روایت انقلابی که ۴۰ ساله شد-۶۵

چه عاملی باعث شد مردم سختی‌های اعتصابات سال 57 را تحمل کنند؟/چرا آنها همدیگر را به جان امام قسم می دادند؟

رسانه های داخلی اخبار مربوط به امام و تظاهرات مردم را پخش نمی کردند و مردم ناگزیر برای شنیدن این اخبار دور رادیو حلقه زده و به خبرگزاری های بیگانه گوش می کردند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: با اعتصابات کارمندان شرکت نفت، همچنان مشکل کمبود مواد سوختی مطرح بود. جوانان انقلابی با شور و علاقه خاصی در رساندن نفت به خانواده ها کمک می کردند. عصرها کوچه ها دیدنی بود. صفی طولانی از سر کوچه تا مغازه توزیع نفت کشیده می شد، صف طویلی از پیت های نفت. هنگامی که نفت فروش در مغازه را باز می کرد، مردم در جای ظرف خویش قرار می گرفتند. یک روز پس از چند ساعت که مردم در صف ایستاده بودند، نفت فروش اعلام کرد: نفت کم است و به همه مشتریان نمی رسد. با شنیدن این حرف سر و صدای مردم بلند شد. در این هنگام یکی از درون صف با صدای بلند گفت: برادرها! جان امام خمینی اگر کسی به اندازه امشب نفت دارد، جای خودش را به دیگری بدهد تا کسی از سرما آسیب نبیند. ناگهان جنب و جوشی در مردم افتاد که با دیدن آن صحنه، اشکم سرازیر شد. دیدم عده ای از درون صف بیرون آمدند و برای سلامتی امام خمینی صلوات فرستادند. یکی از آن میان گفت: جانم فدای امام. من نفت ندارم اما به احترام نام امام از صف بیرون می روم.

روزی دیگر در خیابان منتظر تاکسی بودم. دو اتومبیل با هم تصادف کردند. هر دو راننده از اتومبیل های خود پیاده شدند تا به یکدیگر ثابت کند، دیگری مقصر است. با توقف اتومبیل ها راه بندان شد و راننده ها و موتورسوارها شروع به بوق زدن کردند. یکی از مغازه دارها از مغازه اش بیرون آمد و با درود به امام از مردم خواست پراکنده شوند. جمع حاضر نیز با شنیدن نام امام همگی صلوات فرستادند، سپس از رانندگان دو اتومبیل خواست به خاطر امام راه را باز کنند. راننده ای که اتومبیلش آسیب بیشتری دیده بود، گفت: روح و جانم فدای امام به حرمت نام ایشان خسارت نمی خواهم.

دیدن آن صحنه ها برای من بسیار دلنشین و دوست داشتنی بود. اصلا نمی توانستم تصور کنم که این شهر و مردم همان هایی هستند که چند سال پیش دیده بودم. حالات و احساسات زیبا و بی ریای آنها برایم بسیار جالب بود. ایثار، قناعت، عشق به امام نفرت از شاه در وجود همه نمایان بود. با خانمی که او هم مانند من منتظر آمدن تاکسی بود، سر صحبت را باز کردم و پرسیدم: چه شده که این مردم اینطور با هم متحد شده اند؟ صمیمی و بی ریا گرد هم جمع می شوند و به کمترین ها بسنده می کنند با اینکه شهر در اعتصاب است و مواد غذایی کم، اما کسی از کمبود شکوه ای نمی کند. او گفت: همه به سبب عشق به امام خمینی است. مگر نشنیدی که دعواها با صلوات بر او خاتمه پیدا می کند. گفتم: چرا من خود نیز شاهد چنین جریانی بودم، اما راز و رمز چنین عشق و ارادت به امام را نمی فهمم. در سال های گذشته افراد خالصانه به امام ارادت می ورزیدند و رهبری او را پذیرفته و دل و جان به فرمان او سپرده بودند، اما اینک آن ارادت و شیفتگی، عمومیت پیدا کرده و پیر و جوان، طلبه و دانشجو، کاسب و اداری بدون ترس و واهمه از ساواک از او نام می برند و از ابراز علاقه خود بیمناک نیستند. او گفت: این مردم به خوبی احساس کرده اند که امام کسی است که برای نجات کشورش و برای رهایی مردم از ستم ستمکاران و اجرای عدالت و احکام اسلام، زندان، تبعید و سختی ها را به جان خریده است. مردم صداقت و شجاعت ایشان را باور دارند؛ به همین دلیل به او عشق می ورزند. نقشه های ساواک و تبعید ایشان نه تنها نتوانست سبب از یاد رفتن او شود بلکه مردم را شیفته تر کرده است.

باری اطلاعیه امام که به ایران می رسید، مردم با شور و شوق بدون آنکه به فشارهای حکومت و نتایج ناگوار آن بیندیشند آن را پنهانی به یکدیگر می رساندند.

در همان روزها چند بانک آتش گرفت و جالب آنکه بیشتر مردم می گفتند که این کار کارگزاران شاه است و ساواک برای بدنام کردن انقلابی ها دست به چنین کارهایی می زند اما شمار اندکی نیز بودند که حرف رسانه ها را باور داشتند و به نکوهش انقلابی ها می پرداختند و می گفتند: چرا به چنین کارهایی دست می زنند! هنگامی که به آنها می گفتیم که این کارها به انقلابی ها مربوط نیست، با کمال تعجب و سادگی می گفتند: مگر ساواک و شاه دیوانه شده اند که خودشان بانک ها و اتوبوس ها و... را آتش بزنند؟

دوره عجیبی بود. در شهر، در کلاس، در مجالس مهمانی و... موافق و مخالف به هم آمیخته و شجاعانه و آشکارا با یکدیگر بحث و گفت و گو می کردند. در این میان پیام و نظر امام برای طرفداران و مبارزان راهگشا بود، زیرا رسانه ها همچنین اخبار مربوط به امام و تظاهرات مردم را پخش نمی کردند و مردم ناگزیر برای شنیدن اخبار مربوط به ایران و امام، دور رادیو حلقه می زدند و به اخبار خبرگزاری های بیگانه گوش می کردند.

 

 

برشی از کتاب اقلیم خاطرات (دکتر فاطمه طباطبایی)؛ ص 448-450؛ چاپ دوم (1390).

 

دیدگاه تان را بنویسید