سواد زندگی؛ توسعه توانمندی های فردی / جعفر محمدی - رفتارهای ما به طور کامل، از نحوه عملکرد مغزمان نشأت می گیرند. بنابراین اگر شناختی ولو نسبی از کارکرد مغزمان داشته باشیم خواهیم توانست کنترل بهتری روی رفتارها و رویکردهایمان داشته باشیم.
مغز ما - که در قرن 21 میلادی - زندگی می کنیم، با مغز انسان های اولیه تفاوت های جدی دارد. اگر مغز را مانند یک گل کلم در نظر بگیریم، قسمت های درونی آن، از قدیم وجود داشته و قسمت های بیرونی اش در مرور زمان و طی میلیون ها سال ایجاد شده اند.
قسمت های درونی مغز
بخش های درونی و زیرین مغز شامل «سیستم لیمبیک»،«مخچه» و «ساقه» هستند. اگر بخواهیم خیلی ساده توضیح دهیم این بخش ها عهده دار کارهای زیر هستند:
- هیجانات
- کنش و واکنش های غریزی (مانند فرار از خطر و تمایل به لذت جویی)
- حافظه
- کارکردهایی که نیاز به کنترل آگاهانه ندارند (مانند نفس کشیدن و تنظیم دمای بدن)
- حفظ تعادل
همان گونه که می بینید، این بخش ها، نیازهای زیستی و مرتبط با بقا را تأمین می کنند و در این بخش از مغز، تفاوت بنیادینی با حیوانات نداریم. این بخش را مختصراً "مغز قدیم" می نامیم.
بنابراین وقتی در یک موقعیت هیجانی - مثل زمانی که به ما توهین شده است - قرار می گیریم، ممکن است تحت تاثیر مغز قدیم، واکنش هیجانی نشان دهیم و با مشت محکم بر دهان فردی که توهین کرده است بزنیم.
یا وقتی در برابر حمله یک انسان یا حیوان قرار می گیریم، بخش های زیرین مغز در کسری از ثانیه محیط را بررسی می کنند و یکی از دو دستور را صادر می کنند: فرار (اگر برآورد این باشد که نمی توانیم از عهده مهاجم برآییم) یا حمله متقابل.
بخش بیرونی مغز
این بخش از مغز، در طول میلیون ها سال رشد کرده است. به لحاظ تاریخی هر چه بخش بیرونی مغز بزرگ تر و بر وزن مغز افزوده شده است، انسان ها توانمندتر و عاقل تر شده اند. (دقت کرده اید انسان های اولیه دارای پیشانی های فرورفته ای بودند و هر چه به زمان حال نزدیک تر می شویم، پیشانی ها جلوتر آمده است؟ این نشانه ظاهری بزرگ شدن بخش بیرونی مغز است.)
لایه بیرونی مغز دو سوم کل وزن مغز را تشکیل می دهد.
وظیفه این بخش عبارت است از:
- ادراک
- منطق و استدلال
- سخن گفتن
- خلاقیت
- کنترل رفتارهای ارادی
این بخش مهم مغز را "مغز جدید" می نامیم.
مغز جدید با رنگ آبی و مغز قدیم با رنگ صورتی و زرد مشخص شده است
اما قبل از ادامه بحث، ابتدا بگذارید یک واقعیت نه چندان خوشایند را برایتان بازگو کنم: ما میراث دار مغز باستانی هستیم. همان طور که گفتیم مغز در طول تاریخ رشد می یابد و بروز می شود ولی شاید تعجب کنید و حتی توی ذوق تان بخورد که آخرین بروز رسانی جدی مغز انسان در یکصد هزار سال پیش رخ داده است. یعنی ما با همان مغزی در جامعه مدرن امروزی زندگی می کنیم که اجداد ما در 1000 قرن پیش در صحراهای آفریقا با آن زندگی می کردند!
جامعه اجداد باستانی ما بیش از آن که مبتنی بر تعاملات گفت و گو محور و استدلالی باشد، بر جنگ و گریز و شکار و تلاش برای زنده ماندن مبتنی بود. بنابراین، بخش های درونی مغز، فعال تر بوده اند و مدارهای مغزی بر اساس نیازهای باستانی تنطیم شده و به ارث رسیده اند. همین ناسازگاری نیز می تواند منشأ برخی مشکلات در عصر کنونی شود.
