جی پلاس/ امام به روایت دانشوران-۷

روایت دکتر رجبی از چگونگی ناکام ماندن کسانی که می خواستند با امام عکس بگیرند

دکتر محمد رجبی به روایتی از نوع برخورد امام با کسانی که می خواستند برای رسیدن به شهرتی با ایشان عکس بگیرند، پرداخته است.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جی پلاس، دکتر محمد رجبی(1) از اساتید فلسفه و از بنیانگذاران حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به بیان خاطراتی از روزهای دانش آموزی خود و شوق حضور در نماز جماعت امام خمینی (س) پرداخته و از منش ایشان به هنگام بازگشت از حرم به خانه چنین نقل کرده است: 

 

از راه مدرسه که به خانه‎ ‎‌می‌ رفتیم، به شوق نماز جماعت امام، تکلیف درسی را به سرعت انجام ‌‎ ‎‌می‌ دادیم تا بتوانیم غروب خود را به بیت ایشان برسانیم. دیدن چهره ‌‎ ‎‌ملکوتی آن بزرگوار، روح همه را پرواز می‌ داد و خستگی و دلتنگی را از ‌‎ ‎‌جان‌ ها می‌ زدود. ‌

‌‎ ‌‌

در آغاز آن دوران در بین راه بارها حضرت امام را زیارت کردم که از‎ ‎‌حرم مطهر حضرت معصومه (ع) یا از درس برمی‌گشتند. ایشان را در ‌‎ ‎‌مسیر راه اغلب کسی همراهی نمی‌ کرد. علت آن را روزی از پدرم ‌‎ ‎‌پرسیدم و جواب شنیدم که ایشان پرهیز دارد از اینکه کسی پشت سرشان‎ ‎‌حرکت کند. اگر هم کسی پشت سر ایشان حرکت می‌ کرد، با احترام و‎ ‎‌ادب از او خواهش می‌ کردند که به زحمت نیفتند و بروند. پدرم تعریف‎ ‎‌می‌ کرد که یک‌بار از ایشان در بین راه سؤالی می‌ کند و امام هم جواب‎ ‎‌می‌ دهند. پدرم می‌ گفت: جواب که تمام شد، من چند قدم به همراهی ‌‎ ‎‌امام ادامه دادم، به منظور اینکه چون کسی همراهشان نیست در خدمتشان‎ ‎‌باشم ولی امام با لحنی آرام و مشفقانه فرمودند: فلانی، اگر جوابتان را ‌‎گرفتید و سؤال دیگری ندارید، لطفا به زحمت نیفتید که همراه بیایید.‎ ‎‌پدرم هم متوجه می‌ شود که ایشان مقید هستند تنها بروند. اگر کسی با ‌‎ ‎‌آداب رایج در روحانیت آن زمان آشنا بود و ملاحظه می‌ کرد که چگونه‎ ‎‌هر عالم یا مدرس متوسطی همواره با عده‌ ای شاگرد در اطراف و پشت‎ ‎‌سرش حرکت می‌ کند، از رفت و آمد یکه و تنهایی بزرگترین مدرس‎ ‎‌معقول و منقول حوزه، یعنی حضرت امام، خیلی زود در می‌یافت که‎ ‎‌ایشان فردی متمایز و وارسته هستند که جز به ساحت قدس نمی‌ نگرد. ‌

 

‌‌یکی از مواردی که خود شاهد بودم، این بود که بعد از نماز مغرب و ‌‎ ‎‌عشاء حضرت امام مدتی را در حدود نیم ساعت می‌ نشستند تا اگر کسی ‌‎ ‎‌سؤالی داشت، پاسخ بگویند. بعضی اوقات عده‌ای از روحانیون جوانی ‌‎ ‎‌که طالب شهرت و موقعیتی در بین مردم بودند، سعی می‌کردند پیشاپیش ‌‎ ‎‌در آن جایی که حضرت امام می‌ خواهند بنشینند، طوری جای بگیرند که ‌‎ ‎‌کنار یا نزدیک ایشان باشند و اگر هم عکسی گرفته شد، در عکس پیدا ‌‎ ‎‌باشند. امام این نکته را فهمیده بود. لذا یک شبی که از نماز آمدند، دیدند ‌‎ ‎‌که یک قسمت را پتو انداخته‌ اند و دو تا بالش را به عنوان پشتی روی هم ‌‎ ‎‌گذاشته‌ اند و طرفین آن، عده‌ ای نشسته‌اند تا ایشان بیایند و در وسط آنها ‌‎ ‎‌قرار بگیرند. ایشان هم راهشان را کج کردند و به اندرونی رفتند. آن شب‎ ‎‌حتی ما که نوجوان بودیم، فهمیدیم که امام تعمدا ننشستند. بعد از آن ‌‎ ‎‌دیگر ایشان نشستن پس از نماز را همیشگی نکردند، بلکه هرگاه از نماز ‌‎ ‎‌بر می‌خاستند، نگاه سریعی به دور و بر می‌انداختند و اگر احساس ‌‎ ‎‌می‌کردند که وضع عادی برقرار است، می‌ آمدند و می‌ نشستند. اگر هم‎ احساس می‌ کردند چنان که می‌ خواهند نیست، به اندرونی می‌ رفتند. کسی‎ ‎‌هم متوجه علت قضیه نمی‌شد؛ مردم تصور می‌کردند حتما ایشان کار یا ‌‎ ‎‌ملاقاتی مهم دارند که یک شب می‌ نشینند و شب دیگر نمی‌ نشینند و ‌‎ ‎‌خلاصه این امر بستگی به برنامه ایشان دارد. ولی من چون شاهد اولین ‌‎ ‎‌برخورد بودم، می‌ دانستم که دست کم یک علت آن، میدان ندادن به‎ ‎‌رقابت برخی طلاب جوان بوده است. ‌

