در این مطلب آمده است: هر کسی را بهر کاری ساخته اند و ما را برای هر چیزی ساخته باشند برای سیاست نساختهاند. با این حال در روزگاری به سر میبریم که از سیاست گریزی نیست، از بس همه ی امور عالم سیاسی شده چارهای نداریم جز این که هر از گاهی پا در کفش بزرگان کنیم و درباره سیاست چیزی بنویسیم، آنهایی که با مرام و مسلکمان آشنا هستند، میدانند که هیچ تمنایی پشت این سیاسی نویسیها نیست، هیچ ذوقی هم نیست، اما حقیقت این است که دامنهی سیاست آن قدر گسترده شده و زیر دست و پا آمده که هر جا پا بگذاریم روی سیاست پا گذاشتهایم بحث خیرخواهی و اصلاح و آرزوی صلح و دوستی جامعه هست. گاهی مینویسیم بلکه به واسطه نوشتههای بیحب و بغضمان در حد وسع، کدورتها و قهرها را از میان برداریم، در جامعه گاهی رقابتها رنگ و بوی خصومت به خود میگیرند و ما شهروندان درجه سه این دنیای متمدن را میترساند، ما آرزویی جز صلح و دوستی و روا داری نداریم، چیزی از این دنیا نمیخواهیم جز این که آزاری نباشد. دلمان میخواهد فضایی فراهم آید که هنرمندان کار کنند. دانشمندان به کارهای علمی شان بپردازند. معلمها درس بدهند ورزشکاران مسابقه بدهند، بچهها استعدادهای ناب خود را کشف کنند و به دنبالش بروند کارگران کار کنند و شبها با دست پر به خانه بروند، بزرگی میگفت؛ کارگر آن قدر باید دستش پر باشد که شبها مجبور شود با پا در بزند بچههایش از همین صدای در، ذوق کنند که سفرهشان کمی رنگین است.
مگر ما چه میخواهیم؟ همین که بچههای این شهر و مملکت مان توی صف مهاجرت نایستند کلاهمان را میاندازیم هوا، همین که جگر گوشههای مردم بروند سر کار و لقمه نانی در بیاورند و به زندگی بیسر و صدایشان برسند خدا را شکر میکنیم نه این که آرمانهایمان را فراموش کرده باشیم یا تقلیلشان داده باشیم به خوردن و خفتن، نه – ذرهای از شوق آزادی در دلمان کم نشده، به اندازه بال مگسی از عدالتخواهی پا پس نکشیدهایم، تا زندهایم دست از طلب نداریم.
اما فعلاً باید یک کاری کرد تا اوضاع مملکت سامان یابد، هر چه زودتر باید کار بسپاریم دست اهلش تا حسابی کار کنند و بارهای زمین مانده را بلند کنند و کارهای معطل مانده را به نتیجه برسانند. اوضاع چندان مطلوب نیست و بیش از این جایز نیست، که دعواهای سیاسی را کش بدهیم، بالاخره دموکراسی اشکنک دارد و سر شکستنک هم دارد و کاری نمیشود کرد. مهم این است که عقبیم و هر چه زودتر باید کار کنیم تا اوضاع مملکت سامان یابد، با دعوا و خط و نشان و متلک که کار پیش نمیرود. چیزی که با هزار محذور و تردید میخواستم بنویسم همین بود که دنیا فرق کرده، اوضاع و احوال، همه جا فرق کرده، اما روشهای مدیریتی ما عوض نشده و هنوز کسی در صدد بر نیامده خودش را با روزگار جدید منطبق سازد. اگر از عرایضم برداشت بد نکنید به عرضتان میرسانم که دنیای دهه شصت و هفتاد گذشته و شرایط عجیب و غریبی بر دنیا حکمفرما شده که دیگر مثل سابق نمیشود حرف زد و عمل کرد، اقتضائات روزگار را اگر در نظر نگیرید کلاهتان بلکه کلاهمان پس معرکه است. دهه شصت، تلویزیون حکم میراند و بقیه اطاعت میکردند – روزنامهها خبر میدادند و بقیه باور میکردند، مسئولین امر میکردند و ملت سمعاً و طاعتاً و به دیده منت میپذیرفتند، همه چیز را به دیده اطاعت میدیدیم و به ارادت میشنیدیم چه میدانستیم دنیا چه خبر است؟ کجا خبر داشتیم که مردمان جهان چه سودایی در سر داشتند؟ حتی نمیدانستیم خودمان چه سودایی در سر داشتیم. عین بچههای مطیع و معقول «چشم» میگفتیم و چون و چرا نمیکردیم، نه در سیاست و نه در عقیده که حتی در امور عادی زندگی هم آن قلت نمیآوردیم، از دیوار صدا میآمد که از ما نمیآمد... اما حالا همه چیز فرق کرده، روزگار عوض شده. حالا هر کسی برای خودش علامت سئوالی شده، افتاده به جان جهان با هر کسی حرف میزنیم سریع گوشیاش را درمیآورد و در پس و پیش جهان، چون و چرا میکند. مردم دیگر چیزی را نمیبینند و نمیشنوند بلکه به همه چیز و همه کس میخندند، اعتراض میکنند و تردید روامیدارند، روزگار عجیبی شده حالا ملت انگشت در جهان مجازی میکنند و سوتیها و گافهای باور نکردنی را پیدا میکنند، از بالا تا پایین، پیر و جوان مجهز شدهاند به تکنولوژی جدید و سئوالات آزاردهنده به جان همدیگر میاندازند، دنیا خیلی عوض شده و دیگر هیچ کس هیچ کس را قبول ندارد. در زندگی و از گفتار و کردار هم سرک میکشند تا ببینند کجاها و چه چیزهایی را میتوانند تبدیل به لطیفه کنند.
