امام حدود پانزده سال در تبعید بودند و بسیاری از یارانشان در این مدت در زندان های رژیم شاه به سر می بردند از جمله شهید عراقی و حالا با رفتن امام به فرانسه، فرصتی پیش آمده بود تا دانشجویان و یاران نهضت امام به دیدارشان بشتابند که وقایعی شنیدنی را رقم زده اند.

جی پلاس: سال ها پیش در همچنین روزهایی، نوفل لوشاتو همان روستای کوچک و آرام فرانسه، شور و حال دیگری داشت و همه اینها به خاطر حضور امام، رهبر شیعیان جهان در آنجا بود، ابوالفضل توکلی بینا که توفیق حضور در محضر امام را داشت در خاطراتش از آن روزها اینگونه گفته است:

 

چند روز بعد از آنکه امام وارد پاریس شدند افرادی به طرف پاریس حرکت کردند که بعضاً افراد متعهدی هم به نظر نمی‌ رسیدند، وقتی با شهید حاج مهدی عراقی تلفنی صحبت کردم، به ایشان گفتم: این کسانی که به پاریس برای دیدار امام می‌ روند، می‌ ترسم هر کدام مطالبی را مطرح کنند که ذهن امام را خراب کنند. حالا چه می‌ گویی؟ ایشان گفت: من و تو که پرونده سیاهی در مقابل رژیم داریم. پاسپورت که به ما نخواهند داد. من به ایشان گفتم وضع تغییر کرده یکی از افسرانی که با من آشناست به من اطمینان داد اگر مدارک مان را تحویل دهیم، پاسپورت مان را 24 ساعته تحویل ‌دهد. حالا اگر مایل هستید، امتحانش مجانی است. مدارک را آورد و‌ ‎ ‎‌24 ساعته پاسپورت آماده شد. به هر حال رفتیم پاریس. آن موقع یک هفته از ورود امام به فرانسه می‌ گذشت. وقتی به پاریس رسیدیم در هتل ایفل مستقر شدیم. ساعت حدود 1 بعدازظهر بود که به دفتری که در خیابان کشان منزل یکی از ایرانی‌ ها که دفتر را در اختیار امام گذاشته بود، تلفن زدم. آقای محمد هاشمی‌ آنجا بود. گوشی را برداشت، به شوخی به او گفتم: تو آنجا چکاره‌ای؟ چه می‌ کنی؟ خندید و گفت کی آمدید؟ گفتم: ‌پیش از ظهری رسیدیم. گفت بیایید. گفتم خوب تو به من بگو ببینیم اولاً شغل رسمیت در آن دفتر چیست؟ او هم به شوخی گفت: من شوفر و راننده این استیشن هستم و مسافرها را به دهکده نوفل لوشاتو می‌ برم. سریع یک تاکسی گرفتیم و وسایلمان را در هتل گذاشتیم و به طرف خیابان کشان حرکت کردیم. وقتی رسیدیم دیدیم بله استیشن آماده حرکت به نوفل لوشاتو است و با همان استیشن رفتیم به محل استقرار امام. ‌

 

‌‌در دهکده نوفل لوشاتو یکی از ایرانی ها خانه ویلایی خود را در اختیار امام گذاشته بود. یک حیاط کوچک هم این طرف خیابان بود که امام در آنجا سکونت داشتند. ‌

‌‌

 ساختمان مثل خانه‌ های شمال بود. بالا فضای بزرگی بود و یک اطاق کوچکی در کنار سالن بزرگ قرار داشت. شب‌ ها امام ملاقات‌ های چند دقیقه‌ ای را در این اتاق انجام می‌ داد و هر شب هم بعد از نماز سخنرانی داشتند. ما رفتیم بالا و در نماز جماعت شرکت کردیم. دیدیم جا نیست آمدیم پایین ایستادیم. نماز که تمام شد رفتیم پشت سر جمعیت تا امام سخنرانی‌اش تمام شد و رفتند داخل آن اطاق کوچک. یک مرتبه دیدم یک جوان عمامه مشکی آمد و گفت: حاج آقا توکلی شما کی آمدید؟ گفتم من شما را نمی‌ شناسم. گفت: من پسر حاج آقا مصطفی هستم. بچه بودم که شما می‌ آمدید پهلوی بابام. من شما را می‌ شناسم. ‌

 گفتم من با آقای عراقی امروز پیش از ظهر رسیدم. ایشان هم رفت خدمت امام و جریان ورود ما را به ایشان اطلاع داد. امام فرمودند: بگویید بیایند. ما هم حدود پانزده سال بود که ایشان را ندیده بودیم. رفتیم خدمتشان. آن شب خیلی محبت کردند مخصوصاً به مهدی. ‌

