. این تن اگر چه بیسر در خاک و خون تپیده اسـت اما به عالـم و آدم فخـر میفروشد. ذات فخر و حقیقت عزت و سربلندی است و آنسویتر سری را بر نیزه میبرند که ماه و آفتاب در پیرامونش به طواف ایستادهاند و لبهایش که سرشار از خاک و خوناند، در نجوایی عاشقانه، آیات قرآن را زمزمه میکند و مسافران آسمانی اتوبوس، به خواهری میاندیشند که بریدن سر برادرش را دیده است و اینک از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام باید چشم بدوزد به سر برادری که در نجوایی عاشقانه، آیات قرآن را زمزمه میکند و طفلان که از سوزاندن خیمهها، بال و پری سوخته را در برابر چشمان کور کوفیان و شامیان، به تماشا گذاشتهاند و خود، چشمان کوچکشان را بر لبهایی دوختهاند که در نجوایی عاشقانه آیات سوره کهف را زمزمه میکند و مسافران آسمانی اتوبوس به زخمهایی فکر میکنند که به عمق تاریخ و به اندازه تمامی افلاک با آدم از ازل تا ابد، سخنها دارند.
خورشید آرام آرام در کنار سرهای بر نیزهها نشسته غروب میکند و آسمان را به تمامی، خاک و خون فرا میگیرد و در صحرا آیه آیه قرآن پراکنده شدهاند ، سرها بر نیزهها قرآن میخوانند و آیهها در کنار نیزهها آرام میگیرند. و کودکان در کنار بیرق باشکوه خداوند – زینب – سر بر دامن خاک مینهند. آفتاب سر بر نمیآورد و ماه و ستاره به شرم و به درد اشک میریزند و زخمها یکبار دیگر سر باز میکنند و خون بر پیشانی آسمان میپاشد.
چکاچاک شمشیرها و خنجرها ، خون و پیشانی ، تشنگی و درد، کربلایی که آوای غمگین هَلمِنناصرِ یََنصُرنی در آن پیچیده است ، اتوبوس در کنار علقمه آرام میگیرد، دستها در آب فرو میروند و آبی نوشیده نمیشود،آتش و دود آسمان را در آغوش گرفته است و اتوبوس به سمت صحرای کربلا حرکت میکند .
شمر وارد گودال قتلگاه میشود و مسافران اتوبوس بر بالای تل زینبیه به سوگ مینشینند و زینب (س) به درد، خون از چشمانش جاری میشود پرستوها بر تل زینبیه سوگواری میکنند و آتش و دود از گودال قتلگاه به آسمان برخاسته است. اسبها را برتن حسین (ع).... این فریاد عمر سعد است و پرچم سیاه برفراز تل در اندوه و سوگ به اهتزاز در میآید. خیمهها در آتش و دود میسوزند و مسافران اتوبوس در کنار خیمههای آتش گرفته به درد، اشک خون میبارند. مسافران آسمانی حرکـت میکننـد، جـادهها را طـی میکنند از خاک عراق فاصله میگیرند ولی شگفت کربلا در برابر آنهاست. به کربلا ، نزدیک و نزدیـکتر میشوند و اتوبوس گویی در دَوَرانی عاشقانه فقط حول یک محور میچرخد اتوبوس حرکت نمیکند و مسافران آسمانی در طواف کربلا ایستادهاند. حسین (ع) روبروی آنهاست، و زینب در کنار آنها نشسته است هیچ چیزِ این سفر غریب و بیگانه نیست و بوی سیب در جان و جهان مسافران پیچیده است ، گویی کسی همه آنها را در آغوش گرفته است و عطر خوش سیب را به آنها تقدیم میکند. دودِ آتشِ خیمههای کربلا و آتشی که به ناگاه و در رکاب اتوبوس عربده میکشد باهم یکی میشوند، شمر از گودال قتلگاه بیرون میآید و سر حسین (ع) را در دست گرفته است زینب (س) بر سر میکوبـد و مسافـران اتوبـوس پـای در باغی میگذارند پر از درختهای سیب و عطر معصوم (س) در تمام جان و جهان مسافران میپیچد، سر حسین (ع) بر نیزه و مسافرانی که از جسم مطهرشان خاکستر عشق برآمده است . کاروان اسیران حرکت میکند و کربلا رویاروی ایستاده است و به درد گریه میکند .
مسافران بهشتی اتوبوس در سوگ حسین (ع) با زینب شروههای درد را تکرار می کنند و بهشت به احترام آمدنشان به تمام قامت ، ایستاده است .
مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خوزستان