اکثر مردم برای استراحت در خانه هایشان هستند. خیابان آرام آرام است. سرش را که از میان زباله ها بیرون می آورد، کارت خبرنگاری ام را نشانش می‌دهم. تعجب می کنم پیشنهاد مصاحبه را به راحتی قبول می کند.
ساعت 30 دقیقه بامداد است. بابک چهار ماهی هست که وارد کار جمع آوری ضایعات از زباله های شهری شده: '32 ساله و دیپلم ردی ام، 2بار ازدواج کردم و یه پسر 18 ماهه دارم'.
چشمم دنبال جایی برای نشستن و صحبت کردن می گردد. روی سکوی مرمری یکی از مغازه های مبل فروشی خیابان کوچمشکی می‌نشینیم. بابک، مردی عینکی و سیاه چرده است که محاسنش سن واقعی او را چند سالی بیش از آنچه هست نشان می دهد. پیراهن آستین کوتاهی که پوشیده، دست های تا آرنج سیاه شده اش را به چشم می زند.
می گفت از 2 روز پیش دنبال یک خبرنگار برای مصاحبه می گشت، اما راه ارتباطی برای این کار را نمی دانست.
پدرش بازنشسته یکی از شرکت‌ها است و الان در یک بنگاه معاملاتی فعالیت می‌کند و مادرش خانه‌دار است: 'هرکاری که فکرش رو بکنید کردم، از پخش اعلامیه، دستفروشی و نصب آگهی گرفته تا تن پوشی (پوشیدن لباسهای عروسکی)، لبو فروشی و باقالی فروشی'.
برای خرید و تعمیر گاری که الان پر از کارتن، جعبه پلاستیکی، آهن، شانه های خالی تخم مرغ و حلبی روغن است، 400 هزار تومان خرج کرده: 'از ساعت هفت و نیم شب کارم رو شروع می کنم، تا ساعت سه و نیم، حتی چهار و نیم صبح کار می کنم، وقتی کارم تموم شد، تازه گاری رو می برم پارکینگ آژانس[تاکسی تلفنی]، که 30 هزار تومن ماهی کرایه اش هست'.
در گرما گرم گفت و گوی دوطرفه گهگاهی نگاه های سنگین، متعجب و معنادار رهگذران است که ما را متوجه اطرافمان می کند.
کار شبانه بابک ساعت 9 صبح با فروش ضایعات جمع آوری شده به حسین آقا، صاحب گاراژی که به گفته وی فردی منصف و دارای باسکول دقیقی است، نتیجه می دهد.
طی روز کارهای جانبی و شخصی خود مثل واریز اقساط را انجام می دهد: 'حسین آقا حلبی را کیلویی 400 تومن، پلاستیک 550، کارتن 330، قوطی خالی رانی 2هزار و 300 و مس رو 15هزار تومان از ما می خرد. گاراژ دارهای دیگه ارزون تر می خرند'.
می گفت: بیمه تامین اجتماعی ندارد، اما توانسته در دولت اول آقای روحانی عضو بیمه سلامت شده و در زمان تولد تنها فرزندش، مشکل چندانی از بابت تامین هزینه های زایمان نداشته باشد.
درباره میزان درآمدش که سوال اکثر مردم هم هست، می پرسم: 'اگه روزهای تعطیل کار نکنی ماهی 800 هزار تومن، اگه هر روز کار کنی نزدیک یک و دویست (یک میلیون و دویست هزار) تومن درآمد داری'.
با دستش انتهای خیابان را نشان می دهد، هر شب 9 مسیر را طی می کند، تا بتواند یک لقمه نان حلال سر سفره زن و بچه اش ببرد.
معتقد است در زنجان مافیایی برای این کار وجود ندارد و تنها در شهرک های حومه زنجان اکثر محله ها سرقفلی دارند!
با اینکه در آغاز مصاحبه قصد داشتم در کمترین زمان سر و ته گفت و گو را هم بیاورم اما کنجکاوی من برای بیشتر دانستن و عطش بابک برای بیشتر گفتن باعث شد زمان سریعتر از آنچه که فکر می کردیم، بگذرد. حالا عقربه های ساعت یک و نیم بامداد را نشان می دهد.
صدای موسیقی کاروان بزرگ عروسی که خیابان را هم بسته اند، مصاحبه مان را قطع می کند. عده ای از مردان کُرد وسط خیابان مشغول پایکوبی اند. وقتی چهره بابک را نگاه می کنم، حسرتِ گرفتن یک عروسی پرطمطراق در چشمانش موج می زند.
