امام تصمیم گرفته بودند به قم باز گردند، همه مسائل امنیتی و پزشکی در نظر گرفته شد و کم کم خبر به گوش مردم رسید. جمعیت عظیمی از دور و نزدیک خود را به قم رساندند. شهر آذین شده بود. خیل جمعیت در ورودی شهر اجازه حرکت اتومبیل امام را نمی داد...
جی پلاس: دهم اسفند سال ۵۷ یعنی کمتر از یک ماه از بازگشت امام به کشور می گذشت که ایشان تصمیم به رفتن به قم را گرفتند. خبر به گوش مردم به ویژه مردم قم رسید. نزدیک به یک میلیون زن و مرد که از همه جای کشور جمع شده بودند، کیلومترها در مسیر ورودی ایشان، به شوق دیدارشان تجمع کرده و با استقبال پر شور مردم و مراجع و علمای حوزه علمیه وارد مدرسه فیضیه شدند و در نخستین سخنرانی خود پس از ۱۴ سال دوری، به تبیین مبارزات ملت و برنامه ها و اهداف نظام جمهوری اسلامی پرداختند.[۱]
حضرت امام در نخستین نطق تاریخی، پس از بازگشت به قم، در مدرسه ی فیضیه فرمودند: «ما باکی از شهادت نداریم ... مهم این است که این خرابه هایی که برای ما گذاشته اند به همت والای شما، با همت عظیم ملت بزرگ ایران، این خرابه از سر آباد شود.»[۲]
دکتر عارفی، پزشک همراه امام درباره نحوه تشریف فرمایی امام به قم نقل می کند:
حضرت امام صبح روز دهم اسفندماه ۵۷، طبق تصمیم قبلی از مدرسه علوی به طرف قم حرکت کردند. ما هم طبق برنامه ریزی قبلی همراه با یک آمبولانس بزرگ و مجهز به وسایل پزشکی در معیت ایشان بودیدم. در مسیر تهران ـ قم، روستائیان مسیر حضرت امام را آب و جارو و تزیین کرده بودند و با دود کردن اسپند، خیر مقدم گفتند و قدوم پر برکت آن حضرت را گرامی داشتند. سر درب ورودی پادگان منظریه (بین جاده تهران ـ قم) با آرایش جالب و خاصی تزیین شده بود. حضرت امام خمینی به داخل پادگان در میان سربازان و درجه داران رفته آنها را مورد محبت خود قرار دادند.
حضرت امام خمینی به اتفاق فرزندشان حاج سید احمد آقا و چند تن از برادران و محافظین توسط یک ماشین سواری در جلو و ما هم توسط آمبولانس بزرگ و مجهز در معیت ایشان در حرکت بودیم. مردم قم در فاصله چند کیلومتری شهر در دو طرف جاده با انتظار قدوم پر برکت رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ایستاده بودند. ازدحام به قدری بود که ماشین حضرت امام از جاده اصلی قادر به جلو رفتن نبود. شور و هیجان و ابراز محبت و علاقه عاشقان دیدار امام به قدری زیاد بود که ماشین حامل حضرت امام را چون نگین انگشتری در میان خود قرار داده و پروانه وار دور آن حلقه زده بودند.
