به گزارش ایرنا در این گزارش می خوانیم:
سکوت شب همه جا را فرا گرفته است، دم دمای سپیده دم و گرگ و میش هوا که می شود می توان صدای بال زدن چند پرنده را شنید. به خاطر سرما زیر لحافی که روی کرسی پهن شده است، می خزد. در عالم خواب و بیداری این بار صدای کلاغ ها و پر زدن آن ها را از روی درخت سپیدار بزرگ وسط حیاط خانه می شنود. از لای درز در چوبی اتاق بوی تازگی برف و سرمای آن مشامش را می نوازد.
آرام چشمانش را باز می کند و این بار از لای در نیمه باز چشمش به حیاط می افتد که از برف پوشیده شده و همچون عروس لباس سپیدی بر تن کرده است. دیری نمی گذرد که پدر خانواده اهالی خانه را صدا می کند تا به کمکش بیایند و برف های روی بام خانه را بروبند. با این که حدود 65 سال از آن روزها می گذرد اما هنوز هم آن روزهای برفی و حال و هوایش را به خاطر دارد. خوب به خاطر می آورد که آن روز عمدا خودش را به خواب زد تا پدر او را از انجام دادن این کار معاف کند. آن روز پدر از صبح خیلی زود همراه با برادرش به پشت بام رفتند. همان طور که در رختخواب گرم خوابیده بود صدای آن ها را می شنید که یکی نردبان چوبی را محکم گرفته بود تا روی آن همه برف سر نخورد و دیگری خود را با چه مشقتی به پشت بام رساند.
دلهره مادر هم گاهی حواس شان را پرت می کرد که نگران بود مبادا پای فردی روی پشت بام بلغزد و روی زمین بیفتد. برف سنگین آن روزها به این راحتی ها پارو نمی شد و مردان خانه به نوبت این کار را انجام می دادند. چله بزرگ را پشت سر گذاشته و به چله کوچک رسیده بودند. خورشید که نورش را روی برف نشسته بر حیاط خانه ها می گستراند، کم کم بچه ها و اهالی کوچک خانه از خواب بیدار و با دیدن آن همه برف شگفت زده می شدند.
آن روز، روز آن ها بود. دل دل بچه ها برای رفتن به حیاط و برف بازی کردن تمامی نداشت. هول هولکی ناشتایی می خوردند و هر چه مادر توصیه می کرد که لباس های پشمی و گرم شان را بر تن کنند، گوش شان بدهکار نبود و فقط می خواستند زودتر به حیاط یا کوچه بروند و با بچه های هم سن و سال خود این فرصت را غنیمت می شمردند و در میان هیاهوی کودکی خود گم می شدند.
بازار درست کردن آدم برفی آن موقع ها در هر کوی و برزنی داغ بود. سرو صدا از کوچه ها و خانه باغ های بزرگ آن موقع شنیده می شد. یکی از بچه ها می دوید و از مادرش کلاه و شال بافتنی می خواست و دیگری به درخانه شان می رفت تا هویج بگیرد و به جای بینی آدم برفی اش بگذارد.
پسربچه ها شیطنت می کردند، از سر و کول هم بالا می رفتند و دخترها با این که جرئت کمتری داشتند اما برف های وسط کوچه را صاف می کردند و یکی می نشست و دیگری دستان او را از پشت اش می گرفت و دنبال خود مانند سورتمه ران می کشید. چه کیفی می کردند و لذتی می بردند.
حیاط مدرسه های آن موقع هم مالامال از برف بود و باید برای برداشتن هر قدم پای شان را از روی زمین بلند می کردند. آن جا هم زنگ های تفریح غلغله ای به پا بود. صدای ناظم مدرسه با آن ابهتش در گوش دانش آموزان می پیچید که از بزرگ ترها می خواست هوای بچه های کوچک تر را داشته باشند و روی زمین لغزان دنبال هم ندوند.
روزها از پی هم دوید و گذشت و تمام آن خاطره ها پشت قاب چوبی عکس های قدیمی باقی ماند. این روزها برخی بچه ها با این که مشتاق برف هستند اما ترجیح می دهند آن را از پشت پنجره های دو جداره آپارتمان ها به تماشا بنشینند. مادران از ترس سرما کمتر اجازه می دهند که کودکان به بیرون بروند و برف بازی کنند. برخی از آن ها همان طور که تبلت یا تلفن همراه در دست دارند ترجیح می دهند از منظره های زمستانی عکس بگیرند تا این که به دل برف بزنند و در میان دانه های برف فرو روند و بازی کنند.