 

‌‌امام دست مهدی را گرفت، فرمود: مهدی آن بازوها کو؟ خوب مهدی خیلی قوی بود. بعد از 13 سال زندان تکیده شده بود. خوب آن شب امام شوخی هم می‌ کرد. به مهدی محبت می‌ کرد. خیلی هم صحبت کرد. حتی پرسید کی آمدید؟ وسایلتان ‌‎‌کجاست؟ گفتیم هتل ایفل پاریس. تا آن روز اداره آنجا هم خیلی سامان درستی نداشت امام رو کردند به من و شهید عراقی و فرمودند: بروید وسایلتان را بیاورید، اداره اینجا با شما دو نفر. گفتیم: چشم. همان شب با یکی از دانشجویان که اتومبیل فولکس واگن داشت صحبت کردیم. او هم قبول کرد و به اتفاق رفتیم پاریس و وسایل مان را از هتل برداشتیم و آمدیم نوفل لوشاتو. ‌

‌‌علت رفتن امام به نوفل لوشاتو

 آنجایی که امام در خیابان کشان وارد شدند منزل آقای غضنفرپور بود لذا امام چند روزی را در پاریس بودند. وقتی دولت فرانسه به امام اجازه سخنرانی یا مصاحبه با خبرنگاران را نداد، این موجب ‌شد که آقای عسگرپور ویلایی در نوفل لوشاتو را معرفی ‌کنند که مورد موافقت امام قرار می‌ گیرد. ‌

ارائه گزارش ایران به امام

 صبح فردای آن روز یک ساعت و نیم با امام ملاقات داشتیم و من و شهید عراقی تمام گزارش داخل ایران را خدمت امام دادیم. امام هم خودشان اطلاعات کافی داشتند؛ نخبه‌ های هر جمعیتی از هر گوشه‌ای از کشور با اطلاعات گوناگون نزد امام می‌ آمدند و اخبار را خدمت ایشان ارائه می‌ دادند. ‌

‌‌

چیزی که برایم خیلی غامض و پیچیده بود مساله ارتش شاهنشاهی بود که تا ناخن مسلح بود. من آن روز صبح خدمت امام عرض کردم شما برای ارتش چه فکری کردید؟ ایشان یک خنده ملیحی کردند و بعد فرمودند: نگران نباشید مسائل حل می‌ شود مشکلی نیست. ‌

‌‌

توجه داشته باشیم که امریکایی‌ ها از پنتاگون، سازمان سیا، مشاوران نظامی و سیاسی مثل هایزر، برژینسکی و... در ایران نفوذ داشتند و به اصطلاح پل هوایی زده بودند و از طریق سفارت امریکا لحظه به لحظه با وزارت خارجه آمریکا در تماس بودند. فرماندهان ارتش هم دیگر هیچ روحیه نداشتند، قیام مردمی‌ هم شدت می‌ گرفت. امام با صلابت سکان انقلاب را در دست داشت و پیام‌ های لازم را به مردم و قوای دولتی و ‌ارتش می‌ داد، و در یکی از همین پیام‌ هایشان خطاب به افسران جوان ارتش فرموده بودند: شما بمانید و به سربازان فرموده بودند: از پادگان ها فرار کنید.‌‎

 

‌‌مدیریت خانه امام در نوفل لوشاتو 

مدیریت و اداره آنجا به عهده من و شهید عراقی بود. روزانه 300 الی 400 خبرنگار از سراسر جهان به نوفل لوشاتو می‌ آمدند. اداره آنها به عهده ما بود و اداره چنین جمعیتی مشکل بود؛ مضافاً اینکه ظهر و شب هم غذا داده می‌ شد، البته حاج مهدی عراقی یک مدیر قوی بود. ما هم سعی کردیم همان غذاهای سنتی و ساده خودمان را برای میهمانان آماده کنیم. لذا آبگوشت درست می‌ کردیم، سیب زمینی می‌ پختیم، تخم مرغ آب پز می‌ کردیم. در مجموع دو وعده غذا می‌ دادیم، یکی ظهر و یکی شب. ‌

‌‌

 نوفل لوشاتو روستای خیلی زیبایی است، پستی و بلندی آن زیبایی خاصی به آن داده است. ‌

 

