجتهد، متدین، علاقهمند به ملت، علاقهمند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان میدانستم.» (صحیفه امام ـ ج 14ـ ص 518 و 19)
مسیح مهاجری: به هیچ وجه اهل ظاهرسازى نبود
در خلوت و جلوت همانى بود که حرف مىزد و عمل مىکرد و نشان مىداد
از نظر شهید بهشتی، «عدالت» پیاده شدنى است
روحانى آن کسى است که در اندیشه و عمل و تعهد بتواند براى مردم الگو باشد
پایبندی عملی شهید آیتالله بهشتی به ارزشها، و نیز دیدگاههای آن مرحوم در مورد عدالت و روحانیت از جمله نکاتی بود که مورد توجه حجتالاسلام والمسلمین مسیح مهاجری از یاران حضرت امام و همراهان شهید آیت الله بهشتی و مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی قرار گرفت.
موضوع گفتوگوی ما دربارة شهید آیتالله بهشتی و ویژگیهای خاص و ناگفتة ایشان است. در ابتدا مهمترین ویژگی شخصیت شهید بهشتی را ذکر کنید و بفرمایید که راز مقبولیت و موفقیت و محبوبیت ایشان در جامعه ما پس از چهار دهه چه بوده است؟
ما معمولاً ارزشها را فقط در عالم ذهن مىشناسیم و حرفش را مىزنیم. به مرحلة عمل که مىرسیم، شاید دلمان هم بخواهد که عامل به آن ارزشها باشیم؛ ولى چون عمل به آن ارزشها دشوار است، مردد میشویم و عملاً ممکن است بسیاری از ما پایبند به آن ارزشها نباشیم. بعضىها اینطور نیستند. نمونة کامل از کسانى که اینطور نبود و ارزشها در وجود ذهنى و وجود عملىاش متجلى بود و بلکه به آنچه میگفت، التزام داشت، حضرت امام خمینى بود. نمونة دیگرى که بنده ایشان را از این جهت در حد بسیار عالى نزدیک به شخصیت امام ارزیابی میکنم، شهید مظلوم آیتالله بهشتى بود. این نکتة بسیار مهمى است و راز موفقیت این مرد بزرگ هم همین است که در عمر کوتاه خدمتگزاریاش در نظام جمهورى اسلامى که از بهمن 1357 تا تیرماه سال 1360 بیشتر طول نکشید، توانست کارهای بزرگ و ارزنده و ماندگاری را انجام بدهد؛ یعنى معمار نظام جمهورى اسلامى باشد و آن همه آثار و معیارهاى ارزشى را از خودش در کلام و در عمل باقى بگذارد. کسانى که شهید بهشتى را دیدهاند و کسانى که ایشان را مىشناسند، مطمئن هستند و مىدانند که این ارزشها در وجود ایشان متجلى بود.
از نظر شهید بهشتی، مسئولین نظام اسلامی باید چه ویژگیهایی داشته باشند؟
بحث بسیار مهمی که در سخنان شهید بهشتى خیلى به آن بها داده شده، دربارة مسئولین نظام است؛ یعنى مسئولین در یک نظام اسلامى، باید چگونه باشند. این بحث بسیار مهمى است. ایشان در این زمینه بسیار واقعى فکر مىکرد و بدون ملاحظهکاری، نکاتی را میگفت. سخنانی که در این مجال از شهید بهشتی نقل میکنم، مربوط به همان مقطع زمانى فاصله بین پیروزى انقلاب تا شهادت ایشان است.
شهید آیتالله بهشتی میفرماید: «هیچ نهضتى با رهبرانى که بیش از همة مردم دیگر به موازین آن نهضت عملاً پایبند نباشند، به ثمر نخواهد رسید. هر جا در دنیا نهضت پیروز مىبینید، بدانید این نهضت بهوسیلة کسانى به وجود آمده است که خود آنها و زندگى آنها، باطن و ظاهر زندگى آنها در دل مردم ایمانزا بوده است. من صریحاً مىگویم: در هر جامعهاى که زمامدارانش تشنگان قدرت باشند، در آن جامعه خودبهخود طاغوت جاى خودش را به دست آورده است. اگر میخواهید جامعهتان طاغوتى نشود، بکوشید زمامدارانتان تشنگان قدرت نباشند و عاشقان خدمت باشند.»
اینکه خطاب به ما میفرماید: «بکوشید زمامدارانتان تشنگان قدرت نباشند و عاشقان خدمت باشند.» معنى این سخن این است که در انتخابها دقیق باشید. نمایندهای در مجلس انتخاب مىکنید، رئیسجمهوری انتخاب مىکنید، هر انتخاب دیگرى که دارید، در رأى دادنها مطالعه کنید و تحت تأثیر تبلیغات قرار نگیرید. با مطالعه اقدام کنید تا نتیجه این بشود که انسانهاى شیفتة خدمت مسئولین شما باشند؛ نه تشنگان قدرت.
شهید بهشتی در ادامه میفرماید: «چه وقت مىشود جامعهای پیشگام و پیشتاز متقین بشود؟ وقتى در خود آن جامعه هر کسی که جلوتر است، معلوم باشد بافضیلتتر و باتقواتر است. کسی که وقتی او را در سمتی و مسئولیتی قرار مىدهند، اگر ببیند فردى از او شایستهتر و مناسبتر و بافضیلتتر و کاردانتر وجود داشته باشد و بخواهد و بتواند این مسئولیت را بر عهده بگیرد، فوراً بگوید تا امروز نوبت من بود و از امروز به بعد نوبت این برادر یا نوبت این خواهر است.»
چنین سخنانی، در جامعة امروز ما بسیار کمیاباند و اگر وجود داشته باشند، بسیار با ارزشاند. این سخنان درّى گرانبها هستند و حقیقتاً شهید بهشتى خودش به این سخنان عمل میکرد. بنده شاهد بودم وقتى امام میخواست ایشان را به ریاست دیوان عالى کشور منصوب کند، چقدر مقاومت میکرد و افراد دیگری را پیشنهاد میداد؛ ولى امام به ایشان فرمود بر شما واجب عینى است که این مسئولیت را بپذیرید. بعد از اینکه حضرت امام این جمله را بیان فرمود، شهید بهشتی هم آن مسئولیت را بپذیرفت.
شهید آیتالله بهشتی در جای دیگر میفرماید: «خط مدیریتِ مملکت باید خطى باشد که هر چه رو به بالا مىرود، تجلى عملى اسلام را بیشتر بیایم و این خط، امامت است.» اگر قرار بر این باشد که یک فرماندار انسانى باشد که اول وقت نمازش را بخواند و بر اعمال دینى خودش مواظبت داشته باشد، یک استاندار علاوه بر نماز اول وقت، باید نماز شب هم بخواند و در او تجلى عشق به خدا و خدمت به مردم بسیار بالاتر از فرماندارش باشد. اگر فرماندار در طول شبانهروز 15 ساعت براى مردم کار مىکند، تلاش مىکند، استاندار قطعاً باید بالاى 15 ساعت کار کند. این همان خط رشد معنوى و خط امامت است. سخنان ایشان بسیار زیبا و دقیق است. در ادامه میگوید: «هادى باید خودمهار باشد. هر انسانى باید خودمهار باشد. هادى باید خود مهارتر باشد و این خودمهارى با تلقین درست نمىشود, بلکه با تمرین درست مىشود.»
همچنین میفرماید: «ما به حکومت کردن در حد یک بال مگس هم بها ندادیم. ما حقارتى در خود نمىیافتیم و دچار عقدة حقارت و خود کمبینى نبودیم که بخواهیم با قدرت و ریاست آن را جبران کنیم.»
شخصیتی با این فضایل علمی و معنوی نیازى به این سمتها ندارد که در واقع اعتباریات دنیا هستند. اگر به کسى رئیسجمهور بگویند و او خیال کند که این عنوان ارزش و اعتباری به او داده، اولِ اشتباهی و گمراهى اوست. اگر به کسى معاون رئیسجمهور، مشاور رئیسجمهور، وزیر، وکیل و... بگویند و او خیال کند شخصیتی است که با دیگران فرقى دارد، در واقع منحرف است. چنین فردی شخصیت ذاتى ندارد. شخصیت ذاتى از آنِ انسانهایى است که براى این عنوانها، این قدرتها، این سمتها همانطور که شهید بهشتى فرمود، بهاندازة پَر مگسی ارزش قائل نباشند. اگر کسی را دیدید که اینگونه باشد جزو همین افرادى است که به فرمودة امیرالمؤمنین «لایتبع المطامع» میباشد؛ یعنی آزاد از همة مطامع دنیایى است. آن وقت خیلى راحت مىتواند به مردم خدمت کند و در برابر هر کسى با هر طمعى که داشته باشد، آزادمنشانه موضعگیرى کند.
جملات دیگری از شهید بهشتی نقل میکنم. ایشان میفرماید: «همة زنان و مردان جمهورى اسلامى ایران، اعم از مسلمان و غیرمسلمان در اظهارنظر پیرامون شخصیت و طرز کار مدیران و مسئولان جامعه در هر درجه که باشند آزادند؛ با رعایت این دو شرط که دروغ نگویند و بیاناتشان نصیحت و دلسوزى و ارشاد باشد.»
این سخنان بیش از آنکه براى مردم عادى درسآموز باشد، برای مسئولین درسآموز است. بیش از آنکه مردم مورد خطاب این جمله باشند، در واقع خود مسئولین مورد خطاب هستند. هر کجا و در هر رده که هستند؛ کسانی که مدیریتی در نظام جمهوری اسلامی بر عهده دارند، باید بیش از دیگران در برابر انتقاد تسلیم و آماده پذیرش انتقاد باشند. البته به مردم هم سفارش مىکند که انتقاد شما به دور از دروغگویی باشد؛ به دور از بزرگنمایى باشد؛ به دور از غرضورزی باشد؛ در این صورت چنین انتقادى را باید مسئول نظام جمهوری اسلامی بشنود و بپذیرد.
دیدگاه شهید بهشتی دربارة روحانیت چیست. از نظر ایشان روحانی واقعی باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
درباره روحانیت و تفکرى که شهید بهشتى در این زمینه داشت، و معیار ارزشى که براى روحانیت قائل بود، در این سخنان خلاصه و مشخص میشود: «روحانیت در فرهنگ ما، یعنى کسانی که صاحبان علم و تقوا هستند. کسانی که توانایى الگو بودن برای اندیشة اصیل و عمل صحیح اسلامى را در جامعه داشته باشند.»
یعنى اگر روحانى علم نداشته باشد یا اهل عمل نباشد و توانایى این را نداشته باشد که الگویی صحیح براى اندیشة اصیل و عمل اسلامى در جامعه باشد، روحانى مطلوب نیست. روحانى آن کسى است که در اندیشه و عمل و تعهد بتواند براى مردم الگو باشد.
جمله دیگر ایشان دربارة روحانیت این است: «روحانیت در برخورد با مسائل و افکار گوناگونِ اجتماعى و صاحبان اندیشهها، باید دو گونه برخورد داشته باشند: هم جاذبه داشته باشند و هم دافعه. این جاذبه و دافعه، دقیقاً باید بجاى خودش بکار برود و کسانی که فقط دفع مىکنند، خیلى کجسلیقه هستند و همانطور کسانی که همه را فقط جذب مىکنند. آنها کسانى هستند که التقاطى فکر مىکنند. اسلام مکتبى است که هر دو بُعد جاذبه و دافعه را در خود دارد؛ هم انذار میدهد و هم تبشیر.»
بنده معتقدم خطى که امروز در جامعه در زمینة هنر پیاده مىشود، خط مغشوشى است. البته بزرگانى هستند که خط درست هنر را ترسیم مىکنند؛ اما در عمل مغشوش است. یک جمله از شهید بهشتى دربارة هنر برایتان نقل میکنم؛ چون ایشان واقعاً هنرشناس بزرگ بود.
شهید بهشتی میفرماید: «هنر تعالیبخش اسلامى، هنرى است که کمک کند تا انسان از زبالهدان زندگى منحصر در مصرف اوج بگیرد و بالا بیاید. اگر جایى دیدید یک کار هنرى بهاندازة یک پله شما را بالا برده و شما را معنوىتر کرده، بدانید که این هنر تعالیبخش اسلامی است؛ اما اگر چنین نبود، این هنر تعالیبخش نیست و اساساً هنر نیست؛ ولو اینکه شکل هنر را به خودش گرفته باشد و شبههنر باشد.»
نگاه آیتالله شهید بهشتی به عدالت چگونه بود و از این مقوله چه مفهومی را مراد میکرد؟
مقولة عدالت از محورها و مسائل اصلی مورد تأکید شهید بهشتى است. ایشان در همة عرصهها بسیار مراقب بود که عدالتمحور باشد و عدالت را به عینه پیاده کند و میفرمود: «محور جامعة اسلامى عدل است. آن هم نه فقط عدل اقتصادى و سیاسى و اجتماعى، بلکه عدل اقتصادى و عدل سیاسى بر پایه اعتدال بینشى و اخلاقى در جامعه اسلامى است؛ زیربناى همة عدلها، عدل اخلاقى است.»
الان خاطرهاى به ذهنم آمد که خدمت شما عرض مىکنم. در ماههاى آخر عمر شهید بهشتى، ایشان به ورامین مسافرتى کرد؛ در حالى که رئیس دیوان عالى کشور بود؛ یعنى رئیس قوه قضائیه آن زمان. البته الان رئیس دیوان عالى کشور، نفر دوم یا سوم دستگاه قضایى است؛ ولى قبل از بازنگری در قانون اساسى در سال 1368، رئیس دیوان عالى کشور، رئیس قوه قضائیه بود. رئیس قوة قضائیه، یعنى کسی که تمام قوة قضائیه در اختیارش قرار دارد و اگر به خدا و عدل اخلاقى باوری نداشته باشد، خیلى راحت مىتواند از قدرتش استفاده کند. شهید بهشتی به ورامین رفت و در مسجد جامع ورامین سخنرانى کرد. زمانى بود که منافقین در اوج فعالیتها و خرابکاریهای خود، علیه آیتالله بهشتی تبلیغات گستردهای به راهانداخته بودند. در واقع در همان اوج مظلومیت ایشان. در آن جمع و در مسجد جامع ورامین تا ایشان شروع به صحبت کرد، عدهاى شروع به شعار دادن علیه ایشان کردند. شعارشان هم «مرگ بر بهشتى» بود. عدهاى از جوانان حزباللهی که خیلى هم عاشق بهشتى بودند، میخواستند به طرف شعار دهندگان حملهور بشوند. اول با زبان، ولى بعد خواستند که با آنها درگیر بشوند. شهید بهشتى فوراً آنان را آرام کرد و خواهش کرد که چیزى نگویند. جوانان حزباللهی هم ساکت شدند و دشمن هم به شعار خودش ادامه میداد. ایشان چند دقیقهای سکوت کرد تا مجلس آرام بشود و بعد صحبت کند. همین که قدری مجلس آرام گرفت و خواست چند جمله بگوید، دوباره منافقین شروع به سر دادن شعار «مرگ بر بهشتی» کردند. باز هم جوانان حزباللهی طاقتشان تمام شد و به آنها پرخاش کردند. مجدداً شهید بهشتى آنها را آرام و خودش هم سکوت کرد. پس از چندی منافقین از شعار دادن خسته شدند و ساکت ماندند. شهید بهشتى باز همین که شروع به صحبت کرد آنها شعارشان را از سر گرفتند. این قضیه برای سه یا چهار بار تکرار شد و ادامه پیدا کرد. به هر نحوی که بود شهید بهشتی صحبتهای خودش را مختصر کرد و گفت. بعد از تمام شدن صحبت بیرون رفت تا سوار ماشین بشود و برود. وقتى که سوار ماشین شد، منافقین تخممرغ گندیده، گوجه فرنگى پوسیده و آب دهانشان را به طرف ایشان پرت کردند و شعار «مرگ بر بهشتى» سر دادند. ایشان همچنان سکوت اختیار کرده بود و لبخند میزد. با همه، اعم از آنان که شعار «مرگ بر بهشتی» سر میدادند و آنان که «درود بر بهشتی» میگفتند، خداحافظى کرد و به طرف تهران رفت. صبح فردای آن روز شنید که دادستان انقلاب اسلامى در ورامین، عدهاى را به جرم اهانت به آیتالله بهشتى و در واقع به جرم اهانت به رئیس دیوان عالى کشور، دستگیر کرده است. البته کار آن عده جرم محرز بود؛ حالا رئیس دیوان عالى کشور هم نباشد، یک انسان عادى که هست. اهانت آن عده جرم تلقی میشود. شهید بهشتی همین که این خبر را شنید، هر کاری که داشت زمین گذاشت و با دادستان ورامین تلفنی صحبت کرد و دستور داد که همة دستگیرشدگان حادثة دیروز، آزاد بشوند. به این امر هم اکتفا نکرد و بعد از صحبت تلفنی، تلگراف فرستاد و دوباره پیگیرى کرد و به دادستان گفت: «هر کس را به جرم اهانت به من دستگیر کردهاید، آزاد کنید. از این لحظه هیچکس نباید به این جرم در بازداشتگاه باشد. بنده از کسى شکایت ندارم و شما هم به هیچ وجه هیچکس را با این جرم تعقیب نکنید.» آنقدر این ماجرا را پى گرفت تا مطمئن بشود این خواسته عملى شده است و هیچکس به این جرم در زندان نیست. واقعاً ما که داریم از فضایل شهید بهشتی سخن میگوییم، اگر کسی به ما اینطور اهانت کند، همین رفتار را میکنیم؟ این مسئلة بسیار مهمی است. انسان باید نفس و منیتهای خودش را کشته باشد و باید عادل اخلاقى به تمام معنا باشد تا بتواند در آن مقام و در آن شرایط چنین کارى انجام بدهد. شهید بهشتی در آن زمان، نفر دوم نظام بود و در عین حال چنین شیوهاى را عملاً دنبال میکرد؛ آن هم نه فقط در مقام صحبت. این مطالبی که از شهید بهشتی عرض کردم، محورهاى ارزشى ایشان در اندیشه و عمل بود. اینها برای شهید بهشتی فقط در حد اندیشه و تئوری و فقط در ذهن ایشان نبود؛ بلکه عمل ایشان هم واقعاً همین بود. این جمله را خود ایشان بارها بر زبان جاری میکرد که «پایة همه عدالتها، عدل اخلاقى است». نمونة عدل اخلاقى ایشان همین خاطرهای بود که خدمت شما عرض کردم. اگر آن افراد هتاک را تعقیب و دستگیر میکردند، خلاف قانون نبود؛ اما در عین حال این کار را نکرد و بلکه دیگرانى که به حکم قانون و وظیفه، این افرادِ مجرم را تعقیب میکردند، منع کرد و شخصاً پیگیر شد و گفت: «چون جرم این افراد به خاطر اهانت به من است، من همة آنها را مىبخشم و شما هم لازم نیست تعقیبشان کنید.»
ایشان دربارة عدالت میفرماید: «عدالت اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و معنوى در جامعه فقط و فقط بر اساس حاکمیت ضابطهها و صداقتها به وجود مىآید و نه بر اساس رفاقتها و رودربایستىها.»
این نکتة بسیار مهمى است و متأسفانه ما بسیار گرفتار همین مسئله در جامعه هستیم؛ یعنى کنار گذاشتن ضابطهها و معیار قرار دادن رابطهها مىشویم. شهید بهشتى لحظهاى در زندگى خودش اسیر رابطه نشد و همیشه ضابطه را حتى آنجا که علیه خودش بود، بر رابطه حاکم کرد.
شهید بهشتی در این باره میفرماید: «عدل، در درجة اول عدل خود انسان است. عدل اخلاقی و عدل فرهنگی و عدل معرفتی و عدل ایمانی و... در عمل است. مسئولیت همة ما در ایجاد عدل اجتماعى و عدل اقتصادى در جامعه بسیار سنگین است و تحقق بخشیدن به آن بسیار دشوار؛ اما این کار شدنى است و اگر تلاش کنید تحقق پیدا خواهد کرد.»
