کتاب «۳+ هشتصد»، ۴۹۶ صفحه دارد و به سفارش اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان سمنان و توسط نشر صریر منتشر شده است.

تصویر دستنویس حجت الاسلام والمسلمین سید جلال احمدپناهی که چند سالی امام جمعه موقت سمنان نیز بود،  در ابتدای کتاب آمده است که در آن روایت خاطرات عرصه‌های انقلاب و مبارزه و دفاع مقدس و سازندگی را یک تکلیف معرفی می‌کند.

در مقدمه پنج صفحه‌ای کتاب «سیده فهیمه میرسید» روایتی کوتاه از روزهای مصاحبه با احمدپناهی، معرفی استان سمنان و چهار بخش‌ کتاب قلمی کرده است.

نویسنده با هدف ایجاد جاذبه برای خواننده و استفاده بیشتر از تجربه و خاطره‌های هشت ساله دفاع مقدس راوی، هر فصل را با نقطه عطف صحبت‌ها از بین مطالب، شروع کرده است.  زبان داستانی برای بیان خاطره انتخاب شده و متن در قالب خاطره- داستان، با گونه خاطره نویسی و نگاه پژوهشی شکل گرفت است.

عناصر داستانی همچون تخیل وارد کار نشده است تا صحت استناد مطالب حفظ شود.

به منظور لایه‌برداری مطالب گفته شده توسط راوی، درک بالاتر خواننده از حوادث نقل شده، ایجاد اثر خاطره- داستان با نگرش پژوهشی در حوزه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس، گویاسازی اصطلاحات شامل مکان، اسم خاص مناطق عملیاتی، شخصیت‌های دوران انقلاب و دفاع، ادوات نظامی و در آخر نوشتن مقدمه و مؤخره برای تعدادی از خاطره‌ها با هدف آشنا کردن بیشتر نسل جوانی که این دو دوره را ندیده‌اند، رویکرد نویسنده است که به این منظور از منابع متعدد استفاده کرده و تمامی آن‌ها به طور کامل در فهرست منابع ذکر شده است.

بخش چهارم کتاب شامل شناسنامه علمی، عکس‌ها، سندها و فهرست منابع است و عکس‌ها و افراد داخل عکس معرفی و زمان و مکان آن تعیین شده و در پانویس آن‌ها، به صفحه مربوط به خاطره ارجاع داده شده است.  اسم مکان‌ها و شخصیت‌ها و لقب‌ها با توجه به زمانی که حادثه در آن روی داده، مطرح شده است.

تا دفاع، دفاع و از دفاع، عنوان بخش‌ها و تا مدرسه، مدرسه، درنگ تا جنگ، هشتصد + سه و هجرت، نام فصل‌هایی است که نویسنده انتخاب کرده است.

قسمتی از کتاب

به یکباره از جا کنده می‌شود و روی تخت می‌نشیند. در تاریکی جایی را خوب نمی‌بیند. از میان نور کمرنگ پنجره، دود سفیدی به چشمش می‌خورد. می‌نشیند لبه تخت و آن را می‌گیرد و خودش را از طبقه سوم سُر می‌دهد پایین.

پوتین‌ها را نیمه می‌پوشد و می‌دود بیرون. بچه‌ها جمع شده‌اند جلوی در تا راه باز بشود. سیدجلال هم فرصت را غنیمت می‌شمرد و دکمه‌هایش را می‌بندد. با خودش می‌گوید: «نرسیده، عراقی‌ها اومدن توی پادگان! چطور باخبرشدن نیروی تازه نفس اینجا مستقر شده؟»  

۷۳۵۹/۶۱۰۳

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.