در شب های سرد و زمخت آن سال ها که رفت و آمد در خیابان ها کم بود و از روشنایی خبری نبود و همه در خانه هایشان دور هم جمع می شدند مادرها شیره انگوری را که در تابستان تهیه کرده بودند با کاسه ای برف می آوردند و اهل خانه برف و شیره انگور می خوردند. بیشتر مادربزرگ ها خود را مهیای درست کردن «کاچی» می کردند و بساط تمیز کردن گندم در مجمعه های بزرگ را راه می انداختند تا از اول صبح کاچی را بار بگذارند و برای نهار با غذای داغ و محلی از اهالی خانه پذیرایی کنند.
یکی از شهروندان قدیمی که اکنون 75 ساله است می گوید: آن روزها در هوای سرد استخوان سوز غذاهای گرم و قوت بخش پخته می شد تا اعضای خانواده به خصوص بچه ها قوت بگیرند.
بانو «پهلوانلو» ادامه می دهد: زنان و مردان بدون داشتن امکانات لازم در زمان قدیم سختی های زیادی را متحمل می شدند زیرا در آن سال های دور از لوله کشی آب خبری نبود و مجبور بودند برای انجام کارهای روزانه مانند شست و شوی ظرف ها از چاه آب بکشند. برخی نیز حوضی کوچک در وسط حیاط داشتند که زمستان ها یخ می بست و باید یخ آن را می شکستند و برای امور روزمره از آن استفاده می کردند.
یکی از بانوان بجنوردی سرد و گرم چشیده روزگار می گوید: در زمان قدیم برف های سنگینی می بارید و صبح که از خواب بیدار می شدیم همه جا سفید پوش بود و فقط تلالو برف به چشمان مان می خورد. آن موقع ها بزرگ ترها یخ حوض را می شکستند و از حوض آب بر می داشتند، بانوان خانه در زمهریر سوزناک آن روزها ناچار بودند ظرف ها و لباس ها را با همان آب سردی که استخوان ها را به درد می آورد، بشویند.
«مستوفی» بیان می کند: این کار هر روز بود و همه به انجام دادن این کارهای سخت عادت کرده بودند و اعتراضی نداشتند و سعی می کردند سرمای سخت آن روزها را به گرمای دور هم بودن پیوند بزنند.
وی ادامه می دهد: غروب های سرد زمستان که فقط صدای بال و پر زدن کلاغ ها روی درختان به گوش می رسید، سکوت سهمگینی داشت که این سکوت با صدای کلون های درهای قدیمی می شکست و هر روز غروب اقوام و آشنایان می آمدند و تا پاسی از شب دور هم می نشستند و شب های بلند و سرد آن موقع را که فقط شعله بخاری های نفتی و زغالی گرمابخش آن بود، با هم سر می کردند.
شهروندی دیگر هم که با دیدن برفی که در چند روز گذشته بارید، به وجد آمده است، می گوید: متاسفانه در سال های اخیر میزان بارش ها بسیار کم شده است در حالی که در زمان قدیم از ابتدای زمستان و گاهی از اواخر پاییز بارش برف آغاز می شد.
«یداللهی» ادامه می دهد: پس از بارش هر برف شدید مردهای هر محله آستین همت بالا می زدند و برف بخشی از معابر را که پر رفت و آمد بود پارو می کردند تا بچه ها و بانوان برای رفت و آمد مشکلی نداشته باشند.
وی می افزاید: بازار نفتی ها در آن زمان داغ بود و با گاری دستی کوچکی که داشتند به هر محله سر می زدند و با صدای بلند می گفتند «نفتیه، نفتی» تا آن هایی که نفت مورد نیازشان تمام شده بود خبر دار شوند و نفت بخرند. برخی از خانواده ها که پر جمعیت بودند یک یا دو تانکر نفت در گوشه حیاط خود داشتند و آن ها را پر می کردند تا هر روز ناچار نباشند نفت تهیه کنند.