بعضىها این توهم را دارند که اگر امیرالمؤمنین مجسمة عدالت و تجسم عدل بود، به این خاطر است که ایشان امیرالمؤمنین و معصوم بود و ما نمىتوانیم عادل باشیم. ممکن است به آن معناى در حد معصوم ما نتوانیم عادل باشیم. اما این قضیه هیچ وقت براى ما مجوز نمیشود که گمان کنیم جامعة خود را نمیتوانیم به طرف عدالت سوق بدهیم. از نظر شهید بهشتی، «عدالت» پیاده شدنى است. با این همه خونى که ریخته شده، با این همه توطئهاى که علیه نظام شده و مىشود و با این همه فداکارى در این نظام که در طول تاریخ، نمونه و نظیر نداشته است، با این همه بهای سنگینی که دادیم، مىتوانیم جامعة خودمان را جامعة پُر از عدالت کنیم. نباید از این کار مأیوس بشویم. به شرط اینکه همه مسئولیتپذیر باشیم و همه عدل اخلاقى را پایة همه عدلها بدانیم.
آزادی در نگاه شهید بهشتی چه جایگاهی دارد و اساساً حدومرز آزادی از نظر ایشان کجاست؟
یک فراز بسیار مهم دیگر از دیدگاههاى ارزشى شهید مظلوم آیتالله بهشتى، بحث آزادى است که بحث بسیار مهمى هم هست. بحثى که خیلىها، خیلى جاها حرفش را مىزنند و خیلىها دنبالش هستند؛ اما مرزش را دقیقاً نمیدانند و مشخص نمیکنند. مرز آزادی را میتوان از لابهلای فرازهایی از سخنان شهید بهشتی فهمید و مشخص کرد.
ایشان در باب فضیلت آزادی میفرماید: «انسان را فقط از یک راه مىشود قالبى ساخت و آن از راه سلب آزادیهای اوست. باید همه آزادیها را از انسان گرفت تا انسان قالبى از او ساخت و انسان قالبى، انسان نیست. سلب آزادى از انسان، یعنى سلب انسانیتِ انسان؛ یعنى گرفتن اصالت از انسان؛ انسان تربیتشدة اسلام در برابر همة صاحبان قدرت و ثروت و جاه و مقام، سر خود را بالا مىگیرد و هرگز در برابر این و آن تعظیم نمىکند.»
این جمله معروف ایشان است: «ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند.»
همچنین میفرماید: «یک مسلمان آگاه در برخورد با مکتبهاى فکرى و فلسفى و اجتماعى نو، نه وحشت مىکند و نه خودباخته و تسلیم میشود و نه تحجر نشان مىدهد؛ بلکه موضعگیرى منطقى آگاهانه دارد.»
شهید بهشتی در باب آزادیهای سیاسی میفرماید: «انتقاد سازنده و دلسوزانه از مسئولان در تمام سطوح براى همه آزاد است. شما مردم ایران مطمئن باشید که ما احدى را به دلیل انتقاد از خودمان یا انتقاد از دستاندرکاران دیگرِ جمهورى اسلامى، به هیچ عنوان تهدید و تعقیب نمیکنیم.»
نمونة عملى این سخن، همان خاطرهاى است که از ایشان نقل کردم.
در ادامه میفرماید: «رابطة صحیح و سالم در جامعة ما، همان همکارى آگاهانه و نقادانه با یکدیگر بر اساس اصل عالى مسئولیتِ مشترک مردم و امربهمعروف و نهىازمنکر است.... .»
«اسلام آزادى انسان را بهعنوان نقطه قوت آفرینش انسان مىشناسد.»
خوب دقت کنید! این جمله بسیار مهم و دقیق و عمیقى است. نقطه قوت آفرینش انسان چیست؟
«اسلام آزادى انسان را بهعنوان نقطه قوت آفرینش انسان مىشناسد و انسان گوهر تابناک هستى است؛ به آن جهت که آزاد و آگاه آفریده شده است.»
معمولاً این جمله و قاعدة اخلاقی را شنیدهایم که «هدف، وسیله را توجیه نمیکند.» از نگاه شهید بهشتی، آیا ممکن است گاهی و بهقدر ضرورت، این قاعده نادیده گرفته بشود؟
شهید بهشتى، هیچ وقت و به هیچ وجه، به خودش و دیگران اجازه نداد خیال کنند که هدف وسیله را توجیه مىکند. متأسفانه بعضى از انقلابىهاى ما براى پیشبرد بعضى از کارهایشان گمان مىکنند میتوانند به هر وسیلهای توسل کنند. این ایرادى است که قبل از پیروزى انقلاب و اوایل آن، خودشان به مارکسیستها و منافقین مىگرفتند. میگفتند چرا عمل آنان به نحوی است که گویى هدف وسیله را توجیه مىکند. حالا خودشان دچار همین انحراف هستند و طورى عمل مىکنند که گویى هدف وسیله را توجیه میکند. هرگز در ساحت وجود شهید مظلوم آیتالله بهشتى چنین تصورى و چنین عملى راه نداشت و دامن پاک ایشان به اینگونه اقدامات و اعمال هرگز آلوده نشد. ایشان بسیار واقعى زندگى مىکرد. بنده با تمام ذرات وجودم شهادت مىدهم که این صفات پسندیده و عالى در وجود شخصیت شهید بهشتى، در عمل به نحو اکمل متجلى بود. بنده حدیثی را از امیرالمؤمنین علیهالسلام یادآوری میشوم با این هدف که عرض کنم شهید بهشتى نه فقط گفتهاش، بلکه عملش هم کاملاً منطبق بود بر همین حدیث. حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرمایند: «لایقیم امرالله سبحانه الامن لایصانع، و لایضارع، و لایتبع المطامع/ حکم و فرمان خدا را کسی برپا میدارد که علیه مظلوم و در مسیر باطل، راه مدارا و سازش را در پیش نگیرد و مانند تبهکاران رفتار نکند و مطیع، طمعها و خواهشهای نفسانی خودش نباشد.» هیچ انسانى نمىتواند فرمان خدا را در زندگی شخصی خودش یا در حکومت و جامعه اجرا کند، مگر اینکه اهل ظاهرسازى نباشد، ظاهر و باطنش یکى باشد؛ نه اینکه با مردم یکطور صحبت و رفتار کند؛ ولى به خلوت که مىرود، یکطور دیگر باشد. هرگز دنبال مطامع دنیایى نباشد و آزادانه فکر کند؛ حرفش را آزادانه بگوید و زندگیاش آزادمنشانه باشد. بنده بهعنوان کسى که سالهاى سال در کنار شهید مظلوم آیتالله بهشتى بود،خدمت شما شهادت مىدهم که این مرد بزرگ، دقیقاً مصداق بیان والاى حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و به هیچ وجه اهل ظاهرسازى نبود. همانى بود که مىگفت. در خلوت و جلوت همانى بود که حرف مىزد و عمل مىکرد و نشان مىداد.
شهید بهشتی دربارة اینکه نباید هر از وسیلهای برای رسیدن به هدفمان استفاده کنیم، میفرماید: «مسلمانی ما و انسانیت دینی ما، بیش از هر چیز در راستى و درستى، در صدق و امانت و صراحت، در مبارزه و جهاد و فداکارى و انفاق، در عبادت و نماز و روزه و حج، در تعهد اجتماعى و امربهمعروف و نهىازمنکر، متجلى مىشود؛ بنابراین دروغ تاکتیکى گفتن، تهمت زدن براى اینکه رقیبان را از میدان به در کنیم، شایعهسازى و دروغپردازی و... جزو تاکتیکهاى مسلمانان علوى نیست.»
یعنى هدف وسیله را توجیه نمىکند. با صداقت برخورد کنیم و با هر کس روبرو مىشویم، دوست یا دشمن صادق باشیم و درستکار. نجات ما در همین صداقت رفتار و انصاف و عدل اخلاقی است.
در پایان اگر خاطرهای از شهید بهشتی به یاد دارید که بهنوعی، ما را با روحیات و ویژگیهای اخلاقی ایشان آشناتر میکند، آن را بهعنوان حُسن ختام گفتوگو بیان بفرمایید.
یک روز، در زمانى که آیتالله بهشتى در اوج مظلومیت قرار داشت، در یکى از جلسات، در حالی که در کنار ایشان نشسته بودم، به ایشان عرض کردم: «آقا، این همه تهاجم که به شما مىشود، این همه تهمتها علیه شما روا نیست. از امام بخواهید فقط یک جمله دربارة شما بگویند تا افکار عمومی تحت تأثیر این جو سنگین تبلیغات علیه شما قرار نگیرد؛ چون وقتى امام از شما دفاع کند، دیگر کسى این اتهامات را علیه شما از آنها قبول نمىکند.» شهید بهشتی نگاهى به من کرد و دستش را روى شانه من گذاشت و گفت: «آقاى مهاجرى، ما امام را براى امور مهمتر و بالاترى مىخواهیم. ما امام را براى این نمىخواهیم که براى ما مایه بگذارد. امام یک سرمایة گرانبهایی است که ما نباید ایشان را براى دفاع از خودمان خرج کنیم. عمل خودمان باید ما را به مردم معرفى کند. بگذارید دیگران هر چه مىگویند، بگویند. ما باید درست عمل کنیم تا همین عمل ما باعث بشود مردم ما را بشناسند و نادرستى صحبت دشمنان را تشخیص بدهند.» شهید بهشتی با همین شیوه تا لحظة شهادت زندگى کرد. هرگز احساس نیاز به هیچکس براى دفاع نکرد و در تمام عرصهها شجاعانه و قدرتمندانه باورهای خود را مطرح میکرد؛ مگر آنجا که امام فرموده باشد، سکوت کنید.
خاطراتی از شهید آیت الله بهشتی از زبان مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی:
طرفدار اسلام واقعی
من او را از سالهای بیست و سه و بیست و چهار و از روز ورود به قم برای تحصیل میشناختم و با او هم درس و هم بحث و هم فکر و هم راز و همکار بودم تا روزی که شهید شد.
او سخت متدین و متشرع و خداترس بود. از آنهایی نبود که اسلام را برای خود و نفع خود میخواهند از هر دستور شرع که به نفع آنها تمام شود طرفداری میکنند و سخت آن را ترویج میکنند و هر دستوری را که به ضرر آنها تمام شود هر چند از نظر اسلام مهم باشد طرد میکنند.
او فقیه و اصولی و فیلسوف بود. در فقه و اصول و فلسفه زحمات زیادی کشید. هر گاه در میان اهل نظر و در محافل علمی قرار میگرفت در بین امثال اقرانش نامدار و انگشتنما بود و نظر دیگران را به خود جلب میکرد. در مسائل علمی اطلاعات و آگاهی وسیعی داشت که مخصوص خود او و نتیجه تفکر و تحقیق او بود.
در کنار اطلاعات وسیع و تحقیقات قابل توجه، بیان صریح و قاطع و منطق نیرومندی داشت. کمتر اشخاصی بودند که تحت تأثیر بیان و منطق او قرار نگیرند و بتوانند در برابرگفتار او مقاومت نمایند و مغلوب نگردند.
در مسائل جهانی آگاهی گسترده داشت. انسان را، اسلام را، جهان غرب و شرق را، دشمنان اسلام و نقشههای آنان را خوب شناخته بود و عمیقاً در اینباره فکر و طرح داشت.
برنامهریز، تشکیلاتی و مدیر لایقی بود. آثار مهمی که از او به یادگار مانده است شاهد صدق این گفتار است.
از این جهت که بگذریم از نظر اخلاقی و روحی جهات مثبت و برجستگیهای ویژه داشت. منصف بود. در کاری که با حرکت دیگران انجام داده بود سهم خود را کم و سهم دیگران را مهم و قابل توجه میدانست. هیچگاه نشد که کار دیگران را به خود نسبت دهد یا تلاش دیگران را نادیده بگیرد حتی با کسی که با او غیرمنصفانه و ظالمانه رفتار کرده بود با انصاف و عدل برخورد میکرد.
یکی از اشخاصی که بیجا با او دشمنی میورزید بنیصدر بود. چون او را رقیب خود و خود را رقیب او میدانست، بیرحمانه او را میکوبید. با اینکه او پس از انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری به حضرت امام پیشنهاد کرد که فرماندهی کل قوا را به بنیصدر بدهد، چون معتقد بود که اگر رئیسجمهور قوای مسلح در اختیار نداشته باشد نمیتواند وظایف ریاست جمهوری را درست انجام دهد. البته حضرت امام تامل داشت که این کار را بکند یا نه. شهید بهشتی پیشنهاد کرد و اصرار ورزید و دوستان دیگر هم تایید کردند تا سرانجام امام قبول کرد و فرماندهی کل قوا را به او تفویض کرد. غیر از این در چند مورد دیگر هم مرحوم شهید بهشتی به کمک و مساعدت بنیصدر شتافت ولی او بدترین دشمنیها را با بهشتی کرد. بنیصدر در جریان تصویب پلیس قضایی با صراحت مخالفت میکرد و میگفت: «قصد بهشتی از ایجاد پلیس قضایی این است که نیروی مسلح در اختیار داشته باشد.» پس از فوت آیتالله آقای سید محمود طالقانی روزی بنیصدر که از تبریز بازگشته بود در مجلسی با خنده و تمسخر گفت: تبریزیها شعار میدادند و میگفتند: بهشتی طالقانی را تو کشتی. ظاهراً همه اهل مجلس از این توهین ناراحت شدند.
وقتی که بنیصدر به فکر فرار افتاد و در مخفیگاهی پنهان شده بود، نیروهای انقلاب که در پی بنیصدر میگشتند خانم بنیصدر را با خانم سودابه سدیفی گرفتند و به مرحوم بهشتی مژده دادند که خانم بنیصدر را دستگیر کردهایم. اکنون بنیصدر هر کجا باشد خود را تسلیم میکند. با وجود آن همه سوابق بدی که مرحوم شهید بهشتی از بنیصدر داشت، سخت برآشفت و گفت: “ما حق نداریم یک زن را دستگیر کنیم در حالی که هیچ تقصیری ندارد الا این که زن بنیصدر است و شوهرش به خاطر خیانت تحت تعقیب است.” لذا دستور داد که فوراً او را آزاد کنند.
او مردمگرا بود و از کاری که برای مردم قابل هضم نبود حذر میکرد. میگفت: “یا برخلاف افکار عمومی کاری نشود یا تلاش کنیم مردم را در جریان کارها قرار دهیم و تحریک عواطف نکنیم. باید مردم ملتهب نباشند هر چند که اعتراض ننمایند”.
وقتی که جریان انقلاب و شور و شوق عمومی بالا گرفت او همه امکانات و توان فکری خود را در اختیار انقلاب قرار داد. تمام وقت خود را صرف هدایت نیروهای انقلابی مینمود تا آنجا که کلیه کارهایش به تعطیلی کشید. در یک کلمه ترتیب مبارزه با رژیم و تنظیم نیروهای انقلابی و برنامهریزی کارهایی که لازم بود در مسیر انقلاب بشود همه با شرکت ایشان انجام میگرفت. گذشته از حضرت امام که آن روز در خارج تشریف داشتند رهبری نیروهای انقلابی با بهشتی بود. دیگران هم با او مشارکت داشتند ولی سهم او از همه بیشتر بود.
با علاقه و ایمان و شوق کار میکرد و از انجام هیچ کاری مضایقه نداشت و در این راه همه خطرات را پذیرفته بود. پس از پیروزی انقلاب در پیشبرد انقلاب سهمی بسزا داشت. در خبرگان قانون اساسی که مهمترین خبرگان دوره امام بود و قریب 70 نفر از فحول علما در آن گرد آمده بودند در تنظیم دقیق قانون اساسی نقش تعیینکننده و فراموششدنی داشت.
نقش مؤثر ایشان در تأسیس حزب جمهوری اسلامی روشن بود. هر چند دوستان دیگر هم بودند ولی ابتکار و گردانندگی با ایشان بود و خوب به یاد دارم روزی در جواب این سوال ایشان از من که”چرا دیگر به حزب نمیآیی؟” به آن شهید گفتم: به نظرم میرسد که اهداف نخستین کم کم فراموش میشود و به انحراف کشیده میشویم. چرا این همه اصرار داریم که فلان کس رئیسجمهور شود؟ او گفت: “با کنار رفتن، دردی علاج نمیشود باید با هم تلاش کنیم جلوی انحراف را بگیریم.” و تا زنده بود مواظبت کرد که انحرافی به وجود نیاید و خللی وارد نشود. بعد از شهادت ایشان بود که کار به جایی رسید که حضرت امام دستور داد بساط حزب برچیده شود.
او طرفدار اسلام واقعی بود. اسلامی به دور از اختناق، ترس، زورگویی، واپسگرایی، بیگانهپرستی و خودکامگی.
مردمگرا بود و برخوردار از درکی عمیق نسبت به جوانان. گذشت روزگار سبب شد آنها هم که درنیافته بودند فهمیدند که بهشتی یگانهای بود که رفت و دیگر کسی جای خالی او را پر نمیکند و نکرد.
غزل هوشنگ ابتهاج(سایه) بعد از شهادت آیت الله بهشتی
نغمه ارغنون
بلندا سرِ ما که گر غرق خونش
ببینی، نبینی تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درختِ همایون
کزین سرنگونی نشد سرنگونش
تناور درختی که هر چ هش ببری
فزو نتر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
زمین واژگون شد از آن تا نبیند
در آیین هی آسمان واژگونش
بلیٰ گوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
ز چندی و چونی برون رفت و آخر
دریغا ندانست کس چند و چونش
خوشا عشق فرزان هی ما که ایدون
ز مجنون سبق برده صیت جنونش
از آن خون که در چاه شب خورد بنگر
سحرگاه لبخند خورشید گونش
خم زلفش آن لعل لب م ینماید
نگر تا نپیچی سر از رهنمونش
بهارا تو از خون او آب خوردی
بیا تا ببینی گل افشان خونش
سماعی است در بزم او قدسیان را
دلا گوش کن نغم هی ارغنونش
به مانند دریاست آن ب یکرانه
تو موجش ندیدی و دیدی سکونش
نهنگی بباید که با وی بر آید
کجا سایه از عهده آید برون
سید محمد رضا بهشتی: شهید بهشتی کاملاً انتقادپذیر بود
شهید بهشتی در حوزه بینش اسلامی و علوم انسانی معلومات نسبتاً وسیعی داشت
ایشان فراتر از فقه در عرصة کلام و فلسفه آشنایی خوبی با مباحث داشت
در جریان ملی شدن صنعت نفت مشارکت داشت
دکتر بهشتی در طول عمرش یا پایهگذار جمع و تشکیلات بود یا مشارکت در جمعی کرده بود یا حمایت از کار جمعی کرده بود
دکتر سید محمدرضا حسینی بهشتی استاد دانشگاه تهران و فرزند شهید آیت الله بهشتی،ضمن بیان مهمترین خصوصیات پدر، صبوری، سعه صدر و شیوه برخورد او با مخالفان و نقش آن مرحوم و شهید با هنر در تدوین کتب دینی پیش از انقلاب را مورد توجه قرار داد و نمایندگی آیت الله بروجردی در اروپا را در مورد شهید بهشتی یک اشتباه رایج قلمداد کرد.
