رزمندگان، آزدگان و سرافرازان وطن روزهای غریب و دردآشنایی را در روزگاری نه چندان دور با یادمان‌های تلخ و شیرین پشت سر گذاشته‌اند و امروز با کوله‌باری از خاطرات به گنجینه‌های شفاهی تاریخ یک سرزمین بدل شده‌اند که شنیدن خاطراتی از رشادت‌های آنان و همرزمان‌شان در جبهه‌های جنگ و زمان اسارت، برگ زرین دیگری از تاریخ ایران را به تصویر می‌کشد.

برگی که سختی‌ها، شکیبایی‌ها و رشادت‌های رزمندگان ایرانی را برای نسل‌ها دیگر روایت می‌کند و مدال افتخار مردان ایرانی را در دل تاریخ می‌کوبد.

هشت سال دفاع جانانه و شجاعانه ملت ایران از آب و خاک در مقابل دشمن متجاوزگر، برگی زرین در تاریخ کشورمان رقم زد که در این میان نقش رزمندگان و اسرا در کنار آحاد مردم بسیار مهم و بی‌بدیل بود.    

روایت‌ها و خاطراتی که گاه به کابوس می‌ماند، از آمپول ضد عاشورا تا گنجاندن بیش از ۳۰۰ نفر از اسرا در یک اتاق ۲۰ متری و آرزوی دیدن تخم مرغ تا کتک خوردن به خاطر بازی فوتبال و هزاران خاطره از مقاومت در غربت و اسارت.

سید ربیع سیادت‌پور یکی از هزارن آزادگان و جانبازان جنگ تحمیلی کشورمان است که اکنون گرد پیری بر چهره‌اش خودنمایی می‌کند و سینه‌اش گنجینه تاریخی از آن دوران است.

سیادت پور در شهریور سال ۱۳۳۹ در سمنان متولد شد و فکر می‌کرد چون در ماه ربیع الاول به دنیا آمده، اسمش شده سید ربیع. خانه‌شان در محله شاهجوق سمنان بود. در سال ۶۰ و در سن ۲۱ سالگی به صورت داوطلبانه به جبهه‌های جنگ تحمیلی رفت.

یک سال بعد در عملیات رمضان و تیرماه سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد و تا سال ۱۳۶۹ در اردوگاه‌ها و آسایشگاه‌های مختلف در عراق دوران اسارت خود را به مدت ۸ سال گذراند.

سید ربیع در گفت و گوی صمیمانه با خبرنگار ایرنا می‌گوید که پای آزادی و استقلال این مملکت خون‌ها ریخته شده است و در حالی که از نگاه با اقتدار سید، افتخار به جوانان کشور لبریز بود، از دلاوری‌ها، شجاعت‌ها و از خودگذشتگی‌های جوانان و همرزمانش، روایت‌های شیرین و گاهی تلخ برایمان تعریف می‌کند.

نوشتن منتخی از مفاتیح بر روی کاغذ سیگار

کاغذ و خودکار ممنوع بود. باید فکری می‌کردیم. کارتن‌های گوشت یا پودر لباسشویی را که برایمان می‌آوردند می‌گرفتیم از آشپزخانه. آنجا دست ما بود. کارتن‌ها داخل پلاستیک بودند. گوشت هم داخل پلاستیک بود و این باعث می‌شد کارتن تمیز باشد. بعد همه را خیس می‌کردیم. لایه لایه جدا می‌کردیم. از هر کارتون پدر لباسشویی هفت تا هشت برگ کاغذ هم درمی‌آوردیم. بعد کاغذها را با نخ و سوزنی که داشتیم می‌دوختیم و دفترچه‌مان را لای پتوها مخفی می‌کردیم. با کاغذهای سیگار هم این کار را می‌کردیم. نباید عراقی‌ها ما را می دیدند. اگر خودکار هم پیدا می‌کردیم، بیشتر از خود عراقی‌ها می‌گرفتیم، وقتی سرگرم بودند.

بیشتر خودکارها را وقت آمارگیری می‌توانستیم بگیریم. آن‌ها هم اوایل حساس نبودند. میله شیشه‌ای را دور می‌ریختیم و خود میله خودکار را می‌گذاشتیم لای درز پتوها.