‌‌در نوفل لوشاتو یک واحد نان صنعتی بود، یکی از برادران را گذاشته بودیم. هر چه او می‌ پخت برای غذای ظهر و شب تحویل می‌ گرفتیم. سعی می‌ کردیم که غذاها ساده و در عین حال کم هزینه باشد. با همین نوع غذاها همه مراجعین را اطعام می‌ کردیم و بدون غذا کسی را نمی‌ گذاشتیم برود. خوب دانشجویان ایرانی یا خارجی که برای دیدار حضرت امام می‌ آمدند فقط کرایه رفت و آمد داشتند. لذا ما سعی می‌ کردیم اینها را خوب پذیرایی کنیم. حتی شب هم امکانات استراحت و خوابشان را فراهم می‌ کردیم. می‌ دیدیم که اینها از آن سر دنیا به عشق دیدار امام آمده‌ اند، خوب دانشجویی که توانسته با هزینه دانشجویی یک بلیط تهیه کند و بیاید پاریس و از آنجا برگردد نیاز به ‌مساعدت دارد لذا سعی داشتیم که وسایل راحتی و آرامش آنان را حتی الامکان فراهم کنیم. ‌

 

اسکان دانشجویان در نوفل لوشاتو

‌‌وقتی یک عده زیادی از طبقات مختلف دانشجویان و جوانان مسلمان از اقصی نقاط دنیا به نوفل لوشاتو می‌ آمدند. بعضی از این افراد خصوصاً دانشجویان همان طور که گفتم فقط بلیط رفت و برگشت تهیه کرده بودند و هیچ بودجه دیگری هم نداشتند، این بود که ما سعی داشتیم اینها را اسکان بدهیم. برای این کار از امکانات موجودی که در نوفل لوشاتو بود استفاده کردیم. هتل کوچکی در نوفل لوشاتو بود که من با صاحب هتل درباره اجاره ماهانه آن صحبت کردم، وقتی مقایسه کردم دیدم پولی که بابت اجاره اتاق می‌ گیرد اگر ما آن هتل را اجاره ماهانه کنیم خیلی ارزانتر برای ما تمام خواهد شد لذا من به فکر افتادم آنجا را اجاره کنم. ‌

 

‌‌مرحوم شهید عراقی گفت: حالا می‌ خواهی اجاره کنی پولت کو؟ گفتم: خدا بزرگ است. اتفاقاً شبی که هتل را برای یک ماه اجاره کردم صبح فردا یک وقت دیدم سراسیمه حاج احمدآقا فرستاده که آقای صدوقی‌‎[3]‎‌ با یک عده آمده و جا نداریم. گفتم: ‎‌نگران نباش هتل را اجاره کردیم. آقای اعتمادیان و چند نفری هم دنبال شان بودند. آنها تشریف آوردند. مرحوم صدوقی پیر بود، اما از آنهایی بود که روح بلند و جوانی داشت. وقتی ایشان آمد دو تا اطاق بزرگ در اختیار ایشان گذاشتیم. در همان دیدار ایشان رو کرد به من و گفت: شنیدم هتل دار هم شدی. گفتم: حاج آقا، روزگار آدم را به خیلی کارها وا می‌دارد. درهمان بدو ورود گفت یک سوم هزینه اینجا را به حساب من بگذارید. به مهدی گفتم: ببینید ما نیتمان لِله بود و خداوند هم پیشاپیش برایمان فرستاد، دیشب اجاره کردیم امروز یک سوم پولش رسید. حالا هر کس آمد پول داشت از او هم می‌ گیریم. هر کس هم نداشت به امان خدا. بله آنجا صحنه‌ های خیلی جالبی بود. ‌

 

منابع مالی از همین کمک های مردمی تامین می شد و امام هم قدری بیشتر کمک می کردند.

‌‌

دیدار دانشجویان با شهید عراقی

‌‌عده‌ ای از دانشجویان انجمن اسلامی پاریس از شهید حاج مهدی عراقی درخواست کردند که تاریخ مبارزات شهید نواب صفوی را برای انجمن اسلامی ‌‎‌دانشجویان پاریس تحلیل کند. آقا مهدی هم قبول کرد. بنابراین شب‌ ها پس از اتمام شام، اتومبیل حاضر بود و ما دو نفر را می‌ بردند پاریس و تا بعد از نیمه شب با دانشجویان بحث سیاسی داشتیم. بعضاً تا اذان صبح هم طول می‌ کشید. بعد نماز صبح را به جماعت می‌ خواندیم و حدود سه ساعت استراحت می‌ کردیم و از آنجا که قبل از 9 صبح برای اداره مراجعین می‌ بایستی در نوفل لوشاتو باشیم، برمی گشتیم. این خاطرات مرحوم عراقی که تحت عنوان «ناگفته‌ها» چاپ شده نتیجه آن جلساتی بود که ما در پاریس با دانشجویان داشتیم. ‌

 

برشی از کتاب دیدار در نوفل لوشاتو؛ ص ۲۱۷-۲۲۲

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.