به گزارش ایرنا، روستای چال مسیر دسترسی پر پیچ و خم و خطرناکی دارد، مسیری که در زمستان ها تا سه متر شاهد بارش برف و 50 کیلومتر آن سوی کوه های ستبر زنجان در منتهای زیبایی ، آرامش و خلوت قرار گرفته است.
اینجا تنهایی معنای دیگری دارد، یک راه، یک روستا و فقط یک پیرمرد و انبوهی از زیبایی و آرامش چنان در هم آمیخته اند که یکی بدون دیگری معلول می شود و خدا می ماند و خود خدا.
پیرمردی نزدیک 80 ساله بیش از 10 سال است که تنها در سینه کش کوهی زندگی می کند که شب ها از ترس صدا و هیاهوی طبیعت به خدا پناه می برد و برای خدا نامه می نویسد صداهایی که نمی شنود اما خیالش تنش را به لرزه می اندازد.
زبانی برای حرف زدن و گوشی برای شنیدن ندارد، اما اشاره می کند که وقتی می ترسم برای خدا می نویسم اگرچه سواد هم ندارم.
پیرمرد تنها بازمانده روستایی است که زمان های خیلی دور، برای خود جمعیت و برو بیایی داشته و اینک همه را وداع گفته و خودش مانده و ولی الله و خدای خودش.
یک اتاق 6 متری، چند کندوی عسل و درخت گردو، تنها دارایی های مردی که هیچ دلبستگی ندارد، چشم انتظار هیچ شخصی نیست و ثروت بی انتهای محبت خود را با لبخندی مدام تقدیم مهمانان خود می کند.
چشم چپ پیرمرد، تنها ساکن این روستا آب مروارید دارد و به رنگ آبی می زند، عینکی آفتابی روی چشمانش گذاشته تا کسی که اتفاقی مهمان وی شد از دیدن چشم رنگ پریده اش ناراحت نشود، اما لبخندش را حتی یک لحظه دریغ نمی کند.
زندگی در این فاصله دور از شهر، فناوری و امکانات برای یک انسان شهری حتی برای مدت کوتاهی محال به نظر می رسد، این را، راه دسترسی باریک و پر پیچ و خم، نبود امکانات ارتباطی و کمترین خدمات زندگی ثابت می کند.
پیرمرد اما برق دارد، بالای خانه اش یک پنل خورشیدی نصب است، ساعتش خوب کار می کند، چند سررسید کهنه روی هم قرار داده و یک خودکار که آخرین نفس هایش را می کشد، کیسه نان خشک را از دیوار آویزان کرده و قنداق اسلحه شکاری اش از لای رختخواب ها بیرون زده است.
پیرمرد با اشاره می گوید که از اسلحه برای شکار پرنده و حیوانات به عنوان غذا استفاده می کند.
کنار چشمه ای برکه ای ساخته و آب چشمه را با یک لوله پلاستیکی هدایت کرده، این شد آب مورد نیاز زندگی این تنها ساکن روستای چال.
داوودی دهیار روستای قلعه که در چهار کیلومتری چال قرار دارد، می گوید: روزها را با سنگ می شمارد، برای هر روز یک سنگ کنار می گذارد، سر 30 سنگ متوجه پایان یافتن ماه می شود، محرم و صفر برای عزاداری به روستای قلعه می آید و ماه رمضان هم مهمان همین روستاست.
پیرمرد اشاره می کند که خیلی می ترسد، یکی از دفترهایش را باز می کند، با خطوط عجیب و غریبی که شبیه هیچ نوع حروف الفبایی نیست، صفحه هایی را نشان می دهد که وقتی می ترسد می نویسد و بار دیگر با اشاره به آسمان، صورتش را جمع می کند و با نگاه نگران می گوید: وقتی می ترسم برای خدا می نویسم و دوباره لبخندش را تحویل می دهد.
