امام خمینی در بیست و ششم تیر ماه سال ۶۳ در نامه ای خطاب به حاج احمد آقا بر نکته های بسیار مهم اخلاقی تاکید کردند.
به گزارش خبرنگار جی پلاس، امام خمینی (س) در بیست و ششم تیر ماه سال ۶۳ مطابق با هفدهم شوال ۱۴۰۴ در نامه ای عرفانی خطاب به حاج احمد آقا، اندرزهایی اخلاقی به ایشان دادند. متن نامه امام در ادامه آمده است:
"بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای است از پدری پیر فرسوده، که عمر خود را به مشتی الفاظ و مفاهیم به پایان رسانده، و زندگی خویش را در لاک خویشتن تباه نموده، و اکنون نفس های آخرین را با تأسف از گذشتۀ خود می کشد، به فرزند جوانی که فرصت دارد تا چون عبادالله صالحین در فکر رهانیدن خود از تعلق به دنیا که دام ابلیس پلید است، باشد.
فرزندم! کرّ و فرّ دنیا[1] و نشیب و فراز آن به سرعت می گذرد و همه زیر چرخهای زمان خرد می شویم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهای مختلف، به این نتیجه رسیده ام که قشرهای قدرتمند و ثروتمند، رنجهای درونی و روانی و روحی شان از سایر اقشار، بیشتر و آمال و آرزوهای زیادی که به آن نرسیده اند، بسیار رنج آورتر و جگر خراشتر است. دراین زمان که ما زندگی می کنیم و دنیا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابی که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانی های جان فرسایی که هر یک از دو قطب در مقابل قطب دیگر دارند، قابل مقایسه با رنج ها و گرفتاریهای قشرهای متوسط حتی فقیر نیست. رقابت آنان یک رقابت عملی نیست بلکه یک رقابت جانکاه است که کمر هر یک زیر آن خُرد می شود، گویی در مقابل هر یک، یک گرگ درنده با دهان باز و دندان های تیز ایستاده و قصد شکار او را دارد و این رنج رقابت در همۀ اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات دیگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا می رود و آنچه مایۀ نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگی و گسستگی از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمی خدای تعالی حاصل شود. آنان که درصدد برتری ها به هر نحو هستند چه برتری در علوم ـ حتی الهی آن ـ یا در قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزایش رنج خود می کنند. وارستگان از قیود مادی که خود را از این دام ابلیس تا حدودی نجات داده اند، در همین دنیا در سعادت و بهشت رحمتند.
در آن روزهایی که در زمان رضا خان پهلوی و فشار طاقت فرسا برای تغییر لباس بود و روحانیون و حوزه ها در تب و تاب به سر می بردند ـ که خداوند رحمان نیاورد چنین روزهایی برای حوزه های دینی ـ شیخ نسبتاً وارسته ای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه نانی را خالی می خورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و دادم به دیگری که دو تا پیراهن برای خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب هم خدا بزرگ است».
پسرم! من چنین حالی را اگر بگویم به همۀ مقامات دنیوی می دهم، باور کن. ولی هیهات، خصوصاً از مثل من گرفتار به دام های ابلیس و نفس خبیث.
پسرم! از من گذشته یَشِیبُ بْنُ آدم وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتان: الحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ.[2] لکن تو نعمت جوانی داری و قدرت اراده، امید است بتوانی راهیِ طریق صالحان باشی. آنچه گفتم بدان معنی نیست که خود را از خدمت به جامعه کنارکشی و گوشه گیر و کَلِّ بر خلق الله [3] باشی که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکان دار. سیره انبیای عظام ـ صلّی الله علی نبیّنا و علیهم اجمعین ـ و ائمۀ اطهار ـ علیهم السلام ـ که سرآمد عارفان بالله و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهی در قیام به همه قُوی علیه حکومت های طاغوتی و فرعون های زمان بوده و در اجرای عدالت در جهان رنج ها برده و کوشش ها کرده اند، به ما درس ها می دهد و اگر چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود مَنْ اَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِاُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.[4]
پسرم! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزه های آنها است. چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینی و خودخواهی و غرور و عُجْب و بزرگ بینی و تحقیر خلق الله و شرک خفیّ و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند. و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزۀ الهی به معدن قرب حق نائل می شود، چون داود نبی و سلیمان پیامبر ـ علیهما السلام ـ و بالاتر و والاتر چون نبی اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و خلیفه بر حقّش علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ و چون حضرت مهدی ـ ارواحنا لِمَقْدَمِه الفداء ـ در عصر حکومت جهانی اش. پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حُجب حتّی حُجب نور وارسته تر، به مبدأ نور وابسته ترند تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است.
پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندرکاران نیست و دست و پا برای به دست آوردن مقام هر چه باشد ـ چه مقام معنوی و چه مادی ـ مزن به عذر آنکه می خواهم به معارف الهی نزدیک شوم یا خدمت به عبادالله نمایم؛ که توجه به آن از شیطان است چه رسد که کوشش برای به دست آوردن آن. یکتا موعظۀ خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذیر و در آن خط سیر نما: قُلْ اِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لله مَثْنی وَ فُرادی.[5]
میزان در اول سیر، قیام لله است هم در کارهای شخصی و انفرادی و هم در فعالیت های اجتماعی. سعی کن در این قدم اول موفق شوی که در روزگار جوانی آسانتر و موفقیّت آمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوی که یا درجا زنی و یا به عقب برگردی، و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزۀ الهی مُلک جنّ و انس کسی را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف بالله و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانی و شیطانی باشد هر چه به دست آورد اگرچه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالی دور است و فاصله گرفته.
پسرم! سورۀ مبارکۀ حشر را مطالعه کن که گنجینه هایی از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهی توشه ها بردارد، خصوصاً آیات اواخر آن از آنجا که فرماید: یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا الله َ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواالله َ إنَّ الله َ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ[6] تا آخر سوره. در همین آیۀ کوچک لفظاً، و بسیار بزرگ معناً، احتمالاتی است سازنده، هوشیار دهنده که به بعض آنها اشاره می شود:
1ـ می تواند خطاب به کسانی باشد که اول مرتبۀ ایمان را دارند مثل ایمان عامّه. در این احتمال، امر به تقوا امر به اولین مراتب آن است که تقوای عامّه است و آن پرهیز از مخالفت احکام ظاهری الهی است و مربوط به اعمال قالبی[7] است. به این احتمال، جملۀ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ تحذیر از پیامدهای اعمال ما است و شاهد است بر آنکه آنچه عمل می کنیم خود آنها به صورت مناسب در نشئۀ دیگر وارد می شوند و به ما خواهند رسید و آیات و اخبار زیادی در این باره آمده است. تفکر در همین امر، دلهای بیدار را کفایت می کند بلکه دلهای مستعد را بیدار می نماید و ممکن است راهگشای مراتب دیگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است که امر به تقوا مکرّراً، تأکید باشد، گرچه احتمال دیگر هم هست. و قوله: إنَّ الله َ خَبیرٌ بِما تَعمَلُونَ باز تحذیر جدید است بر این که اعمال شما از محضر حق تعالی پنهان نمی ماند؛ چه همۀ عالم محضر حق است.
2ـ ممکن است خطاب به کسانی باشد که ایمان را به قلب خویش رسانده اند. چه بسا که انسان به حسب ظاهر ایمان و اعتقاد به شهادتین داشته باشد لکن قلب او از آن بی خبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لکن این علم و ایمان به قلبش نرسیده باشد، شاید جز خواص مؤمنین دیگران چنین باشند. معصیت هایی که از بعض مؤمنین صادر می شود منشأش همین است، اگر دل به روز جزا و عِقاب آنچنانی آگاه باشد و ایمان آورده باشد به آن، صدور معصیت و نافرمانی بسیار بعید است و کسی که قلبش ایمان به عدم اله الاّ الله دارد، گرایش به غیر حق تعالی و ستایش از دیگران نکند و خوف و هراس از غیر او نخواهد داشت.
