روایت انقلابی که ۴۰ ساله شد-۷
حُرّ انقلاب/ داستان اعدام طیب حاج رضایی چه بود؟
روزنامه ها که بعد از ظهر در آمد، دیدیم که کیهان و اطلاعات، نوشته اند، سحرگاه هفته آینده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی تیرباران می شوند.
جی پلاس: آن موقع طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی که دو تا میدانی بودند و در میدان شوش جزء بار فروش ها بودند هم به صف مبارزه پیوستند. دسته سینه زنی طیب آن زمان خیلی توی تهران می پیچید از میدان خراسان که در آنجا منزلشان بود، با اطلاعاتی که برای هیات های دیگر می فرستادند، دسته عظیمی را راه می انداختند به طرف شمال شهر. مردم همه می آمدند آنجا می شد دسته طیب. طیب یک آدم سرشناسی بود آن زمان، حاج اسماعیل رضایی هم از برادرهای خیلی مذهبی بود که تو مسجد مرحوم فومنی دست اندرکار بود. البته طیب قبل از 15 خرداد توی مجالس و محافلی که به نفع شاه بود، به همراه نوچه هایش حاضر می شد یک برنامه هایی داشتند. شاه را نیز میبردند آنجا و شعارها و برنامه هایی تدارک می دیدند. 15 خرداد که به وجود آمد، خلاصه این ها دیدند بهترین کسی را که میتوانند دستگیر کنند ایشان است. آن حاج اسماعیل رضایی را هم گرفتند و در روزنامه ها و رسانه هایشان اعلام کردند که دو تن از عاملین اصلی 15 خرداد را دستگیر کردیم.
اینها در روزنامه ها اعلام کردند که طیب حاج رضایی از خمینی پول گرفته و نفری پنج تومان به مردم داده و مردم را کشانده به خیابان ها و این پول هم جمال عبدالناصر از مصر فرستاده برای خمینی. یک همچین چیزهایی برای خودشان درست کرده بودند. محاکماتی که اینها داشتند خیلی سر و صدا کرد. یک روز به طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی گفته بودند که شما بیایید، مصاحبه کنید و بگویید که آره ما پول گرفتیم و...
واقعا این که همیشه می گویند طیب حر شد و آزادمرد بود، آمد گفتش من با پسر پیغمبر در نمی افتم، من با دینم بازی نمی کنم. تا حالا هر مسئله ای داشتم، این جریان، جریان اسلامی است و آزادانه ایستاد و تا آخر هم پای حرفش ایستاد. یادم است یک روز پنجشنبه بود، روزنامه ها که بعد از ظهر در آمد، دیدیم که کیهان و اطلاعات، نوشته اند، سحرگاه هفته آینده طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی تیرباران می شوند. مرحوم فومنی چون خیلی این حاج اسماعیل رضایی را که جزء دست اندرکارهای مسجد و مدرسه بود، دوست داشت به خاطر ایشان دست به کار شد که دسترسی به جایی پیدا نکرد. ایشان با همه مبارزاتی که در طول عمرش داشت، گفت یکی حاضر بشود مرا به یک طریقی ببرد پیش شاه، من دست شاه را ماچ کنم کهاز جان این دو نفر بگذرد. به خاطر جان دو نفر مبارز می خواست از خودش این جوری مایه بگذارد که دستگاه هم فهمیده بود. خلاصه راه نداده بودند. ما می دانستیم که دیگر شب شنبه کار تمام است. این خبر را هم درست زمانی اعلام کردند که کسی دسترسی به جایی نداشته باشد. صبح شنبه خبر دادند که این دو نفر را تیرباران کردند و آوردند مسگرآباد، خیابان خاوران. من با مرحوم فومنی رفتیم تو غسالخانه ای که توی مسگر آباد بود. جسد طیب و حاج اسماعیل رضایی را برای غسل دادن و کفن و دفن آوردند. من یادم است وقتی آنجا ایستاده بودیم، اینها را می شستند. حالا طیب بدنش یک خرده قوی بود ولی حاج اسماعیل رضایی خیلی نحیف بود. آن موقع هم اعدامی ها را موقع تیر باران با طناب به تیرهای چوبی می بستند، که من عکسش را هنوز از آن موقع دارم. عرض کنم با این مسلسل های برنو زده بودند. فشنگ برنو هم یک جوری است که وقتی از این ور می خورد از آن ور دهن باز می کند. که هر چه خواستند حاج اسماعیل رضایی را غسل بدهند این خونابه می زد بیرون.
برشی از کتاب امام خمینی و هیات های دینی مبارز؛ ص 126-128؛ چاپ اول (1387)؛ چا پ و نشر عروج. خاطره به نقل از اکبر حسینی صالحی.
دیدگاه تان را بنویسید