امام سال ها در عراق در تبعید به سر می برد و در همه این سال ها نتوانسته بود، حتی برای مدت کوتاهی برای دیدار با خانواده اش به ایران بیاید، سال ۵۶ بود که حاج احمدآقا و همسرش با اینکه به شدت زیر نظر ساواک بودند، از طریق لبنان خود را به عراق رساندند و ماجراهایی اتفاق افتاد که آنها را در آنجا ماندگار کرد.
جی پلاس: بانو فاطمه طباطبایی، همسر مرحوم حاج احمد خمینی از روزگاری که برای اولین بار به ملاقات امام خمینی (س) در نجف می رود و اتفاقاتی که باعث می شود آنها مدت ها در عراق اقامت کنند، اینگونه نقل خاطره کرده است:
ما وقتی به عراق رفتیم، قرار بود چند ماهی بیشتر در آنجا نمانیم و به ایران بازگردیم. البته رفتن ما به عراق هم با مشکلاتی روبه رو بود؛ زیرا احمد و خانواده اش ممنوع الخروج بودند. ساواک هم از کارهای مبارزاتی ما اطلاع داشت؛ اما جزئیات کارها را نمی دانست؛ یعنی احمد جوری وانمود می کرد که انگار اصلاً توی باغ مبارزات نیست، و این در حالی بود که تشکیلات منظمی در قم وجود داشت؛ خانه های تیمی بود که هر یک وظیفه ای بر عهده داشتند.
در همین رابطه بخوانید:
خاطره جالب حاج احمدآقا از رقابتی که "لوموند" و "فیگارو" برای مصاحبه با امام داشتند
ما برای رفتن به عراق، مجبور شدیم ابتدا به لبنان برویم و توسط دوستان و آشنایانی که داشتیم ویزای عراق بگیریم. ورود ما به عراق مصادف با شهادت آقا مصطفی شد و بعد از این حادثه، قرار شد ما در آنجا بمانیم.
آیا همسر حاج احمدآقا با ماندنشان در عراق مخالفتی داشت؟
در این موقع، احمد بر سر یک دو راهی عاطفی قرار گرفت. وقتی قرار شد در عراق بمانیم، احمد به من گفت: فاطی، برای آقا شرایطی پیش آمده است که من نباید ایشان را تنها بگذارم. از طرف دیگر به عشق و علاقه آقاجون (پدرم) آقای سلطانی(۱) به شما هم اطلاع دارم و می دانم تا چه حد به شما وابستگی دارند. در این شرایط چه باید بکنیم؟ من گفتم خوب، می مانیم. احمد گفت: آخر پدر و مادرت خیلی ناراحت می شوند. من می دانم خانواده تان به شما وابستگی دارند. من از این جهت ناراحتم و دلم می خواهد نظرت را برایم بگویی، گفتم نظر خودم که مثبت است؛ زیرا وضعیت تو را احساس می کنم و ضرورت وجود تو را در اینجا به خوبی درک می کنم، خوشبختی من و راحتی من نیز در کنار تو بودن است. از نظر پدر و مادرم هم مسأله ای نیست. چند سالی پیش آنها بودیم حالا چند سالی نزد والدین تو می مانیم.
رژیم بعث عراق چگونه امام را تحت فشار قرار داده بود؟
بالاخره ما تصمیم به ماندن در نجف گرفتیم یک سالی در آنجا ماندیم. حوادث گوناگونی در این مدت اتفاق افتاد. خانۀ امام را محاصره کردند. دولت بعث عراق به امام گفت: به مسجد برای اقامه نماز می توانند بروند؛ ولی درس ندهند؛ اما امام به منظور انعکاس بیشتر قضیه جواب دادند: اگر قرار است درس ندهم، به مسجد هم نمی روم. امام با این اقدام خود یک کار سیاسی کردند. به این معنا که دولت عراق حضرت امام را از رفتن به مسجد منع نکرده بود؛ اما امام با نرفتن به مسجد می خواستند قضیه بازتاب بیشتری پیدا کند و وانمود نمایند که از رفتن به مسجد منع شده اند.
