سید حسن خمینی از روزی که قرار بود امام را جراحی کنند و از به هوش آمدن ایشان اینگونه نقل خاطره کرده است: تقریبا همه گریه می کردند، حالت بهت و وحشت بود و ترسی هم که از عمل داشتند، راستی راستی بجا بود. یعنی هیچ کس نمی دانست تا ده دقیقه دیگر یا بیست دقیقه دیگر چه می شود! ما هم اینطرف و آنطرف می رفتیم، نماز می خواندیم و ... بالاخره حضور دائم داشتیم.
جی پلاس: حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی درباره دوره بیماری امام و چگونگی تشخیص آن خاطراتی را نقل کرده اند که به مناسبت فرا رسیدن ایام رحلت پیر و مرادمان خمینی کبیر منتشر می شود اما به دلیل طولانی بودن این خاطرات قسمت بندی شده اند. آنچه در ادامه می خوانید قسمت پنجم این خاطرات است:
صبح روز عمل یکی از دوستان مرا بیدار کرد و به بیمارستان رفتم. هیچ کسی از آقایان نیامده بود. رفتیم در اتاقی که تلویزیون مدار بسته بود، دیدم آقا خوابیده اند، البته به هوش بودند. هنوز بیهوش نشده بودند. دکترها داشتند آنجا کار می کردند. ما هم دائم به داخل می رفتیم و بیرون می آمدیم و خلاصه همانجا سرگردان بودیم تا اینکه آقایان آمدند. قیافه ها را به خوبی به یاد دارم. آقای هاشمی از در آمد داخل و رفت نشست. و شروع کرد به زار زار گریه کردن، بعد آقای اردبیلی آمد. همین که در را باز کرد، روی صورت آقا مداربسته بود، زد به گریه، یک گریه خیلی بلندی. بعد آقای میرحسین موسوی آمد، همین طور. آقای خامنه ای آمدند، همین طور. آقای خامنه ای هم نفر آخر بودند. چون کمی مسیرشان دورتر بود، آخر رسیدند یا یکی مانده به آخر. همه مدتی می نشستند، می رفتند بیرون و باز برمی گشتند؛ چون عمل حدود دو ساعت طول کشید. ولی یادم است که آقای هاشمی از اول تا آخر نشستند و این برای من خیلی تعجب آور بود. 8 تا دوربین بود که یکی یکی می آوردند روی ضبط. فیلم آقای هاشمی هم هست. ایشان مرتب نشسته بود. من آمدم بیرون. عمه (فهیمه خانم) مرا دید. گفت: جریان چگونه است؟ گفتم: می توانید بروید از پشت دیوار بیمارستان یک شیشه دارد، بنشینید و نگاه کنید. من فکر نمی کردم بتوانند بیایند داخل. گفت: نه، می آییم تو. سر را انداخت زیر و آمد نشست. همان موجب شد پای خانمها به آنجا باز شد. یعنی آمد و به دیگران هم گفت: بیایید. خانم امام آمدند، عمه(صدیقه خانم) هم آمدند، خانم بروجردی هم آمدند. غیر از این سه نفر، کس دیگری داخل نیامد. همه همان بیرون می ایستادند.
بعد از مدتی خانم امام بلند شدند و رفتند. خانم بروجردی مرتب نشسته بود. تقریبا همه گریه می کردند، حالت بهت و وحشت بود و ترسی هم که از عمل داشتند، راستی راستی بجا بود. یعنی هیچ کس نمی دانست تا ده دقیقه دیگر یا بیست دقیقه دیگر چه می شود! ما هم اینطرف و آنطرف می رفتیم، نماز می خواندیم و ... بالاخره حضور دائم داشتیم. در همین حالات بود که تدریجا عمل تمام شد و آقا را آوردند بیرون. آقای دکتر فاضل مسئول جراحی و آقای دکتر الیاسی مسئول بیهوشی بود. یکی دو نفر دیگر هم بودند. تعدادی دکترهای قلب هم در اتاق حاضر بودند تا اگر احیانا یکدفعه لازم بود، سریع اقدام کنند.
تختی که آقا روی آن بود، چرخدار بود. وقتی امام از اتاق عمل بیرون آمد، آقایان هم ایستاده بودند. آقایان دفتر یعنی آقایان امام جمارانی، توسلی و صانعی هم بودند و ما هم ایستاده بودیم. بعد از عمل یادم هست که کسی که از همه بیشتر خوشحالی می کرد آقای خامنه ای بود. چرا که عمل به ظاهر موفقیت آمیز بود و همه فکر می کردیم که خطر برطرف شده است. هیجان وافری بر همه حاکم بود و آقای خامنه ای بیشتر از دیگران. بابام می گفتند که: ایشان همیشه به آقا می گفت: آقا خدا ما را قبل از شما از این دنیا ببرد.
یک حالتی که تا شما در چنین حالتی نباشید، نمی توانید تصور کنید، مگر اینکه قدرت تصور بالایی داشته باشید. همه گلوها را از شدت خوشحالی بغض گرفته بود. هیچ کس گریه نمی کرد. آدم یک وقتی از شدت خوشحالی گریه می کند، یک وقتی آنقدر هیجان بالاست که گریه هم نمی توان کرد. همه در یک چنین حالتی بودند. همین طور همدیگر را می بوسیدند.
برشی از کتاب فصل صبر؛ ناشر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی چاپ چهارم(1388)؛ ص40-43