علاقه من به ورزش به ویژه فوتبال سبب شد تا در زمین بازی با توانایی و کارآیی خوبی بازی کنم. از این رو مسئولان تیم «شاهین» تهران از من برای بازی در تیمشان دعوت کردند که من هم با علاقه پذیرفتم.

جی پلاس: دیدار من و احمد در همان روز عقد رسمی و کنار سفره عقد صورت گرفت. پس از آن که مهمانان اتاق را ترک کردند؛ احمد وارد شد و اولین جمله‌ای که بر زبان آورد این بیت بود:
دست من گیر که این دست همان است که من
بارها از غم هجران تو بر سر زده ام

همان لحظه اول علاقه شدیدی نسبت به او پیدا کردم. حرف هایش زیبا و دلنشین بود. احساس کردم سال‌هاست که او را می‌شناسم. او هم گفت: به خواهرم گفته بودم: اگر این وصلت قسمت نشد، من دیگر ازدواج نمی‌کنم. از تعریف و توصیف خواهرانم تصوری از تو در ذهنم داشتم که با تو منطبق است.
چند روز پس از عقد از نجف نامه‌ای از امام دریافت کردم که پیوند ما را تبریک گفته بودند. متن نامه امام به این شرح بود:
بسمه تعالی‌
19 شعبان المعظم 89
مخدره محترمه را سلام وافر می ‌رسانم. خوشوقتم از اینکه احمد با فامیل اصیل محترم بزرگی متصل شد. امید است ان شاء الله تعالی در زیر سایه اجداد طاهرینتان خوش و خرم و سعادتمند باشید. ان شاء الله تعالی این وصلت، میمون، مبارک و سرشار از نیکبختی و سعادت دنیا و آخرت باشد. بحمد الله تعالی شما از کرائم اخلاق موروثه از پدر بزرگوار و اجداد پدری و مادر محترمه و معظمه و اجداد مادری برخوردار هستید. امید است ان شاء الله تعالی احمد نیز از این کرامتها برخوردار شود. این جانب از دعای خیر شماها را فراموش نمی‌‌کنم. خدمت حضرت مستطاب سید العلماء الاعلام و حجت الاسلام آقای سلطانی - دامت برکاته- و علیا محترمه خانم والده - دام عمرها- سلام برسانید. و السلام علیک و رحمة الله.
روح الله الموسوی الخمینی‌ 
(صحیفه امام، ج2، ص249)

پس از عقد به تدریج با احمد و خلق و خویش آشنا شدم. او درباره خودش برایم گفت: 

متولد 24 اسفند 1324 هستم و تا گرفتن دیپلم در قم سال های پرشوری را پشت سر گذاشتم. در اولین روز مدرسه، از آنجا فرار کرده و به خانه بازگشتم. تا پایان دوره ابتدایی از معلم ها به سبب چند دقیقه تاخیر یا شیطنت های کودکی کتک می خوردم. گاه یخ حوض مدرسه را می شکستند و دست هایم را نزدیک نیم ساعت در آب یخ می گذاشتند. سپس کف دستم را زیر ضربات چوب می گرفتند. نمی دانم چرا آنقدر مرا می زدند. درست است که شیطنت می کردم اما نباید اینگونه مرا تنبیه می کردند.

احمد با بیان این خاطرات شیوه تربیتی آن دوره را نقد می کرد و می گفت: این رفتار خشن آنها سبب می شد به پرسش های آن ها در حالی که پاسخشان را می دانستم جواب ندهم اما در ورزش به ویژه فوتبال بسیار موفق بودم.

در سال اول دبیرستان عضو تیم فوتبال، بسکتبال و والیبال دبیرستان شدم و از بازیکنان محبوب دبیرستان بودم. احمد برای بیان میزان شیطنتش آماری از شکستگی ها و دررفتگی های دست و پایش را می شمرد که برایم بسیار عجیب بود! می گفت: یازده بار پای چپم در رفته است و هشت بار پای راستم. دست چپم از ناحیه آرنج در رفته و از محل ساعد شکسته و مچم بی شمار شکستگی داشته است. دست راستم از ناحیه بازو و از ناحیه مچ، تمامی انگشتانم هم بارها شکسته اند. سرم هم یادم نیست اما بی شک بیست بار بیشتر! 

علاقه من به ورزش به ویژه فوتبال سبب شد تا در زمین بازی با توانایی و کارآیی خوبی بازی کنم. از این رو مسئولان تیم «شاهین» تهران از من برای بازی در تیمشان دعوت کردند که من هم با علاقه پذیرفتم.

تیم شاهین در آن سال ها محبوب ترین تیم باشگاهی ایران بود، آنگونه که نه تن از بازیکنانش عضو تیم ملی بودند.

دوره دبیرستان من با دستگیری و تبعید پدرم همزمان بود. پس از گرفتن دیپلم، چند بار با لباس عربی به عراق سفر کردم. دوبار آن بدون گذرنامه و غیرمجاز بود. در بازگشت از یکی از این سفرها ماموران مرا دستگیر کردند و به زندان قزل قلعه بردند.

تا اینکه با وساطت برخی از مراجع مانند آیت الله حکیم آزاد شدم.

 

برشی از کتاب اقلیم خاطرات؛ ص 137-143؛ ناشر: پژوهشکده امام و انقلاب اسلامی.

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.