از پدر و 2 برادرش می گوید: 'من بچه اول خونه هستم، پدرم ماهی 900 هزار تومن حقوق بازنشستگی می گیره، داداش آخری فوق لیسانسه و مشکل خاصی نداره، اما داداش وسطی چون تو 17 سالگی با یه دختر بزرگتر از خودش ازدواج کرد و منجر به طلاق شد، دچار جنون ادواری شده'.
بعد از کشیدن آهی پر از درد، ادامه می دهد: 'الان یه دختر 10 ساله داره و خودش تحت درمان هست، بابام دنبال کارهاشه تا برای دریافت حقوق، از کارافتادگی براش بگیره'.
بابک به طلاق توافقی اش از همسر اول و ازدواج دوم اش بعد از گذشت 15 ماه مجردی اشاره می کند: 'ازدواج دومم سال 93 بود و الان هم در زیرزمین 50 متری که آشپزخونه و اتاق هم نداره زندگی می کنم'.
مهریه همسر دومش 25 میلیون تومان است و با اطلاع خانواده همسر، مهریه را 'عندالاستطاعه' تعیین کرده اند، تا در صورت نداشتن توان مالی برای پرداخت مهریه زندانی نشود.
دوست داشت در زندگی اش 'نقاش، باستان شناس یا عضو یگان ویژه نیروی انتظامی' شود، اما الان فقط به فکر تامین آینده پسرش رضا و زندگی مشترکش هست.
بابک با برخی مسایل سیاسی هم بیگانه نیست. می گوید: 'در زمان انتخابات با تحقیق در خصوص نامزدها به روحانی رای دادم. الان رئیس جمهوری باید برای حل مشکل بیکاری راهکار بدهد، چرا که واقعا مردم با مشکل مواجه هستند'.
از افرادی می گوید که برای زباله گردی حتی توان خرید گاری هم ندارند. همزمان جوانی 35 ساله که با گونی زباله گردی می کند، از مقابلمان رد می شود. با دعوت بابک، 'سید' با اکراه قبول می کند دقایقی به سوالاتم جواب دهد.
او کارتن خواب است و اهل آبیک قزوین. نزدیک هفت سال است ساکن زنجان شده و علت آمدن به زنجان را کلاهبرداری شریک زنجانی اش از او به مبلغ 32 میلیون تومان عنوان می کند.
سید که فردی لاغر اندام، عینکی، کم مو و ته ریش دارد. با هیجانِ همراه با توپوق، حسرت و به خاطر زود رفتن، با عجله صحبت می کند: 'دیپلم فنی و حرفه ای دارم و در کرج با شریک کلاهبردارم آرماتور بندی می کردم، به بهانه کار به زنجان اومدیم، اما آمدن همان و آواره شدن به علت کلاهبرداری همان'.
بعد از رفتن سید، بابک با نگاه دنباله داری که به سمت او دارد، می گوید: 'این یک نمونه از 10 ها نمونه زباله گردهای بدون گاری بود.'
ادامه می دهد: 'بوی بد زباله ها خیلی اذیتمان می کند، به خصوص من که به خاطر بخار کردن شیشه عینک توانایی ماسک زدن ندارم'.
در میانه صحبت هایش فهمیدم از رفتار برخی مردم که نگاه ترحم آمیز همراه با حرف های درگوشی با پسر یا همراهشان دارند، دلخور بوده و البته معتقد است اکثر مردم رفتار مناسبی با زباله گردان دارند.
او همچنین از خطرات جانی این کار صحبت می کند و بابت نجات جانش از تصادفی که چند هفته قبل پژو با گاری اش کرده بود، خدا را شکر می کند.
بابک نکته مهمی دیگری را گوشزد می کند که شاید کمتر کسی به فکرش می رسد: 'زمان زباله گردی باید مواظب بود تا سرنگ معتادان در محل زباله ها نباشد، وگرنه امکان ابتلا به انواع بیماری ها از جمله (ایدز) خیلی زیاد است'.
دغدغه اصلیش را تامین مسکن، هزینه های روزمره، تحصیل فرزند و آینده نامعلومش عنوان می کند.
ساعت حوالی سه بامداد را نشان می دهد. زمان خداحافظی آخرین جمله بابک تاثیرگذار است: 'من به امید این وعده خدا که می فرماید بعد از هر سختی، آسانی است، تلاش و زندگی می کنم'.
3216/6085
گزارشگر: سجاد کریمی ** انتشار دهنده: رویا رفیعی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.