برای ما بفرمایید که مهمترین خصوصیت شهید آیت الله بهشتی چه بود؟
یکی از ویژگیهایی که آیتالله شهید بهشتی توانست در خود ایجاد کند و کسانی که با ایشان از نزدیک در تماس بودند و کسانی که دورادور ایشان را میشناختند، بهویژه پس از حوادثی که پس از پیروزی انقلاب به وجود آمد و توانستند این ویژگی را در شخصیت شهید بهشتی بیابند و به آن اذعان کنند، مسئله سعهصدر و صبر بسیار بالای ایشان است. شهید بهشتی در طول زندگی خود تلاش داشت یکسری خصوصیات مثبت اخلاقی را در خود ایجاد کند. این خصوصیات در طول مدت حیات ایشان به وجود آمده بود؛ یعنی حسب تجربههای زیستی و فراز و نشیبهای زندگی. ایشان توانسته بود این ظرفیت را در خود ایجاد کند که در مواجهه با یکسری رفتارها و نحوة بیان زنندة دیگران سعهصدر از خود نشان بدهد و به جای مواجههایی که در سخن طرف مقابل حاکی از کوچکنظری است، آن وجه مثبت را بازیابی کند و بتواند از آن بهره بگیرد و بهخصوص در گفتوگو مجال این را ندهد که غلیان احساسات و مقابله به مثلها مانع از بهرهبرداری از اندیشه و سخن دیگران بشود. البته این خصوصیت بهتدریج برای ایشان به دست آمده بود. خود ایشان نقل میکرد که من در طول دوران تحصیل در دورة طلبگی، اهل مطالعه و بحث بودم. ایشان با صدای رسا و به دلیل هوشمندی که در طرح سؤالات داشت، اغلب جلب توجه میکرد. نقل است که مرحوم آیتالله بروجردی به دلیل اینکه مشکل شنوایی داشت، معمولاً درخواست میکرد که طلبهها با صدای بلندتری سؤالات و اشکالات خودشان را مطرح کنند. وقتی نوبت به شهید بهشتی میرسید، آیتالله بروجردی به شوخی میگفت: «آقا، من میشنوم. احتیاجی به این همه صدای بلند نیست.» شهید بهشتی سالها با همین روحیه در حوزة علمیه رشد کرد.
آشنایی شهید بهشتی با علامه طباطبایی از چه طریقی بود و بفرمایید که علامه چه تأثیری در شخصیت ایشان داشت؟
خود ایشان میگفت: «ما سالها با این روحیة جدلی و گفتوگو با صداهای بلند عادت کرده بودیم و ناپسند بودن این نحوة برخورد را هم متوجه نمیشدیم و به نظرمان میرسید که نشاندهندة شرکت فعالانة ما در درس و بحث باشد. حتی ممکن بود چنین روحیهای برای ما مثبت تلقی بشود.» ایشان در ادامه میگفت: «من اساتید زیادی را دیده بودم و سالها بعد، وقتی با علامة طباطبایی برخورد کردم، متوجه شدم که این خصوصیت و این روحیة جدلی و گفتوگو با صدای بلند چندان پسندیده نیست.» ایشان پس از تحصیلات عالیه در حوزه، به دانشگاه رفت و قصد داشت که تحصیلات دانشگاهی خود را در خارج از کشور در رشتة فلسفه و منطق ادامه بدهد. چون آشنایی به زبان خارجه ایشان خیلی خوب بود، در یک دبیرستانی در قم، معلم زبان خارجه هم بود. ایشان نقل میکرد: قصد داشتم در آزمون بورسیه و اعزام دانشجو به خارج از کشور شرکت کنم. یکبار آقای مطهری به تهران نزد من آمد و گفت: «علامه طباطبایی درسی در قم شروع کرده و قرار است که ما دربارة قواعد فلسفی بحث کنیم.» این همان حلقهای است که بعدها تبدیل به کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم شد. شهید مطهری به شهید بهشتی گفته بود: «خیلی خوب است که شما هم در این جلسات شرکت کنید.» شهید بهشتی به شهید مطهری پاسخ داد: «حقیقتاً من در زمینة فلسفه اساتید زیادی را دیدهام و کارهای اعزامی خودم را انجام دادهام و گمان نمیکنم که مطلب جدیدی در آنجا بتوانم به دست بیاورم.» البته با اینکه منزل ما نزدیک منزل علامه طباطبایی در قم بود، اما تا آن موقع هنوز در درسشان شرکت نکرده بود. شهید مطهری اصرار داشت که ایشان در جلسات درس فلسفه علامه طباطبایی شرکت کند. از شهید بهشتی درخواست کرد که حداقل یک جلسه حضور داشته باشد. به هر صورت پس از اصرار شهید مطهری، مرحوم بهشتی قبول کرد که یک جلسه در درس علامه طباطبایی شرکت کند. به قم رفت و در درس دیگری از علامه، غیر از آن حلقهای که شهید مطهری گفته بود، شرکت کرد. درس علامه هم غیر از مباحث فلسفه بود. خود شهید بهشتی میگفت: «در آن جلسة اول چند اشکال به نظرم رسید؛ اما چون عضو آن حلقه نبودم، صبر کردم تا درس تمام بشود. پس از درس با علامه سلام و احوالپرسی کردم و گفتم: چند اشکال در این جلسه به نظرم آمد که مایلم با شما مطرح کنم. علامه به من گفت: من امروز ظهر منزل شخصی به صرف ناهار دعوت هستم. تا آنجا هم پیاده میروم. اگر مایل هستید با همدیگر در مسیر گفتوگو کنیم... . در مسیر اشکالات خودم را مطرح کردم. علامه ابتدا به خوبی اشکالات مرا گوش داد و پس از مکث و فکر کردن، اشکال مرا پاسخ داد. من دوباره به پاسخ ایشان اشکال کردم. دوباره ایشان گذاشت صحبتهای من تمام بشود و تأملی کرد و دوباره پاسخ گفت. این گفتوگو همینطور در طول مسیر ادامه داشت تا اینکه به مقصد رسیدیم و اشکالات ما حل نشد؛ اما دیدم که من با فردی روبهرو هستم که به لحاظ روحی و شخصیتی قابل استفاده است. همین برخوردهای ایشان سبب شد که من با اینکه تمام کارهایم را کرده بودم تا به ادامه تحصیل به خارج از ایران بروم، از رفتن منصرف بشوم و به حلقة درسی علامه طباطبایی بپیوندم.» کسانی که در آن حلقه شرکت میکردند، میگفتند: «شهید بهشتی وقتی طرح سؤال میکرد، برای همة ما مؤثر واقع میشد و در روند مثبت جلسات درسی تأثیر زیادی داشت.» خود شهید بهشتی میگفت: «من در آنجا متوجه شدم که این خُلق بسیار بدی است که من دارم و تصمیم گرفتم که در گفتوگوها و مباحثات دچار جدل نشوم و به ایراد سخنان دیگران مجال بدهم. این خودداری از جدل را رفته رفته تمرین کردم تا اینکه برای من ملکه شد و آثار آن هم بعدها برای من نمایان شد.» هر وقت بحث دربارة این مسائل پیش میآمد، شهید بهشتی میگفت: «این ملکات روحی را باید به دست آورد و طبیعی است که به دست آوردن آنها کار آسانی نیست.»
اگر خاطراتی از ایشان در برخورد با مخالفان، از دوران قبل و بعد از پیروزی انقلاب، به یاد دارید، برای ما نقل کنید.
هر بار که به اصفهان به منزل مادر ایشان، یعنی مادربزرگم، میرفتیم، افراد از قشرهای مختلف به دیدار ایشان میآمدند و گاهی مباحث بسیار طولانی میشد و تا دیروقت ادامه مییافت. به خاطر دارم یک بار در اتاقی نشسته بود و شخصی که در بازار، فرد شناخته شدهای بود و سوابقی با شهید بهشتی داشت، نزد ایشان آمد و دربارة یکی از دوستان دورة طلبگی صحبتی به میان آورد. گویا بعدها پس از حوادث روزگار، بهخصوص بعد از بازگشت ایشان از آلمان، به دلیل انتظارات نابهجایی که از این دوستی نسبت به مرحوم بهشتی داشت، سبب شد که از ایشان فاصله بگیرد. نه تنها این فاصله صورت گرفته بود، بلکه آن دوست دیرینه، در مجالس مختلف شروع به بدگویی علیه مرحوم بهشتی میکرد. خداوند همة رفتگان را رحمت کند. ایشان هم چند سالی است که به رحمت خدا رفته است. آن شخص که در بازار فرد شناخته شدهای بود، وقتی نزد شهید بهشتی آمد، شروع کرد به بازگویی صحبتهای آن دوست قدیمی شهید بهشتی علیه خود ایشان در مجالس گوناگون. تقریباً بیست دقیقهای داشت صحبت میکرد. شهید بهشتی معمولاً در اینطور وقتها صحبتی نمیکرد. ابتدا سکوت کرد تا صحبتهای آن فرد تمام بشود. افراد حاضر در جلسه هم منتظر بودند که واکنش شهید بهشتی را نسبت به آن مطالب مشاهده کنند. شهید بهشتی در پاسخ فقط این قطعه شعری را خواند: «دی در حق ما یکی بدی گفت/ دل را زغمش نمیخراشیم/ ما نیز نکویش بگوییم/ تا هر دو دروغ گفته باشیم». با این واکنش افراد حاضر در مجلس شروع به خندیدند کردند و کل آن قضیه برچیده شد؛ بهطوری که ایشان پاسخ هیچ کدام از آن بدگوییها را نداد. اگر سوابق آن دو دوست قدیمی که را مرور کنیم، میبینیم که صبر و سعهصدر ایشان برای ما خیلی تعجبآور است.
خاطرة دیگر مربوط به ماههای آخر بازگشت ایشان به ایران است. در سال 1349 بود که چند تن از دانشجویان تحصیل کرده در اتریش، مرحوم دکتر بهشتی را برای جلسهای به اتریش دعوت کردند؛ از جملة آن دانشجویان آقای دکتر حسین نمازی بود که بعدها در دو دوره وزیر امور اقتصادی و دارایی شد. تعداد دانشجویان مذهبی تحصیل کرده در اروپا در آن موقع خیلی کم بودند. اینها چون در اقلیت و تحت فشار بودند، از دکتر بهشتی دعوت کردند. فضای آن موقع بیشتر سمتوسوی دانشجویان با گرایش چپ بود. بعضی از افراد خیلی سابقهدار و قدیمی با گرایشهای مارکسیستی هم در اتریش تحصیل میکردند. آن تعداد از دانشجویان مذهبی از دکتر بهشتی دعوت کردند تا در جلسهای شرکت کند. در آنجا ما هم، یعنی خانوادة دکتر بهشتی، همراه ایشان بودیم؛ چون معمولاً دکتر بهشتی همیشه تلاش داشت در سفرها خانواده را همراه خود ببرد. دعوت کنندة اصلی همان تعداد دانشجویان مذهبی در اتریش بودند؛ اما محلی را انتخاب کرده بودند که چندان مناسبِ چنین جلسهای نبود؛ حالا یا از سر غفلت بود یا از سر بیسلیقگی. خانمها و آقایان در جلسه حاضر شدند. خانمها هم پوشش کامل شرعی نداشتند. بعضیها حتی با خودشان لیوان مشروبی هم آورده بودند. فضا چندان از دود دخانیات پُر شد که نمیشد پنجرهها را باز نکرد. اگر هم پنجره را باز میکردیم، به خاطر سردی بیش از حد بیرون، داخل آن فضای کوچک بسته هم سرد میشد. در چنین فضایی جلسه تشکیل شد. ما در هتل نماز خوانده بودیم؛ اما شهید بهشتی نتوانست قبل از آمدن به جلسه، نمازش را بخواند. به همین خاطر وقتی آنجا رسید، از دیگران اجازه خواست تا نمازش را بخواند. در گوشهای حصیری را پهن کرد و نمازش را خواند. همین نماز خواندنش در آن فضا، اولین حرکت غیرمترقبة ایشان در آن جمع بود. بعد از نماز در جلسه حاضر شد و بحثی را دربارة اسلام و مارکسیسم مطرح کرد که نوار ضبط شدة آن موجود است. تقریباً دربارة اندیشة اسلامی در مقابل اندیشة مارکسیسم یک ساعت صحبت کرد. عادت ایشان این بود که پس از سخنرانی، نیم ساعتی را برای پرسش و پاسخ قرار بدهد. معلوم بود که از قبل طراحی برای این کار صورت گرفته است. یک نفر از حضار بلند شد و حدود صد سؤال را پشت سرهم در زمینههای مختلف الهیاتی و اجتماعی و سیاسی مطرح کرد. پس از اینکه سؤالاتش تمام شد، بیرون رفت. این طرز رفتار، بسیار زننده و غیرموجه بود و شاید هر کسی جای مرحوم بهشتی بود، رفتار دیگری میکرد. مرحوم دکتر بهشتی با کمال آرامش گفت: «دوستان، معمولاً وقتی سؤالی مطرح میشود، باید دربارة همان گفتاری باشد که ایراد شده است. این تعداد سؤال را قطعاً نمیتوانیم در این زمان محدود و اندک پاسخ بگویم؛ بنابراین از میان این تعداد سؤالات زیاد، سه سؤال را انتخاب میکنم و آنها را پاسخ میدهم. چقدر خوب بود که آن دوست عزیز ما که این سؤالات را مطرح کرد، در این جلسه حضور پیدا میکرد و جلسه را ترک نمیکرد تا بتوانیم گفتوگو را هم با ایشان ادامه بدهیم.» این آرامش و سعهصدری که ایشان به خرج داد، فضای آن جلسه را شکست. در خاطرم هستم وقتی داشتیم از آن اتاق بسته و نامناسب پایین میآمدیم، دانشجویان مذهبی ناراحت بودند و میخواستند با آن دانشجویان چپ که بعضاً سنِ بالایی داشتند، از نحوة برخوردشان و اسائة ادبی که به دکتر بهشتی صورت گرفت، برخوردی کنند و واکنشی نشان بدهند؛ اما دکتر بهشتی به آنان گفت که شما به هیچ وجه واکنشی نشان ندهید.
اینها دو نمونه از خاطرات ما از دوران قبل از انقلاب، دربارة سعهصدر شهید بهشتی است.
دلیل هجمههای فراوان علیه ایشان بعد از انقلاب چه چیزی بود؟
بعد از انقلاب عدهای وقتی میدیدند که شهید بهشتی با آن توانایی مدیریتی بالایی که دارد، توانست کانون توجهها قرار بگیرد، ایشان را مورد هجمه و تبلیغاتِ گسترده قرار دادند. فضای کشور به نحوی بود که گاهی نقدهای خیلی غیرمنصفانه و اتهامهایی متوجه شهید دکتر بهشتی میشد. این اتهامات خیلی عجیب و بیسابقه بود. بهخصوص اینکه ایشان مورد اتهاماتی قرار میگیرد که به هیچ وجه دارای آن خصوصیات نبود. برای مثال ایشان متهم به این شد که در عرصة اجتماعی و سیاسی انحصارطلب است؛ در حالی که من موارد متعددی را در خاطر دارم که نشان میدهد مشی شخصیتی مانند ایشان، به هیچ وجه نمیتواند انحصارطلب باشد. مرحوم حضرت امام هم در صحبتی که دربارة دکتر بهشتی داشتند، به این مسئله اشاره کردند و فرمودند: «خدا انصاف بدهد به کسانی که شهید بهشتی را متهم به انحصارطلبی کردند؛ در حالی که من شاهد هستم چنین روحیهای در شخصیت ایشان وجود نداشت.» از دیگر اتهامات این بود که شهید بهشتی انباشت ثروت کرده و در شرایط خاص مالی زندگی میکند؛ در حالی که واقعاً چنین چیزی نبود. کافی بود افراد سری به منزل و نوع زندگی ایشان بزنند تا متوجه بشوند، دکتر بهشتی زندگی متوسط در حد یک کارمند داشت. این زندگی کارمندی را هم قبل از انقلاب دارا بود. ایشان معتقد بود که باید مشی تعادل را در زندگی پیاده کرد. یکی از ویژگیهای ایشان را این میدانم که فردی بسیار معتدل بود و باور داشت که با این نحو از مشی در زندگی است که میتوان در عرصة اجتماعی توفیقهایی به دست آورد. از نظر مشی زندگی فردی هم، ایشان فرد بسیار متعادلی بود و دعوتش هم به زیستی معتدلانه بود. برایم جالب بود وقتی میدیدم عدهای اهل افراط و تفریط اگر چه این نوع زندگیها را با اهداف متعالی انتخاب کرده بودند، اما بعداً آثار منفی بر زندگی خانوادة خودشان باقی میگذاشتند. شهید بهشتی معتقد بود کسی میتواند در عرصة اجتماعی حرکت کند که اول در سطح زندگی شخصی و خانوادهاش توفیق پیدا کرده است. چنین فردی اگر در سطح اجتماعی وارد بشود، میتواند نتایج مثبتی را برای خودش و جامعهاش به همراه بیاورد. به هر حال، دکتر بهشتی این اعتدال را در همة جهات داشت؛ حتی در عرصة عبادت هم جانب اعتدال را در نظر میگرفت. اطرافیان این جنبة اعتدال را در زندگی فردی و اجتماعی ایشان کاملاً واضح و روشن مشاهده میکردند.
شهید بهشتی انصافاً در قبال منتقدانِ بیانصاف، سعهصدر بالایی از خودش نشان میداد. در طی سالهایی که پشت سر گذاشته توانست این خصوصیت مثبت اخلاقی را در خودش رشد و پرورش بدهد و از این فرصتها استفاده کند تا ویژگیهای مثبت و فضایل نفسانی را در وجود خودش تعمیق ببخشد.
به خاطر دارم در جلسة سخنرانی که در اوج اختلافات برگزار شد؛ یعنی در حوادث سال 1360 ایشان چگونه با آرامش خاطر و سعهصدر با آن روبهرو شد. نیروهای چپ و مجاهدین خلق که اهداف خاصی را دنبال میکردند، تلاش داشتند تا چهرة شهید بهشتی را تخریب کنند. به حدی که بر در و دیوار شهرها، انواع تهمتها و توهینها را علیه دکتر بهشتی مینوشتند. یک بار ایشان را به ورامین دعوت کردند. قرار بود در یک مسجدی در ورامین سخنرانی کند. من به همراه ایشان بودم. وقتی به مسجد رسیدیم، دیدیم که جمعیتی جلوی در مسجد ایستاده بودند و شعار «مرگ بر بهشتی» سر میدادند. بچههای حفاظت به ایشان گفتند که اگر اجازه بدهید، از در پشتی مسجد وارد بشویم تا با این جمعیت هتاک تلاقی صورت نگیرد. شهید بهشتی با کمال آرامش گفت: «لازم نیست از در پشت مسجد وارد بشویم. هیچ اشکالی ندارد. ما جلوی در اصلی مسجد پیاده میشویم و داخل مسجد میرویم.» ایشان از ماشین پیاده شد و از میان جمعیتی که شعار میدادند عبور کرد و وارد مسجد شد و شروع به سخنرانی کرد. بعد از سخنرانی باز هم بچههای حفاظت گفتند که اگر اجازه بدهید، از در دیگری خارج بشویم؛ اما دکتر بهشتی باز هم نپذیرفت و به جوانان که مسئولیت حفاظت ایشان را بر عهده داشتند گفت: «کسانی که اینجا آمدهاند، ساعتها جلوی در مسجد منتظر بودند تا من خارج بشوم و آنها بتوانند شعارشان را بدهند و اظهار وجود کنند. روا نیست ما آنها را ناکام بگذاریم.» دوباره از میان همان جمع عبور کرد. آن جمعیت هم شعارش را میداد و ایشان هیچگونه واکنشی نشان نداد.
نمونة دیگر در عرصة مناظراتی بود که در تلویزیون بخش میشد. ایشان بهعنوان یکی از چهرههای مؤثر انقلاب و عضو شورای انقلاب با افرادی وارد گفتوگو شد که در عرصة سیاسی و اجتماعی آن موقع بهعنوان چهرههای مطرح و منتقد شناخته میشدند و موضعگیریهای تندی داشتند. هم از نیروهای چپ حزب توده بودند و هم از جناحهای دیگر.
