مادر خواب بود که سید مصطفی لب بر کف پای او گذاشته و بوسه می زد که مادر از خواب بیدار شد و پرسید مصطفی جانِ مادر چه می کنی؟ گفت: وقتی بیدارید خجالت می کشم...
جی پلاس: دردناک ترین خبری که خانم در طول عمر شنید، درگذشت مصطفی[1] اولین فرزندش بود که او را به تبع بچه هایش داداش صدا می کرد. او را در همان شب های اول ازدواج وقتی که هنوز به قم نرفته بود، باردار شد و وقتی به قم رفت چون در آن شهر احساس غربت می کرد گاه با جنینی که در رحم داشت سخن می گفت. برای او خیلی زحمت کشیده بود. بالاخص در طول چهار سالی که او هنوز خوب زبان باز نمی کرد و وی را به این دکتر و آن دکتر می برد، چنین زحماتی پیش چشمش می آمد. وقتی او زبان باز کرد، آنقدر لطیفه می گفت که مادر از لطف لطیفه های بانمکش انرژی می گرفت. اگر چه مانند مادر به درس های دبستانی علاقه نشان نمی داد اما وقتی طلبه شد و پدر متوجه استعداد شگفت او شد، روان مادر را به عرش می برد، وقتی می دید این جوان هنرمندانه با پدر در مباحثات علمی گلاویز می شود و آقا را به شوق می آورد. زمانی که ازدواج کرد و برای خود مردی شده بود، زمانی وارد اتاقش شد و مادر در خواب بود، احساس کرد کف پایش گرم شده، بیدار شد؛ دید مصطفی لب بر پای مادر گذاشته است. پرسید مصطفی این چه کاری است؟ گفت وقتی بیدارید خجالت می کشم پایتان را ببوسم. مصطفی عاشق علم و تقوای پدر و عاشق مهر بی دریغ مادر بود. مادر می دانست که مصطفی چقدر او را دوست دارد. چون در حدیثی از امام صادق (ع) خوانده بود اگر می خواهی بدانی دیگری تو را چقدر دوست دارد، به دل خودت بنگر که چقدر او را دوست داری. به همین جهت به رغم تحمل و صبری که در کوران زندگی یافته بود وقتی دانست دیگر مصطفی نمی تواند با او سخن بگوید، از حال رفت.
این روز برای آقا سخت تر از خانم بود. چرا که هم خود داغ بر دل داشت و هم می دانست که خانم خواهد دانست که از دست رفتن این گوهر، به سبب فعالیت سیاسی پدر است اما نباید جزع و فزع می کرد که می دانست اگر در انظار اشک بریزد، دشمن از آن سود می برد.[2]
- آیت الله سید مصطفی خمینی، فرزند ارشد امام که از همراهان امام در سال های تبعید در نجف بود، در تاریخ اول آبان ماه سال 56 به طرز مشکوکی به شهادت رسید.
- برشی از کتاب یک قرن زندگی پرماجرا (سال شمار زندگی بانو خدیجه ثقفی همسر امام خمینی بر اساس خاطرات و خیال)، جلد دوم به کوشش سید علی قادری.