میخواستم دعای روز سه شنبه را بخوانم که ناگهان صدای مهیب برخاست و گرد و غبار و آجر خورده شبستان مسجد را فرا گرفت و فریاد کسانی که نشسته بودند...
پایگاه خبری جماران: برگزاری بیست و هشتمین اجلاس سراسری نماز در سمنان با حضور رئیس جمهور بهانه ای شد تا یادی کنیم از نماز های آیت الله جمی در سال ۵۹ و ۶۰ در اوج محاصره آبادان و بمباران و موشک باران شدید این شهر توسط دشمن بعثی و فرازی از دست نوشته آن نماد مقاومت، مسئولیت پذیری، صبر و صداقت را که با اقامه نماز جمعه و جماعت در دوران سخت پر محنت آبادان عطر معنویت، روح مقاومت و حماسه و فریاد پایداری تا پای جان را با تکرار ایاک نعبد و ایاک نستعین در شهر آبادان طنین انداز کرده بود با یکدیگر مرور کنیم. آیت الله جمی در تاریخ ۱۳۵۹/۸/۲۰ نوشته است:
از رادیو به منزل آمدیم. چند دقیقه ای در منزل بودیم نزدیکیهای ساعت ۱۲ به معمول هر روز با مهدی و محمود(پسران آیت الله) و مرتضی خردل به مسجد قدس رفتیم، درب مسجد عدهای جمع بودند. معلوم شد چند دقیقه پیش ترکشهای خمسه خمسه( موشک کاتیوشا) دو نفر روبروی مسجد را کشته است. و امروز دور بر مسجد چند تا خمسه خمسه (موشک کاتیوشا) منفجر شده است. مومنین و برادران مسجدی قدری دلهرگی داشتند. نماز ظهر و عصر را به جا آوردیم نمازگزاران کم و بیش متفرق شدند و چند نفری نشسته مشغول دعا یا گفتگو بودند و خودم نیز نشسته بودم میخواستم دعای روز سه شنبه را بخوانم که ناگهان صدای مهیب برخاست و گرد و غبار و آجر خورده شبستان مسجد را فرا گرفت و فریاد کسانی که نشسته بودند. خلاصه محشری در گرفت و سر و پایم غرق در گرد و غبار چند تکه آجر به کمر و بازوانم خورد و سراسیمه برخاستم اما غبار طوری شبستان مسجد را فرا گرفته که کسی، کسی را نمی بیند ولی میشنوم که یکی از برادران مسجدی فریاد می کشد آقای جمی... و در میان غبار چشمم به فرزندم مهدی افتاد که با سر و صورت غرق در غبار مضطرب به جایگاه من میرود و فریاد می کشد که او را صدا زدم و گفتم چیزی نشده و سلامتم هم سراغ محمود و مرتضی خردل را گرفتم. آنها هم آمدند و سالم بودند و همه اصرار داشتند که از مسجد بیرون برویم دارند مسجد را می کوبند. کفش ها را پیدا نکردم پای برهنه خود را به ماشین رساندم که دیدم زیر بغل یک نفر که خون آلود بود بود گرفته به طرف ماشین آوردند که او را به بیمارستان برسانیم جوانی هم که قدری خون آلود بود سوار شد به سرعت آن دو را به بیمارستان رساندیم و به منزل برگشتم.
دیدم عمامه و قبا و عبا غرق در گرد و غبار شده همه را کنار گذاشتم که خردل آنها را تکانده و کمی گرد و غبار شان را پاک کرد.
امروز دیگر ناهار نداریم چند دانه سیب زمینی که در منزل داشتیم آب پز کرده و با خرما خوردیم و گفت و گو در مورد حادثه معلوم شد مسجد را به توپ بستند که به سر در مسجد اصابت کرد و یک قسمت را درهم کوبید که در نتیجه چند نفر در اثر اصابت آجر پاره ها زخمی شدند. اما کسی از بین نرفته، آرنج خودم هم درد گرفت ولی بعد از اندک مدتی آرام گرفت. قبل از ظهر نامه ای از ستاد عملیات جنگی جنوب داشتم که دعوت شده بودم برای بعضی از پرسنل سخنرانی کرده روحیه آنها را بالا برم.