بسیاری از افراد معتقد بودند که ایشان نباید در چنین جلسهای شرکت کند؛ بهخصوص اینکه تعداد آنها بیشتر بود و شهید بهشتی هم بهصورت تکنفره در آن جلسه شرکت کرده بود. با این حال شهید بهشتی آن چنان با اعتماد به نفس و آرامش اظهار آمادگی برای این مناظره کرد که به هر صورت این جلسات برگزار شد. خود آن جلسات انصافاً جزو جلساتِ عالی بود که یادآوری آن برای نسلهای بعد مفید و آموزنده است. بعضی از سؤالها در آن مناظرات پایهای و راجع به اصل باورهای دینی بود و مسائل بنیادی مطرح میشد. شهید بهشتی با کمال سعهصدر سؤالات را میشنید و بعد بدون اینکه بخواهد حریم افراد را بشکند، سؤالات را پاسخ میداد. در قبال کنایههایی که زده میشد، واکنشی نشان نمیداد و از شیوههای ناجوانمردانه در مناظرات استفاده نمیکرد؛ چون میدانست این مناظرات در تلویزیون بخش میشود و بسیار میتواند تأثیرگذار باشد.
گویا شهید بهشتی و شهید باهنر در زمان رژیم سابق کتابهایی را برای بچههای مدرسه تدوین میکردند. در این باره توضیحاتی ارائه کنید.
همانطور که اشاره کردم، مرحوم دکتر بهشتی بعد از بازگشت از آلمان در معرض این بود که در جاهای مختلف و متفاوتی بتواند منشأ اثر باشد؛ از جمله در دانشگاه و در دانشکدة الهیات. اصرار برخی از افراد هم همین بود که ایشان در آنجا مشغول بشود. همچنین در قم به دلیل مطالعات گستردهای که داشت، فرد شناخته شدهای بود و مسیری که ممکن بود در پیش بگیرد، مسیری بود که بهطور معمول منتهی به یک نوع محوریت در حوزة علمیة قم و مرجعیت و مشابه آن بشود.
اما شهید بهشتی به دلیل کارهایی که قبل از رفتن به آلمان انجام داده، تصمیم گرفت که همان برنامة قبلی را که طراحی کرده بود با همان جمع اجرایی کند و تحولی در تعلیمات دینی صورت بدهد. من خودم چون کتاب تعلیمات دینی قبل از نگارش جدید را دیده بودم، میتوانم عرض کنم که اصلاً نحوة نگارش کتابهای تعلیمات دینی تا قبل از آن به نحوی بود که دانشآموزان آن هم در سن نوجوانی و با ذهنیت جستجوگرانه از خواندن آن کُتُب بیزار میشدند. برای مثال اقسام خیارات را در کُتُب تعلیمات دینی برای دانشآموزان نوشته بودند و دانش آموزان مجبور میشدند فقط آنها را حفظ کنند و با اکراه امتحان بدهند. در همان کلاس درس این تعابیر هم ممکن بود با واکنشهایی برای دانش آموزان همراه بشود. لذا از این جهت کتابهای تعلیمات دینی قبل از انقلاب و قبل از نگارش کُتُب جدید به دست شهید بهشتی و شهید باهنر تأثیرات بسیار منفی برای دانش آموزان داشت. شهید بهشتی به همراه شهید باهنر و با تلاشهای مرحوم برقعی و همراهی مرحوم گلزادة غفوری و مختصری هم با همراهی شهید مطهری، یک دوره کتابهای تعلیمات دینی را برای سطح دبیرستان تدوین کردند. این کار برای سطح دبیرستان بسیار جالب و مفید بود؛ چون یکمرتبه در سطح میلیونی و از طریق دولت امکان این فراهم شده بود که اندیشههای اسلامی را معرفی کنند. انصافاً حرکت بسیار هوشمندانهای بود که این چند نفر انجام دادند. با اینکه برایشان مقدور بود که کارهای دیگری انجام بدهند، از روی وظیفهشناسی دینی این کار را برای بچههای دبیرستانی در سطح میلیونی و در سراسر کشور انجام دادند. خود مراحل تدوین کتابها جای گفتوگوی مفصلی دارد. کار بسیار جالب دیگری که کردند، این بود که بازخورد آن را میگرفتند و از معلمان در چند جلسه، یک بار در ارومیه و بار دیگر در مشهد دعوت کردند و بخشهای مشکل کتابها را از آنان جویا میشدند تا اشکالاتی را که به نظرشان میرسید، برطرف کنند. برای خود معلمان برنامة بازآموزی گذاشتند و خود این حرکت، بسیار جالب و مفید و ماندگار شد. دستگاه رژیم پهلوی با فاصلة بسیار کمی متوجه شد که از این دریچه دچار یک ضربهای شده است؛ به این معنا که دیدند در مجالس دینی، مثل ایام محرم و ماه مبارک رمضان، مسائل و شعارهایی به شکل پارچه نوشته و... مطرح میشود که بیسابقه است. اساساً مجالس دینی مضامین جدید دیگری را در عرصة عمومی مطرح میکردند؛ مضامینی که به شناخت عمیقی از انسان، جهان، مسائل اجتماعی، ظلم و ظلمستیزی برمیگردد. وقتی ساواک روی این مسئله حساس شد، افرادی را دستگیر کرد و فهمید که آنها معلم هستند. وقتی از آنها سؤال شد که این مطالب چیست که به بچهها میگویید؟ پاسخ شنیدند که این آموزهها در کُتُب درسی خود بچهها موجود است. از آنجا بود که متوجه شدند چه خطای بزرگی مرتکب شدهاند که اجازه دادند امثال دکتر بهشتی و دکتر باهنر کتابهای تعلیمات دینی را در سطح وسیعی برای همة دانش آموزان کشور، تدوین کنند. به همین خاطر تصمیم گرفتند که این سیستم را تغییر بدهند. یک یا دو سال قبل از پیروزی انقلاب، دستگاه تصمیم گرفت که جلساتی را تشکیل بدهد تا ببیند چطور میتواند این کتابهای تعلیمات دینی را جمع کند و به جای آنها، کتابهای ملی میهنی بنویسد. میخواستند کل موضوعات را یکجا جمع کنند و کتابهای تعلیمات دینی جدیدی که دکتر بهشتی و دکتر باهنر و... تدوین کردند، از دور خارج کنند. خوشبختانه با توجه به حوادث پیش آمده که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد، مجال عملی کردن آن تصمیمات را نیافتند. در مجموع به نظرم از حرکتهای بسیار خوب و مؤثری که شهید بهشتی در آن نقش ویژهای ایفا کرد، همین تدوین کُتُب دینی برای دانش آموزان دبیرستانی در دوران قبل از انقلاب اسلامی است.
چرا آیتالله بروجردی شخص دکتر بهشتی را برای نمایندگی خود در مرکز اسلامی هامبورگ انتخاب کرد؟
این مطلبی است که گاهی به اشتباه گفته میشود ایشان نمایندة آیتالله بروجردی در هامبورگ آلمان بود. این قضیه صحت ندارد. رفتن ایشان به هامبورگ به دستور مرحوم آیتالله بروجردی نبود. اساساً دکتر بهشتی بعد از فوت آیتالله بروجردی به هامبورگ رفت. دکتر بهشتی از سوی مرحوم آیتالله سید احمد خوانساری و مرحوم آیتالله میلانی به مرکز اسلامی هامبورگ آلمان اعزام شد؛ یعنی قرار شد همان جایی برود که مرحوم آیتالله بروجردی سابقاً به پیشنهاد عدهای آن را تأسیس کرده بود. قبل از دکتر بهشتی، آقا محققی در آنجا بود. بعد از فوت آیتالله بروجردی بعضی از کارها در آنجا نیمه تمام باقی ماند که مرحوم دکتر بهشتی قرار شد به آنجا برود و کارهای نیمه تمام را انجام بدهد.
به نظر شما چه عواملی در موفقیت شهید بهشتی و مقبولالعامه بودن ایشان تأثیر داشت؟
شهید بهشتی در حوزة بینش اسلامی و علوم انسانی، معلومات نسبتاً وسیعی داشت. شخصیتی بود که توانست مدارج حوزوی را طی کند و به سطح اجتهاد در حوزه نائل بیاید. همین مسئله خود در دیگر ابعاد شخصیت ایشان مؤثر بود. غیر از این مسئله، ایشان فراتر از فقه، در عرصة کلام و فلسفه آشنایی خوبی با مباحث داشت. همة اینها از ایشان فردی ساخته بود که در این حوزهها به لحاظ نظری، قابل توجه و قابل اتکایی به شمار میآمد. گذشته از این، ایشان قبل از رفتن به اروپا و اقامت در آلمان، از دورة جوانی مسائل را با حساسیت دنبال و در عرصههای اجتماعی مشارکت میکرد. حتی در جریان ملی شدن صنعت نفت مشارکت داشت. پس از آن در جریان حوادث منتهی به پانزدهم خرداد، از افراد مؤثر در نهضت بود. در جمعهای مختلف حضور فعالی داشت و شخصیتی نبود فقط در فضای حوزه حرکت کرده باشد. از همان دورة جوانی، با جمعی از معلمان و دانشجویان همراه شد و تماس پیدا کرد. افراد تحصیل کردهای در قم و تهران و اصفهان با ایشان در ارتباط بودند. همة اینها شرایطی را فراهم آورده بود که دکتر بهشتی به لحاظ فکری و عملی فرد شناخته شده و مقبولی باشد و مشخص نبود که شخص دیگری بتواند این خصوصیات را باهم یکجا داشته باشد.
در آن دو سال پس از پیروزی انقلاب، بعضی از انتقاداتی که به شهید بهشتی میشد، این بود که ایشان فردگرا و خودمحور است و نظر اکثریت را که با نظرش موافق نباشد، حتی در کارهای گروهی، برنمیتافت. آیا واقعاً دکتر بهشتی چنین روحیهای داشت؟
اینکه ایشان کار دسته جمعی و گروهی را قبول داشت، شکی در آن نیست. یکی از دوستانی که کار تحقیقی دربارة ایشان انجام داده است، از روی مطالبی که توانسته بود، گردآوری و شناسایی کند، آمار جالبی را توانست به دست بیاورد و آن اینکه دکتر بهشتی در طول عمرش یا پایهگذار جمع و تشکیلات بود یا مشارکت در جمعی کرده بود یا حمایت از کار جمعی کرده بود. انصافاً این فعالیتها برای یک زندگی با این مدت زمان، کارنامة بسیار خوبی است. شهید بهشتی عمیقاً به کار گروهی باور داشت و روحیات و خلقیات کار جمعی را توانست در خودش ایجاد کند. معلوم است که اگر کار به صورت فردی باشد، شاید سریعتر به انجام برسد؛ اما دکتر بهشتی حرکت کُند و لاکپُشتیِ گروهی را بر حرکت پُرشتاب فردی ترجیح میداد. از نظر ایشان حرکتهای فردی، مشکلات جامعة ما را نمیتواند حل کند. خود ایشان به این قولش پایبند بود و همیشه کارها را بهصورت گروهی پیش میبرد.
شاید بسیاری از ما کار گروهی را از این جهت که ممکن است نظرمان ترجیح داده نشود، رها کنیم و به سراغ حرکت فردی خودمان برویم؛ آن هم با این عنوان که «من گفتم؛ اما دیگران با من همراهی نکردند»! دکتر بهشتی معتقد بود که باید روی مشترکات حرکت کنیم. بر این باور بود که یکی از مشکلات ما نحوة برخورد «همه یا هیچ» است. از نظر ایشان میتوان با درصد پایینتری از اشتراک هم حرکت کرد و باید حوزهها و میدانهایمان را خوب تعریف کنیم. ممکن است در یکجا با هشتاد درصد مشترکات بتوانیم حرکت کنیم و در جای دیگر با شصت درصد یا چهل درصد و... . بستگی به این دارد که قرار است چه کاری صورت بگیرد. در آن جمعها به هیچ وجه معتقد نبود که یا باید در یک مسیر، همفکر و همرأی و همسلیقه باشند و در غیر این صورت نمیتوانند کار گروهی را پیش ببرند! از نظر ایشان یکی از آسیبهای جدی که جامعة ما دیده، از همین ناحیه است. لازمة کار گروهی همین است که نظر ما گاهی با رأی اکثریت همراه نباشد. این قضیه نباید منجر به این بشود که ما بخواهیم مسیرمان را جدا کنیم. در زندگی مرحوم بهشتی از این نمونهها در چند جا دیدیم. بعضی از این نمونهها بسیار تعیینکننده و سرنوشتساز بودند. برای مثال ایشان در جمعی بود که آن جمع رأی مخالف یا متفاوتی با رأی خودش داشت، نظر اکثریت را بر نظر خودش ترجیح داد و با آن همراه شد. در انتخابات دورة اول ریاست جمهوری با توجه به سوابق و تواناییهای دکتر حبیبی، پیشنهاد داد که از ایشان برای نامزدی ریاست جمهوری حمایت بشود. این مسئله را در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی مطرح کرد؛ با این حال نتوانست نظر اکثریت را به نظر خودش جلب کند و آقای جلالالدین فارسی بهعنوان نامزد ریاست جمهوری حزب، معرفی شد. دکتر بهشتی فردای آن روز بهعنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی اعلام کرد که نامزد ما در این تشکیلات آقای جلالالدین فارسی است. هیچگاه نیامد بگوید که نظر من غیر از این بود؛ اما تسلیم جمع شدم! چون همین گفته ممکن بود به حرکتهای جمعی آسیب بزند. ایشان در جریان مجلس خبرگان قانون اساسی هم گاهی نظرات متفاوتی با اکثریت داشت و با این حال کاملاً به نظر اکثریت پایبند بود. ایشان اساساً معتقد به تدوین قانون جمعی بود. پس از چندین سال خفقان حدود هفتاد نفر دورهم جمع شدند و توانستند اولین قانون اساسی مبتنی بر نظر جمعی را تدوین و تصویب کنند؛ طبیعی بود که دکتر بهشتی در این شرایط هم تابع نظر اکثریت اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی باشد. این مسئله در نوع مدیریت ایشان کاملاً مشهود است.
گذشته از رابطة پدر و فرزندی، شواهد زیادی در دست هست که شهید بهشتی کاملاً انتقادپذیر بود. همین ویژگیها را داشت که توانست محور کارهای جمعی قرار بگیرد. قبل از پیروزی انقلاب این نقش، بسیار کارآمد بود. حتی در میان جمعی که محوریت با ایشان نبود، چنین نقشی را ایفا میکرد تا نیروها بتوانند با همافزایی حرکت مشترکی داشته باشند. از این روحیة تفرقهبرانگیزی و روحیهای که باعث میشود افراد به جای اینکه روی مشترکات حرکت کنند، فقط به سراغ نقاط تفرقهانگیز بروند، پرهیز میکرد و نسبت به این قضایا بسیار حساس بود.
ایشان نوشتهای به نام اسلام و مکتب تشیع دارد که مربوط به دهة چهل است. در آن کتاب روی اسلام و پیوندهای اجتماعی تأکید میکند و نشان میدهد که هر حرکتی با تلاش در جهت تحکیم پیوندهای اجتماعی میتواند جلو برود. کسانی که به جای ایجاد همبستگی، گسست ایجاد میکنند، نه تنها نمیتوانند محور حرکتهای جمعی قرار بگیرند، بلکه میتوانند مضر هم، واقع بشوند و حتی جمعها را از هم متفرق کنند.
شهید بهشتی در قامت یک همسر
شهید بهشتی در آئینه خاطرات همسرش مرحومه عزتالشریعه مدرس مطلق
او بسیار مهربان بود. با من که همسرش بودم مثل یک پدر رفتار میکرد. از بس که مهربان بود و خوش اخلاق، همیشه احساس میکردم با پدرم روبهرو هستم. در مدت 29 سال زندگی مشترک حتی یک بار کاری نکرد که من از او دلخور شوم. با بچههایش هم همینطور. با همه رفیق بود. یک بار نشد سر بچهها داد بزند. درباره خدا و پیامبر و ائمه صحبت میکرد. هیچوقت نشد که از دست او کوچکترین ناراحتی داشته باشیم.
زندگی ما کاملاً طلبگی بود. او 25 ساله و من 14 ساله بودم که با هم ازدواج کردیم و بعد از سه ماه از اصفهان به قم آمدیم. دوازده سال در قم بودیم و صاحب 3 فرزند شدیم. موقعی که امام را به ترکیه تبعید کردند، ما را هم بدون حقوق و چیزی به تهران تبعید کردند. یک سال و نیم در تهران بودیم و خیلی رنج کشیدیم. در طول 12 سالی که در قم بودیم، از خودمان خانه نداشتیم و یکی دو اتاق را اجاره میکردیم و زندگیمان زندگی ساده طلبگی بود و در آن کوچکترین تشریفاتی به چشم نمیخورد.
درآمدش هر چه که بود متعلق به خانواده بود. او حتی یک ریال از دادگستری حقوق نگرفت و از آنجا پشیزی به خانه نیاورد. میگفت وقتی این همه آدم مستضعف داریم، روا نیست که من از دادگستری حقوق بگیرم شما باید بدانید که زندگیتان باید با همین حقوق بازنشستگی من بگذرد. او ماهی 5500 تومان حقوق میگرفت که خرج خانواده، پسرش، خانواده دامادش و خرجهای دیگر را با همان میداد. یک شب لامپ خانه سوخته بود و من به مغازههای اطراف سر زدم و پیدا نکردم. زنگ زدم دادگستری که «آقا! از فروشگاه آنجا لامپ بخرید و بیاورید.» جواب داد، «هرگز! خدا نکند که من چنین کاری بکنم. شما عجالتاً شمع روشن کنید تا ببینم چه میکنم.» اینقدر احتیاط میکرد. او از دروغ و غیبت و صفات رذیله نفرت داشت. الگوی به تمام معنی بود، چه در جامعه و چه در خانواده. ما کوچکترین چیزی از ایشان ندیدیم که ناراحتمان کند. او در بحث خانواده، جز به راحتی من و فرزندانش فکر نمیکرد و میگفت حاضر نیستم به خاطر موقعیت اجتماعی خودم و حرف مردم، از رفاه و آسودگی خانوادهام بزنم. اگر کسی از من توقع دارد گذشت و ایثار کنم، از حق خودم میگذرم، اما مراعات خواست خانواده در حد مقدورات، خلاف شرع نیست.
منزلمان را با سلیقه خودش و کمترین هزینه ساخت. او به جای اینکه از سنگ استفاده کند، به کارگران گفت که دیوارها را با سیمان قرمز و سفید و به صورت متناوب به شکل لوزی درست کنند که از دور بسیار زیباتر از سنگ بود، به همین دلیل خیلیها میگفتند که اینها خانهشان تشریفاتی است، در حالی که در واقع مصالحی که به کار برده بودیم سیمان ساده بود، منتهی آقای بهشتی آدم بسیار باسلیقه و باذوقی بود و توانست با حداقل هزینه، زیباترین نماها را طراحی و اجرا کند. او همین سلیقه را در رنگآمیزی خانه هم به کار میبرد.
او خیلی رعایت حال مرا میکرد. اوایل انقلاب یک وقت میشد که به خاطر تراکم کارها، مهمانانی سرزده به خانه ما میآمدند. در اینگونه موارد، سر راه برای مهمانها غذای آماده میگرفت که من به زحمت نیفتم.