پیرمرد دوباره با اشاره کاغذهای خرد و باریکی را نشان می دهد که همان دست خط ها و نوشته های درون دفترها روی آنها جا خوش کرده است و تا می کند و درون جیب پیراهنش می گذارد و بار دیگر صورتش را جمع می کند و آسمان را نشان می دهد که یعنی وقتی می ترسم برای خودم دعا می نویسم و توی جیبم می گذارم و به خدا می گویم کمکم کن.
بیرون خانه پیرمرد چند خانه ای هست که در آستانه تخریب قرار دارند، خانه هایی که زمانی ساکنانی داشته اما 10 سالی می شود که دیگر کسی آنجا نیست و مترکه شده است.
سرشماری سال 85 نشان می دهد که آن زمان آنجا سه نفر زندگی می کردند و پیرمرد اما همان موقع هم تنها بوده و زبانی برای حرف زدن و گوشی برای شنیدن نداشته.
نام پیرمرد را نمی دانیم، لای دفترش را ورق می زنیم ، شخصی در همان صفحه های اول نوشته 'با سلام به آقای ولی الله و عزیزانی که این دست خط را می خوانند، ولی الله از بچگی در اینجا زندگی می کند و امید او به شما عزیزان است، هرکسی راهش به این روستا خورد کمکی، تکه نانی یا خوراکی برای او هم بیاورد.'
با ایما و اشاره می پرسیم چه می خوری، بار دیگر دستانش را به آسمان بلند می کند که یعنی خدا را شکر، به درختان گردو، کندوهای عسل و یک درخت انگور اشاره می کند و ادای خوردن را در می آورد که یعنی از اینها می خورم.
آواهای ضعیف، مستمر و تکراری، تنها صدایی است که ولی الله از خود خارج می کند و به خیال خودش حرف می زند اما حرف نمی زند و حرف نمی شنود.
تنها صدای اطراف خانه و روستای پیرمرد، صدای بادی است که لا به لای برگ های خشک و زرد درختان گردو می پیچد و هر ازگاهی برگی را درون برکه نزدیک خانه می اندازد، اگر پیرمرد از خانه اش خارج شود و به سمت دیگری برود می توان صدای برگ های خشک پاییز را هم شنید.
کاوه حقیقی بخشدار زنجان می گوید: بارها ولی الله را به زنجان آوردیم اما هر بار فرار می کند و به روستا بر می گردد.
محمد صالحی مسئول روابط عمومی کمیته امداد امام خمینی(ره) استان زنجان هم می گوید: چون کر و لال است، از خدمات این بنیاد بهره مند نمی شود و باید سراغ بهزیستی رفت.
رباب موحد مسئول روابط عمومی اداره کل بهزیستی استان زنجان اضافه می کند: برای بهره مندی از خدمات بهزیستی باید در کمیسیون کر و لال بودن ولی الله ثابت و بعد باقی کارها و بیمه انجام شود.
پرویز قزلباش رئیس دانشگاه علوم پزشکی زنجان برای درمان چشم آب مروارید گرفته ولی الله می گوید: مدارکش را بیاورید تا تحت پوشش خدمات بهزیستی یا کمیته امداد قرار گیرد و ما هم بعد از آن عمل جراحی لازم را به رایگان انجام دهیم.
اما ولی الله چنان با طبیعت روستای چال درآمیخته که از تنهایی اش راضی است، از همه دنیا به همان اتاق 6 متری و محصولات گردو و عسل قناعت می کند و گلایه ای از هیچ کسی و هیچ جایی ندارد، شاید هم چون زبان ندارد، نمی توان گلایه ای داشته باشد چه برسد به انتظار بیمه شدن.
لابه لای دفترهای ولی الله پر است از نامه هایی که پیرمرد برای خدا نوشته، نوشته هایی که فقط خدا خوانده و کسی حتی نمی داند اینها یعنی چه، نوشته هایی که تنهایی 2 نفره پیرمرد و خدا را به تصویر می کشد ، نوشته هایی که این بار در لنز دوربین و قلم عکاس و خبرنگار ایرنا در سفر به روستای چال ثبت و ضبط می شود.
