طلاب مدرسه فیضیه در اثر هجوم وحشیانه نیروهای رژیم شاه به شدت آسیب دیده و جمعی نیز به شهادت رسیدند، قرار بود پولی مابین آسیب دیدگان توزیع شود که خطایی در انجام کار پیش آمد، این خاطره را مرحوم آیتالله صانعی به شیرینی روایت کرده اند.
از حادثه دوم فروردین (بیست و پنج شوال) مصادف با شهادت امام صادق(ع)، یعنی روزی که عمال شاه مدرسه فیضیه را خراب کردند و طلبه های بسیاری شهید شدند و اموالشان غارت شد، بسیاری از طلبه ها مشکلات بسیاری را در زندگی مادی خود پیدا کردند. به همین مناسبت، عده ای در تهران با هدایت شهید عراقی برای کمک به طلبه هایی که از نظر جانی و مالی آسیب دیده بودند، پولی جمع کردند و خدمت امام بردند، آقا هم پول را به من و حاج شیخ عبدالعلی قرهی دادند تا به قم ببریم و میان طلبه های صدمه دیده تقسیم کنیم. ما دو نفر پیش خود حساب کردیم که با توجه به اینکه مقدار پول زیاد است، اگر به هر یک از طلبه ها نفری چهل تومان بدهیم، درست میشود.
سه روز بعد، به قصد تقسیم پول به مدرسۀ خان رفتم و اعلام کردیم که از طرف امام قرار است به طلبه ها پولی داده شود. پس از آن به هر یک از طلبه ها چهل و پنج تومان پول دادیم و اگر کسی ادعا میکرد که اثاثیه یا پولش را هم از دست داده است، به همان مقدار به او پول اضافه میدادیم. هنوز ظهر نشده بود که از طرف امام پیغام آوردند که شیوۀ تقسیم پول ما مورد تأیید ایشان نیست. پیامآور گفت: «نظر امام این است که پول به کسانی که اثاث آنها در فیضیه غارت شده است یا مجروح شده اند، تعلق دارد، نه همۀ طلبه ها.»
ما فوری وسایل مان را جمع کردیم و به منزل امام رفتیم. وقتی گزارش کار خود را به امام دادیم، فرمودند: «اشتباه کردید، خلاف کردید. پول مال همه نبود. پول را آقایان برای افراد صدمه دیده آورده اند. عرض کردیم «خب حالا چه کنیم؟»
فرمودند: «هیچ، اشتباه کرده اید، و باید پول های اضافه را پس بگیرید.
من که بیشتر هدفم این بود که امام از ماجرا چشم پوشی کنند، با شنیدن این حرف، گفتم: «آقا! چه جوری پولها را برگردانیم؟ این امکان ندارد.»
امام با تأکید فرمودند: «باید پس بگیرید»
پس از آنکه از خدمت امام مرخص شدیم، به فکر فرو رفتیم که چگونه اشتباه خود را تصحیح کنیم، عاقبت راه حلی به ذهنمان رسید. اگرچه خود این راه حل، اشتباهی دیگر بود. به این صورت که عصر همان روز به مدرسۀ خان رفتیم و اعلام کردیم که آن عده از طلبه هایی که در جریان مدرسۀ فیضیۀ قم به خودشان یا اثاث شان آسیبی نرسیده است و از ما نیز مبلغ چهل و پنج تومان را گرفته اند، لطف کنند پول را برگردانند و بیست تومان هم تشویقی بگیرند، و پیش خود قرار گذاشتیم که هرجور شده اجازۀ دادن این بیست تومان را از امام بگیریم.
وقتی برنامۀ جدید را در مدرسۀ خان اعلام کردیم، حتی بعضی از طلبه هایی که میبایست می آمدند و پول گرفته را پس میدادند، از گرفتن بیست تومان خودداری میکردند. ولی ما خودمان از اینکه صبح آنها را معطل کرده بودیم، خجالت می کشیدیم و به اصرار بیست تومان را به آنها میدادیم.
هنوز یکی دو ساعت از شروع کار ما نگذشته بود که از طرف امام پیغام آوردند که این کارتان نیز خطاست. دوباره وسایل مان را جمع کردیم و خدمت امام رفتیم. گفتم: «آقا! چون این آقایان دارند پولها را پس میآورند، یکی بیست تومان به آنها تشویقی میدهیم.»
امام فرمودند: «تشویقی ندارد.»
دوباره گفتیم: آقا! عنایت ما به این نکته است که این فرد دارد پولی را که گرفته و مال خود میداند، برمی گرداند.»
امام فرمودند: او وظیفه اش را انجام میدهد. انجام وظیفه که تشویق لازم ندارد.
و در تکمیل توضیحات خود فرمودند: آقایان متدینند، شما یک پولی را به آنها دادهاید که نابجا بوده است. بعد آمدید به خاطر آن پول نابجا تشویقشان کردید. گذشته از آن، این پول مال مردم بوده است، شما چرا این کار را کردید؟ باید پولی که نابجا داده اید، جبران شود.
من و آقای قرهی تقریباً به حال التماس گفتیم: «آقا! ما چطور جبران کنیم؟ حدود ده بیست هزار تومان از عصر تا حالا پول داده ایم!»
بالاخره امام عنایت کردند و فرمودند: حالا چون این پول را به طلبه ها داده اید، من یک جوری از سهمیۀ امام جبران میکنم. ولی شما بقیۀ پول را برای همان کسانی که باید، خرج کنید.
چند روز بعد، امام را دستگیر کردند. در همان مدت ما نیز پولها را به طلبه ها داده بودیم و مقدار کمی نزدمان مانده بود. هنوز مدت کوتاهی از دستگیری امام نگذشته بود که ایشان از زندان نامهای فرستادند که در آن نامه دربارۀ بقیۀ پول دستور داده بودند که به مصرف همان افراد برسانیم. نکتۀ جالب توجه اینجاست که امام، با آنکه شرایط آن دوران بسیار سخت بود و هیجان و التهاب عظیمی بر همه حاکم بود و با آنکه خودشان در اسارت دشمنان به سر میبردند، نسبت به باقیماندۀ پولی که از اموال مسلمانان به حساب میآمد و مقدار قابل توجهی نیز به حساب نمیآمد، احساس مسئولیت میکردند.
منبع: پا به پای آفتاب، ج 3، ص 290