پایگاه خبری جماران: این روزها دوباره درباره «جواز اکراه در دین» سخن گفته می شود. بی مناسبت نیست در این باره نظر علامه سید محمد حسین طباطبایی را با هم مرور کنیم.
ایشان در ذیل آیه ٢٥٦ سوره مبارکه بقره می نویسد:
«در اینکه فرمود: ((لا اکراه فى الدین ))، دو احتمال هست ، یکى اینکه جمله خبرى باشد و بخواهد از حال تکوین خبر دهد، و بفرماید خداوند در دین اکراه قرار نداده و نتیجه اش این حکم شرعى مى شود که : "اکراه در دین نفى شده و اکراه بر دین و اعتقاد جایز نیست" و دوم اینکه جمله اى باشد انشائى و بخواهد بفرماید که "نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان مجبور کنید"، در این صورت نیز نهى مذکور متکى بر یک حقیقت تکوینى است ، و آن حقیقت همان بود که قبلا بیان کردیم، و گفتیم "اکراه تنها در مرحله افعال بدنى اثر دارد، نه اعتقادات قلبى."
خداى تعالى به دنبال جمله ((لا اکراه فى الدین ))، جمله ((قد تبین الرشد من الغى ))، را آورده، تا جمله اول را تعلیل کند، و بفرماید که چرا در دین اکراه نیست، و حاصل این تعلیل آن است که "اکراه و اجبار - که معمولا از قوى نسبت به ضعیف سر مى زند - وقتى مورد حاجت قرار مى گیرد که قوى و ما فوق (البته به شرط اینکه حکیم و عاقل باشد، و بخواهد ضعیف را تربیت کند) مقصد مهمى در نظر داشته باشد، که نتواند فلسفه آن را به زیر دست خود بفهماند، (حال یا فهم زیر دست قاصر از درک آن است و یا اینکه علت دیگرى در کار است ) ناگزیر متوسل به اکراه مى شود، و یا به زیردست دستور مى دهد که کورکورانه از او تقلید کند و..."
و "اما در امور مهمى که خوبى و بدى و خیر و شر آنها واضح است ، و حتى آثار سوء و آثار خیرى هم که به دنبال دارند، معلوم است ، در چنین جائى نیازى به اکراه نخواهد بود، بلکه خود انسان یکى از دو طرف خیر و شر را انتخاب کرده و عاقبت آن را هم (چه خوب و چه بد) مى پذیرد"و دین از این امور است ، چون حقایق آن روشن ، و راه آن با بیانات الهیه واضح است ، و سنت نبویه هم آن بیانات را روشن تر کرده پس معنى ((رشد)) و ((غى )) روشن شده ، و معلوم مى گردد که رشد در پیروى دین و غى در ترک دین و روگردانى از آن است ، بنابراین دیگر علت ندارد که کسى را بر دین اکراه کنند.
و این آیه شریفه یکى از آیاتى است که دلالت مى کند بر اینکه مبنا و اساس دین اسلام شمشیر و خون نیست ، و اکراه و زور را تجویز نکرده ، پس سست بودن سخن عده اى از آنها که خود را دانشمند دانسته ، یا متدین به ادیان دیگر هستند، و یا به هیچ دیانتى متدین نیستند، و گفته اند که : "اسلام دین شمشیر است ، و مساله جهاد که یکى از ارکان این دین است "، معلوم مى شود....ما در بحث جهاد به این نکته اشاره کردیم و در آنجا گفتیم که آن قتال و جهادى که اسلام مسلمانان را به سوى آن خوانده ، قتال و جهاد به ملاک زورمدارى نیست ، نخواسته است با زور و اکراه دین را گسترش داده، و آن را در قلب تعداد بیشترى از مردم رسوخ دهد، بلکه جهاد به ملاک حق مدارى است و اسلام به این جهت جهاد را رکن شمرده تا حق را زنده کرده و از نفیس ترین سرمایه هاى فطرت یعنى توحید دفاع کند، و اما بعد از آنکه توحید در بین مردم گسترش یافت، و همه به آن گردن نهادند، هر چند آن دین ، دین اسلام نباشد، بلکه دین یهود یا نصارا باشد، دیگر اسلام اجازه نمى دهد مسلمانى با یک موحد دیگرى نزاع و جدال کند، پس اشکالى که آقایان کردند ناشى از بى اطلاعى و بى توجهى بوده است .
از آنچه که گذشت این معنا روشن شد که آیه مورد بحث یعنى ((لا اکراه فى الدین )) به وسیله آیه اى که جهاد و قتال را واجب مى کند نسخ نشده است، و قائلین به نسخ اشتباه کرده اند....و به عبارتى دیگر در آیه شریفه، جمله ((لا اکراه فى الدین )) اینطور تعلیل مى شود، که چون حق روشن است، بنابراین قبولاندن حق روشن، اکراه نمى خواهد، و این معنا چیزى است که حالش قبل از نزول حکم قتال و بعد از نزول آن فرق پیدا نمى کند؛ پس روشنائى حق ، امرى است که در هر حال ثابت است و نسخ نمى پذیرد.»
تفسیر المیزان ج ٢ ص٣٤٢
ترجمه تفسیر المیزان ج٢ ص٥٢٤