حدود ۳۰ سال است که حاج رجب بیناییان را می‌شناسم. شهامت جاعتش همیشه برایم تحسین برانگیز بوده است. از اول هم دستش تو جیب خودش بود. اکنون هم مثل آباء و اجدادش روی زمین کار می‌کند. گندم و جو می‌کارد. باغداری و دامداری می‌کند. در خانه‌اش در کلاته به روی همه باز است. در واقع برایش دری نمانده که به روی مردم بسته باشد.

سال ۱۳۷۸ از او خواستم خاطراتش را بازگو کند. خنده‌ای کرد و گفت: «دو دل یکی شد. من هم در این فکر بودم که پیمانه‌ام در حال پر شدن است! حرف‌هایی از جنگ دارم که باید نوشته شود».

این گفت و گو، شروع یک کار مداوم شش ماهه بود محمد مهدی عبدالله‌زاده هر هفته دو بار، به گفت و گو با حاج رجب بپردازد. گفت و گو با این جانباز شیمیایی اهل روستای کلاته رودبار دامغان به پایان رسید.

تلاش‌های عبدالله‌زاده به عنوان مصاحبه‌کننده و تدوین‌گر و حمایت‌های بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان سمنان به انتشار خاطرات و گفته‌های حاج رجب در کتاب قطع رقعی «سنگرهای برفی» ختمی به خیر و با برکت شد.

این کتاب دارای ۱۳ فصل است که خانواده، کودکی، عملیان رمضان، لبنان، عملیات خیبر، جاده خندق، کربلا ۴، بیت المقدس و مرصاد از جمله عنوان‌های این فصل‌ها است.

قسمتی از کتاب

سنگرهایی کنده و اسمشان را خندق‌ گذاشته بودیم. پشه، مگس، موش در خندق‌ها فراوان بود. مهم‌ترین چیزش موش‌ها بود. موش به قدری فراوان بود که بعضی از بچه‌ها از ترس عراقی‌ها می‌خوابیدند؛ اما از ترس موش‌ها نمی‌خوابیدند! می‌ترسیدند. موش می‌آمد گاز می‌گرفت دست‌ها و پاها را. بعضی از گوشت‌ها را می‌خورد؛ یعنی پاشنه‌های پا، جاهایی را که گوشت نرم داشت می‌خوردند.

 ۷۳۴۲/۶۱۰۳

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.