در این لحظات روی سقف ماشین عده ای نشسته، روی قسمت جلو و عقب عده ای ایستاده و جمعیت کثیری در اطراف ماشین با علاقه خاصی خواهان دیدار عزیزشان از نزدیک بودند. ولی راننده که جمعیت فراوان در خیابان را مانع حرکت خود می دید، به جاده خاکی منحرف شد تا شاید از جاده فرعی به طرف قم حرکت کند. اما مجدداً راه عبور امام توسط عاشقان دیدارش مسدود شد. ما هم در داخل آمبولانس ناظر تمام جریانات بودیم. در این لحظات آقای حاج مهدی عراقی که مورد اطمینان و علاقه مخصوص حضرت امام بود با حالتی پر از نگرانی و اضطراب به ما دستور داد تا در صندلی جلو محلی آماده و حضرت مام را با آمبولانس به قم منتقل کنیم. ما هم با آغوش باز پذیرا شدیم. در لحظه ای بعد حضرت امام خمینی و جناب آقای سید احمد در صندلی جلوی آمبولانس قرار داشتند و حقیر هم در خدمتشان بودم. آمبولانس در میان جمعیت میلیونی و پرشور به حرکت خود به طرف قم ادامه داد.[۳]
مرحوم آیت الله محمد یزدی در این باره نقل می کند:
جریان های انقلاب به سرعت پیش می رفت تا اینکه تشریف فرمایی امام به ایران و قم مطرح شد. در ارتباط با استقبال، برنامه ریزی های هماهنگی با تهران انجام شد و کارها به خوبی پیش می رفت. اولین روزی که حضرت امام آمدند فیضیه و در جایگاه قرار گرفتند، صحن فیضیه مملو از جمعیتی بود که از سراسر کشور آمده بودند. با تراکم زائد الوصف صحن های مسجد اعظم، کوچک و بزرگ حرم؛ میدان آستانه و خیابان های اطراف مملو از جمعیت بود. همه آماده شنیدن سخنان حضرت امام بودند. من در کنار ایشان ایستاده بودم. نور و نشاطی را که آن روز در چهره ایشان دیدم، هرگز ندیده بودم و پس از آن هم ندیدم. نگاه عمیق و پرمعنایی به این جمعیت متلاطم و سر و صدا و ابراز محبت ها داشتند. یکی ـ دو بار عرض کردم: «حضرت عالی شروع بفرمایید، مردم ساکت می شوند.» یک وقت ایشان به من فرمودند: «کمی صحبت کن.» من که هیچ آمادگی نداشتم و خود را در حد صحبت در چنین شرایطی نمی دیدم، تعجب کردم و ساکت شدم. مجدداً فرمودند: «کمی صحبت کن.» ناچار مقداری صحبت کردم. یادم است وقتی در راه پله های کتابخانه به طرف جایگاه می رفتم، مرحوم شهید عراقی ایستاده بودند. به من گفت: «فلانی! این جوری می خواهید از آقای خمینی حفاظت کنید؟ این چه وضعی است؟ چطور می شود از ایشان حفاظت کرد؟» گفتم: «آقای عراقی! اینجا قم است، با تهران فرق می کند و همه ما هر کدام یک محافظیم، مهم نیست، شما نگران این مسئله نباشید.» گفت: «تا ببینیم، ولی به نظر من اینجا خیلی درهم و برهم است.»
گفتم: «به شما قول می دهم، خاطرتان جمع باشد.» البته پیش بینی های لازم همه انجام شده بود. حتی پزشک و وسایل پزشکی هم با همکاری پزشکان قم برای امام آماده شده بود. به هر صورت به جایگاه امام آمدم. به قدری جمعیت موج برمی داشت و ولوله و سر و صدا بود که امکان صحبت نبود. بلندگو هم آماده شده بود. حیاط فیضیه و بلندگوهای بیرون همه مرتب شده بود. اولین صحبت عمومی امام در قم می خواست انجام بگیرد. خودم معتقد بودم که تا صحبت نشود، آرامش به وجود نمی آید که امام بتوانند صحبت کنند. بسم اللّه گفتم و صحبت کردم. البته فهمیدن این که چه کسی می گوید، غیر ممکن بود. بعدها برای من گفتند که بلندگوهای بیرون به تدریج محیط را آرام کرد تا کم کم حیاط، صحن، مسجد اعظم و مدرسه فیضیه آرام شد. شاید حدود بیست دقیقه صحبت کردم. علی القاعده نوارش باید باشد، اما خودم نشنیده ام. چند دقیقه آخر هم مردم را دعوت به سکوت و استفاده از محضر امام کرد. و بالاخره امام شروع به صحبت کردند. آن خطابه تاریخی و پرمحتوا و مشخص کننده خط آینده انقلاب را ایراد فرمودند. در همان جلسه خود من که این جمله را شنیدم، جا خوردم: «تصور نشود انقلاب تمام شده است، انقلاب تازه شروع شده است.»
چون من خود از کسانی بودم که معتقد بودم شاه رفت و امام آمدند و ما می خواهیم برویم دنبال درس و بحث خودمان در حوزه، اما امام می گویند انقلاب تازه شروع شده است! در پایان این سخنرانی اولین ملاقات جامعه مدرسین به شکل دسته جمعی در حجره کنار کتابخانه که به منظور استراحت کوتاه و این قبیل ملاقات ها آماده شده بود، انجام شد که امام مطالب کلی و جامعی را برای دنبال کردن حرکت انقلاب بیان فرمودند.
منبع: اوج عزت قم در ۳۲۸ روز؛ ص ۷۸ - ۸۲
[۱] . کتاب انقلاب و پیروزی هاشمی، ص۲۲۵- ۲۲۶
[۲] . صحیفه امام، ج ۶، ص ۲۶۹
[۳] . طبیب دلها، ص ۴۴ - ۴۵