«دختر منی؛ چشم راست منی، عزیزکم» مدام این جملات را تکرار میکند؛ مهربانی و مهمان نوازی از اولین جملات اش هویدا میشود. مادر است مثل تمام مادرها با یک تفاوت؛ او مادر شهید است. با امروز، 31 سال و 9 ماه و هشت روز از شهادت پسرش سپری میشود، اما به محض اینکه نام فرزند شهیدش را میبرم اشک در چشمانش حلقه می زند.
از شهید بگویید...«چه بگویم؟ بگویم او شهید شد و من ماندهام؟» فرقی بین پسر شهیدش با بقیه شهدا نمیداند؛ «چند هزار جوان مانند فرزند من برای دفاع ازکشور رفتند، فرقی بین پسر من با آنها نیست.»
خانه سادهای دارد. کنار یک دار قالی نشسته؛ نامش فاطمه است، تنها دختر خانواده دولتی زاده. به گفته خودش 95 سال دارد اما شناسنامهاش میگوید در سال 1308 متولد شده. علی رغم سن بالا بینایی و شنوایی خوبی دارد و گاهی برای تفنن فرش هم میبافد. با دست به تابلو فرش روی دیوار اشاره میکند ومیگوید: «همه را خودم بافتم، شغل خانوداگی ما در بیجار فرشبافی بود.»
مادر خدمات پسر شهیدش به مردم و انقلاب را وظیفه میداند و میگوید: «پاسدار بود کسی به جز اون جرات نداشت به منطقه برود؛ آن زمان سنندج حساس بود.»
رشته کلام را برادر شهید به دست میگیرد: «شهید متولد 28 اسفند سال 1336 بود و 13 آذر 1365 در سنندج به شهادت رسید.»
جزییات شهادت علی اوسط را خوب به خاطر دارد: «وقتی مهمان منزل یکی از دوستانش در سنندج بود. نیروهای ضد انقلاب از حضورش از منطقه مطلع می شوندو خانه به محاصره گروهک معاند در میآید. شهید به خانواده میگوید از خانه بیرون نیایند؛ خودش تنها با یک کلت کمری با ضد انقلاب که تعدادشان کم هم نبود؛ درگیر میشود حتی بر اساس شواهد چند نفر از ضد انقلاب زخمی میشوند ولی علی رغم اینکه تعدادشان زیاد بود و از اسلحههای سنگین استفاده میکردند؛ دستشان به شهید نمیرسد.»
وقتی نیروهای کمکی از فرودگاه سنندج که همان حوالی بوده میرسند؛ شهید به شدت زخمی شده بود.
«وقتی به بیمارستان رسیدیم؛ به شهادت رسیده بود. ولی مادر فردا صبح از خبر مطلع شد.»
بعد از انقلاب مسئول کمیته امداد امام خمینی در سنندج بود و به مناطق دور دست ارزاق عمومی میبرد. بومی بود؛ منطقه را خوب میشناخت و دوستان زیادی در سنندج داشت. بعدها وظیفه جلب توابین گروهکهای ضد انقلاب بر عهده شهید طهماسبی گذاشته شد که این میشود سرآغاز دشمنی سران ضد انقلابی با او.
«بومی بود و مردم منطقه به او اعتماد و اطمینان داشتند.» این را برادر شهید اضافه میکند و میگوید: «به خیلی از خانواده ها برای حل مشکلات خانوداگی ومعیشتی کمک میکرد؛ حتی برا تهیه جهیزیه نوعروسان هم آستین بالا میزد.»
برادر شهید به قدرشناسی مردم تاکید میکند و با اشاره به شهادت شهدای مدافع حرم؛ معتقد است که همین حالا بعد از گذشت سالها از خاتمه جنگ تحمیلی شهدا و خانوده شهدا جایگاه خاصی در جامعه دارند. «مردم الان به مسائل سیاسی بیناتر شدهاند و بهتر درک میکنند؛ مردم میدانند شهدا افرادی بودند از خود گذشته، کسانی که علی رغم تعلق خاطرهای خود از خانواده و عزیزان خود جدا میشوند.»
برادر شهید طهماسبی ادامه میدهد: «ایرانیها همیشه تابع حقیقت بودند و ایمان دارند و به واقعیتها پی بردهاند.»
شهید طهماسبی در زمان شهادت دختری سه ساله و پسری یک ساله داشت که حالا بزرگ شدهاند.
او نوه ای هم دارد که حالا چهار ساله است. پدر شهید طهماسبی که تا بزرگ شدن فرزندان شهید کنارشان مانده بود،دوسالی است که به دیدار حق شتافته است. هنگام خداحافظی، مادر شهید با لبخندی بر لب بدرقه ام می کند و من تصنیف معروف عارف قزوینی را در ذهنم مرور میکنم: از دست عدو ناله من از سر درد است/اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است/ جانبازی عشاق، نه چون بازی نرد است/ مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است....