به عنوان مثال برای اجداد ما پیدا کردن غذا کار سخت و طاقت فرسایی بود و وقتی بعد از مدت ها جست و جو در کوه ها و بیانبان ها غذایی پیدا می کردند، مغز به آنها دستور می داد که فوراً آن غذا را بخورند و از دست ندهند چون بقایشان به آن بستگی داشت.
اما در عصر ما، پیدا کردن غذا به سختی روزگار باستان نیست ولی مغز ما همچنان با دیدن غذا همان دستور قدیمی را صادر می کند: فوراً این غذا را بخور!
به همین دلیل است که اکثر ما در مقابل انواع تنقلاتی که به ما تعارف می شود، مقاومتی نمی کنیم و می خوریم شان، بی آن که بقای مان بدان وابسته باشد. این وضعیت می تواند به اضافه وزن و مشکلات بعدی در ما منتهی شود.
یا وقتی تمساحی اجداد ما را تهدید می کرد، آنها تحت تأثیر قدرت تامه ی بخش های داخلی مغز (مثل آمیگدالا)، یا فرار می کردند یا با او می جنگیدند زیرا بقایشان در گرو یکی از این دو رفتار بود.
امروز معمولاً تمساحی به ما حمله نمی کند ولی ممکن است یک نقد که متوجه ما می شود یا هزینه بالای قبض برق، مغز قدیم را تحریک کند و ما شروع کنیم به واکنش های هیجانی مانند حمله به منتقد یا فحاشی به اداره برق. حال آن که در اینجا جان مان در خطر نیست.
علاقه مندی های مشترک ما انسان ها نیز ناشی از همین مغز باستانی است. همه ما آتش را دوست داریم و حتی کودکان نیز آن را دوست دارند. علت این علاقه مندی های مشترک نیز همان مدارهای باستانی مغز ماست که از اجدادمان به ما به ارث رسیده است.
چه کنیم؟
مهم ترین کاری که می توانیم بکنیم، شناخت کارکردهای مغز قدیم و مغز جدیدمان است. این مغزآگاهی باعث می شود روی رفتارهایمان تمرکز بیشتری داشته باشیم و با خودآگاهی مراقب برخی رفتارهای هیجانی و تکانشی خودمان باشیم و تا حد امکان ابتکار عمل را از مغز قدیم بگیریم و به مغز جدید بسپاریم.
با این اوصاف، وقتی کسی با ما تند صحبت می کند، بدانیم آنچه در حال دستور دادن به ما برای واکنش هیجانی و غیرعقلانی است، مغز قدیم است که فکر می کند بقای ما به خطر افتاده است ( و فرد مقابل را با تمساح عوضی گرفته است!) بنابراین، به دستور هیجانی آن وقعی ننهیم و از مغز جدید بخواهیم راهی خردمندانه پیش روی مان بگذارد.
کسانی که آرامش خود را حفظ می کنند، با طمأنینه حرف می زنند، خوب گوش می کنند، استدلال می کنند، وسط حرف دیگران نمی پرند، رفتارهای هیجانی مانند فحاشی و تقابل فیزیکی کمتر از آنها سر می زند، بیشتر به مغز جدیدشان میدان داده اند ولی افرادی که زود از کوره در می روند، همچنان در قید و بند مغز قدیم اند.
البته این نوشتار، به معنای آن نیست که مغز قدیم از حیّز انتفاع خارج شده است. کارکرد بخش های زیستی ما مانند حفظ تعادل یا درجه حرارت بدن منوط به این بخش هستند و این قسمت ها از کنترل ما خارج اند (کسی نمی تواند درجه حرارت داخلی بدنش را تغییر دهد).
