آیا شاه قصد داشت امام را به شهادت برساند؟
چند روزی از دستگیری امام می گذشت و کسی از سرنوشت ایشان خبری نداشت، تا اینکه تصمیم گرفته شد تا شخصی برای اطلاع از وضعیت امام به کاخ شاه برود...
جی پلاس: عدهای از علمای شهرستانها در اعتراض به دستگیری امام به حضرت عبدالعظیم آمده بودند که از جمله آنها آیتالله شریعتمداری بود ولی هنوز آیتالله العظمی میلانی نیامده بود. آقایان جلساتی داشتند برای اینکه نسبت به آزادی امام اقدام کنند. یک بحثی مطرح شد و آن اینکه آیا امام زنده است که برای آزادی ایشان اقدام کنیم یا اینکه امام را در همان نیمه خرداد به شهادت رسانده اند. اول ما باید این نکته را یقین کنیم بعد برای آزادی ایشان اقدام کنیم. بحث بر این بود که ما از چه راهی بفهمیم که امام زنده هستند یا نه، پیشنهاد شد که باید یک ملاقاتی با شاه انجام بشود و از شاه بپرسیم که حال امام چطور است، زنده هستند؟ زنده نیستند؟ سپس مطرح شد که چه کسی برود. در جلسه حاج آقا روحالله خرم آبادی گفت که من لر هستم و شاه به من وقت می دهد. من می روم و برای شما خبر می آورم. پیشنهاد ایشان پذیرفته شد.
مرحوم حاج آقا روحالله کمالوند وقت گرفت و حضور شاه رفت. بعد از ملاقات آنطوری که ایشان می فرمود نقل می کرد: من می دانستم تشریفات ملاقات شاه چگونه است ولی در عین حال وقتی ما را آنجا بردند برای ملاقات آموزش دادند. سپس من را بردند و توی اتاق ملاقات نشاندند و من متوجه شدم که شاه از آن تکبری که دارد اول نمی آید توی اتاق ملاقات بنشیند، زیرا میهمان وقتی وارد شد مجبور می شود جلوی میهمان حرکت کند. اگر حرکت بکند خلاف شأن شاهنشاهی است، اگر حرکت هم نکند که خلاف ادب و انسانیت است. برای اینکه این کار را نکند می گفت میهمان را بیاورید آنجا بنشیند من که رفتم میهمان جلوی پای من بلند شود. به هر حال اتاقی که من بودم یک درب کوچکی داشت که من فهمیدم شاه از این درب وارد خواهد شد. نزدیک لحظه ورود شاه من بلند شدم و پشت به آن درب شروع کردم به قدم زدن. وسط اتاق که رسیدم درب باز شد. شاه درب را باز کرد وارد شد. دید که یک آقا شیخی به آن سمت اتاق دارد می رود که خیلی عصبانی شد با عجله خودش را به من رساند و دست زد به شانه من و گفت آقا شیخ چه می گویی برای چه آمدی؟ من برگشتم، چون او سلام نکرد و احوالپرسی هم نکرد و هیچ مقدمهای انجام نداد من هم گفتم آمدم ببینم حال حاج آقا روحالله چطوره؟ شاه در جواب من گفت زنده است. نمیکشیمش که شما از او امامزاده درست بکنید، لجن... می کنم. این جمله را گفت و برگشت و از همان دربی که آمده بود خارج شد. خوب از این جمله ای که زنده است معلوم شد که آقا زنده هستند، خاطر جمع شدند که امام زنده هستند و باید برای آزادی ایشان اقدام کرد.
دیدگاه تان را بنویسید