کم کم بر تعداد ایرانی هایی که به مسجد می آمدند اضافه شد. احمد آقا در این هنگام شدیداً مشغول فعالیت بودند؛ اما من خیلی در جریان کارها قرار نمی گرفتم. این بدان جهت بود که بیشتر کارها حالت مخفیانه داشت و ما هم به عنوان اعضای خانه نمی بایست زیاد در جریان کارها قرار بگیریم؛ زیرا ممکن بود نادانسته موضوعی را نقل کنیم و قضیه لو برود. یا اینکه احتمالاً گرفتار بشویم و زیر فشار که قرار بگیریم مجبور شویم ماجراهایی را که می دانیم فاش سازیم.
نقش مدیریتی حاج احمد آقا در دفتر امام در نجف
در این ایام، احمد به وضع دفتر امام در نجف سر و سامانی داد و کارهایی کرد و تشکیلاتی به وجود آورد که پیش از آن هیچ سابقه ای نداشت. الآن برادرمان آقای دعایی هستند و می دانند که احمد چه کارهای سازنده ای در آن روزها صورت داد. حتی در گرفتن روزنامه ها و به دست آوردن خبرها و گزارش های مربوط به انقلاب، برنامه ریزی هایی شد. مثلاً تلفن را به یکی از اتاق های طبقه فوقانی خانه منتقل کردند و موقعی که می خواستند از ایران خبر بگیرند از حضرت امام می خواست که به آن اتاق در طبقه بالا بیایند. بدین ترتیب امام شخصاً پای تلفن حضور داشتند و از همۀ شهرستان های ایران که خبر گرفته می شد، بدون واسطه به اطلاع حضرت امام می رسید و امام مستقیماً در جریان کارها قرار می گرفتند، یا اگر شخصیتی اظهار نظر می کرد که اگر محتوای اعلامیۀ حضرت امام با توجه به فضای موجود در ایران دارای فلان نکته یا نکاتی باشد مناسب خواهد بود، امام با تمام تدبیر و هوشیاری که داشتند، نظر مشورتی دیگران را می پذیرفتند؛ یعنی اینطور نبود که بگویند، حرف، حرف من است. امام زمانی که در نجف بودند، دقیقاً در جریان تمام کارها قرار داشتند؛ احمد با افراد و شخصیت های طراز اول تماس می گرفت که مثلاً چه کسی در فلان روز سخنرانی کرده است. سخنرانی او چه تأثیری در مردم داشته است. چه افرادی موافق بوده اند و چه کسانی مخالف؟ تعداد جمعیت چقدر بوده، و حتی شعارها چه بوده است؟ احمد تمام آنچه را که تلفنی می شنید به اطلاع حضرت امام می رساند و ایشان را در جریان تمام کارها قرار می داد.
۱. آیت الله سلطانی طباطبایی در سال ۱۳۳۲ ق. در شهرستان عالم پرور بروجرد و در خاندان با تقوا و با علم و فضیلت دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش، آقای حاج سید علی اصغر، ملقب به سلطان العلماء بروجردی، یکی از عالمان بزرگ و نامدار سادات طباطبایی در منطقه بروجرد بوده است.
از آیت الله سلطانی فرزندان شایسته و برومندی به یادگار مانده است که عبارتند از مرحوم دکتر سید صادق طباطبایی، سید جواد طباطبایی، مهندس سید مرتضی طباطبایی، دکتر سید عبد الحسین طباطبایی، فاطمه طباطبایی، همسر بزرگوار و مکرم مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی.
این فقیه مجاهد و فروتن، پس از ۸۶ سال زندگی پر خیر و برکت در راه خدمت به اسلام و حوزه های علمیه، سرانجام در روز شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۷۶ ش. مطابق با ۱۵ صفر ۱۴۱۸ ق. در منزل یگانه دخترش در جماران بدرود حیات گفت. با اعلام خبر وفات او، پیامه ای متعددی در بزرگداشت مقام علمی و عملی اش از سوی مقام معظم رهبری، مراجع معظم تقلید و شخصیت های کشوری و لشکری صادر شد و در استان لرستان سه روز عزای عمومی اعلام شد. پیکر پاکش، پس از تشییع باشکوه در قم و نماز بر آن توسط آیت الله فاضل لنکرانی، به تهران منتقل و در جوار مرقد حضرت امام خمینی به خاک سپرده شد و جهانی از علم و عمل را با خود، قرین خاک کرد.
برشی از کتاب یک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)؛ ص ۴۹۰-۴۹۳؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج؛ چاپ سوم (۱۳۸۷).