اخبار خراسان شمالی را در کانال تلگرامی اخبار ایرنا خراسان شمالی به نشانی
سکوت شب همه جا را فرا گرفته است، دم دمای سپیده دم و گرگ و میش هوا که می شود می توان صدای بال زدن چند پرنده را شنید. به خاطر سرما زیر لحافی که روی کرسی پهن شده است، می خزد. در عالم خواب و بیداری این بار صدای کلاغ ها و پر زدن آن ها را از روی درخت سپیدار بزرگ وسط حیاط خانه می شنود. از لای درز در چوبی اتاق بوی تازگی برف و سرمای آن مشامش را می نوازد.
آرام چشمانش را باز می کند و این بار از لای در نیمه باز چشمش به حیاط می افتد که از برف پوشیده شده و همچون عروس لباس سپیدی بر تن کرده است. دیری نمی گذرد که پدر خانواده اهالی خانه را صدا می کند تا به کمکش بیایند و برف های روی بام خانه را بروبند. با این که حدود 65 سال از آن روزها می گذرد اما هنوز هم آن روزهای برفی و حال و هوایش را به خاطر دارد. خوب به خاطر می آورد که آن روز عمدا خودش را به خواب زد تا پدر او را از انجام دادن این کار معاف کند. آن روز پدر از صبح خیلی زود همراه با برادرش به پشت بام رفتند. همان طور که در رختخواب گرم خوابیده بود صدای آن ها را می شنید که یکی نردبان چوبی را محکم گرفته بود تا روی آن همه برف سر نخورد و دیگری خود را با چه مشقتی به پشت بام رساند.
دلهره مادر هم گاهی حواس شان را پرت می کرد که نگران بود مبادا پای فردی روی پشت بام بلغزد و روی زمین بیفتد. برف سنگین آن روزها به این راحتی ها پارو نمی شد و مردان خانه به نوبت این کار را انجام می دادند. چله بزرگ را پشت سر گذاشته و به چله کوچک رسیده بودند. خورشید که نورش را روی برف نشسته بر حیاط خانه ها می گستراند، کم کم بچه ها و اهالی کوچک خانه از خواب بیدار و با دیدن آن همه برف شگفت زده می شدند.
آن روز، روز آن ها بود. دل دل بچه ها برای رفتن به حیاط و برف بازی کردن تمامی نداشت. هول هولکی ناشتایی می خوردند و هر چه مادر توصیه می کرد که لباس های پشمی و گرم شان را بر تن کنند، گوش شان بدهکار نبود و فقط می خواستند زودتر به حیاط یا کوچه بروند و با بچه های هم سن و سال خود این فرصت را غنیمت می شمردند و در میان هیاهوی کودکی خود گم می شدند.
بازار درست کردن آدم برفی آن موقع ها در هر کوی و برزنی داغ بود. سرو صدا از کوچه ها و خانه باغ های بزرگ آن موقع شنیده می شد. یکی از بچه ها می دوید و از مادرش کلاه و شال بافتنی می خواست و دیگری به درخانه شان می رفت تا هویج بگیرد و به جای بینی آدم برفی اش بگذارد.
پسربچه ها شیطنت می کردند، از سر و کول هم بالا می رفتند و دخترها با این که جرئت کمتری داشتند اما برف های وسط کوچه را صاف می کردند و یکی می نشست و دیگری دستان او را از پشت اش می گرفت و دنبال خود مانند سورتمه ران می کشید. چه کیفی می کردند و لذتی می بردند.
حیاط مدرسه های آن موقع هم مالامال از برف بود و باید برای برداشتن هر قدم پای شان را از روی زمین بلند می کردند. آن جا هم زنگ های تفریح غلغله ای به پا بود. صدای ناظم مدرسه با آن ابهتش در گوش دانش آموزان می پیچید که از بزرگ ترها می خواست هوای بچه های کوچک تر را داشته باشند و روی زمین لغزان دنبال هم ندوند.
روزها از پی هم دوید و گذشت و تمام آن خاطره ها پشت قاب چوبی عکس های قدیمی باقی ماند. این روزها برخی بچه ها با این که مشتاق برف هستند اما ترجیح می دهند آن را از پشت پنجره های دو جداره آپارتمان ها به تماشا بنشینند. مادران از ترس سرما کمتر اجازه می دهند که کودکان به بیرون بروند و برف بازی کنند. برخی از آن ها همان طور که تبلت یا تلفن همراه در دست دارند ترجیح می دهند از منظره های زمستانی عکس بگیرند تا این که به دل برف بزنند و در میان دانه های برف فرو روند و بازی کنند.