بهرغم خستگی زیاد، همیشه شاداب و سرحال وارد خانه میشد، اول با من و بعد با همه بچهها احوالپرسی میکرد و بعد از من میپرسید، «امروز چه کردید؟ مشکلی پیش نیامد؟ کمکی از دستم برمیآید؟ بچهها در کارهای خانه کمکتان کردهاند؟» بعد هم میگفتند، «بچهها که هستند. بدهید کارها را تا جایی که میتوانند انجام بدهند. شما خودتان را به زحمت نیندازید.» او دائماً به بچهها توصیه میکرد که رعایت حال مرا بکنند و در کارها کمکم کنند که به زحمت نیفتم. بعد از انقلاب و پس از شروع ترورها، اتاقی را در منزل برای محافظان در نظر گرفته بودیم و تهیه غذای آنها به عهده ما بود. او بلافاصله کسی را برای انجام آن امور استخدام کرد تا من به زحمت نیفتم. هر وقت هم مریض میشدم، همه کارهایش را خودش انجام میداد و از من پرستاری میکرد و حتی گاهی غذا هم میپخت.
او واقعاً انسان آزادمنش و منصفی بود و اصولاً حرف و عملش یکی بود. یک بار من از ارث پدری فرشی خریدم و آقای بهشتی هیچ حرفی به من نزدند، هر چند اعتقاد داشتند که زندگیشان نباید از مرز طلبگی خارج شود، اما این را برای خود تجویز میکردند و من کاملاً آزاد بود مطابق نظر ایشان عمل کنم یا نکنم. در هر حال، بعد از چند ماه از خرید فرش پشیمان شدم و آن را فروختم.
هرگز به یاد ندارم حتی یک کلمه تحقیرآمیز به من گفته باشد. او هر ماه ده درصد حقوقش را به من میداد و میگفت، «خانم! این غیر از مخارج خانه است و به شما تعلق دارد. هر جور که دوست دارید خرج کنید.» او میدانست که من به بسیاری از امور مقید هستم و ممکن است بعضی از چیزهایی را که میخواهم، از خرج خانه نخرم و به همین دلیل این پول را در اختیار شخص من قرار میداد. هرگز نشد که قبل از من به سراغ بچهها برود. او همیشه وقتی وارد خانه میشد، اول احوال مرا میپرسید و سپس با دیگران صحبت میکرد.
اصرار عجیبی داشت که من درس بخوانم و برایم وقت میگذاشت و در یادگیری درسها کمکم میکرد تا آماده شرکت در امتحانات بشوم. بعد هم به علیرضا گفت که به من رانندگی یاد بدهد. نوبت به امتحان کتبی رانندگی هم که رسید، تستهای چهار جوابی را با من کار کرد که قبول بشوم.
او به من اختیارات زیادی داده بود و حتی موقعی که میدید زیاد در خانه مینشینم، میگفت، «خانم! از جا بلند شوید و از فرصتها استفاده کنید. از خانه بیرون بروید، گردش کنید و به دوستان و اقوام سر بزنید. زیاد در خانه نشستن، انسان را افسرده میکند.» صبحهای جمعه با بچهها به اطراف ولنجک میرفتیم و پیادهروی میکردیم و او اصرار داشت که من حتماً همراهشان بروم.
به نشاط من و بچهها خیلی توجه داشت. در آن دوران محیطهای تفریحی، خیلی برای خانوادههای مذهبی مناسب نبود. او ما را سوار ماشین میکرد و به اطراف تهران جاهای خلوت و خوش آب و هوا میبرد و یکی دو ساعتی قدم میزدیم. برای بچهها شیرینی و بستنی میخرید و با آنها بازی میکرد تا خستگی هفته از تنشان بیرون برود و برای درس هفته بعد آماده باشند.
اگر در سفری امکان داشت که ما را ببرد، هرگز تردید نمیکرد. حتی در سفرهای کاری هم ما را میبرد و در آنجا اگر شده نصف روز را با ما صرف کند، این کار را میکرد. مثلاً وقتی در مشهد قرار بود با علمای برجسته آنجا دیدار کند، چند روز را هم به خانواده اختصاص میداد و در آن ساعات، اگر هم دعوتش میکردند، نمیرفت.
در خانه صندوق قرضالحسنهای درست و بچهها را تشویق کرده بود که در آن پولی بگذارند و بعد هم روی حساب و کتاب دقیقی وام بدهند. دفترچههای کوچکی را هم برای پرداخت اقساط درست کرده و به بچهها داده بود. علیرضا هم مسئول دریافت و پرداخت بود. کتابخانه خانه هم حساب و کتاب داشت و کسانی که میخواستند از آن استفاده کنند کارت عضویت داشتند و کتابهایی هم که به امانت داده میشدند، در دفتری ثبت میشدند.
طوری با بچهها رفتار میکرد که همیشه احساس میکردند حرف خیلی مهمی زده یا کار خیلی مهمی کردهاند و به این ترتیب، اعتماد به نفس بچهها را تقویت میکرد تا بتوانند مستقل فکر کنند و راحت حرفشان را بزنند و نظر بدهند. یک بار برای اینکه علیرضا را که هشت ساله بود، تشویق کند، کتابی را به او داد و از او خواست نظرش را درباره کتاب بگوید. کتاب پر از فکاهیات بود. وقتی از علیرضا پرسید کتاب چطور بود. او با شهامت گفت، «کتاب را خواندم، خیلی چیزهای بیتربیتی در آن نوشته شده است!» او حتی به بچهها این شهامت را داده بود که در مواقعی که با نویسنده کتابی هم مواجه میشدند، نظرشان را محکم و مؤدبانه بیان کنند.
او همیشه به بچهها توصیه میکرد که با اهل فن مشورت کنند. موقعی که محمدرضا میخواست به دانشگاه برود با او صحبت و به او توصیه کرد که با بعضی از دوستان پزشک مشورت کند. همیشه سعی میکرد بچهها را طوری بار بیاورد که خودشان راهشان را انتخاب کنند.
مراکز تفریحی بیرون از خانه معمولاً جو سالمی نداشتند، برای همین، او تا جایی که امکان داشت وسایل تفریح بچهها را در خانه فراهم میکرد. مثلاً آپارات نمایش فیلم هشت میلیمتری خریده بود که بچهها در خانه فیلم تماشا کنند یا برای پسرها وسایل نجاری خریده بود. در زیرزمین خانه هم برایشان میز پینگ پنگ گذاشته بود. نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه و موتورسیکلت و خلاصه هر چه را که در وسعش بود برای بچهها میخرید که خیلی نیازمند رفتن به مراکز تفریحی نباشند. جمعهها را هم که کلاً به آنها اختصاص میداد. وقتی هم که بچهها پای تلویزیون مینشستند با لحن مهربانی میگفت، «حیف نیست هوای به این خوبی و گل و سبزه باغچه را کنار بگذارید و پای تلویزیون بنشینید؟» بعد هم بچهها را تشویق میکرد که در باغبانی و چیدن علفهای هرز باغچه کمکش کنند. همه قصد او این بود که بچهها با طبیعت مأنوس باشند و با تلویزیون عادت نکنند.
کارهای خانه را بین بچهها تقسیم کرده بود و در این میان کار زنانه و مردانه وجود نداشت. پسرها هم درست مثل دخترها به موقعش ظرف میشستند و خانه را جارو و گردگیری میکردند، اما خرید بیرون را یا خودش انجام میداد یا پسرها.
اغلب پولهایی را که صرف کمک به مبارزان کشور و تشکلهای دانشجویی میکرد، از درآمد خودش بود، در حالی که حق تصرف در وجوهات و خمس را داشت، اما هیچوقت برای چنین اموری، آنها را صرف نمیکرد و هرگز برای مصارف شخصی یا خانوادگی، دست به این پولها نزد.
تقریباً از سن 23 سالگی که در قم بود، پای درس امام میرفت. البته درسهای دیگر را هم میرفت، ولی علاقه خاصی به امام داشت. در عاشورایی که امام را دستگیر و بعد هم تبعید کردند، موقعی که میخواست از خانه بیرون برود، گفت، «شاید شب برنگردم.» گفتم، «چرا؟» گفت، «اگر امام را بگیرند و بدانم که دیگر اینجا نیستند و نمیتوانند کار کنند، نمیتوانم تحمل کنم.» آن شب امام را شبانه دستگیر کردند. از آن ساعت به بعد حتی یک ساعت هم راحت نبود و دائماً به امام فکر میکرد. مرتب از ترکیه و نجف از طرف امام، به صورت مخفیانه برایش نامه میآمد. دو بار هم برای دیدن امام به نجف رفت. موقعی هم که در اروپا بودیم، دائماً به جوانها میگفت، «ببینید امام چه میگویند، همان کار را بکنید. ما باید راهی را برویم که امام میروند. باید همیشه پشتیبان ایشان باشیم و یک دقیقه هم از ایشان غفلت نکنیم.»
از طرف چهار مرجع تقلید، از آقای بهشتی دعوت شده بود که مرکز اسلامی هامبورگ برود و مسجد آنجا را که بنیانگزارش مرحوم آیتالله بروجردی بود، تحویل بگیرد، چون آقای محققی که امام جماعت آنجا هم بود، مسجد را رها کرده و آمده بود. آن روزها منصور ترور شده بود و ساواک خیلی به ما فشار میآورد و میگفت که آقای بهشتی، عامل اصلی ترور منصور است، چون در منزل ما، جلسات زیادی تشکیل میشدند که اعضای آن برای پیشبرد نهضت فعالیت میکردند و ساواک هم همه این کارها را از چشم او میدید. آقای بهشتی که به هامبورگ رفتند، ما اینجا ماندیم تا او کارها را سروسامان بدهد و بعد ما راه بیفتیم. ساواک تا چهار ماه اجازه خروج به ما نداد و سرانجام هم آیتالله خوانساری با هزار سختی و مشکل، هر طور بود ما را روانه کردند.
در اولین نماز جماعتی که به امامت آقای بهشتی در مسجد هامبورگ خوانده شد، سه هزار نفر شرکت کردند که برای همه عجیب بود. اول اسم آنجا مسجد ایرانیان بود که آقای بهشتی آن را به «مرکز اسلامی هامبورگ» تبدیل کرد و از آن پس از همه ملیتها به آنجا میآمدند.
بعد از انقلاب دائماً خانه ما جلسه داشتند. آقای طالقانی، آقای مطهری، آقای باهنر، آقای خامنهای چندین ساعت جلسه داشتند. قبل از انقلاب معمولاً کارهایشان و جلساتشان مخفی بود. جوانها شبهای چهارشنبه میآمدند و با عنوان تفسیر قرآن، گاهی جلساتشان تا 2 بعد از نیمه شب طول میکشید. در این جلسات به امام نامه مینوشتند یا نوار پر میکردند چه کنند تا انقلاب، بهتر پیش برود. کسانی که در خط امام بودند تا آخر در خط امام ماندند. همیشه با هم بودند و با هم کار میکردند. اصلاً منزل ما جای اینجور جلسات بود. جای چیز دیگری نبود. مهمانی نبود که جمع شوند، بگویند و بخندند و سورچرانی کنند. من هیچ وقت ندیدم که آقای بهشتی با کسی غیر از کاری که برای اسلام باشد، دور هم جمع شوند و من هم همیشه از همه مسائل و برنامههای او خبر داشتم.
آقای بهشتی از قبل از انقلاب دنبالهروی امام بود. همه هم این را خوب میدانستند و او را خوب میشناختند. چهره شاخصی بود. پنهان نبود که بعد پیدا شود، ولی وقتی سیل تهمتهای ناروا بر سرش ریخت، خیلیها باورشان شد. هر وقت هم میگفتم، «آقا! بروید در رادیو و تلویزیون، جواب تهمتها را بدهیدم» میگفت، «چرا بروم خاطر مردم را از رادیو و تلویزیون تلخ کنم؟ چه بگویم؟ من درد دلم را با خدا میکنم. خدا خودش همه کارها را درست میکند.» بعد از شهادت او، دوست و دشمن گریه کردند. خیلیها آمدند و از من خواستند اگر او را در خواب دیدم، حلال بودی بطلبم. من که او را میشناسم، میدانم همه را بخشیده است. او برای تعریف و تکذیب کسی کار نمیکرد، برای خدا کار میکرد و از هیچ کس نه گلایهای داشت و نه انتظاری.
هفتهها میگذشت و او به خاطر سخنرانی و حل و فصل مسائل مردم به نقاط مختلف سفر میکرد. وقتی به او میگفتم، «مواظب خودتان باشید.» میگفت، «خانم! من که یک جان بیشتر ندارم و آن هم باید در راه خدا صرف شود. شما مرا از مرگ میترسانید؟» میگفتم، «نه والله! این مردم هستند که دائماً تلفن میزنند و میگویند اگر خاری به پای آقا برود، شما مسئولید.»
همیشه دلش میخواست بین مردم و با مردم باشد. هیچ وقت نخواست زندگی راحتی داشته باشد، تا زمانی که از دنیا رفت، لحظهای از فکر بیچارهها و ضعفا غافل نبود. هر چه فکر میکنم میبینم چه موجود نمونه و عزیزی را از دست دادم. قدرش را ندانستیم. نه تنها برای من و بچهها حیف شد که برای مردم هم حیف شد.
قبل از شهادت آقای بهشتی، امام خوابی دیده و به ایشان هشدار داده بودند. نیمه شعبان بود که میخواستیم برای دیدن مادر آقا به اصفهان برویم. آن روز به دیدن حضرت امام رفت. موقعی که برگشت، دیدم خیلی ناراحت است. علت را پرسیدم، گفت، «امام گفتهاند به این سفر نرو و بیشتر مراقب خودت باش.» هر چه پرسیدم خواب امام چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او که خانم امام به منزل ما آمدند و من درباره خواب امام سئوال کردم. ایشان گفتند امام خواب دیده بودند که عبایشان سوخته است و به آقای بهشتی گفته بودند، «شما عبای من هستید، مراقب خود باشید.»
منبع: سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیتالله دکتر بهشتی"
مهدی محقق: در همة امور حد اعتدال را رعایت میکرد
دکتر مهدی محقق بنیانگذار دائرةالمعارف تشیع و عضو سابق هیئت امنای بنیاد دائرةالمعارف اسلامی و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و مدیر مؤسسهٔ مطالعات اسلامی دانشگاه تهران-دانشگاه مکگیل و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در این گفتوگو با ممتاز برشمردن ویژگیهای شخصیتی شهید آیت الله بهشتی، اعتدالگرایی در رفتار، توفیقات مثبت و خدمات ارزنده ایشان در اروپا و وجوه اسلام شناسی ایشان را تبیین کرد.
در ابتدا از سابقة آشنایی خودتان با شهید بهشتی برای ما بگویید و بهطور کلی بفرمایید که این آشنایی به کجا انجامید؟
سابقة آشنایی من با شهید بهشتی از آنجا شروع شد که امتحان ورودی دانشکدة معقول و منقول، یعنی دانشکدة الهیات را در سال 1327ه.ش شرکت کردم. شهید بهشتی را با دوستشان آقای دکتر کمال موسوی در مدرسة سپهسالار دیدم که ایشان هم برای کنکور دانشکدة الهیات آماده میشد. کتابی به انگلیسی در دست داشت. از ایشان نام و موضوع کتاب را پرسیدم. گفت: «این دایرةالمعارف اسلام است.» در ادامه گفت: «چون مستشرقین دربارة اسلام کار کردهاند، این کتاب بهصورت الفبایی دربارة مسائل مختلف اسلام مطالبی نوشته است.» این اولین دیالوگ من با شهید بهشتی بود. حدوداً صد و پنجاه نفر در امتحان ورودی دانشکدة الهیات شرکت کردند که شهید بهشتی نفر دوم و من نفر سوم شدم. ایشان در قم بود و گاهی به تهران میآمد و معمولاً سر کلاس حاضر نمیشد. برای ما که تحصیلات طلبگی داشتیم، حضور در دروس مقدماتی فایدة چندانی نداشت؛ اما آخر ترم، به دانشگاه میرفتیم و امتحان میدادیم. در یک سال من و ایشان مدرک لیسانس گرفتیم. وقتی مدرک لیسانس را گرفتیم، باید به شهرستانها میرفتیم و دبیر میشدیم. من نزد مرحوم احمد راد، رئیس فرهنگ شهرستانها رفتم. با ایشان آشنا بودم و مستوفی مدرسة سپهسالار هم بود. ایشان به من گفت: «میخواهی کدام شهرستان بروی؟» من گفتم: «میخواهم به قم بروم تا فرصت ادامة تحصیلات طلبگیام را داشته باشم.» آقای مرحوم راد به من گفت: «یک روز دیر آمدی.» گفتم: «چطور؟» گفت: «قم را به سید بهشتی دادیم.» معلوم شد که شهید بهشتی قبل از من مراجعه و قم را برای دبیری انتخاب کرده بود. ایشان در قم دبیر شد و من در تهران دبیر شدم. البته با مزایای خیلی کم؛ چون اگر به شهرستانها میرفتیم، حقوق ما زیادتر بود؛ اما من چون میخواستم دورة دکتری را بخوانم و دانشکدة الهیات دکتری نداشت، در تهران دبیر شدم و در دانشکدة ادبیات لیسانس دوم را گرفتم تا بتوانم وارد دورة دکتری بشوم. بعد از دورة دکتری، استادیار و دانشیار دانشکدة ادبیات شدم. شهید بهشتی ظاهراً در قم تدریس انگلیسی داشت. گاهی هم به تهران تشریف میآورد و من زیارتشان میکردم. دوستی ما برقرار بود تا اینکه ایشان به آلمان تشریف برد و در آنجا در مسجد هامبورگ امام جماعت شد و بعد از ده سال به این فکر افتادم که دورة دکتری را ادامه بدهم؛ چون دورة دکتری معقول و منقول در دانشکدة الهیات راه افتاد. من با اینکه دکتری ادبیات را خوانده بودم، دورة دکتری معقول و منقول هم اسم نوشتم. شهید بهشتی اغلب در روزها به مؤسسة مطالعاتی اسلامی مک گیل دانشگاه تهران میآمد و رسالة دکتری را مینوشت. حدوداً سالِ 1351 بود. چون برگه رسیدِ کتابهایی را که از من امانت گرفته بود، هنوز هم در اختیار دارم. اکثر اوقات من با ماشین خودم ایشان را میرساندم. گاهی صحبت از اندیشههایشان به میان میآمد. یک بار به من گفت: «میدانستی مقدسین تهران مرا تکفیر کردند؟» من گفتم: «اگر ما را با این کروات و این لباسها تکفیر کنند، جای تعجبی ندارد؛ اما شما با این ریش و عمامه را چرا تکفیر کردند؟» شهید بهشتی گفت: «برای دو کار مرا تکفیر کردند: یکی اینکه در حسینیة ارشاد سخنرانی کردم و در آنجا گفتم: اگر بخواهیم دست اتحاد و دوستی به برادران سنی خود بدهیم، این سب و لعن شیخین را باید رها کنیم. نمیشود که دست دوستی بدهیم و بگویم ما برادر هستیم و از سوی دیگر شخصیتهای مورد احترام آنها را سب و لعن کنیم. دوم اینکه در همان حسینیة ارشاد گفتم: اینکه خانمها چادر ندارند، اشکالی ندارد. با همان مانتو و روسری میتوانند حجاب شرعی و کافی داشته باشند. برای این دو مسئله مرا تکفیر کردند!» به هر حال شهید بهشتی اغلب اوقات در آن سالها به مؤسسة مطالعات اسلامی مک گیل تهران میآمد و رسالة دکتری خود را مینوشت. هر وقت از قم به تهران میآمد، ایشان را زیارت میکردم تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی رئیس دیوان عالی کشور بود، یک بار به ایشان تلفن و سلام و احوالپرسی کردم. ایشان صحبت از گرفتاریهای زیاد کرد و گفت: «دوست داشتم اگر آزادتر باشم، بیشتر پیش شما در همان مؤسسه میآمدم.» ارتباط من با شهید بهشتی در همین مقداری بود که خدمت شما عرض کردم. خداوند ایشان را رحمت کند.