پسرم! گاهی می بینم از تهمت های ناروا و شایعه پراکنی های دروغین اظهار ناراحتی و نگرانی می کنی. اولاً باید بگویم تا زنده هستی و حرکت می کنی و تو را منشأ تأثیری بدانند انتقاد و تهمت و شایعه سازی علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقده ها زیاد و توقعات روزافزون و حسادت ها فراوان است. آن کس که فعالیت دارد گرچه صددرصد برای خدا باشد از گزند بدخواهان نمی تواند به دور باشد. من خود یک عالم بزرگوار متقی را که تا به ریاست جزئی نرسیده بود برای او جز خیر به حسب نوع نمی گفتند و تقریباً مورد تسالم اهل علم و دیگران بود، به مجرد آنکه توجه نفوس به او شد و شاخصیتی دنیاوی ـ ولو ناچیز ـ نسبت به مقامش پیدا کرد، مورد تهمت و اذیت شد و حسادت ها و عقده ها به جوش آمد و تا در قید حیات بود این مسائل نیز بود.
و ثانیاً باید بدانی که ایمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آنچنان که باید و شاید به قلبت نرسیده، کوشش کن کلمۀ توحید را ـ که بزرگترین کلمه است و والاترین جمله است ـ از عقلت به قلبت برسانی؛ که حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهانی است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقینْ به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز است. چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث می باشند. پای استدلالیان چوبین بود.[8] و آنگاه این قدم برهانی و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی می شود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلی کرده است.
پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپاری و موثری را جز او ندانی، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزی چندین مرتبه نماز می خوانند و نماز سرشار از توحید و معارف الهی است، و شبانه روزی چندین مرتبه إیّاکَ نَعْبُدُ وَ إیّاکَ نَسْتَعِینُ[9] می گویند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بیان می کنند، ولی جز مؤمنان به حق و خاصّان خدا، دیگران برای هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کُرنش می کنند و گاهی بالاتر از آنچه برای معبود می کنند، و از هر کس استمداد می نمایند و استعانت می جویند و به هر حشیش[10] برای رسیدن به آمال شیطانی تشبث می نمایند و غفلت از قدرت حق دارند.
بنابراین احتمال که مورد خطابْ کسانی باشند که ایمان به قلب آنها رسیده باشد، امر به تقوا به اینان با احتمال اول فرقها دارد. این تقوا، تقوای از اعمال ناشایسته نیست، تقوای از توجه به غیر است، تقوای از استمداد و عبودیت غیر حق است، تقوای از راه دادنِ غیر او ـ جلّ و علا ـ به قلب است، تقوای از اتکال و اعتماد به غیر خداست. آنچه می بینی همۀ ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شایعه ها و دروغ پراکنی ها است و خوف از مرگ و رهایی از طبیعت و افکندن خرقه نیز از این قبیل است که باید از آن اتّقا نمود. و در این صورت مراد از وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ افعال قلبی است که در ملکوت، صورتی و در فوق آن نیز صورتی دارد و خداوند خبیر است به خطرات[11] قلب همه.
و این نیز به آن معنی نیست که دست از فعالیت بردار و خود را مهمل بارآور و از همه کس و همه چیز کناره گیری کن و عزلت اتخاذ نما که آن برخلاف سنّت الهی و سیرۀ عملی حضرات انبیای عظام و اولیای کرام است. آنان ـ علیهم صلوات الله و سلامه ـ برای مقاصد الهی و انسانی همه کوشش های لازم را می فرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با استقلال، نظر به اسباب داریم بلکه هر چیز را در این مقام که از مقامات معمولی آنان است از او ـ جلّ و علا ـ می دانستند و استعانت به هر چیز را استعانت به مبدأ خلقت می دیدند و یک فرقِ بین آنان و دیگران همین است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالی غافل هستیم و آنان استعانت را از او می دانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پیشامدها را از او می دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غیر از آن است. و از این جهت پیشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقۀ جان آنان گوارا است.