در شب های سرد و زمخت آن سال ها که رفت و آمد در خیابان ها کم بود و از روشنایی خبری نبود و همه در خانه هایشان دور هم جمع می شدند مادرها شیره انگوری را که در تابستان تهیه کرده بودند با کاسه ای برف می آوردند و اهل خانه برف و شیره انگور می خوردند. بیشتر مادربزرگ ها خود را مهیای درست کردن «کاچی» می کردند و بساط تمیز کردن گندم در مجمعه های بزرگ را راه می انداختند تا از اول صبح کاچی را بار بگذارند و برای نهار با غذای داغ و محلی از اهالی خانه پذیرایی کنند.
یکی از شهروندان قدیمی که اکنون 75 ساله است می گوید: آن روزها در هوای سرد استخوان سوز غذاهای گرم و قوت بخش پخته می شد تا اعضای خانواده به خصوص بچه ها قوت بگیرند.
بانو «پهلوانلو» ادامه می دهد: زنان و مردان بدون داشتن امکانات لازم در زمان قدیم سختی های زیادی را متحمل می شدند زیرا در آن سال های دور از لوله کشی آب خبری نبود و مجبور بودند برای انجام کارهای روزانه مانند شست و شوی ظرف ها از چاه آب بکشند. برخی نیز حوضی کوچک در وسط حیاط داشتند که زمستان ها یخ می بست و باید یخ آن را می شکستند و برای امور روزمره از آن استفاده می کردند.
یکی از بانوان بجنوردی سرد و گرم چشیده روزگار می گوید: در زمان قدیم برف های سنگینی می بارید و صبح که از خواب بیدار می شدیم همه جا سفید پوش بود و فقط تلالو برف به چشمان مان می خورد. آن موقع ها بزرگ ترها یخ حوض را می شکستند و از حوض آب بر می داشتند، بانوان خانه در زمهریر سوزناک آن روزها ناچار بودند ظرف ها و لباس ها را با همان آب سردی که استخوان ها را به درد می آورد، بشویند.
«مستوفی» بیان می کند: این کار هر روز بود و همه به انجام دادن این کارهای سخت عادت کرده بودند و اعتراضی نداشتند و سعی می کردند سرمای سخت آن روزها را به گرمای دور هم بودن پیوند بزنند.
وی ادامه می دهد: غروب های سرد زمستان که فقط صدای بال و پر زدن کلاغ ها روی درختان به گوش می رسید، سکوت سهمگینی داشت که این سکوت با صدای کلون های درهای قدیمی می شکست و هر روز غروب اقوام و آشنایان می آمدند و تا پاسی از شب دور هم می نشستند و شب های بلند و سرد آن موقع را که فقط شعله بخاری های نفتی و زغالی گرمابخش آن بود، با هم سر می کردند.
شهروندی دیگر هم که با دیدن برفی که در چند روز گذشته بارید، به وجد آمده است، می گوید: متاسفانه در سال های اخیر میزان بارش ها بسیار کم شده است در حالی که در زمان قدیم از ابتدای زمستان و گاهی از اواخر پاییز بارش برف آغاز می شد.
«یداللهی» ادامه می دهد: پس از بارش هر برف شدید مردهای هر محله آستین همت بالا می زدند و برف بخشی از معابر را که پر رفت و آمد بود پارو می کردند تا بچه ها و بانوان برای رفت و آمد مشکلی نداشته باشند.
وی می افزاید: بازار نفتی ها در آن زمان داغ بود و با گاری دستی کوچکی که داشتند به هر محله سر می زدند و با صدای بلند می گفتند «نفتیه، نفتی» تا آن هایی که نفت مورد نیازشان تمام شده بود خبر دار شوند و نفت بخرند. برخی از خانواده ها که پر جمعیت بودند یک یا دو تانکر نفت در گوشه حیاط خود داشتند و آن ها را پر می کردند تا هر روز ناچار نباشند نفت تهیه کنند.
اخبار خراسان شمالی را در کانال تلگرامی اخبار ایرنا خراسان شمالی به نشانی
کپی شد