از ویژگیهای اخلاقی شهید بهشتی برای ما بگویید. در طول مدت آشنایی، ایشان را چگونه شخصیتی دیدید؟
در همة امور حد اعتدال را رعایت میکرد. از نظر علمی و اخلاقی شخصیت کاملاً اعتدالگرایی بود و وجودشان واقعاً برای جامعة ما مفید بود. اگر شهید نمیشد هم برای حوزة علمیه و هم برای دانشگاه آثار مثبتی باقی میگذاشت. تا آنجا که من استنباط کردم، در رفتار و عقاید و اخلاق، نمونة بارزی از اعتدالگرایی بود. ما خودمان در آن زمان طلبه هم بودیم و میدیدیم که شهید بهشتی از دیگر حوزویان ممتاز است. در آن دوره سخن از این بود که چگونه میتوانیم سنت را با مدرنیته تلفیق کنیم. عدهای بر این باور بودند که همان راهی که غربیها رفتند، ما هم باید برویم. عدهای هم بر این عقیده بودند که ما باید بر همان سنت خودمان باقی بمانیم و نباید دلباختة غربیها بشویم؛ اما شهید بهشتی موضع متعادلی داشت و به استناد آیات قرآن که «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» مواضع اعتدالی خودش را تبیین میکرد. این موضع شهید بهشتی و شهید مطهری بود که من با هر دو ارتباط نزدیک داشتم.
دیدگاه آنان این بود که ما نمیتوانیم مدرنیته را رها کنیم. بسیاری از امکاناتی که در حال حاضر در دست ما هست، محصول غرب هستند. حال چون این امکانات محصول غرباند باید آنها را دور بیاندازیم؟ چنین امری ممکن نیست. اندیشة شهید مطهری و شهید بهشتی بر همین بود که آنچه از غرب برای ما مفید است، باید آن را بگیریم و آنچه مضر است، باید رها کنیم.
یک بار در روزنامه خواندم کسی بالای منبر گفت: «خداوند از راه لطف این فرنگیهای نجس را وادار کرد تا بروند و مسائل علمی را کشف کنند تا ما مسلمانان از کشفیات آنها استفاده کنیم.» شهید بهشتی حالت اعتدال را داشت و اینطور نبود که بگوید ما باید از غرب پیروی کنیم یا اینکه غرب را باید رها کنیم و بگویم اینها فرنگی نجس هستند و باید خودمان را از آنها کنار بکشیم! بلکه موضع اعتدالی داشت و با حفظ هویت واقعی خودمان میتوانیم از برخی دستاوردهای غرب هم بهره ببریم.
گویا شهید بهشتی و شهید باهنر قبل از انقلاب برخی از کتب درسی را برای بچههای مدرسه تدوین کرده بودند. نظرتان را در این خصوص بیان کنید.
شهید بهشتی یک بار از من دعوت کرد که به دفترشان بروم و کارهای علمی ایشان را ببینم. در همانجا با شهید باهنر آشنا شدم. تا قبل از آن آقای باهنر را نمیشناختم. دفتر ایشان در بلوار کرج بود. تا آنجا که میدانم شهید بهشتی و شهید باهنر نقش مهمی در تدوین کتب درسی داشتند. البته من برای امر دیگری به آنجا رفته بودم شهید بهشتی میخواست تحقیقاتی که دربارة اسلام طبقهبندی کرده بود، به من نشان بدهد. دیدم که کارها را خیلی منظم و مرتب کلمات کلیدی قرآن را انتخاب کرده و برای متفرقات هم شاهد آورده است. به قول فرنگیها کار ایشان بسیار متدولوژیک بود؛ یک بار شهید مطهری هم از من دعوت کرد تا کارهای علمی ایشان را ببینم و ارزیابی کنم و نظر بدهم. دیدم کارش مانند فرد دانشگاهی که متدی در کارهای مطالعات علمی دارد، همه جوانب و استانداردهای علمی را رعایت کرده است. البته خودم هم با مرحوم دکتر شهیدی یک دورة عربی برای بچههای دبیرستانی و با مرحوم سعید نفیسی هم یک دوره فارسی برای بچههای دبیرستانی نوشتم. لذا من در ارتباط با کتابهای درسی بودم، اما در آن ملاقاتی که به دفتر شهید بهشتی رفتم، دربارة کتابهای درسی نبود.
شما در دوران مبارزات و فعالیتهای سیاسی شهید بهشتی همراه ایشان بودید؟
در دورة انقلاب اغلب در مسافرتهای خارج از کشور بودم و در جریان فعالیتهای سیاسی شهید بهشتی نبودم. البته در جریان فعالیتهای دکتر شریعتی بودم؛ چون خود من هم قبل از انقلاب حدود هفت الی ده سخنرانی در حسینیة ارشاد داشتم؛ اما در جریان سخنرانیهای شهید بهشتی در حسینیة ارشاد و جاهای دیگر نبودم.
حضور و اقامت ایشان در آلمان و فعالیتشان در مرکز اسلامی هامبورگ را چگونه ارزیابی میکنید؟
حضور شهید بهشتی در اروپا، مثبت و پُرحاصل بود. یکبار در دانشگاه هامبورگ پروفسور اشپولر که کتابهایش به فارسی هم ترجمه شده، از من پرسید: «شما ملا بهشتی را میشناسید؟» گفتم: «من با ایشان همدرس و همکلاس بودم.» پروفسور اشپولر به من گفت: «وقتی به آلمان آمد، یک کلمه هم آلمانی بلد نبود و الان به زبان آلمانی در زمینة فلسفه سخنرانی میکند.» به هر حال این هم مزیت ارزشمندی است. خیلیها به خارج از کشور میروند و مدتها در آنجا میمانند؛ اما زبان خارجه را یاد نمیگیرند.
وجه امتیاز شهید بهشتی نسبت به سایر اسلامشناسان در چه چیزی است؟
ایشان تحصیلات عمیق حوزوی داشت و شناختشان از اسلام، بسیار مثبت و واقعی بود و در مأموریتی که مرحوم آیتالله بروجردی به ایشان محول کرده بود، اثر بسیار مثبتی بر جای گذاشت. بهطور کلی تمام افعال و کارهای ایشان، مثبت و ارزنده و ماندگاه بوده است. وجه امتیاز ایشان نسبت به سایر اسلامشناسان این است که جامعنگرتر بود. هم تحصیلات کامل حوزوی داشت و هم دانشگاهی. به غرب توجه زیادی داشت و از دستاوردهای غربیها غافل نمیشد. در همان برخورد اول کتاب انگلیسی دایرةالمعارف اسلام را در دستشان دیدم. هیچ کدام از طلبههای دیگر این اهتمام و جدیت را نداشتند که بررسی کنند و ببیند فرنگیها چه میگویند. این مسئله مخصوصاً برای من خیلی عجیب بود. شهید بهشتی کسی بود که علاوه بر تحصیلات کامل حوزوی، به غرب هم توجه زیادی داشت. زبان انگلیسیاش هم خوب بود. علت اینکه در قم و در آن دوره زبان انگلیسی را تدریس میکرد، همین توجه ایشان به زبان خارجه بود.
آیا با حضرت امام دربارة شهید بهشتی دیدار و گفتوگویی داشتید؟
بله. من دو بار محضر و خدمت حضرت امام خمینی(ره) رسیدم؛ اما موضوع صحبت ما دربارة شهید بهشتی نبود. بلکه در جریان دانشگاههای ایران و وضع تحصیلات دینی در دانشگاهها صحبتی به میان آمد. در آن دو جلسه که خدمت امام بودم، صحبتی از شهید بهشتی به میان نیامد. هر چند موضع امام نسبت به شخصیت شهید بهشتی کاملاً روشن است.
سید علیرضا بهشتی: ضرورت کار دستهجمعی در عرصة عمومی
دکتر سید علیرضا بهشتی فرزند شهید آیت الله بهشتی و استاد دانشگاه تهران از دیدگاههای پدر در مورد مشارکت فعالانه و منفعلانه، به کار گرفتن خرد جمعی در تصمیمات سیاسی،و لزوم وجود احزاب سیاسی سخن به میان آورد.
آیا شهید بهشتی قائل به کار گرفتن خرد جمعی در تصمیمات سیاسی بود؟ اگر جواب مثبت است، سازوکار این به کار گرفتن خرد جمعی در تصمیمات سیاسی از منظر ایشان را توضیح بدهید.
قطعاً قائل به کار گرفتن خرد جمعی در تصمیمات سیاسی بود. این را هم اندیشة شهید بهشتی تأیید میکند و هم عمل او. اجازه بدهید باز هم نمونههایی از نظر و عمل شهید بهشتی قبل و بعد از انقلاب مطرح کنم؛ چون متأسفانه عدهای به غلط خواستهاند این طور القاء کنند که گویی شهید بهشتی در این دو دوره دو نگاه متفاوت داشته است. به اصطلاح میگویند بهشتی را باید به قبل و بعد از توفان تقسیم کرد. من نمیخواهم بگویم ایشان از ابتدا تا انتهای عمرش هیچگونه تطور فکری نداشته است. اگر این طور بود، این نه امتیاز، بلکه نقصان بزرگ محسوب میشد. قطعاً ایشان فکرش طی سی و چند سال فعالیت مصلحانه تکامل و تطور داشته است. همان طور که دیگران هم داشتهاند؛ اما منظومة فکری شهید بهشتی با توفان انقلاب دچار تلاطم نشد. به هر حال، دربارة ضرورت بهکارگیری خرد جمعی، شهید بهشتی نه تنها در میدان سیاست، بلکه در همة امور اجتماعی دیگر هم سخت به آن اعتقاد داشت. برای همین هم در بازگشت از دورة اقامت در آلمان، اقدام به تأسیس «مرکز تحقیقات اسلامی» میکند که شیوة کارش، تحقیق دستهجمعی است. دستورالعمل و طرحنامة این مرکز را منتشر کردهایم که با عنوان «طرح کوششی نو در راه شناخت تحقیقی اسلام» چاپ شده است. برای نمونه معینی از این نوع خردورزی جمعی، مخاطبان را به کتاب بسیار ارزندة «بهداشت و تنظیم خانواده» ارجاع میدهم. این کتاب از سه منظر جالب توجه است. اول، از منظر تاریخ فکری، دغدغههای فکری مسلمانان مبارز دهههای چهل و پنجاه، بهخصوص آنهایی را که در جریان نواندیشی دینی قرار میگیرند، نشان میدهد. دوم به لحاظ آشنایی با شیوة نگرش و استدلالهای فقهی شهید بهشتی، بسیار جالب توجه است. سوم، که به سؤال شما مربوط میشود، از منظر روششناختی راهکارهای عملی دین در ادارة اجتماع است. شهید بهشتی در این بحث، که در چهار جلسه در انجمن اسلامی پزشکان و با حضور و مشارکت شهید آیتالله مطهری و مرحوم علامه جعفری مطرح شده، در انتهای بحث خودشان به نکتة مهمی اشاره میکند که باز هم اجازه میخواهم آن را برایتان عیناً از رو بخوانم:
«این یک نتیجهگیرى بود که ما از این بحثمان به صورت قطعى کردیم. نتیجهگیرى دومى که از این بحث مىتوانیم بکنیم همان است که در یکى از بحثهاى روزهاى گذشته اشاره کردم. نظر من، که علىالقاعده برحسب مذاقى که از هم مىدانیم و مىشناسیم مورد تأیید رفقا هم هست، این است که در مسائلى از این قبیل یک وقت است به یک عالم اسلامى مراجعه مىشود و مىپرسند آقا، آنچه از اسلام و نصوص در این زمینه مىفهمى چیست؟ او مىتواند مطالعه کند و پاسخى بدهد؛ مثبت یا منفى. بعد، از یک روانپزشک مىپرسند نظر شما در این زمینه از جهت آثار روانى چیست؟ او هم مىنشیند مطالعه مىکند و نظر مىدهد. بعد به یک پزشک امراض زنان مراجعه مىکنند و مىگویند نظر شما از نظر آثارى که از این نظر مىگذارد چیست؟ او هم مطالعه مىکند و جواب مىدهد و بعد به یک کارشناس امور اجتماعى مراجعه مىکنند، مىگویند خسارتها یا سودها یا زیانهاى اجتماعى مطلب چیست؟ او هم مطالعه مىکند و در فن خودش پاسخ مىدهد. یک وقت است مىخواهند یک نتیجهگیرى کلى دستورالعملى براى مردم درست کنند، در این صورت نه فقیه به تنهایى مىتواند جواب بدهد، نه روانپزشک، نه پزشک زنان، نه کارشناس امور اجتماعى. شورایى متشکل از این افراد باید به مطلب رسیدگى کند و همه جوانب را در حدود اطلاعات بسنجد. شرایط عضویت در این شورا اینهاست که عرض مىکنم: اول و قبل از همه، اینکه شرکتکنندگان خودفروخته نباشند؛ به هیچ مقامى و به هیچ ایدهاى؛ آزاد آزاد در شورا شرکت کنند؛ فکر کنند و بررسى کنند. [دوم] مورد اعتماد باشند و روى هوا و هوس سخن نگویند. [سوم] در فن خودشان بهراستی ورزیده و صاحبنظر باشند و با مطالعات محدود نظر ندهند؛ آخرین اطلاعات را بررسى کرده باشند. چهارم، زبان همدیگر را بفهمند. اگر شورایى تشکیل شد که روانپزشکش زبان فقیهش را نمىفهمد، فقیهش هم زبان روانپزشکش را نمىفهمد، این دیگر شورا نیست. این مقدار اطلاعات عمومى در رشتههاى دیگر داشته باشند که زبان همدیگر را بفهمند. اگر شورایى از افرادى با این مختصات تشکیل شد آن وقت مىتواند نظر خود را به صورت نظرى که بر عموم قابل عرضه باشد اعلام بکند.» از نمونههای بعد از انقلاب هم که فراوان است. مثال روشنش، اصرار ایشان در شورایی بودن رهبری و ادارة قوة قضائیه توسط شورای عالی قضایی است.
دربارة لزوم وجود احزاب سیاسی و کار آمدی آنها از نگاه شهید بهشتی توضیحاتی ارائه بدهید.
البته بخشی از پاسخ شما در این سؤال به جوابی که در سؤال قبلی دادم هم مربوط میشود؛ یعنی ضرورت کار دستهجمعی در عرصة عمومی. بحث دربارة ضرورت تشکیل احزاب از دیدگاه شهید بهشتی را قبل از این مطرح کردهام و تفصیل آن نیاز به زمان مبسوط دارد. اما به چند نکته و محور اصلی میشود بهطور خلاصه اشاره کرد. اول این که حزب یک شر ضروری است؛ چون بدیلش حکومت مافیاها و باندهای سیاسی است. در حالی که احزاب در اتاق شیشهای قرار دارند (یا لااقل بگوییم باید قرار داشته باشند) و به لحاظ رهبران، اعضاء، مرامنامه، اساسنامه، مواضع و منابع مالی در تیررس دیدبانی عمومی هستند. باندهای سیاسی در پستوهای نفوذناپذیر قدرت عمل میکنند. دوم اینکه کارهای جمعی و از جمله احزاب سیاسی، استمرار فعالیتهای جهتدار سیاسی را تضمین میکند. در نتیجه، مرگ یا بازنشستگی یک کنشگر سیاسی، نقطة پایان راه نظریات او نخواهد بود. سوم اینکه، به رسمیت شناختن احزاب سیاسی متعدد و متنوع در عرصة سیاست، یکی از راهکارهای مهم به رسمیت شناختن پلورالیسم موجود در جامعه است که به دنبال آن، حضور فعال شهروندان در تعیین سرنوشت مشترکشان را تسهیل و به استقرار و تداوم مردمسالاری کمک میکند. تفصیل مباحث شهید بهشتی دربارة حزب را عمدتاً میتوانید در دو جلد کتاب «حزب جمهوری اسلامی»، بهخصوص جلد دوم، در مجموعه آثار ایشان ملاحظه کنید.
نظر شهید بهشتی دربارة مشارکت فعالانه و منفعلانه در مباحث سیاسی چه بود؟
شهید بهشتی لازمة حیات جامعة سیاسی را مشارکت فعال شهروندان در تعیین سرنوشت مشترکشان میدانست. این را هم در آثار بهجای مانده از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران میتوان یافت و هم در گفتارها و گفتگوهای ایشان در دورة پس از پیروزی انقلاب اسلامی. برای مثال، نمونهای از ادبیات پیش از انقلاب ایشان در این زمینه میتوانیم به بحث مفصل ایشان دربارة امر به معروف و نهی از منکر مراجعه کنیم که در سلسله درسگفتارهای تفسیری بین سالهای 1349 تا 1355 که سرانجام و پس از ارائه همین بحث توسط ساواک تعطیل شد، در بیش از ده جلسه مطرح شد. این بخش از تفسیر با عنوان «بایدها و نبایدها: امر به معروف و نهی از منکر از دیدگاه قرآن» توسط بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید آیتالله دکتر بهشتی منتشر شده است. نکتة کلیدی در رابطه با پرسشی که مطرح کردید، این است که ایشان امر به معروف و نهی از منکر را واجب کفایی نمیداند؛ بلکه واجب عینی میداند. ایشان «من» را در آیة «وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» نه نشانه استثناء، بلکه نشانة تبیین میداند؛ یعنی همة شما باید مردمی بشوید که دعوت به خیر، امر به نیکی و نهی از بدی کنید. فلسفة تعمیم وظیفة امر به معروف و نهی از منکر چه میتواند باشد؟ شهید بهشتی میگوید حالت ظلمناپسندی باید در مزاج، ساختمان، خلقوخو و ملکة انسان مسلمان خدادوست باشد و همیشه عزیمت و ارادة استوار در راه مبارزه با فساد داشته باشد. باز از عبارتهای ایشان است که انسان نترس که در برابر باطل سکوت نکند، همین قدر که لب به سخن بگشاید و با موضعگیری خودش نشان بدهد که آشتیناپذیر است، به نگهداشتن اصل روح حقپرستی در یک جامعه و جلوگیری از مرگ آن کمکی شایسته کرده است. این نوع نگاه به امر به معروف و نهی از منکر، پیامدهایی برای بحث مورد نظر ما دارد. اولاً، نقش حیاتی امر به معروف و نهی از منکر را در سلامت اجتماع سیاسی نشان میدهد. ثانیاً، این اصل مهم اسلامی را از معنای تقلیل یافته و متنزل رایج به جایگاه بایستهاش برمیگرداند. ثالثاً، به یک نکته خیلی مهم که مورد توجه دانشمندان حوزة مطالعات توسعه است، مربوط میشود و آن اینکه توجه به نقش ساختار اساسی جامعه بدون توجه به رفتار اجتماعی و رابطة دوسویه این دو با هم، نقصان بزرگ رویکرد ساختگراها است. این نکتهای است که آمارتیا سن در نقد جان رالز مطرح میکند و بسیار کلیدی است. توجه داشته باشیم که حتی اگر بهعنوان مثال بهترین قانون اساسی دنیا را هم داشته باشیم و نسبت به مراقبه و محاسبه شهروندان از برنامهها و عمل سیاستمداران بیتوجهی نشان بدهیم، توسعه همه جانبه، پایدار و عادلانه صورت نخواهد گرفت. ما همین حالا شاهدیم که بسیاری از اصول قانون اساسی بهراحتی زیر پا گذاشته میشود. بسیاری از آنها مغفول شدهاند. اصل تفکیک قوا با یک فرمان نادیده گرفته میشود. از اصل 44 قانون اساسی بدون تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی تفسیری ارائه میشود که کاملاً با محتوا و جهتگیری آن مغایرت دارد. چه چیز میتواند از این انحرافات در اجرای قانون اساسی یک کشور جلوگیری کند؟ حضور فعال شهروندان، آن هم نه صرفاً در ایستگاههای انتخاباتی. شوراها، احزاب، سازمانهای غیردولتی، و کلاً عرصة جامعة مدنی، سازوکار عملی این نظارت مستمر را نهادینه میکند. بارها گفتهام که بر اساس این دیدگاه، شهروندان را نمیتوان زینت المجالس انتخابات دانست. این جهتگیری در آثار پس از انقلاب شهید بهشتی روشنتر بیان شده است. بحثهای شهید بهشتی دربارة قانون اساسی در کتابی با عنوان «مبانی نظری قانون اساسی» منتشر شده است. ایشان بعد از برشمردن راههایی که در قانون اساسی از طریق آنها مردم بر زمامدارانشان نظارت میکنند، عباراتی روشن در رابطه با ضرورت حضور فعال شهروندان بیان میکند که عیناً برایتان میخوانم: «خواهش مىکنم این جمله را به اعماق ضمیر اجتماعى و اسلامیتان بفرستید؛ چون باور کنید اگر مفاد این جمله در اعماق ضمیر اسلامى و اجتماعى ما زنده نماند، مانند هر انقلابى که در معرض خطر است، انقلاب ما نیز چنین خواهد بود. بهشرط حضور آگاهانه یکیک افراد امت در ادارة جامعه. «به من چه» و «به تو چه» در جامعة اسلامى وجود ندارد. بله به یک معنا درست است. «به تو چه» در هنگامیکه در قلمرو دیگران دخالت بیجا مىکنى، اما اگر نظارت مىکنى «به تو چه» و «به من چه» معنى ندارد. براى نظارت «به من چه» و «به تو چه» وجود ندارد؛ اما براى دخالت، البته «به تو چه» و «به من چه» وجود دارد. دخالت نه، نظارت آرى.» بنابراین، از دیدگاه شهید بهشتی، حضور فعال شهروندان در تعیین سرنوشت خودشان، واجب عینی همیشگی به شمار میرود.