آنچه مورد توجه است، رفتارهای ارادی ماست که می توانیم بدون تأمل و شکیبایی، آن را در اختیار مغز قدیم بگذاریم و مانند صدها هزار سال پیش رفتار کنیم یا آن که برغم مدارهای به جای مانده از روزگاران کهن، به مغز جدیدمان میدان بدهیم و بکوشیم مدارهای استدلالی را در مغزمان رشد دهیم. با این کار، هم خودمان انسان معقول تری خواهیم بود و هم سهمی اندکی در تکامل تدریجی مغز انسان و به ارث گذاشتن مدارهای جدید، در پروسه ای چند میلیون ساله خواهیم داشت.
www.savadezendegi.com
مغز ما - که در قرن 21 میلادی - زندگی می کنیم، با مغز انسان های اولیه تفاوت های جدی دارد. اگر مغز را مانند یک گل کلم در نظر بگیریم، قسمت های درونی آن، از قدیم وجود داشته و قسمت های بیرونی اش در مرور زمان و طی میلیون ها سال ایجاد شده اند.
قسمت های درونی مغز
بخش های درونی و زیرین مغز شامل «سیستم لیمبیک»،«مخچه» و «ساقه» هستند. اگر بخواهیم خیلی ساده توضیح دهیم این بخش ها عهده دار کارهای زیر هستند:
- هیجانات
- کنش و واکنش های غریزی (مانند فرار از خطر و تمایل به لذت جویی)
- حافظه
- کارکردهایی که نیاز به کنترل آگاهانه ندارند (مانند نفس کشیدن و تنظیم دمای بدن)
- حفظ تعادل
همان گونه که می بینید، این بخش ها، نیازهای زیستی و مرتبط با بقا را تأمین می کنند و در این بخش از مغز، تفاوت بنیادینی با حیوانات نداریم. این بخش را مختصراً "مغز قدیم" می نامیم.
بنابراین وقتی در یک موقعیت هیجانی - مثل زمانی که به ما توهین شده است - قرار می گیریم، ممکن است تحت تاثیر مغز قدیم، واکنش هیجانی نشان دهیم و با مشت محکم بر دهان فردی که توهین کرده است بزنیم.
یا وقتی در برابر حمله یک انسان یا حیوان قرار می گیریم، بخش های زیرین مغز در کسری از ثانیه محیط را بررسی می کنند و یکی از دو دستور را صادر می کنند: فرار (اگر برآورد این باشد که نمی توانیم از عهده مهاجم برآییم) یا حمله متقابل.
بخش بیرونی مغز
این بخش از مغز، در طول میلیون ها سال رشد کرده است. به لحاظ تاریخی هر چه بخش بیرونی مغز بزرگ تر و بر وزن مغز افزوده شده است، انسان ها توانمندتر و عاقل تر شده اند. (دقت کرده اید انسان های اولیه دارای پیشانی های فرورفته ای بودند و هر چه به زمان حال نزدیک تر می شویم، پیشانی ها جلوتر آمده است؟ این نشانه ظاهری بزرگ شدن بخش بیرونی مغز است.)
لایه بیرونی مغز دو سوم کل وزن مغز را تشکیل می دهد.
وظیفه این بخش عبارت است از:
- ادراک
- منطق و استدلال
- سخن گفتن
- خلاقیت
- کنترل رفتارهای ارادی
این بخش مهم مغز را "مغز جدید" می نامیم.
مغز جدید با رنگ آبی و مغز قدیم با رنگ صورتی و زرد مشخص شده است
اما قبل از ادامه بحث، ابتدا بگذارید یک واقعیت نه چندان خوشایند را برایتان بازگو کنم: ما میراث دار مغز باستانی هستیم. همان طور که گفتیم مغز در طول تاریخ رشد می یابد و بروز می شود ولی شاید تعجب کنید و حتی توی ذوق تان بخورد که آخرین بروز رسانی جدی مغز انسان در یکصد هزار سال پیش رخ داده است. یعنی ما با همان مغزی در جامعه مدرن امروزی زندگی می کنیم که اجداد ما در 1000 قرن پیش در صحراهای آفریقا با آن زندگی می کردند!
جامعه اجداد باستانی ما بیش از آن که مبتنی بر تعاملات گفت و گو محور و استدلالی باشد، بر جنگ و گریز و شکار و تلاش برای زنده ماندن مبتنی بود. بنابراین، بخش های درونی مغز، فعال تر بوده اند و مدارهای مغزی بر اساس نیازهای باستانی تنطیم شده و به ارث رسیده اند. همین ناسازگاری نیز می تواند منشأ برخی مشکلات در عصر کنونی شود.