دوباره به گوشه‌ای خیره شد و در حالی که خط و خطوط پیشانیش از یادآوری خاطرات بالا و پایین می‌شد، ادامه داد: بعد نماز جماعت‌مان دعای وحدت می‌خواندیم. آسایشگاه‌ها دور تا دور حیاط در یک سمت بود و صدایمان می‌پیچید توی حیاط. بعضی از عراقی‌ها ناراحت می‌شدند و بعد نماز می‌زدند و آزاری می‌رساندند، ولی بعضی‌هایشان هم می‌رفتند توی فکر. هر چند دعا ممنوع بود ولی  ما چندنفر جزء دسته دعا بودیم و هر روز صبح دعای توسل می‌خواندیم. اولش خودم تنها می‌خواندم و بقیه هم فهمیدند کم‌کم آمدند و کنار ما دعا خواندند. آقای «فرخ نژاد» معلم بسیجی دزفولی از مبارزان زمان انقلاب بود که در دوران اسارت در اردوگاه شهید شد، رفته بود و به آسایشگاه بغلی که بیشتر همشهری‌های دزفولی‌اش بودند، گفته بود: «اینا دارن دعای توسل می‌خونن». من دعا را برای گروه می‌خواندم. آقای فرخی من را به دوستانش نشان داد و ما با آسایشگاه آن‌ها مرتبط شدیم. آقای فرخی، آمد پشت پنجره و به من گفت: «ما داریم دعای توسل و کمیل و ندبه رو جمع‌آوری می‌کنیم. کمک‌مون می‌کنین تا اونا رو تکمیل کنیم؟ گفتم: « تا اونجا که بتونم و حفظ باشم، می‌نویسم».

در شرایطی که داشتن کاغذ و خودکار در آسایشگاه ممنوع بود و در صورت سرپیچی ۱۵روز زندان انفرادی و با شکنجه وحشتناک در انتظار فرد بود، به همراه دیگر اسرا مشغول به نگارش دعاهایی که از حفظ بودیم بر دل کاغذ فیلتر سیگار دشمنان شدیم، دعاهایی مانند توسل و کمیل.

سید ادامه می‌دهد: در زمان اسارت کاغذ برای نوشتن به سختی پیدا می‌شد. از این رو کاغذهای فیلتر سیگار که نگهبانان زندان پس از استفاده روی زمین می‌انداختند را برای نوشتن ادعیه جمع‌آوری می‌کردیم که سنگ صبور اسرا و همدم بی‌قراری‌ها و تنهایی ها باشد.

سیادت‌پور، آهی از اعماق دل کشید. یاد همرزمانش که شهید شدند افتاد و برایمان تعریف کرد: دعاهای نوشته شده را در لابه لای پتو یا هرجای دیگری که می‌شد، از چشمان افسران پنهان‌ می‌کردیم و در فرصت مناسب قرائت می‌کردیم.

در آسایشگاهی با ۱۲۰ اسیر جنگی، تنها چهار جلد قرآن‌مجید وجود داشت و برای آنکه تمام افراد آسایشگاه بتوانند از این کتاب آسمانی بهره‌مند شوند، مدت زمان زیادی را باید انتظار می‌کشیدیم.

 به همین خاطر تصمیم گرفتیم قرآن را حزب حزب نوشته و بهم بدوزیم تا تمام اسرای آسایشگاه بتوانند از آیات نورانی‌اش بهره‌مند شویم.

این آزاده در لابه‌لای خاطرات خود، به هم بندبودنش با سیدمحمد ابوترابی فرد در زمان اسارت اشاره کرد.

خویشتن داری رویه بزرگان

سیادت‌پور، شکنجه دادن ابوترابی‌فرد را به خاطر می‌آورد: افسر عراقی، ابوترابی‌فرد را به شدت شکنجه داد طوری که خود افسر از این همه شلاق زدن خسته شده بود. شلاق را زمین انداخت اما ابوترابی با آن بدن نیمه‌جان شلاق را گرفت و به افسر عراقی داد و افسر با تعجب به وی نگاه کرد، ابوترابی‌فرد گفت: این اخلاق را از امام خمینی(ره) یادگرفتم.

همان روزهایی که سخت ابوترابی فرد شکنجه شده بود، صلیب سرخ جهانی برای بازدید به آسایشگاه ما آمد و از ابوترابی فرد پرسید وضعیت آسایشگاه چگونه است؟ ولی وی در کمال ناباوری گفت: شرایط بسیار خوب هست ولی اگر یکسری خدمات بیشتر ارائه شود بهتر است. بعد از آنکه نماینده صلیب سرخ رفت افسر عراقی دلیل این کار را از وی پرسید ابوترابی فرد پاسخ داد: شکایت یک مسلمان از مسلمان دیگر که نباید پیش یک مسیحی مطرح شود و از آن لحظه افسر عراقی با دیدن این همه خشوع و متانت از ابوترابی‌فرد تحت تاثیر قرار گرفت و گفت من دیگر مطیع شما هستم و هرکاری که بخواهید برایتان انجام می‌دهم.

سید محمد حسن ترابی فرد بعد از انقلاب اسلامی ایران به مسئولیت عقیدتی و سیاسی وزارت دفاع انتخاب شده بود و در جبهه میانی و جنوبی جنگ ایران و عراق مشغول فعال بود.

وی در سال ۱۳۷۲ با حکم سید محمد صدر به عنوان نماینده ولی فقیه در دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره) قزوین و در دوران ریاست محسن قمی بر نهاد رهبری در دانشگاه‌ها به عنوان مسئول نهاد رهبری دانشگاه تهران انتخاب شد و در سه دوره عضو مجلس شورای اسلامی شد.

۷۳۴۲/۶۱۰۳

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.