خاطرات یک شاهد عینی از وقایع 15 خرداد 42 در تهران/شعاری که برای اولین بار در آن روز داده شد
خبر رسید که حاج مهدی عراقی می گوید جمعیت زیادی به میدان فوزیه آمده اند و باید برای هدایت این جمعیت، چند نفری به آنجا بروند.
جی پلاس: من خوشبختانه یا متاسفانه در روز قیام 15 خرداد خیلی هیجان زده بودم برای اینکه حدود 10 شب سخنرانی های آقای فلسفی را در مسجد آذربایجانی ها شنیده بودم، اعلامیه امام را هم خوانده و هم تکثیر کرده بودم. 15 خرداد مصادف شده بود با ایام محرم، آن 10 روز اول محرم را مرحوم آقای فلسفی در مسجد آذربایجانی ها صحبت می کرد، شاید جمعیت به یکصد هزار، دویست هزار نفر می رسید، حالا شاید کسی باور نکند ولی علاوه بر خود مسجد آذربایجانی ها و شبستان ها و حیاط، تمام پشت بام ها مملو از جمیعت می شد. کل بازار پاچنار و همچنین بازار کفاش ها را بلندگو کشیده بودند و مردم سطح بازار را پر می کردند، و هر شب ایشان درباره انقلاب و حضرت امام خمینی و حادثه فیضیه سخنرانی داشتند. این سخنرانی آقای فلسفی یک هیجان خاصی به مردم مبارز و انقلابی داده بود خصوصا قشر جوان. من هم وقتی خبر بازداشت حضرت امام را ساعت 7 صبح از رادیو شنیدم با اینکه پدر مریضی داشتم که می خواستم او را ببرم به بیمارستان 1000 تختخوابی سابق، به ناچار پدرم را برگرداندم به منزل و وارد صحنه تظاهرات شدم.
تظاهرات از ساعت 9 صبح از منطقه بازار شروع شد، بچه ها یک موتور سیکلت پلیس را آتش زدند که حالا آتش زدن هم بعید است که بگوییم کار بچه های انقلابی بود برای اینکه رژیم از هر فرصتی استفاده می کرد که نهضت امام را بدنام کند، کما اینکه مرحوم طیب حاج رضایی را هم به همین منظور بازداشت کرده بود که وانمود کند به مردم که نهضت یک نهضت اسلامی نبوده است، نهضت روحانیت نبوده، نهضت بارفروش ها و مشروب خورها و گردن کلفت ها بوده است ولی خوشبختانه ایشان در زیر شکنجه و بازجویی مقاومت کرد و آن فطرت اصلی خودش را نمایان کرد و شهیدی جاودانه شد که امام هم درباره این بزرگوار فرمودند که طیب حر دیگری بود.
به هر حال بعد از شروع تظاهرات و آتش زدن اولین موتور سیکلت در جلوی مسجد حضرت امام که مسجد شاه قدیم باشد، روبروی ناصرخسرو جمعیت بیشتر شد و شعارها اوج گرفت و برای اولین بار «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو» از همین صحنه شروع شد. جمعیت به ساختمان رادیو حمله کردند، در میدان ارگ و آنجا تیراندازی شد. از طرف وزارت کشور - وزارت کشور نبش میدان ارگ قرار داشت، نرسیده به چهارراه گلوبندک - جمعیت عقب نشستند. تا ساعت 10/5 صبح من در منطقه بازار بودم و تظاهرات را ادامه دادیم و جمعیت را برگرداندیم از میدان ارگ و جلوی سبزه میدان و مسجد امام یا شاه به خیابان ناصرخسرو. در آن روز 15 خرداد چون روز سوم امام حسین (ع) بود مغازه ها هم پرچم مشکی نصب کرده بودند، و روی پرچم های مشکی همان عکس های نیمرخ امام خمینی که آقای شیخ رضا فلاح چاپ کرده بود، نصب کرده بودند. من چون جوان بودم و یک نیروی خاصی داشتم و شور و شوق مبارزه هم در سرم می جوشید، روی سر در وزارت دارایی قرار گرفتم، مردم پرچم ها را از دیوار در می آوردند و می دادند به من، من هم سردر وزارت دارایی اینها را نصب می کردم. وزارت دارایی در خیابان ناصر خسرو چهار در دارد که هر کدام اینها روی ستون هایش میله ای قرار داشت که روی آن پرچم بود، حالا رژیم شاید آنها را گذاشته بود برای جشن های خودش، من از آن میله پرچم استفاده کردم و تمثال حضرت امام را با پرچم های مشکی روی آن میله ها نصب کردم. ارتش وارد کار شد، نیروهای ارتش آمدند و تیراندازی را شروع کردند. تقریبا ساعت حدود 10/5 صبح 15 خرداد صدای رگبار که بلند شد از سردر وزارت دارایی پریدم تو خیابان و فرار کردم.
به منطقه بازار که برگشتیم، بچه ها خبر دادند که حاج مهدی عراقی می گوید که در میدان فوزیه (میدان امام حسین«ع» فعلی) جمعیت زیاد است و مردم خبر بازداشت حضرت امام را که شنیده اند تجمع کرده اند ولی هیچ کسی در آنجا نیست که آنها را رهبری کند، چهار پنج نفر را جمع کنید بروید آنجا. من به اتفاق دو نفر دیگر از بچه ها با دوچرخه خودمان را به میدان امام حسین(ع) رساندیم و مشاهده کردیم که جمعیت زیادی در آنجا آماده هستند. بلافاصله من شعارهایی را که در منطقه بازار شنیده بود تکرار کردم، از جمله همین شعار «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو» ناگاه احساس کردم که پنج هزار نفر دور من جمع شدند و شروع کردن به تظاهرات و شعار دادن و تا ساعت 12/30 ظهر 15 خرداد، این جمعیت را ما در آنجا هدایت کردیم. چندین دفعه پلیس حمله کرد، نیروهای انتظامی و شهربانی حمله کردند، جمعیت فرار می کردند به خیابان شهرستانی... قیام 15 خرداد اصلا خودجوش بود، هیچ تشکیلاتی، هیچ حزبی آن را به وجود نیاورد. شاید حضرت امام را بازداشت کرده بودند که هم ایشان را مجازات کند و لطمه به او بزنند و همین که مردم را با آن کشتار عجیب و غریب که به راه می اندازند با رعب و وحشت رو به رو کنند و همین نتیجه را هم گرفتند. 15 سال توانستند اختناق به وجود بیاورند و طی آن کسی جرات نفس کشیدن نداشت. هرچند که بچه ها و شاگردان امام و بچه های مرحوم نواب صفوی، هیات های موتلفه و جوان های روشن به نهضت ادامه دادند. مخفیانه عمل می شد، چاپ و توزیع اعلامیه ها و سخنرانی ها.
برشی از کتاب امام خمینی و هیات های دینی مبارز؛ ص 309-312 و 316؛ چاپ اول (1387)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج؛ خاطره به نقل از ابراهیم نظری.
دیدگاه تان را بنویسید