3001/8068
خبرنگار: مینا افشاری** انتشار: اسماعیل جهانبخش
اینجا تنهایی معنای دیگری دارد، یک راه، یک روستا و فقط یک پیرمرد و انبوهی از زیبایی و آرامش چنان در هم آمیخته اند که یکی بدون دیگری معلول می شود و خدا می ماند و خود خدا.
پیرمردی نزدیک 80 ساله بیش از 10 سال است که تنها در سینه کش کوهی زندگی می کند که شب ها از ترس صدا و هیاهوی طبیعت به خدا پناه می برد و برای خدا نامه می نویسد صداهایی که نمی شنود اما خیالش تنش را به لرزه می اندازد.
زبانی برای حرف زدن و گوشی برای شنیدن ندارد، اما اشاره می کند که وقتی می ترسم برای خدا می نویسم اگرچه سواد هم ندارم.
پیرمرد تنها بازمانده روستایی است که زمان های خیلی دور، برای خود جمعیت و برو بیایی داشته و اینک همه را وداع گفته و خودش مانده و ولی الله و خدای خودش.
یک اتاق 6 متری، چند کندوی عسل و درخت گردو، تنها دارایی های مردی که هیچ دلبستگی ندارد، چشم انتظار هیچ شخصی نیست و ثروت بی انتهای محبت خود را با لبخندی مدام تقدیم مهمانان خود می کند.
چشم چپ پیرمرد، تنها ساکن این روستا آب مروارید دارد و به رنگ آبی می زند، عینکی آفتابی روی چشمانش گذاشته تا کسی که اتفاقی مهمان وی شد از دیدن چشم رنگ پریده اش ناراحت نشود، اما لبخندش را حتی یک لحظه دریغ نمی کند.
زندگی در این فاصله دور از شهر، فناوری و امکانات برای یک انسان شهری حتی برای مدت کوتاهی محال به نظر می رسد، این را، راه دسترسی باریک و پر پیچ و خم، نبود امکانات ارتباطی و کمترین خدمات زندگی ثابت می کند.
پیرمرد اما برق دارد، بالای خانه اش یک پنل خورشیدی نصب است، ساعتش خوب کار می کند، چند سررسید کهنه روی هم قرار داده و یک خودکار که آخرین نفس هایش را می کشد، کیسه نان خشک را از دیوار آویزان کرده و قنداق اسلحه شکاری اش از لای رختخواب ها بیرون زده است.
پیرمرد با اشاره می گوید که از اسلحه برای شکار پرنده و حیوانات به عنوان غذا استفاده می کند.
کنار چشمه ای برکه ای ساخته و آب چشمه را با یک لوله پلاستیکی هدایت کرده، این شد آب مورد نیاز زندگی این تنها ساکن روستای چال.
داوودی دهیار روستای قلعه که در چهار کیلومتری چال قرار دارد، می گوید: روزها را با سنگ می شمارد، برای هر روز یک سنگ کنار می گذارد، سر 30 سنگ متوجه پایان یافتن ماه می شود، محرم و صفر برای عزاداری به روستای قلعه می آید و ماه رمضان هم مهمان همین روستاست.
پیرمرد اشاره می کند که خیلی می ترسد، یکی از دفترهایش را باز می کند، با خطوط عجیب و غریبی که شبیه هیچ نوع حروف الفبایی نیست، صفحه هایی را نشان می دهد که وقتی می ترسد می نویسد و بار دیگر با اشاره به آسمان، صورتش را جمع می کند و با نگاه نگران می گوید: وقتی می ترسم برای خدا می نویسم و دوباره لبخندش را تحویل می دهد.
پیرمرد دوباره با اشاره کاغذهای خرد و باریکی را نشان می دهد که همان دست خط ها و نوشته های درون دفترها روی آنها جا خوش کرده است و تا می کند و درون جیب پیراهنش می گذارد و بار دیگر صورتش را جمع می کند و آسمان را نشان می دهد که یعنی وقتی می ترسم برای خودم دعا می نویسم و توی جیبم می گذارم و به خدا می گویم کمکم کن.