پسرم! برای ماها که از قافلۀ ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزی است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است دخیل است. باید توجه کنیم که منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعه افکنی ها حبّ نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوی ما باشند گرچه برای ما افعال شایسته و خوبی های خیالی را صد چندان جلوه دهند، و درهای انتقاد ـ گرچه به حق ـ برای ما بسته باشد یا به صورت ثناگویی درآید. از عیب جویی ها، نه برای آن که به ناحق است، افسرده می شویم و از مدحت و ثناها، نه برای آن که به حق است، فرحناک می گردیم. بلکه برای آنکه عیب من است و مدح من نیست، [من] است که در اینجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است. اگر بخواهی صحّت این امر را دریابی، اگر امری که از تو صادر می شود عین آن یا بهتر و والاتر از آن از دیگری، خصوصاً آنها که همپالکی تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخیزند برای تو ناگوار است، و بالاتر آنکه اگر عیوب او را به صورت مداحی درآورند، در این صورت یقین بدان که دست شیطان و نفس بدتر از او در کار است.
پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیت را که مدح مداحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلودۀ ما، مایۀ بدبختی ها و دورافتادگی ها از پیشگاه مقدس حق ـ جلّ و علا ـ برای ما ضعفاء النفوس خواهد بود. و شاید عیب جویی ها و شایعه پراکنی ها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باشد که هست، همچون عمل جراحی دردناکی که موجب سلامت مریض می شود. آنان که با ثناهای خود ما را از جوار حق دور می کنند دوستانی هستند که با دوستی خود به ما دشمنی می کنند و آنان که پندارند با عیب گویی و فحاشی و شایعه سازی به ما دشمنی می کنند دشمنانی هستند که با عمل خود ما را اگر لایق باشیم اصلاح می کنند و در صورت دشمنی به ما دوستی می نمایند.
من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیله های شیطانی و نفسانی بگذارند واقعیات را آنطور که هستند ببینیم، آنگاه از مدح مداحان و ثنای ثناجویان آنطور پریشان می شویم که امروز از عیب جویی دشمنان و شایعه سازی بدخواهان. و عیب جویی را آن گونه استقبال می کنیم که امروز از مداحی ها و یاوه گویی های ثناخوانان. اگر از آنچه ذکر شد به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغ پردازیها ناراحت نمی شوی و آرامش قلب پیدا می کنی، که ناراحتی ها اکثراً از خودخواهی است. خداوند همۀ ما را از آن نجات مرحمت فرماید.
3ـ احتمال دیگر آن است که خطاب به اصحاب ایمان از خواص اهل معرفت و شیفتگان مقام ربوبیّت و عاشقان جمال جمیل باشد که با چشم قلب و معرفت باطن همۀ موجودات را جلوۀ حق می بینند و نورِالله را در همه مرائی مشاهده می کنند و کریمۀ اَلله ُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ[12] را به مشاهدۀ معنوی و سیر قلبی دریافته اند ـ رَزَقَنا الله وَ إیّاکُم.
به این احتمال، امر به تقوا به این طایفه از عشّاق و خواصّ، فرقها با دیگران دارد و ممکن است تقوا از رؤیت کثرت باشد و شهود مرائی و رائی، تقوا از توجه به غیر باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق، تقوا از ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ وَ رَأَیْتُ الله قَبْلَهُ وَ مَعَهُ و بَعْدَهُ.[13] باشد که خود مقام عادی خُلَّص اولیا است که پای «شیء» در کار است، تقوا از مشاهدۀ الله نُور السَّموات والأَرض باشد، تقوا از مشاهدۀ هُوَ مَعَکُمْ[14] و ـ وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَالْأَرْض،[15] تقوا از جلوۀ جمال حق در شجره باشد و از این قبیل آنچه مربوط به رؤیت حق در خلق است. و به این منوال، امر به نظر آنچه تقدیم برای فردا کردیم، همان حالات مشاهدۀ حق در خلق و وحدت در کثرت که صورت مناسب به خود را در عوالم دیگر دارد.
