راه خروج از این زنجیره تصاعدی بحران، بازگشت به سیاست سنتی دهه قبل ایران و پاسخ های غیر مستقیم از طریق متحدان و غیرعلنی نمودن حمایت های موثر از متحدان است؛ مشابه سیاستی که آمریکایی ها از سال ٢٠٠٦ در پیش گرفته اند.
میر یوسف علوی، کارشناس روابط بین الملل در یادداشتی برای جماران نوشت:
چرخه تصاعدی بحران بین ایران و اسرائیل ادامه دارد و صاحب نظران نظامی و سیاسی دو طرف با تمسک به نظریه های کلاسیک بازدارندگی و توازن وحشت در مورد میزان و نحوه پاسخ به طرف متخاصم برای تغییر محاسبات طرف مقابل و قطع این زنجیره مشغول بحث هستند.
با این حال، به نظر نمی رسد که محاسبات شخص بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر رژیم اسرائیل چندان با معادلات کلاسیک بازدارندگی تغییر کنند. سناریوی ایده آل نتانیاهو، تکرار سناریوی چرچیل در جنگ جهانی دوم است؛ موضوعی که تز دکتری نتانیاهو در دانشگاه هاروارد بوده است. به این معنی که تنش با ایران تا حدی افزایش یابد که آمریکا وادار به ورود به جنگ در حمایت از اسرائیل شود. در این مسیر وی ابایی از تحمل خسارات قابل توجه نیز نخواهد داشت. در این مسیر، اگر نتانیاهو بتواند آمریکا را به نفع خود به جنگ با ایران وارد کند به هدف خود رسیده است و اگر موفق نشود، به ضربات فعلی خود به ایران و متحدانش ادامه خواهد داد؛ مشابه کاری که این سال ها در سوریه کرده و می کند.
با در نظر گرفتن این مساله، راه خروج از این زنجیره تصاعدی بحران، بازگشت به سیاست سنتی دهه قبل ایران و پاسخ های غیر مستقیم از طریق متحدان و غیرعلنی نمودن حمایت های موثر از متحدان است؛ مشابه سیاستی که آمریکایی ها از سال ٢٠٠٦ در پیش گرفته اند.
در سال ٢٠٠٦ که نظامی گری مستانه بوش در عراق و افغانستان به گل نشست و همینطور بعد از فاجعه بن غازی که به کشته شدن سفیر آمریکا در لیبی در سال ٢٠١١ انجامید، آمریکایی ها در بسیاری از راهبردها و روش هایشان در خاورمیانه تجدید نظر کردند که یکی از آنها اتخاذ سیاست مناقشه انگیز هدایت از پشت یا leading from behind(LFB) بود.
برخی تحلیلگران آمریکایی در این سالها به این نتیجه رسیده بودند که یکی از دلایل عمده تشدید جوّ ضد آمریکایی و تلفات بالای نظامیان این کشور در خاورمیانه، مداخله آشکار و نظامی در کنار حمایت علنی از دست نشانده ها و گروههای همسوست. لذا سعی کردند حتی در مواردی که حضور نظامی سنگینی در درگیری های منطقه دارند، این حضور غیر علنی و نامحسوس باشد. بعنوان مثال در حالی که طبق گزارشات موثق، بعد ٧ اکتبر گروهی از نظامیان آمریکایی با استقرار در سرزمین های اشغالی، ارتش رژیم اسراییل را یاری داده اند، این موضوع غیر برجسته و غیر علنی دنبال شده است.
انتشار کتاب اخیر باب وودوارد درباره پشت پرده جنگ های غزه و اوکراین نیز می تواند تلاشی در همین جهت ارزیابی شود. یا به عنوان نمونه دیگر، آمریکایی ها همین سیاست را در قبال حضور نیروهای آن در بخشی از سوریه دنبال کرده اند و یکی از جنبه های سیاست LFB، عدم برجسته سازی شخصیت های نظامی در برابر شخصیت های نظامی است. تا قبل ٢٠٠٦، افرادی نظیر ژنرال شوارتسکف یا ژنرال کالین پاول، جزو چهره های اصلی رسانه ای سیاست خارجی آمریکا بودند، ولی بعد اتخاذ سیاست LFB دیگر شاهد چنین چهره سازی هایی نبودیم.
در طرف مقابل، سیاست هدایت از پشت در عمل دهه ها از سوی ایران دنبال می شد و جمهوری اسلامی ایران همواره حمایت خود را از گروههای همسو، حمایتی معنوی می خواند و این که گروههای مقاومت نیازی به حمایت تسلیحاتی یا مالی ایران ندارند. با این حال بعد ناکامی های ماشین جنگی آمریکا و رژیم اسرائیل در منطقه و به ویژه پیروزی درخشان حزب الله لبنان در جنگ ٣٣ روزه، ایران در عمل سیاست قبلی را کنار گذاشت و سیاست معکوسی را دنبال کرد که می شود از آن به سیاست هدایت از جلو یا leading from front یا LFF تعبیر کرد. می شود راجع به مقایسه آثار و نتایج این دو سیاست ساعت ها بحث کرد، ولی یکی از آثار آن مقایسه واکنش ناگریز ایران به ترور سید حسن نصرالله با واکنش ایران نسبت به ترور عباس موسوی یا شیخ احمد یاسین بود.
هر چند بازگشت کامل و فوری ایران به سیاست سنتی منطقی خود به صورت دفعی دشوار است، ولی می شود فعلا با احاله پاسخ به رژیم اسرائیل توسط گروههای همسو فعلا زنجیره تصاعدی بحران را کنترل کرد و به تدریج به سمت سیاست سنتی خاورمیانه ای کشور بازگشت.