چه کسی فکر می کرد موبایلهایی که با خواهش و تمنا و صفهای طویل از دولت به قیمت گزاف خریدیم، چند سال بعد تبدیل به آتش گستاخی میشود و در خرمن باورها و تلقیها و مناسبات متداولمان میافتد؟ دنیا را این موبایل ها جلوی چشممان عوض کردند و مسئولین ما ملتفت آن نشدند. حالا دیگر حکمرانی بر مردمان گوشیدار هزار بار سختتر از حکمرانی معمولی است. دهه شصت هر که وزیر بوده پادشاهی کرده، آقایی کرده، اغلب فکر میکردند که در آسمان باز شده و این وزرا و وکلای بزرگوار از بالا به زندگی مادی ما راه یافتهاند و در دست چیزی جز آرزوی سعادت و سر بلندی ما ندارند. حکمرانی سیچهل سال قبل، نه فقط در ایران که در همه جای دنیا هنر نمیخواست با آن مردم مظلوم و مطیع و آرام و سر به زیر، هنر این است که از این جا به بعد بتوانی بر مردمی حکم برانی که گوشیهای موبایل نسبت به همه چیز و همه کس گستاخشان کرده، فکر میکنید به راحتی توجیهات شما را میپذیرند؟ فکر کردید توضیحات شما را سر تکان میدهند و چشم میگویند؟ قدر این چشم گوها را البته بدانید و برایشان قربانی کنید، اما بدانید که اینها مشت نمونه خروار نیستند. مردم منتظرند تا یک جایی یک نگاهی بکنید، یک حرفی بزنید، مصافحه و معانقه کنید، یک سلام علیکی بکنید تا برایتان مضمون کوک کنند و دست بگیرند و شوخی بسازند و بخندند.
عجیب است که اقتضائات روزگار را اعتنا نمی کنید و به همان شیوه های نه دهه های قبل که گذشته دور، حکم می رانید.
7339/
مگر ما چه میخواهیم؟ همین که بچههای این شهر و مملکت مان توی صف مهاجرت نایستند کلاهمان را میاندازیم هوا، همین که جگر گوشههای مردم بروند سر کار و لقمه نانی در بیاورند و به زندگی بیسر و صدایشان برسند خدا را شکر میکنیم نه این که آرمانهایمان را فراموش کرده باشیم یا تقلیلشان داده باشیم به خوردن و خفتن، نه – ذرهای از شوق آزادی در دلمان کم نشده، به اندازه بال مگسی از عدالتخواهی پا پس نکشیدهایم، تا زندهایم دست از طلب نداریم.