فرشاد مومنی: پس از شهادت هم مظلومیت ایشان استمرار دارد
شهید بهشتی جزو برجستهترین متفکران و اسلام شناسان قرن بیستم جهان بود
ایشان عدل را بهعنوان مهمترین محک و سنجش ادعاهای فردی و اجتماعی در زمینة اسلامی بودن مطرح میکند
مرحوم آیت الله موسوی اردبیلی درباره ایشان میگفت: شهید بهشتی آنقدر از سایرین متمایز و ممتاز بود که در همان هفته اول اقامت ایشان در حوزة علمیه همگان فهمیدند که با پدیدة منحصربهفرد و استثنایی روبهرو هستند
دکتر فرشاد مومنی استاد دانشگاه علامه طباطبایی، رییس موسسه دین و اقتصاد و از شاگردان شهید آیت الله بهشتی، از نقش شهید بهشتی در تدوین قانون اساسی و تشکیل ساختارهای جمهوری اسلامی،احاطه وی به مبانی و روششناسی علوم انسانی و نگاه ایشان در مقوله عدالت اجتماعی و عدل اخلاقی و نیز از اندیشههای مهجور ایشان سخن گفت.
در ابتدا از نقش شهید بهشتی در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برای ما بگویید و بفرمایید که آیا میتوان ضعفهای موجود در نظامِ ناشی از قانون اساسی را به ایشان نسبت داد یا خیر؟
متفکران بزرگِ توسعه روی یک مسئله حیاتی تأکید میکنند و آن اینکه وقتی شما نسبت به تحقق اهداف و آرمانها احساس ضعف میکنید و تصورتان این است که میان آنچه باید باشد و آنچه هست فاصلههای معنیدار پدیدار شده، راهحل اصولی تقویت بنیانهای اندیشهای است. گمان میکنم در این زمینه همه اذعان دارند که بنیانهای اندیشهای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بیش از هر چیز و هر کس تحت تأثیر اندیشههای شهید بهشتی است؛ بنابراین ما در رمزگشایی و چرایی گرفتاریهای مشکلات خودمان میتوانیم این پرسش را مورد توجه قرار بدهیم: آنچه حاصل شده آیا نتیجه پایبندی عملی صادقانه و بدون تنازل قانون اساسی است یا محصول مصلحتاندیشیهای کوتهبینانه و دور زدنها و نادیده گرفتنهای اصول قانون اساسی است؟ بررسیهای شخصی که بنده در زمینة واکاوی تجربة توسعه ایران انجام دادهام، حکایت از این دارد که بخش اعظم نارساییها و ناهنجاریها، دقیقاً به واسطة نادیده گرفتن قانون اساسی پدیدار شده و برخوردهای ابزاری و جزءنگر با آن منشأ گرفتاریهای کوچک و بزرگ ما شده است؛ بنابراین برای برونرفت از این مشکلات بازگشت عالمانه و روشمند به بنیانهای اندیشهای شهید بهشتی، انشاءالله بتواند گرهگشای کار کشورمان باشد و ما را در مسیر بهتری هدایت کند.
احاطة شهید به بهشتی به مبانی و روششناسی علوم انسانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
وقتی به آثار شهید بهشتی مراجعه میکنید ملاحظه میفرمایید که آن مطالب از ناحیه کسی ارائه میشود که فارغ از اینکه اسلامشناس دقیق و عمیق است، احاطة منحصربهفردی هم به روششناسی علوم انسانی و اجتماعی و فلسفة علوم انسانی دارد. به همین خاطر نظم اندیشهای و روشمند بودن مباحثی که مطرح میکند بدون اغراق در میان اکثریت قریب به اتفاق اسلام شناسان ایران در قرن بیستم منحصربهفرد و ممتاز و متمایز است.
شهید بهشتی در آثار خود ابتدا بحثهای روشنگر و منحصربهفردی را دربارة اسلوب و روششناسی فهم معرفتشناسی دینی مطرح میکند. این کاری است که حداقل بهصورت عمومی انتشار یافته است و تعداد اندکی از تلاشهای اسلام شناسان قرن بیستم ایران را در برمیگیرد. ایشان بر این اساس، این پرسش را مطرح میکند که ما چگونه باید اسلام راستین را شناسایی کنیم در پاسخ به این پرسش استناد میکند به آیاتی از قرآن مجید که مضمون آن آیات اینگونه دلالت میکند که از نظر خداوند مخاطب پیام قرآن منحصراً مسلمانها نیستند، بلکه مطلق انسانها در همة زمانها و در همة مکانها مخاطب پیام قرآن هستند. شهید بهشتی میفرماید که اسلام شناسان در طول تاریخ اسلام با استناد به قرآن میتوانند دربارة این موضوع به جمعبندی واحدی برسند.
در قرآن آیاتی از قول پیامبر گرامی اسلام با این مضمون هست: «قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا». این آیه به وضوح حکایت از این دارد که پیام اسلام برای همة انسانها در همة زمانها و همة مکانها است. شهید بهشتی در این مقوله با همة اسلامشناسان دیگر همصدا است؛ اما وجه ممیزة اندیشة ایشان این است که از اینجا به بعد از موضع حکیم و فیلسوف علم این پرسش را مطرح میکند که اگر مسئله اینگونه است که هست، پس دلالت روششناختی آن برای فهم صحیح اسلام و عرضة دقیق آن چیست؟ در این مجال پاسخ میدهد که اگر این مبنا را بپذیریم دلالت روششناختی آن عبارت از تقدم عقل به نقل است؛ به عبارت دیگر ایشان میفرماید: «آن فهم مورد رضایت خداوند از قرآن، فهمی است که مبتنی بر عقل باشد.» در آثار خود دربارة مفهومِ عقل از دیدگاه قرآن بحثهای بسیار فوقالعادهای میکند؛ بهطوری که از آن زمان تاکنون، یعنی بیش از پنجاه سال از ارائة این بحثها، با مطالعة آثار ایشان احساس میکنیم که با مسئلة بدیع و منحصربهفردی روبهرو هستیم.
شهید بهشتی بعد از اینکه مفهوم عقل را از دیدگاه قرآن توضیح میدهد و آن را امتیاز منحصربهفردی برای انسان میشمارد، استناد میکند به اینکه در طول تاریخ اسلام بزرگان دین از معصومین بهطور مکرر بر آن مسئله تأکید داشتند که خداوند عقل را به مثابة پیامبر درونی انسان در نظر گرفته است. نتیجه میگیرد ما بر اساس این واقعیت که در همیشة تاریخ بخش بزرگی از انسانها غیرمسلمان هستند، نباید تکیهگاه اصلی خودمان را برای فهم قرآن روی نقل بگذاریم؛ بلکه باید بیشتر بر عقل تکیه کنیم؛ چون استناد به نقل برای غیرمسلمانها حجیت نمیآورد و حجیت عقلی برای آنها قابل اعتنا است. بر این اساس میفرماید که ما عقل را از دیدگاه قرآن نوعی از آگاهی میدانیم که از راه تجزیه و تحلیل و ترکیب به دست میآید. شهید بهشتی در کتاب شناخت از دیدگاه فطرت تصریح میکند که عقل یک نیروی شناخت است که این نیرو با نوع کار حواس و شبه حواس انسان تفاوت دارد و فراتر از آنها است. هم میتوان اسم آن را عقل گذاشت و هم میتوان اسم آن را فکر گذاشت و در یک عبارت کوتاه عقل را بهعنوان اندیشة تحلیلگر معرفی میکند و در آثار دیگر خود به ویژه کتاب «بایدها و نبایدها از دیدگاه قرآن» تصریح میکند که اگر در فرایند فهم دین و عرضة دین بر عقل تکیه کنیم، این مسئله یکی از مهمترین ابرازهای عملی برای جلوگیری از استفادة ابزاری و فرصتطلبانه از دین خواهد بود. به این ترتیب ایشان این مسئله را مطرح میکند که هر کس به نام دین، تلاشی در جهت تضعیف منزلت عقل انجام بدهد، در واقع او از روح قرآن و هدف پیامبر گرامی اسلام و هدف قرآن فاصله گرفته است. ما همین امروز هم شاهد این مسئله هستیم که بسیاری از افراد، ولو با حسن نیت تلاش میکنند که منزلت عقل را در هندسة معرفت دینی، تنزل بدهند یا بیش از تنزل، آن را بدون جایگاه قلمداد کنند. از دیدگاه شهید بهشتی چنین کوششهایی اعتبار و وجاهت قرآنی و اسلامی ندارد. ما میتوانیم این مسئله را در قالب مثالهای متعدد دیگری هم گوشزد کنیم.
ویژگی اصلی اندیشه شهید بهشتی چیست؟
عقلمحوری رکن بزرگ بر اسلوب روششناختی شهید بهشتی محسوب میشود. رکن بسیار مهم دیگر در اسلوب اندیشهورزی شهید بهشتی که بهخصوص در شرایط کنونی ایران آن را بسیار حیاتی و نجاتبخش ارزیابی میکنم، این است که ایشان درست مانند همان عقلمحوری به آیات متعددی از قرآن استناد میکند و بر اساس آن نشان میدهد که انتظار خداوند از انسانهای مسلمان این است که به اندازة وسعشان دربارة چگونگی عینیتبخشیدن به جامعة آرمانی مدنظر خداوند تلاش کنند. بر این اساس نکتة بدیع و منحصربهفرد روششناختی را مطرح میکند که امتیاز ایشان را نسبت به سایر اسلامشناسان بسیار برجستهتر میکند و آن این است که میفرماید: «چون خداوند چنین انتظاری را از انسانهای مسلمان بنا کرده، پس اسلامشناسان برای فهم گوهر دین علاوه بر اینکه باید در حیطههای چیستی و چرایی احکام دین تلاش کنند، باید در زمینة چگونگی عینیتبخشی به آن احکام قرآنی در جامعة خودشان هم تلاش کنند.» در ادبیات توسعة مبتنی بر انقلاب دانایی گفته میشود که دانش چگونگی از نظر ضریب اهمیت بیش از نود درصد سهم را در ذخیرة دانایی بشر دارد. بخش بزرگی از کاستیهایی که در فهم دینی ما وجود دارد، ناشی از این است که اندک اسلامشناسانی هستند که بهصورت روشمند دربارة چگونگی عینیتبخشیدن به احکام قرآنی در یک جامعة معین و در یک زمان معین تلاش بایسته کردهاند. اگر دقت کرده باشید یک میراث اندیشهای بسیار ارزشمند و جالبی از شهید بهشتی به یادگار مانده است تحت عنوان «مبانی نظری قانون اساسی». در این کتاب بهصورت روشمند اینکه چگونه فهمی که از اسلام با فهمی از اقتضائات برونرفت جامعة ایران از دورههای باطل استبدادزدگی و استعمارزدگی پدیدار شده، توانسته یکپارچه کند. ایشان شرح بسیار مبسوط و جذابی در این زمینه در آن کتاب ارائه کرده است. وقتی به تجربة تاریخی دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم برگردید، ملاحظه میفرماید که شهید بهشتی اسلامشناسی بود که خود را بهصورت روشمند دربارة دانش چگونگی مجهز کرده بود. به همین خاطر است که همه به ایشان مراجعه میکردند. میخواستند ببینید از نظر اجرایی و عملیاتی چه کارهایی باید صورت بگیرد یا نگیرد تا ما به سمت تحقق آرمانهای قانون اساسی حرکت کنیم. اگر از این زاویه حتی به مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی هم مراجعه کنید، ملاحظه میفرمایید که آیتالله مجاهد و فقیه عالیقدر مرحوم منتظری با وجود اینکه بهصورت قاطع از سوی اعضای مجلس خبرگان بهعنوان رئیس مجلس انتخاب شده بود، اما وقتی دید که فقط با یک ذهنیت سیستمی، جامع و با انسجام میشود به سمت تحقق قانون اساسی و عینیتبخشی به آن حرکت کنند، ایشان خودشان شخصاً از شهید بهشتی تقاضا کرد که علیرغم رأی اکثریت نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی، مسئولیت ریاست و ادارة مجلس را بر عهده بگیرد. میتوانم این فهرست را همینطور ادامه بدهم و از فضایل علمی و تواناییهای مدیریتی شهید بهشتی بگویم؛ اما گمان میکنم که گفتگو بسیار به درازا میکشد. انشاءالله در مجال دیگری به دیگر فضایل و ابعاد شخصیتی ایشان بپردازیم.
مراد شهید بهشتی از مقولة عدالت اجتماعی و عدل اخلاقی در آثار خود چیست؟
بر اساس مطالعاتی که شخصاً در زمینة مسئلة توسعه و توسعهنیافتگی در ایران داشتهام، شاهبیت اندیشههای شهید بهشتی را در صورتبندی نظری فوقالعادة مسئلة عدالت اجتماعی یافتهام. برداشت من این است که در میان هیچ یک از اندیشهورزان بزرگ تاریخ معاصر ایران و به ویژه در میان اسلام شناسان، ما نمیتوانیم کسی را پیدا کنیم که تا این اندازه روی مسئلة عدالت اجتماعی بهعنوان روح و گوهر اصلی اندیشه و عمل دینی تأکید کرده باشد و خطوط کلی نظری و عملی او را هم به طرز فوقالعادهای صورتبندی کرده باشد. برداشت من این است که بزرگترین جنبة مورد غفلت قرار گرفته از اسلوب اندیشهورزی شهید بهشتی، بیاعتنایی به آرمان عدالت اجتماعی است. همین الان هم اگر کسی واقعاً بخواهد با موازین انسانی و اسلامی یک نظم اجتماعی عادلانه بنا کند، شاید بیشترین بهره را از مرور آثار شهید بهشتی از این زاویه خواهد برد. به گمانم امروز با گذشت چهل سال از تجربة دوران جمهوری اسلامی، غفلت از عدالتمحوری در ساحت نظر و در ساحت تبیین و در ساحت ادارة جامعه بیشترین قدرت توضیح دهندگی را در زمینة فهم عالمانة اینکه چرا ما نتوانستهایم به اهداف و آرمانهای قانون اساسی برسیم، از خود نشان میدهد. انشاءالله باید در مجال مستقلی روی مسئلة نوآوریهای نظری و عملی شهید بهشتی در زمینة عدالت اجتماعی صحبت کنیم. همة دوستان کم و بیش میدانند شهید بهشتی جزو برجستهترین متفکران و اسلام شناسان قرن بیستم جهان بود و در مسئلة عدالت اجتماعی، عدل اخلاقی را به مثابة زیربنای همة انواع و ساحتهای دیگر عدل در نظر گرفته است و بعد بهصورت روشمند میان عدالت اجتماعی با آزادی، کارایی، مشارکت همگانی و شفافیت، پیوند نظری و منحصربهفرد و فوقالعادهای را بنا کرد و در ساحت عملی هم به صراحت و مکرر در آثار خود این مسئله را مطرح کرده است که عدالت محوری در عرصة نظر مؤثرترین و کارآمدترین شیوة مبارزه با جمود و تعطیلی عقل و دور شدن از هرجومرج فکری در زمینة ارزشهای اخلاقی و اجتماعی بهحساب میآید. ایشان بر این باور است که رویکرد عدالت محور به واسطة پیوند تمام عیاری که با رویکرد عقلگرا به دین دارد، مهمترین ابزار برای سوءاستفاده و بهرة فرصتطلبانه از دین در محیط اجتماعی به حساب میآید. به ویژه در کتاب ارزشمند و منحصربهفرد «پیامبری از نگاهی دیگری» ایشان عدل را بهعنوان مهمترین محک و سنجش ادعاهای فردی و اجتماعی در زمینة اسلامی بودن مطرح میکند و در کتاب «بایدها و نبایدها از دیدگاه قرآن» بهطور مکرر ساحت اجتماعی و مناسبات مبتنی بر نابرابریهای ناموجه را با تعبیر «جامعهای که لجن پروری میکند» مورد خطاب قرار میدهد و میگوید: «هر کجا دیدید این لجن پروری در جامعه وجود دارد، بدانید که حتی اگر بزکهای بزرگ دینی هم در آن محیط وجود داشته باشد، آن محیط نسبتی با اسلام ندارد؛ چون نسبتی با عدالت اجتماعی ندارد.»
دیدگاه ایشان دربارة جایگاه زن در اسلام را تبیین کنید.
یکی از شاهبیتهای بحثهای شهید بهشتی در کتابِ «مبانی نظری قانون اساسی» مسئلة حقوق زنان در اسلام است. در جمعی مورد پرسش قرار میگیرد که چرا در قانون اساسی از تعبیر «رجال سیاسی» برای نامزدی و تصدی مقام ریاست جمهوری استفاده شده است؟ توصیه میکنم دوستانی که میخواهند اسلام راستین به رهبری امام خمینی را بهخوبی بشناسند، به این قسمت از کتاب «مبانی نظر قانون اساسی» مراجعه کنند. شهید بهشتی در آنجا بهصورت فوقالعادهای استدلالهای فقهی قدرتمندی را مطرح میکند و بر اساس آنها تصریح میکند که از موضع اجتهادی تصدی مقام ریاست جمهوری برای زنان هیچ منعی به لحاظ شرعی و دینی ندارد؛ اما بعد میفرماید که متأسفانه بنیة فکری کسانی که در معرض رأی دادن به این مسئله قرار میگیرند، تناسبی با این فهم عالمانه از روح قرآن ندارند. در ادامه میفرماید: «ما در مجلس خبرگان قانون اساسی بر این اساس در معرض یک آزمون خیلی سخت قرار گرفتیم. یک وجه آن آزمون سخت این بود که اگر ما منعی برای ریاست جمهوری زنان مطرح کنیم، ظلم فاحشی به نیمی از جمعیت ایران کردهایم و اگر هم بخواهیم تجویزش را تصریح کنیم، این طرح نمیتواند رأی اکثریت را به دست بیاورد؛ بنابراین تعبیری را به کار بردیم که شامل زن و مرد میشود تا انشاءالله وقتی بنیة فکری متدینان در ایران بالا برود، بدون اینکه نیاز به تغییر قانون اساسی نیاز باشد و با تلاش در مجلس شورای اسلامی و دو سوم آرا، نمایندگان بتوانند جلوی تضییع شدن حق زنان را بگیرند.»