بیرون خانه پیرمرد چند خانه ای هست که در آستانه تخریب قرار دارند، خانه هایی که زمانی ساکنانی داشته اما 10 سالی می شود که دیگر کسی آنجا نیست و مترکه شده است.
سرشماری سال 85 نشان می دهد که آن زمان آنجا سه نفر زندگی می کردند و پیرمرد اما همان موقع هم تنها بوده و زبانی برای حرف زدن و گوشی برای شنیدن نداشته.
نام پیرمرد را نمی دانیم، لای دفترش را ورق می زنیم ، شخصی در همان صفحه های اول نوشته 'با سلام به آقای ولی الله و عزیزانی که این دست خط را می خوانند، ولی الله از بچگی در اینجا زندگی می کند و امید او به شما عزیزان است، هرکسی راهش به این روستا خورد کمکی، تکه نانی یا خوراکی برای او هم بیاورد.'
با ایما و اشاره می پرسیم چه می خوری، بار دیگر دستانش را به آسمان بلند می کند که یعنی خدا را شکر، به درختان گردو، کندوهای عسل و یک درخت انگور اشاره می کند و ادای خوردن را در می آورد که یعنی از اینها می خورم.
آواهای ضعیف، مستمر و تکراری، تنها صدایی است که ولی الله از خود خارج می کند و به خیال خودش حرف می زند اما حرف نمی زند و حرف نمی شنود.
تنها صدای اطراف خانه و روستای پیرمرد، صدای بادی است که لا به لای برگ های خشک و زرد درختان گردو می پیچد و هر ازگاهی برگی را درون برکه نزدیک خانه می اندازد، اگر پیرمرد از خانه اش خارج شود و به سمت دیگری برود می توان صدای برگ های خشک پاییز را هم شنید.
کاوه حقیقی بخشدار زنجان می گوید: بارها ولی الله را به زنجان آوردیم اما هر بار فرار می کند و به روستا بر می گردد.
محمد صالحی مسئول روابط عمومی کمیته امداد امام خمینی(ره) استان زنجان هم می گوید: چون کر و لال است، از خدمات این بنیاد بهره مند نمی شود و باید سراغ بهزیستی رفت.
رباب موحد مسئول روابط عمومی اداره کل بهزیستی استان زنجان اضافه می کند: برای بهره مندی از خدمات بهزیستی باید در کمیسیون کر و لال بودن ولی الله ثابت و بعد باقی کارها و بیمه انجام شود.
پرویز قزلباش رئیس دانشگاه علوم پزشکی زنجان برای درمان چشم آب مروارید گرفته ولی الله می گوید: مدارکش را بیاورید تا تحت پوشش خدمات بهزیستی یا کمیته امداد قرار گیرد و ما هم بعد از آن عمل جراحی لازم را به رایگان انجام دهیم.
اما ولی الله چنان با طبیعت روستای چال درآمیخته که از تنهایی اش راضی است، از همه دنیا به همان اتاق 6 متری و محصولات گردو و عسل قناعت می کند و گلایه ای از هیچ کسی و هیچ جایی ندارد، شاید هم چون زبان ندارد، نمی توان گلایه ای داشته باشد چه برسد به انتظار بیمه شدن.
لابه لای دفترهای ولی الله پر است از نامه هایی که پیرمرد برای خدا نوشته، نوشته هایی که فقط خدا خوانده و کسی حتی نمی داند اینها یعنی چه، نوشته هایی که تنهایی 2 نفره پیرمرد و خدا را به تصویر می کشد ، نوشته هایی که این بار در لنز دوربین و قلم عکاس و خبرنگار ایرنا در سفر به روستای چال ثبت و ضبط می شود.
3001/8068
خبرنگار: مینا افشاری** انتشار: اسماعیل جهانبخش
کپی شد