چرا امام فرستادگان رژیم بعث عراق را نپذیرفت؟
ساعت حوالی 6 صبح بود که ماموران رژیم بعث، دق الباب کردند اما امام از پذیرش آنها امتناع کرد و گفت: ساعت ملاقات عمومی 9 است.
جی پلاس: در جریان تسفیر و اخراج ایرانیان از عراق، حکومت بعث از مراجع خواست تا لیست اسامی اطرافیان خود را اعلام کنند تا آنها را همچون دیگر ایرانیان از عراق اخراج کنند. مراجع نیز به این خواست بعثیها گردن نهاده بودند. اما حضرت امام به اغراض شوم رژیم بعثی واقف شده و لذا از ارائه اسامی اطرافیان و شاگردان خود خودداری میکردند. تا اینکه عدهای از مأموران بلندپایه امنیتی بعث به همراه استاندار نجف برای جلب رضایت امام به خانه ایشان آمدند. آنها خیال کردند که درِ خانه ایشان نیز چون درِ خانه دیگر مراجع به رویشان باز خواهد بود و با خضوع و خشوع پذیرفته خواهند شد، لذا ساعت 6 صبح به درِ خانه امام رفته و با درِ بسته روبه رو میشوند! خادم منزل به آن حضرت میگوید: اینها آدمهای مهمی هستند و درست نیست که در پشت در بمانند! امام میفرمایند: زمان ملاقات عمومی، ساعت 9 صبح است و اینها نیز میتوانند در آن ساعت بیایند. به ناچار مأموران بعثی به سراغ آقای نخجوانی ـ که آن روزها از مسئولان دفتری امام بود ـ میفرستند، که بیاید و واسطه بشود تا آنها بتوانند قبل از ساعت 9 با آن حضرت ملاقات کنند. اما تمامی تلاشها بیثمر میماند و آنها نیز چون دیگران در ساعت 9 (در وقت ملاقات عمومی) به حضور پذیرفته میشوند. بعثیها در اتاق کار امام وارد میشوند و با کمال تعجب در آنجا جز حصیرهای لیف خرما و چند پوستین و تعدادی کتاب، چیز دیگری نمیبینند. آنها در مقابل ابهت و عظمت امام به زانو درآمده و روبهروی ایشان دو زانو مینشینند و نمیتوانند سخن خود را شروع کنند! امام شروع به سخن کرده و میفرمایند: شما چه میخواهید؟ آنها میگویند: ما از طرف مقامات بالای دولت عراق آمدهایم که حضرتعالی نیز اسامی اطرافیان و خواص خود را اعلام بفرمایید تا از تسفیر آنها خودداری شود.
امام با آن که به زبان عربی وارد بودند ولی برای رسمیت از آقای نخجوانی به عنوان مترجم استفاده میکردند و با هیبت تمام از آقای نخجوانی میپرسند: اینها چه میگویند؟! ایشان با ترس میگوید: آقا اینها نمایندههای بلندپایه رژیم هستند، شما کوتاهتر بیایید و با اینها نرم صحبت کنید. آن بزرگوار با عصبانیت تشر زده و میفرمایند: برو گذرنامه من را بیاور.
گذرنامه آقا را میآورند و ایشان آن را گرفته و به جلو مأموران بعثی پرت کرده و میفرمایند: تمامی طلاب و ایرانیان چون خانواده من هستند. من یک طلبه عادی هستم، یا همه ما را اخراج کنید یا هیچ کس را.
فرستادگان بعثی بدون نتیجه از مذاکراتشان، جلسه را ترک میکنند. حکومت عراق پس از این واقعه، به ناچار اخراج ایرانیان را متوقف میکند.
امام پس از این برنامه، آقای نخجوانی را از دفتر خود اخراج کرده و ایشان هم به خانه دیگر مراجع رفت و مشغول یکسری خرابکاریها شد.
برشی از کتاب سال های نجف؛ جلد اول، ص 236-237؛ چاپ دوم (1392)؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج. خاطره ای به نقل از حجت الاسلام هادی مقدسی.
دیدگاه تان را بنویسید