4ـ احتمال آن که خطاب به آنان از خُلّص اولیا باشد که از مرحلۀ رؤیت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در کثرتِ فعلی گذشته اند و از غبار خلق در آینۀ مشاهداتشان اثری نیست و از شرک خفیّ در این مرحله تخلّص یافته اند، لکن دل به تجلّیات اسماء حق داده و عشّاق دلباختۀ حضرت اسماء هستند و تجلّیات اسمائی آنان را از غیرْ فانی، و جز جلوات اسماء چیزی مشاهده نمی نمایند. در این احتمال امر به تقوا، اتّقا از رؤیت کثرات اسمائی و جلوات رحمانی و رحیمی و دیگر اسماءالله است، گویی بانگ به آنان می زند که از ازل تا ابد یک جلوه بیش نیست، و سایر فقرات به مناسبت همین امر تعبیر می شوند، و از اینکه گذشتند، شاهد و مشاهده و شهودی در کار نیست و فنا در «هو» مطلق است و لا هُوَ إلاّ هُو[16] است.
5 ـ جامع ترین احتمالات آن است که هر لفظی چون «آمَنُوا» و «اتَّقُوا» و «انْظُروُا» و «ما قَدَّمَتْ» و هکذا، به معنی مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقایق هستند که الفاظ، عناوین موضوعند برای معانیِ بی قید و مطلق از حدّ و حدود. و احتمالات دیگری هم اگر باشد در این احتمال مندرج و از مراتب همین است، بنابراین هر گروه و طایفه ای از مؤمنان را به معنی حقیقی شامل می شود و مصادیق عنوان مطلق هستند و این مطلب راهگشای فهم بسیار از اخباری است که تطبیق آیاتی را بر یک گروه یا یک شخص نموده اند که توهّم می شود اختصاص را، و این گونه نیست بلکه ذکر مصداق یا مصادیق است. بدین منوال که ذکر شد از احتمالات راه برای فهم آیۀ مبارکۀ وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا الله َ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ اولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ[17] که پس از آیۀ کریمۀ متقدّمه است، باز می شود. و حسب احتمالات متقدّمه در این آیۀ شریفه نیز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متّحد الحقیقه احتمالاتی است که تفصیل آن را مجال نیست و فقط به ذکر یک نکته بسنده می کنم و آن، آنست که نسیان حق موجب نسیان انفس می شود، چه «نسیان» به معنی فراموشی باشد یا به معنی ترک، در هر دو معنی هشدار شکننده ای است. لازمۀ فراموشی حق تعالی آن است که انسان خود را فراموش کند، یا بگو حق تعالی او را به فراموشی از نفس خود کشاند و در همۀ مراحل سابق، صادق است. در مرحلۀ عمل، آن کس که خدا را و حضور او ـ جلّ و علا ـ را فراموش کند به فراموشی از خویشتن خویش مبتلا شود یا کشیده شود، بندگی خود را فراموش کند، از مقام عبودیّت به فراموشی کشیده شود و کسی که نداند چی است و کی است و چه وظیفه دارد و چه عاقبت، شیطان در او حلول نموده و به جای خویشتنِ او نشسته، و شیطانْ عاملِ عصیان و طغیان است و اگر به خود نیاید و به یاد حق برنگردد و به همین حالِ طغیان و عصیان از این جهان منتقل شود، شاید به صورت شیطان مطرود حق تعالی درآید.