* روزنامه مردم نو، فرناز محرر، 1397،6،7.
3088/8068
از شهید بگویید...«چه بگویم؟ بگویم او شهید شد و من ماندهام؟» فرقی بین پسر شهیدش با بقیه شهدا نمیداند؛ «چند هزار جوان مانند فرزند من برای دفاع ازکشور رفتند، فرقی بین پسر من با آنها نیست.»
خانه سادهای دارد. کنار یک دار قالی نشسته؛ نامش فاطمه است، تنها دختر خانواده دولتی زاده. به گفته خودش 95 سال دارد اما شناسنامهاش میگوید در سال 1308 متولد شده. علی رغم سن بالا بینایی و شنوایی خوبی دارد و گاهی برای تفنن فرش هم میبافد. با دست به تابلو فرش روی دیوار اشاره میکند ومیگوید: «همه را خودم بافتم، شغل خانوداگی ما در بیجار فرشبافی بود.»
مادر خدمات پسر شهیدش به مردم و انقلاب را وظیفه میداند و میگوید: «پاسدار بود کسی به جز اون جرات نداشت به منطقه برود؛ آن زمان سنندج حساس بود.»
رشته کلام را برادر شهید به دست میگیرد: «شهید متولد 28 اسفند سال 1336 بود و 13 آذر 1365 در سنندج به شهادت رسید.»
جزییات شهادت علی اوسط را خوب به خاطر دارد: «وقتی مهمان منزل یکی از دوستانش در سنندج بود. نیروهای ضد انقلاب از حضورش از منطقه مطلع می شوندو خانه به محاصره گروهک معاند در میآید. شهید به خانواده میگوید از خانه بیرون نیایند؛ خودش تنها با یک کلت کمری با ضد انقلاب که تعدادشان کم هم نبود؛ درگیر میشود حتی بر اساس شواهد چند نفر از ضد انقلاب زخمی میشوند ولی علی رغم اینکه تعدادشان زیاد بود و از اسلحههای سنگین استفاده میکردند؛ دستشان به شهید نمیرسد.»
وقتی نیروهای کمکی از فرودگاه سنندج که همان حوالی بوده میرسند؛ شهید به شدت زخمی شده بود.
«وقتی به بیمارستان رسیدیم؛ به شهادت رسیده بود. ولی مادر فردا صبح از خبر مطلع شد.»
بعد از انقلاب مسئول کمیته امداد امام خمینی در سنندج بود و به مناطق دور دست ارزاق عمومی میبرد. بومی بود؛ منطقه را خوب میشناخت و دوستان زیادی در سنندج داشت. بعدها وظیفه جلب توابین گروهکهای ضد انقلاب بر عهده شهید طهماسبی گذاشته شد که این میشود سرآغاز دشمنی سران ضد انقلابی با او.
«بومی بود و مردم منطقه به او اعتماد و اطمینان داشتند.» این را برادر شهید اضافه میکند و میگوید: «به خیلی از خانواده ها برای حل مشکلات خانوداگی ومعیشتی کمک میکرد؛ حتی برا تهیه جهیزیه نوعروسان هم آستین بالا میزد.»
برادر شهید به قدرشناسی مردم تاکید میکند و با اشاره به شهادت شهدای مدافع حرم؛ معتقد است که همین حالا بعد از گذشت سالها از خاتمه جنگ تحمیلی شهدا و خانوده شهدا جایگاه خاصی در جامعه دارند. «مردم الان به مسائل سیاسی بیناتر شدهاند و بهتر درک میکنند؛ مردم میدانند شهدا افرادی بودند از خود گذشته، کسانی که علی رغم تعلق خاطرهای خود از خانواده و عزیزان خود جدا میشوند.»
برادر شهید طهماسبی ادامه میدهد: «ایرانیها همیشه تابع حقیقت بودند و ایمان دارند و به واقعیتها پی بردهاند.»
شهید طهماسبی در زمان شهادت دختری سه ساله و پسری یک ساله داشت که حالا بزرگ شدهاند.
او نوه ای هم دارد که حالا چهار ساله است. پدر شهید طهماسبی که تا بزرگ شدن فرزندان شهید کنارشان مانده بود،دوسالی است که به دیدار حق شتافته است. هنگام خداحافظی، مادر شهید با لبخندی بر لب بدرقه ام می کند و من تصنیف معروف عارف قزوینی را در ذهنم مرور میکنم: از دست عدو ناله من از سر درد است/اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است/ جانبازی عشاق، نه چون بازی نرد است/ مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است....
* روزنامه مردم نو، فرناز محرر، 1397،6،7.
3088/8068
کپی شد