به عنوان مثال برای اجداد ما پیدا کردن غذا کار سخت و طاقت فرسایی بود و وقتی بعد از مدت ها جست و جو در کوه ها و بیانبان ها غذایی پیدا می کردند، مغز به آنها دستور می داد که فوراً آن غذا را بخورند و از دست ندهند چون بقایشان به آن بستگی داشت.
اما در عصر ما، پیدا کردن غذا به سختی روزگار باستان نیست ولی مغز ما همچنان با دیدن غذا همان دستور قدیمی را صادر می کند: فوراً این غذا را بخور!
به همین دلیل است که اکثر ما در مقابل انواع تنقلاتی که به ما تعارف می شود، مقاومتی نمی کنیم و می خوریم شان، بی آن که بقای مان بدان وابسته باشد. این وضعیت می تواند به اضافه وزن و مشکلات بعدی در ما منتهی شود.
یا وقتی تمساحی اجداد ما را تهدید می کرد، آنها تحت تأثیر قدرت تامه ی بخش های داخلی مغز (مثل آمیگدالا)، یا فرار می کردند یا با او می جنگیدند زیرا بقایشان در گرو یکی از این دو رفتار بود.
امروز معمولاً تمساحی به ما حمله نمی کند ولی ممکن است یک نقد که متوجه ما می شود یا هزینه بالای قبض برق، مغز قدیم را تحریک کند و ما شروع کنیم به واکنش های هیجانی مانند حمله به منتقد یا فحاشی به اداره برق. حال آن که در اینجا جان مان در خطر نیست.
علاقه مندی های مشترک ما انسان ها نیز ناشی از همین مغز باستانی است. همه ما آتش را دوست داریم و حتی کودکان نیز آن را دوست دارند. علت این علاقه مندی های مشترک نیز همان مدارهای باستانی مغز ماست که از اجدادمان به ما به ارث رسیده است.
چه کنیم؟
مهم ترین کاری که می توانیم بکنیم، شناخت کارکردهای مغز قدیم و مغز جدیدمان است. این مغزآگاهی باعث می شود روی رفتارهایمان تمرکز بیشتری داشته باشیم و با خودآگاهی مراقب برخی رفتارهای هیجانی و تکانشی خودمان باشیم و تا حد امکان ابتکار عمل را از مغز قدیم بگیریم و به مغز جدید بسپاریم.
با این اوصاف، وقتی کسی با ما تند صحبت می کند، بدانیم آنچه در حال دستور دادن به ما برای واکنش هیجانی و غیرعقلانی است، مغز قدیم است که فکر می کند بقای ما به خطر افتاده است ( و فرد مقابل را با تمساح عوضی گرفته است!) بنابراین، به دستور هیجانی آن وقعی ننهیم و از مغز جدید بخواهیم راهی خردمندانه پیش روی مان بگذارد.
کسانی که آرامش خود را حفظ می کنند، با طمأنینه حرف می زنند، خوب گوش می کنند، استدلال می کنند، وسط حرف دیگران نمی پرند، رفتارهای هیجانی مانند فحاشی و تقابل فیزیکی کمتر از آنها سر می زند، بیشتر به مغز جدیدشان میدان داده اند ولی افرادی که زود از کوره در می روند، همچنان در قید و بند مغز قدیم اند.
البته این نوشتار، به معنای آن نیست که مغز قدیم از حیّز انتفاع خارج شده است. کارکرد بخش های زیستی ما مانند حفظ تعادل یا درجه حرارت بدن منوط به این بخش هستند و این قسمت ها از کنترل ما خارج اند (کسی نمی تواند درجه حرارت داخلی بدنش را تغییر دهد).
آنچه مورد توجه است، رفتارهای ارادی ماست که می توانیم بدون تأمل و شکیبایی، آن را در اختیار مغز قدیم بگذاریم و مانند صدها هزار سال پیش رفتار کنیم یا آن که برغم مدارهای به جای مانده از روزگاران کهن، به مغز جدیدمان میدان بدهیم و بکوشیم مدارهای استدلالی را در مغزمان رشد دهیم. با این کار، هم خودمان انسان معقول تری خواهیم بود و هم سهمی اندکی در تکامل تدریجی مغز انسان و به ارث گذاشتن مدارهای جدید، در پروسه ای چند میلیون ساله خواهیم داشت.
www.savadezendegi.com
دیدگاه تان را بنویسید