جی پلاس؛

روایتی از دیدار امام با شهید عراقی پس از سال ها دوری

ابوالفضل توکلی بینا در خاطرات خود به سفر پاریس اشاره کرده و از برخورد محبت آمیز امام روایت می کند.

لینک کوتاه کپی شد

  به گزارش خبرنگار جی پلاس، پس از ورود امام خمینی (س) به فرانسه، مبارزان خود را برای دیدار با ایشان به آنجا می رساندند، یکی از آنان، ابوالفضل توکلی بینا بود که خاطره خود از این ملاقات را اینگونه روایت کرده است:

                                                

چند روز بعد از آنکه امام وارد پاریس شدند افرادی به طرف پاریس حرکت ‌کردند که بعضاً افراد متعهدی هم به نظر نمی‌رسیدند، وقتی با شهید حاج مهدی عراقی تلفنی صحبت کردم، به ایشان گفتم: این کسانی که به پاریس برای دیدار امام می‌روند، می‌ترسم هر کدام مطالبی را مطرح کنند که ذهن امام را خراب کنند. حالا چه می‌گویی؟

 

ایشان گفت: من و تو که پرونده سیاهی در مقابل رژیم داریم. پاسپورت که به ما نخواهند داد. من به ایشان گفتم وضع تغییر کرده یکی از افسرانی که با من آشناست به من اطمینان داد اگر مدارکمان را تحویل دهیم، پاسپورتمان را 24 ساعته تحویل ‌دهد. حالا اگر مایل هستید، امتحانش مجانی است. مدارک را آورد و24 ساعته پاسپورت آماده شد. به هر حال رفتیم پاریس. آن موقع یک هفته از ورود امام به فرانسه می‌گذشت. وقتی به پاریس رسیدیم در هتل ایفل مستقر شدیم. ساعت حدود 1 بعدازظهر بود که به دفتری که در خیابان کشان منزل یکی از ایرانی‌ها که دفتر را در اختیار امام گذاشته بود، تلفن زدم. آقای محمد هاشمی‌ آنجا بود. گوشی را برداشت، به شوخی به او گفتم: تو آنجا چکاره‌ای؟ چه می‌کنی؟ خندید و گفت کی آمدید؟ گفتم:  پیش از ظهری رسیدیم. گفت بیایید. گفتم خوب تو به من بگو ببینیم اولاً شغل رسمیت در آن دفتر چیست؟ او هم به شوخی گفت: من شوفر و راننده این استیشن هستم و مسافرها را به دهکده نوفل لوشاتو می‌برم. سریع یک تاکسی گرفتیم و وسایلمان را در هتل گذاشتیم و به طرف خیابان کشان حرکت کردیم. وقتی رسیدیم دیدیم بله استیشن آماده حرکت به نوفل لوشاتو است و با همان استیشن رفتیم به محل استقرار امام.

 

در دهکده نوفل لوشاتو یکی از ایرانیها خانه ویلایی خود را در اختیار امام گذاشته بود. یک حیاط کوچک هم این طرف خیابان بود که امام در آنجا سکونت داشتند. ساختمان مثل خانه‌های شمال بود. بالا فضای بزرگی بود و یک اطاق کوچکی در کنار سالن بزرگ قرار داشت. شب‌ها امام ملاقات‌های چند دقیقه‌ای را در این اتاق انجام می‌داد و هر شب هم بعد از نماز سخنرانی داشتند. ما رفتیم بالا و در نماز جماعت شرکت کردیم. دیدیم جا نیست آمدیم پایین ایستادیم. نماز که تمام شد رفتیم پشت سر جمعیت تا امام سخنرانی‌اش تمام شد و رفتند داخل آن اطاق کوچک. یک مرتبه دیدم یک جوان عمامه مشکی آمد و گفت: حاج آقا توکلی شما کی آمدید؟ گفتم من شما را نمی‌شناسم. گفت: من پسر حاج آقا مصطفی هستم. بچه بودم که شما می‌آمدید پهلوی بابام. من شما را می‌شناسم.

 

گفتم من با آقای عراقی امروز پیش از ظهر رسیدم. ایشان هم رفت خدمت امام و جریان ورود ما را به ایشان اطلاع داد. امام فرمودند: بگویید بیایند. ما هم حدود پانزده سال بود که ایشان را ندیده بودیم. رفتیم خدمتشان. آن شب خیلی محبت کردند مخصوصاً به مهدی.

 

امام دست مهدی را گرفت، فرمود: مهدی آن بازوها کو؟ خوب مهدی خیلی قوی بود. بعد از 13 سال زندان تکیده شده بود. خوب آن شب امام شوخی هم می‌کرد. به مهدی محبت می‌کرد. خیلی هم صحبت کرد. حتی پرسید کی آمدید؟ وسایلتان کجاست؟گفتیم هتل ایفل پاریس. تا آن روز اداره آنجا هم خیلی سامان درستی نداشت امام رو کردند به من و شهید عراقی و فرمودند: بروید وسایلتان را بیاورید، اداره اینجا با شما دو نفر. گفتیم: چشم. همان شب با یکی از دانشجویان که اتومبیل فولکس واگن داشت صحبت کردیم. او هم قبول کرد و به اتفاق رفتیم پاریس و وسایلمان را از هتل برداشتیم و آمدیم نوفل لوشاتو.

 

آنجایی که امام در خیابان کشان وارد شدند منزل آقای غضنفرپور بود لذا امام چند روزی را در پاریس بودند. وقتی دولت فرانسه به امام اجازه سخنرانی یا مصاحبه با خبرنگاران را نداد، این موجب ‌شد که آقای عسگرپور ویلایی در نوفل لوشاتو را معرفی ‌کنند که مورد موافقت امام قرار می‌گیرد.

 

صبح فردای آن روز یک ساعت و نیم با امام ملاقات داشتیم و من و شهید عراقی تمام گزارش داخل ایران را خدمت امام دادیم. امام هم خودشان اطلاعات کافی داشتند؛ نخبه‌های هر جمعیتی از هر گوشه‌ای از کشور با اطلاعات گوناگون نزد امام می‌آمدند و اخبار را خدمت ایشان ارائه می‌دادند.

 

چیزی که برایم خیلی غامض و پیچیده بود مساله ارتش شاهنشاهی بود که تا ناخن مسلح بود. من آن روز صبح خدمت امام عرض کردم شما برای ارتش چه فکری کردید؟ ایشان یک خنده ملیحی کردند و بعد فرمودند: نگران نباشید مسائل حل می‌شود مشکلی نیست.

 

توجه داشته باشیم که امریکایی‌ها از پنتاگون، سازمان سیا، مشاوران نظامی و سیاسی مثل هایزر، برژینسکی و... در ایران نفوذ داشتند و به اصطلاح پل هوایی زده بودند واز طریق سفارت امریکا لحظه به لحظه با وزارت خارجه آمریکا در تماس بودند. فرماندهان ارتش هم دیگر هیچ روحیه نداشتند، قیام مردمی‌ هم شدت می‌گرفت. امام با صلابت سکان انقلاب را در دست داشت و پیام‌های لازم را به مردم و قوای دولتی و ارتش می‌داد، و در یکی از همین پیام‌هایشان خطاب به افسران جوان ارتش فرموده بودند: شما بمانید و به سربازان فرموده بودند: از پادگانها فرار کنید.

 

برشی از کتاب دیدار در نوفل لوشاتو

 

دیدگاه تان را بنویسید