اما فعلاً باید یک کاری کرد تا اوضاع مملکت سامان یابد، هر چه زودتر باید کار بسپاریم دست اهلش تا حسابی کار کنند و بارهای زمین مانده را بلند کنند و کارهای معطل مانده را به نتیجه برسانند. اوضاع چندان مطلوب نیست و بیش از این جایز نیست، که دعواهای سیاسی را کش بدهیم، بالاخره دموکراسی اشکنک دارد و سر شکستنک هم دارد و کاری نمیشود کرد. مهم این است که عقبیم و هر چه زودتر باید کار کنیم تا اوضاع مملکت سامان یابد، با دعوا و خط و نشان و متلک که کار پیش نمیرود. چیزی که با هزار محذور و تردید میخواستم بنویسم همین بود که دنیا فرق کرده، اوضاع و احوال، همه جا فرق کرده، اما روشهای مدیریتی ما عوض نشده و هنوز کسی در صدد بر نیامده خودش را با روزگار جدید منطبق سازد. اگر از عرایضم برداشت بد نکنید به عرضتان میرسانم که دنیای دهه شصت و هفتاد گذشته و شرایط عجیب و غریبی بر دنیا حکمفرما شده که دیگر مثل سابق نمیشود حرف زد و عمل کرد، اقتضائات روزگار را اگر در نظر نگیرید کلاهتان بلکه کلاهمان پس معرکه است. دهه شصت، تلویزیون حکم میراند و بقیه اطاعت میکردند – روزنامهها خبر میدادند و بقیه باور میکردند، مسئولین امر میکردند و ملت سمعاً و طاعتاً و به دیده منت میپذیرفتند، همه چیز را به دیده اطاعت میدیدیم و به ارادت میشنیدیم چه میدانستیم دنیا چه خبر است؟ کجا خبر داشتیم که مردمان جهان چه سودایی در سر داشتند؟ حتی نمیدانستیم خودمان چه سودایی در سر داشتیم. عین بچههای مطیع و معقول «چشم» میگفتیم و چون و چرا نمیکردیم، نه در سیاست و نه در عقیده که حتی در امور عادی زندگی هم آن قلت نمیآوردیم، از دیوار صدا میآمد که از ما نمیآمد... اما حالا همه چیز فرق کرده، روزگار عوض شده. حالا هر کسی برای خودش علامت سئوالی شده، افتاده به جان جهان با هر کسی حرف میزنیم سریع گوشیاش را درمیآورد و در پس و پیش جهان، چون و چرا میکند. مردم دیگر چیزی را نمیبینند و نمیشنوند بلکه به همه چیز و همه کس میخندند، اعتراض میکنند و تردید روامیدارند، روزگار عجیبی شده حالا ملت انگشت در جهان مجازی میکنند و سوتیها و گافهای باور نکردنی را پیدا میکنند، از بالا تا پایین، پیر و جوان مجهز شدهاند به تکنولوژی جدید و سئوالات آزاردهنده به جان همدیگر میاندازند، دنیا خیلی عوض شده و دیگر هیچ کس هیچ کس را قبول ندارد. در زندگی و از گفتار و کردار هم سرک میکشند تا ببینند کجاها و چه چیزهایی را میتوانند تبدیل به لطیفه کنند.
چه کسی فکر می کرد موبایلهایی که با خواهش و تمنا و صفهای طویل از دولت به قیمت گزاف خریدیم، چند سال بعد تبدیل به آتش گستاخی میشود و در خرمن باورها و تلقیها و مناسبات متداولمان میافتد؟ دنیا را این موبایل ها جلوی چشممان عوض کردند و مسئولین ما ملتفت آن نشدند. حالا دیگر حکمرانی بر مردمان گوشیدار هزار بار سختتر از حکمرانی معمولی است. دهه شصت هر که وزیر بوده پادشاهی کرده، آقایی کرده، اغلب فکر میکردند که در آسمان باز شده و این وزرا و وکلای بزرگوار از بالا به زندگی مادی ما راه یافتهاند و در دست چیزی جز آرزوی سعادت و سر بلندی ما ندارند. حکمرانی سیچهل سال قبل، نه فقط در ایران که در همه جای دنیا هنر نمیخواست با آن مردم مظلوم و مطیع و آرام و سر به زیر، هنر این است که از این جا به بعد بتوانی بر مردمی حکم برانی که گوشیهای موبایل نسبت به همه چیز و همه کس گستاخشان کرده، فکر میکنید به راحتی توجیهات شما را میپذیرند؟ فکر کردید توضیحات شما را سر تکان میدهند و چشم میگویند؟ قدر این چشم گوها را البته بدانید و برایشان قربانی کنید، اما بدانید که اینها مشت نمونه خروار نیستند. مردم منتظرند تا یک جایی یک نگاهی بکنید، یک حرفی بزنید، مصافحه و معانقه کنید، یک سلام علیکی بکنید تا برایتان مضمون کوک کنند و دست بگیرند و شوخی بسازند و بخندند.
عجیب است که اقتضائات روزگار را اعتنا نمی کنید و به همان شیوه های نه دهه های قبل که گذشته دور، حکم می رانید.
7339/
کپی شد