 

‌‌این قضایا مربوط به زمان بعد از آزادی ایشان از بازداشت پانزدهم‎ ‎‌خرداد بود. چیزی که هنوز درست نمی‌ دانم این است که علت نماز‎ ‎‌خواندن امام در منزل چه بود؟ آیا مسجدی به ایشان پیشنهاد نشده بود، یا‎ ‎‌خودشان تصمیم داشتند در مسجد خاصی نروند و حتما در منزل نماز‎ ‎‌بخوانند. البته این احتمال دوم بسیار قوی به نظر می‌رسد؛ زیرا در منزل، ‌‎ ‎‌امام آزادتر و راحت‌تر بودند و رفتار و برخورد آسوده‌تری با طبقات ‌‎ ‎‌مختلف مردم داشتند. ایشان فی‌المثال با ما نوجوانان ـ که تعدادمان بسیار ‌‎ ‎‌شده بود ـ راحت‌تر از یک محیط رسمی مثل مسجد برخورد می‌کردند. ‌‎ ‎‌مثلا بعضی وقت‌ها در تابستان که هوا بسیار گرم بود، هنگامی که ‎‌حضرت امام می‌ نشستند، ما بادبزن می‌ گرفتیم و امام را از نزدیک باد‎ ‎‌می‌ زدیم. ایشان لبخند می‌ زدند و با عطوفت پدرانه به ما نگاه می‌ کردند، ‌‎ ‎‌هر چند احساس می‌ کردیم باطنا از این کار خوششان نمی‌آید، اما ایشان‎ ‎‌چون می‌ دیدند عده‌ای نوجوان با انگیزه و علاقه این کار را می‌ کنند،‎ ‎‌چیزی نمی‌ فرمودند. ‌

‌‎ ‎

‌‎‌1. محمد رجبی در 15 دی 1328 در قم متولد شد. پس از اتمام دوره متوسطه‎ ‎‌در قم، وارد دانشگاه شد و در 1351، موفق به دریافت لیسانس فلسفه از ‌‎ ‎‌دانشگاه تهران شد. پس از آن فوق لیسانس فلسفه اسلامی را از دانشکده ‌‎ ‎‌الهیات دانشگاه تهران و دکترای فرهنگ و زبان‌های باستانی را از دانشکده ‌‎ ‎‌ادبیات همان دانشگاه دریافت کرد. ‌

‌‌رجبی چندین بار در سال‌های 1344 ـ 1355، به دلیل فعالیت‌ های سیاسی‎ ‎‌و پخش اعلامیه، حدود سه سال و چهار ماه در زندان گذراند. وی پیش از ‌‎ ‎‌انقلاب در دبیرستان‌های تهران فلسفه تدریس می‌کرد (1352 ـ 1355). ‌‎ ‎‌پس از پیروزی انقلاب با توجه به دانشی که در دوران دانشجویی از محضر ‌‎ ‎‌استادانی مانند دکتر سید احمد فردید، دکتر رضا داوری، دکتر ابوالحسن‎ ‎‌جلیلی و دکتر سید حسن نصر آموخته بود و با مطالعه و تحقیق ممتد‎ ‎‌شخصی آن را کامل‌تر کرده بود، به تدریس فلسفه علوم در دانشگاه تهران‎ ‎‌فراخوانده شد. ‌

‌‌رجبی در عین حال یکی از بنیانگذاران حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی‎ ‎‌در سال 1358 بود و در سال 1359، نیز با گروهی از دانشجویان عضو دفتر ‌‎ ‎‌تحکیم وحدت، مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی و تاریخی را تشکیل داد. ‌

‌‌در سال 1373، در هیأت پنج نفری اساتید منتخب اعزامی مرکز آموزش‎ ‎‌مدیریت دولتی برای تدریس مباحث استراتژیک به قرقیزستان رفت. ‌

‌رجبی علاوه بر فعالیت‌های دانشگاهی، مشاغل مختلفی را به عهده گرفت‎ ‎‌که مهمترین آنها عبارتند از: ‌

‌‌مسئول بخش پژوهش امور تربیتی استان تهران (1358)؛ عضو شورای‎ ‎‌بنیادی نظام پیش دانشگاهی (1359)؛ مدیر عامل باشگاه معلمان تهران و ‌‎ ‎‌مدیر کل آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش و پرورش (1359)؛ معاون‎ ‎‌پژوهشی وزیر، رئیس سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش و پرورش ‌‎ ‎‌(1360)؛ مدیر کل دفتر تحقیقات و برنامه‌ریزی درسی (1361)؛ عضو ‌‎ ‎‌شورای هنرهای نمایشی کشور (1363)؛ مدرس مراکز تربیت معلم تهران‎ ‎‌(1363‌ ـ 1365)؛ مدرس دوره‌های کارشناسی ارشد دانشگاه‌های تهران ‌‎ ‎‌(1363 ـ 1377)؛ معاون کتابخانه مجلس شورای ملی‌ (1364)؛ رئیس‎ ‎‌کتابخانه ملی (1366 ـ 1371)، رایزنی فرهنگی ‌‎ ‎‌جمهوری اسلامی در آلمان (1378). ‌

‌‎ ‎2.. لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در 15 مهر 1341، در هیأت دولت به تصویب رسید.

 

‌‎ برشی از کتاب امام به روایت دانشوران؛ ص 144-146

دیدگاه تان را بنویسید