حضور دکتر بهشتی در اروپا چه دستاورد هایی به همراه داشت؟
این مسئله واقعاً چند بعدی است. ایشان به واسطة احاطه اندیشه و سلامت فکری و قدرت سازماندهی که داشت به همراه تجربه اقامت در اروپا توانست در زمینه ارتقاء اندیشگی همة مسلمانان تلاشهای منحصربهفردی داشته باشد. در اینجا منظور از همه مسلمانان، یعنی مسلمانان ایرانی و غیر ایرانی و غیر شیعی. مستنداتی که از فعالیت ایشان در مرکز اسلامی هامبورگ وجود دارد خیلی خوب این مسئله را نشان میدهد. کار بزرگ دیگری که ایشان در آنجا انجام داد، سازماندهی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا بود. هم در آن زمان و هم در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی فرصتهای زیادی را برای جامعه ایران فراهم کرد و طبیعتاً فرصت برقراری دیالوگهای سطح بالا با رهبران ادیان دیگر ابراهیمی در اروپا هم فرصت استثنایی بود که آن اسلام واقعی به پیروان ادیان دیگر ابراهیمی معرفی بشود. در این زمینه هم نکته بسیار جالبی وجود دارد. بسیاری گمان میکردند که بخش بزرگی از اسلوب اندیشهورزی و سیرة عملی شهید بهشتی به شدت تحت تأثیر اقامت در اروپا بود. به خاطر دارم چند سال پیش به مناسبتی در محضر استاد فقید آیتالله موسوی اردبیلی بودم و این پرسش را از محضر ایشان مطرح کردم و گفتم اگر جنابعالی در برابر چنین گزارهای قرار بگیرید با آن موافقت میکنید یا مخالفت؟ آیتالله موسوی اردبیلی با قاطعیت فرمودند: «شهید بهشتی قبل از آنکه به اروپا برود، شخصیت و اندیشه و منش ایشان شکل گرفته بود و بنابراین از آن نظر همه آن چیزی که از شخصیت شهید بهشتی در اروپا و پس از آن مشاهده شد در دوران طلبگی ایشان هم مشاهده میشد.»
ایشان از این تعبیر استفاده کرد و فرمود شهید بهشتی آنقدر از سایرین متمایز و ممتاز بود که در همان هفته اول اقامت ایشان در حوزة علمیه همگان فهمیدند که با پدیدة منحصربهفرد و استثنایی روبهرو هستند. بنابراین این را باید بپذیریم که اقامت ایشان در اروپا سبب شد که در باورها و تواناییهای عملی خود و درک عالمانه و کارآمد راسختر بشود. آیتالله موسوی اردبیلی این نکتة ظریف را هم در آن جلسه مطرح فرمودند و گفتند اگر صرف اقامت در اروپا از افراد شخصیت ممتازی و منحصربهفردی بسازد، میتوانیم دهها روحانی دیگر را هم مثال بزنیم که حداقل به اندازة شهید بهشتی در اروپا حضور داشتهاند؛ اما این اقامت تأثیری در اصلاحطلبی اندیشگی و عملی آنها نگذاشته است و این به نظر من نکته بسیار قابل اعتنایی است.
نگاه شهید بهشتی به مسائل مستحدثه چگونه بود؟
همانطور که عرض کردم برداشتی که شهید بهشتی از اسلام ارائه میکند، رکن بزرگ آن تلاش نظری و عملی برای عینیت بخشیدن به مهمترین آرمان بعثت انبیا در مهمترین ابزار عینیتبخشی به خداگونگی انسانها، یعنی برپایی مناسبات عادلانه است. من گمان میکنم تلاشهایی که شهید بهشتی در این زمینه داشت، بهخصوص در زمینة مباحث اقتصادی بسیار میتواند گرهگشا باشد تا بفهمیم که چون از اسلوب اندیشهورزی دینی دور شدهایم و دچار این همه گرفتاری و ناهنجاریها شدهایم. این مسئله این امکان را در ما فراهم میکند که بتوانیم سازوکارهای راهگشای مبتنی بر اسلام و قانون اساسی برای برونرفت از گرفتاریهای موجود را هم تعیین کنیم؛ برای مثال من در این زمینه بهطور ویژه علاقهمندان به اسلام با یک فهم متناسب با اقتضائات زمان دعوت میکنم به مطالعة کتاب ارزشمند و منحصربهفرد بانکداری، ربا و مسائل مالی در اسلام. شهید بهشتی در آن کتاب به شیوة بدیع و فوقالعادهای نشان میدهد که چرا بر این باور است که فهم صحیح، روشمند و عالمانه از مسئلة ربا فقط در پرتوی عدالت محوری در ساحت اندیشة دینی امکانپذیر است. در آن کتاب بحث بسیار فوقالعادة دیگری را هم مطرح میکند که بهصورت مبسوطتر در کتاب مبانی نظری اقتصاد اسلامی ایشان انعکاس پیدا کرده است و در آنجا کانالهای پنجگانة پیوند نظریة مالکیت از دیدگاه اسلامی با نظریة عدالت را مطرح کرده که انصافاً با اینکه چند دهه از عرضة آن میگذرد هنوز هم حاوی نکات بدیع و ارزشمند و بسیار راهگشایی برای ادارة امور جامعة ما است.
یکی از معضلات دنیای معاصر، تعارض میان سنت و مدرنیته است. شهید بهشتی در این زمینه چه موضعی داشت؟ جانب سنت را میگرفت یا مدرنیته؟
آیتالله شهید دکتر بهشتی از این نظر برخوردی همدلانه با برداشت استاد شهید مرتضی مطهری داشت. شما اگر کتاب مبانی اقتصاد اسلامی شهید مطهری قبل از ویرایش را ملاحظه بفرمایید، میبینید که ایشان در آن کتاب به جای تعبیر مدرنیته از تعبیر سرمایهداری استفاده میکند و بر آن باور است که مسئلة سرمایهداری به معنای دقیق کلمه، یک مسئلة مستحدثه است و باید با استاندارهای و اسلوب روششناختی خاص اجتهادی با آن برخورد بشود. همچنین برخوردهای جزئینگر و تکساحتی و گسسته به نام کوششهای فقهی در مواجه با پدیدة سرمایهداری را ناکارآمد میداند و بر این اساس میفرماید که باید این در استاندارد مسئلة مستحدثه مورد شناسایی قرار بگیرد. شما اگر کتاب رهنمودهای شهید بهشتی به دانشجویان عضو اتحادیة انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا را ملاحظه فرمایید، میبینید که شاید از جهاتی ایشان در یک سطحی بسیار بالاتر از شهید مطهری این مسئله را مطرح میکند. بدون شناخت اقتضائات زمانه که شما در اینجا از آن بهعنوان مدرنیته یاد کردید، فهمهایی که بهصورت غیراجتهادی و با تکیة ظاهرگرایانه از دین میشود، میتواند موجب بدنام کردن دین بشود؛ بنابراین شهید بهشتی بر این باور بود که تنها با اتکا عمیق و همه جانبه به بنیانهای اندیشهای اصیل اسلامی که شما از آن بهعنوان سنت یاد کردید، میتوانیم به یک ترکیب خردمندانه و روزآمد از فهم دینی متناسب با مقتضیات زمانه نائل بشویم.
مرز قدرت سیاسی و خدمت از نگاه شهید بهشتی را چه میدانید؟
برای پاسخ به این پرسش شما باید به منظومة اندیشهای شهید بهشتی مراجعه کنید. ما نمیتوانیم با برجسته کردن یک جنبه یا دو جنبه یا چند جنبه به این مسئله پاسخ بدهیم. ایشان در آثار خود در واقع شفافیت را یک رکن در عمل فردی و جمعی مسلمانها میداند. مبارزه برای عدالت را یک رکن دیگر میداند. تلاش برای آزادی فردی و جمعی همة انسانها را یک رکن دیگر میداند و دورنگری را هم مهمترین مشخصة انسانهای مسلمان میداند. بر این اساس عدل اخلاقی را هم زیربنای همة انواع عدل میداند. به نظرم با ترکیبی از همة اینها میتوانیم آن ویژگیهای انسان تراز اسلام از دیدگاه شهید بهشتی را متوجه بشویم. به نظرم پاسخ دقیق به این سؤال را از طریق کوشش برای اندیشههای انسانشناختی شهید بهشتی میتوان پدیدار کرد. در آنجایی که انسان تراز اسلام را انسانی میداند که روی آگاهی و آزادی زندگی فردی و جمعی خودش را استوار میکند و با تکیه بر آگاهی و آزادی انتخابگری میکند. بعد میفرماید که این دو عنایت بزرگی که خداوند به انسان کرده، یک دلالت تبعی هم خواهد داشت که ایشان آن دلالت تبعی را با تعبیر انسان مسئول مورد خطاب قرار میدهد. بعد میفرماید که انسان مسئول به اعتبار رابطهای که با خداوند و با تاریخ و با خود و با جامعه و با طبیعت دارد، میتواند در حیطة مبارزه تاریخی میان حق و باطل مسئولانه مشارکت فعال داشته باشد و به حکم انتخابگری و مسئولیت شناسی به هیچ وجه تابع جبر تاریخی هم نخواهد شد.
قلمرو حاکمیت و ولایتفقیه از منظر شهید بهشتی را برای ما توضیح بدهید.
کتابی واقعاً منحصربهفرد و بینظیری از شهید بهشتی به یادگار مانده است؛ تحت عنوان «روحانیت، ولایت و رهبری از دیدگاه اسلام». من حقیقتاً با همة علاقهای که به ایشان داشتم، در حد بضاعت خودم در تلاشهایی که برای فهم دیدگاه ایشان دربارة ولایت معصوم یا غیرمعصوم جستجو کردم، اثری به این اندازه عمیق و فوقالعاده ندیدم. توصیة اکید میکنم که خوانندگان گرامی مطالب مجلة شما، به این کتاب بدیع هم مراجعه کنند و شما هم اگر صلاح دانستید یک فرازهای فوقالعاده و منحصربهفردی از آن کتاب را منعکس کنید. اجمال قضیه که در تشریح جنبههای دیگر اندیشة ایشان وجود دارد، این است که میفرماید پیوند بین مسلمانها و مسئلة ولایت و حکومت، یک پیوند به حکم علی الاطلاق دو سویه است. اینکه ما صدق میکنیم همة مسئولیت در این زمینه یا همة وظایف در این زمینه برای یکی از دو طرف، یعنی مردم یا حاکمان تعریف شده، از دیدگاه شهید بهشتی یک تلقی نادرست و تحریف شده از دیدگاه اسلامی دربارة مسئلة ولایتفقیه است.
بهعنوان حسن ختام گفتوگو شخصیت شهید بهشتی را از منظر حضرت امام خمینی (ره) توصیف بفرمایید.
با درکی که از مفهوم مطلق در ادبیات دینی و در ادبیات سیاسی و اجتماعی کشور ما وجود دارد، هنوز هیچ توصیفی از ویژگیهای جامعالاطراف و منحصربهفردی، آیتالله شهید دکتر بهشتی به برازندگی و توضیحدهندگی توصیف امام خمینی (ره) به ایشان نشده است. امام خمینی شهید بهشتی را به مثابة «یک ملت» معرفی فرمودند. همانطور که وصف مظلومیت که امام خمینی(ره) دربارة ایشان به کار بردند، یکی از عالمانهترین و منصفانهترین تعابیری است که دربارة شهید بهشتی به کار گرفته شده است و باید بگویم که بسیار متأسفم که این مظلومیت منحصر به دوران حیات ایشان نبود و پس شهادت ایشان هم این مظلومیت همچنان استمرار دارد و امیدواریم با تلاشهای از قبیل فعالیتهای شما برای معرفی هر چه بهتر شخصیت شهید بهشتی، گوشههایی از این مسئله برطرف بشود و همة ما در حد وسع بتوانیم هم فهمی عالمانه از اسلوب اسلامشناسی ایشان پیدا کنیم و هم پیرو صادق و عالم این طریقة الهی باشیم.
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
خاطراتی از شهید بهشتی به زبان مرحوم آیت الله مشکینی
روزی در حالی که در یکی از حلقات محوطه فیضیه که افراد به هنگام عصر با صحبتهای علمی و احیاناً سیاسی، دقایقی را – که تمام تفریح و اوقات فراغتشان بود – سپری میکردند، ایشان را دیدم، از دور بخشی از ارادت قلبی خود را در قالب سلامی به وی اهدا کردم و بیدرنگ جواب گرمی دریافتم؛ کما قال تعالی «قالوا سلاماً قال سلام» از آن روز به او دل سپردم و هر گاه او در قم نبود من بیدل بودم.
قال الله تعالی «انّ الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنّة»
هر وقت سخن از شهید والا مقام، آیتالله سید محمد حسینیبهشتی، به میان میآید، در محیط ضمیر و در قبال روحم انسانی عظیمالقدر، کریمالنفس، رفیعالمقام، قوی الهمه، غزیر العلیم و کثیر التقوی مجسم میشود؛ «فانّه کان لی اخاً فی الله و کان یعظمه فی نفسی صغر الدنیا فی عینه»
از آن روزی که در مدرسه فیضیه مقابل جوانی با قامتی رشید و صورتی نورانی و قیافهای حاکی از عظمت و کلماتی حاکی از نبوغ روحی قرار گرفتم، در سویدای دل محبتش را حس کردم، چه آنکه «الأرواح جنود مجندة ما تعارف منها ائتلف و ما تنا کرمنها اختلف» روانهای انسانی، لشکریانی نامرئی، منظم به نظم فطری و منقسم به انقسام طبیعی از دیدگاه صفات موهوبی و کسبیاند که مسانخین در غریزه و طبع به محض رؤیت چشم تن، متأثر از آن روابط و با جذب و دفع فطری ائتلاف و اختلافشان ظهور میکند.
روزی در حالی که در یکی از حلقات محوطه فیضیه که افراد به هنگام عصر با صحبتهای علمی و احیاناً سیاسی، دقایقی را – که تمام تفریح و اوقات فراغتشان بود – سپری میکردند، ایشان را دیدم، از دور بخشی از ارادت قلبی خود را در قالب سلامی به وی اهدا کردم و بیدرنگ جواب گرمی دریافتم؛ کما قال تعالی «قالوا سلاماً قال سلام» از آن روز به او دل سپردم و هر گاه او در قم نبود من بیدل بودم.
جناب بهشتی همیشه در حوزه نبود و به کشورهای خارجی سفر میکرد، همانند آنکه علی (ع) دربارهاش فرمود: «طبیب دوّار بطبّه قد احکم مراهمه و احمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة الیه» روزی اسلام ناب را برای دانشجویان خارج و مطابق تقاضای فطرت آنان عرضه میداشت و نتایج حاصله، همه سود بود. و روزی دیگر در داخل کشور فعالیتهای گوناگونی – که مختص وجود ذات الابعادش بود – انجام میداد. گاهی به دقت مینگریستم که در جلسات ابحاث علمی با دوستان، صرفاً توجهش به نفس مطلب و به کیفیت انطباق جواب با سؤال و یا رد با اشکال بود. او خود و طرف بحث را در آن حال نمیدید اگر جواب را وافی به حال سؤال و یا رد را کافی در زوال اشکال میدید مطلب تمام بود و سخن کوتاه و قبول، بیقید و شرط، و گاهی سخن به درازا میکشید و معلوم بود که غیر از مطلب مورد بحث هدف دیگری در بین نیست و این است دریافت صحیح از کلمه «وجادلهم بالّتی هی احسن» آری «فماذا بعد الحق الاالضلال؟».
روزی سخن از پیدا کردن افرادی برای برخی اهداف به میان آمد. در مرحله جرح و تعدیل، این انسانِ حسینیبهشتی سؤال میکرد آیا او «من» میگوید؟ و این کلمه غیر طیبه را استعمال میکند یا خیر؟ چه آنکه او خود کمتر «من» میگفت. بنده که به یاد ندارم. آری، اینجانب در خلال زندگی خود درباره افرادی که تکیه بر کلمه «من» داشتند و خود را به نحو استقلال میدیدند، تجربههایی دارم که از سعادتها محرم و به محرومیتها گرفتار شدند. «من وضع نفسه فی غیر الموضع الذی وضعه الله فیه مقته الله» «از راء الرجل علی نفسه برهان رزانة عقله و عنوان وفور فضله»
به همه دوستان توصیه میشود که پیوسته به أنانیت خویش به نظر حقارت بنگرند و به هر مقام و کمالی که رسیدند، مجموع فلتات خطاها و لحظات غفلتها و لقطات لغوها و باطلها را که از ایام عمر به خاطر دارند، به نظر آورند و آنها را جواب وسوسههای غرور قرار دهند.
جناب بهشتی در کیفیت تبلیغ اسلام در محیط کفر یا به اصطلاح روشنفکران جهان، چنین بیان میداشت که من به آنها اسلام ناب را بیپیرایه میگویم و از ذکر چیزهایی که عادات و رسوم داخل آن شده پرهیز میکنم و لذا هر قلب سلیم و وجدان غیر مغلوب هوا و هوس آن را میپذیرد. آری اسلام مدرسهای است که باید کلاسهایش مرتب باشد و باید مراتب تربیت، منظم و مراحل تبلیغ و تکامل بشر، مطابق عقل و فطرت باشد؛ چنان که خود مشرع دین حنیف نیز در کیفیت تشریع چنین بود. قریب سیزده سال اصول را عرضه کرد و فروع را نیز به تدریج بیان میکرد. این سیر صعودی الفاظ قرآن است که از آیهها و سورههای کوتاه شروع کرده است و شما اهی در یک سطر چهار یا پنج آیه و گاهی در یک صفحه یک آیه میبینید. فراجع اطول آیة فی اطول سورة من القرآن و شاید یک سیر صعودی نظیر آن را در معانی کتاب الله نیز دریابید. پس اگر امروز بخواهید آن خانمی را که قبل از انقلاب، با وضع بیحجابی و نیمه عریان در میان انبوه مردم تردد داشت یک دفعه به حال آن خانم محجبهای که در وقت نماز خود را مستور میکند درآورید، در طریق نهی از منکر اشتباه کردهاید. «لا یکلف الله نفساً الا وسعها».
جناب بهشتی این عالم و مجاهد شهید که زبان حالش مطابق زبان قالِ آن کودک ناشسته لب از شیر «و جعلنی مبارکاً اینما کنت» بود، در ایام خفقانِ طاغوتی که بین دین و دانش فاصله بود، مدرسهای در قم به نام «دین و دانش» بنا نهاد و در اوقات گسسته شدن نظام اجتماعیِ دین، مدرسهای دینی و به غایت منظم در مرحله تعلیم و تربیت در همان شهر تأسیس کرد و چون انقلاب الهی به وسیله قیام روح اللهی پیروز شد، او در مجلس خبرگانِ قانون اساسی، نیابت ریاست را که حقیقة الرّیاسة بود، بر عهده گرفت و بیتردید عمدتاً نبوغ فکری، قدرت قلمی، حسن مدیریت و کمال تدبیر او بود که بر محتای قوانین، متانت و بر اصول آن، استحکام و بر مضامین آن عمق بخشید و از این رو قانون اساسی ایران در میان قانونها خیرالقوانین و در بین دستورها افضل الدساتیر گردید و این حاصل نشد جز به دلیل اشراف افکار و اشراق انوار آن ابرمرد علم و تدبیر و یاران و همفکران او. روحم فدای آنها باد که تا امروز دولت و ملت ایران خوشهچین خرمن افکار و ریزهخوار سفره مصوبات آنهایند.
فجزاهم الله عن الاسلام و اهله خیراً.
منبع: نامه شهیدین. سال اول. پیش شماره اول. تیر ماه 1375. صص 24 تا 27.