و به معنی دیگرش که به معنی ترک باشد، دردناکتر است زیرا اگر ترک اطاعت حق و ترک حق موجب شود که حقْ او را ترک کند و به خود واگذارد و عنایات خود را از او قطع فرماید شک نیست که به خذلان دنیا و آخرت منتهی می شود. در ادعیۀ شریفه[18] معصومین می بینیم دعای برای عدم ایکالِ ما به نفس خویش تأکید شده است؛ چه آنان ـ علیهم السلام ـ می دانستند پیامدهای این مصیبت را، و ما از آن غافل هستیم.
پسرم! گناهان را، هر چند کوچک به نظرت باشند، سبک مشمار اُنْظُرْ إلی مَنْ عَصَیْتَ[19] و با این نظر، همۀ گناهان، بزرگ و کبیره است. به هیچ چیز مغرور مشو و خدای تبارک و تعالی را که همه چیز از او است و اگر عنایت رحمانی اش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه ای منقطع شود، اثری حتی از انبیای مرسلین و ملائکۀ مقربین باقی نخواهد ماند؛ چون همۀ عالم جلوۀ رحمانیت او ـ جلّ و علا ـ است و رحمت رحمانی او ـ جلّ و علا ـ به طور استمرار ـ با کوتاهی لفظ و تعبیر ـ مُبقی نظام وجود است «و لا تکرارَ فی تجلّیه جلَّ و علا»[20] و گاهی تعبیر شود از آن به بسط و قبض فیض علی سبیل الاستمرار، در هر حال حضور او را فراموش مکن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مأیوس نباید باشی. و مغرور به شفاعت شافعان ـ علیهم السلام ـ مباش که همۀ آنها موازین الهی دارد و ما از آنها بی خبریم. مطالعه در ادعیۀ معصومین ـ علیهم السلام ـ و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحۀ افکار و رفتارت باشد. هواهای نفسانی و شیطان نفس امّاره ما را به غرور وا می دارد و از این راه به هلاکت می کشاند.
پسرم! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا، اگرچه حلال او باشد، مباش که حبّ دنیا، گرچه حلالش باشد، رأس همه خطایا است؛[21] چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنیای حرام می کشد. تو جوانی و با قدرت جوانی که حق داده است می توانی اولین قدم انحراف را قطع کنی و نگذاری به قدم های دیگر کشیده شوی که هر قدمی، قدم هایی در پی دارد و هر گناهی ـ گرچه کوچک ـ به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را می کشد، به طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید بلکه گاهی اشخاص به ارتکاب بعض کبائر به یکدیگر فخر می کنند و گاهی به واسطۀ شدت ظلمات و حجاب های دنیوی، مُنْکَرْ به نظر معروف، و معروفْ مُنْکَر می گردد.
من از خداوند متعال ـ جلّ اسمه ـ مسئلت می کنم که چشم دل تو را به جمال جمیل خود روشن فرماید و حجاب ها را از پیش چشمت بردارد و از قیود شیطانی و انسانی نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ایام جوانی و فرا رسیدن کهولت برگذشتۀ خویش تأسف نخوری، و دل را به حق پیوند دهی که از هیچ پیشامد وحشتناک نشوی و از دیگران دلْ وارسته کنی تا از شرک خفیّ و اخفی خود را برهانی.
دنبالۀ این آیات تا آخر سوره، مسائل بس شیوا است که اینجانب را حال و مجال نیست که به آنها بپردازم.
بارالها! احمد را نزد خود محمود، و فاطی را مفطوم،[22] و حسن را احسن فرما، و یاسر را به یُسر[23] برسان، و این خانوادۀ منتسب به اهل بیت عصمت (ع) را با عنایات خاصّۀ خود تربیت کن و از شرّ شیاطین درونی و برونی حفظ فرما و سعادت دارَیْن را به آنان عطا فرما. و آخر وصیت من آن است که در خدمت به ارحام،[24] خصوصاً مادرت که به ما حق ها دارد کوشش کن و رضای آنان را به دست آور. والحمدلله اوّلاً و آخراً، و الصلوة علی رسول الله و آله الأطهار و اللعنُ علی أعدائهم.
به تاریخ 17 شوال 1404 / 26 تیر 63
روح الله الموسوی الخمینی"
۱ـ یعنی: روکردن و پشت کردن دنیا.
۲ـ فرزند آدم پیر می شود و همزمان دو خصلت در او جوان می شود: حرص و آرزوپروری. بحارالأنوار 70: 22 / ذیل الحدیث 11.
۳ـ بارِ بر مردم.
۴ـ کسی که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نیست. الکافی 2: 163 / 1.
۵ـ سوره سبأ، آیۀ 46 : «بگو به یک سخن پندتان دهم و آن اینکه دو تن دو تن و تک تک برای خدا قیام کنید».
۶ـ سورۀ حشر، آیۀ 18: «ای آنان که ایمان آوردید، از خدا پروا کنید، و هر کس بنگرد برای فردای قیامت چه پیش فرستاده و تقوای خدا پیشه سازید، خدا بدانچه انجام می دهید آگاه است».
۷ـ یعنی کارهای اعضا و جوارح انسان.
۸ـ پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بودمثنوی معنوی، دفتر اول: 105 / 2128.
۹ـ سورۀ فاتحه، آیۀ 5 : «خدایا فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می خواهیم».
۱۰ـ خار و خاشاک.
۱۱ـ آن چیزهایی که وارد بر قلب می شود، افکار و پندارها.
۱۲ـ سورۀ نور، آیۀ 35 : «خدا نور آسمانها و زمین است».
۱۳ـ چیزی را ندیدم جز آنکه پیش از آن، و با آن، و پس از آن خدا را دیدم. علم الیقین 1: 49.
۱۴ـ بخشی از آیۀ 4 سورۀ حدید: «او خدا با شماست هر کجا باشید».
۱۵ـ سورۀ انعام، آیۀ 79 : «رو به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفرید».
۱۶ـ او نیست به جز او.
۱۷ـ سورۀ حشر، آیۀ 19 : «همانند آنهایی نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا خودشان را از یادشان برد، اینان فاسقانند».
۱۸ـ از جمله در دعاهای زیادی از معصومین ـ علیهم السلام ـ آمده است که: «لا تَکِلْنی إلی نفسی» مرا بخودم وامگذار. «لا تَکِلْنی إلی نفسی طَرفة عینٍ». خدایا چشم به هم زدنی مرا به خودم وامگذار. الکافی 2: 524 / 10، کنزالعمال 2: 139 / 3498، و نیز امام چهارم (علیه السلام) عرض می کند: «وانظر لی فی جمیع اُموری فإنّک إن و کَّلتنی إلی نفسی عجزتُ عنها و لم أَقُم ما فیه مصلحتها». (خدایا) در تمام کارهایم مرا یاری ده که اگر مرا به خودم واگذاری بدانها قادر نخواهم بود و آنچه را که مصلحت است نتوانم کرد. صحیفۀ سجادیه: 120، دعاؤه(ع) عند الشدّة و الجهد و تعسّر الاُمور، و در دعای دیگری عرض می کند: «ولا تکلنی إلی حولی و قوّتی ...» (خدایا) مرا به قدرت و نیروی خودم وامگذار. صحیفۀ سجادیه: 328، دعاؤه(ع) فی یوم عرفة.
۱۹ـ بنگر چه کسی را نافرمانی کرده ای. بحارالأنوار 74: 77 / 3 .
۲۰ـ تکرار در تجلّیِ خداوند نیست، یعنی او را دو تجلّی مثل هم نمی باشد.
۲۱ـ مضمون روایتی است از امام سجاد علیه السلام: «حبُّ الدنیا رأس کلّ خطیئةٍ» و روایتی است از امام صادق (علیه السلام): «رأس کلّ خطیئةٍ حبُّ الدنیا». الکافی 2: 315 / 1.
۲۲ـ جدا شده از آتش.
۲۳ـ آسانی.
۲۴ـ بستگان و خویشان.
صحیفه امام؛ ج ۱۸، ص ۵۱۰-۵۲۱