به گزارش ایرنا در این گزارش می خوانیم:
روزگاری دور در دیاری کهن، کوچه باغ ها و خانه های قدیمی، رونق بخش سکوت شهر بجنورد بود؛ خانه های یک طبقه با سقف های شیروانی و دیوارهای کاهگلی که همه آن ها اغلب شبیه هم بودند و وجه اشتراک شان داشتن تنور در وسط یا گوشه ای از حیاط بزرگ و درین دشت بود. کلون در خانه ها را که می زدیم و در به روی مان باز می شد، از دالان های باریک و تاریکی عبور می کردیم و بعد وارد ایوان بزرگ خانه ها یا حیاط می شدیم که در وسط آن حوض بزرگ آبی با آن گلدان های شمعدانی اطرافش دل بیننده را در نگاه اول به دست می آورد. محله ها ساکت و آرام بود اما روح زندگی در آن ها جریان داشت و هیاهوی اهالی یا سر و صدای بچه ها سکوت سهمگین آن ها را در هم می شکست و خواب را از چشمان اهالی به ویژه کهنسالان محله می ربود.
محله های دلربا
محله های قدیمی با آن رنگ و بوی خاصی که داشت، مامن ساکنانش بود و هر گوشه ای که امروزه از آن روزها باقی مانده است، افراد کهنسال به چشم تکه ای از سرزمین گم شده خود که روزهای خوب و بدشان را در میان آن سپری کردند، می نگرند.
یکی ازشهروندان قدیمی و کهنسال که اکنون دهه 70 زندگی خود را سپری می کند، می گوید: آن روزها محله های کمی در بجنورد وجود داشت اما هر یک قدمت و اصالت خاص خودش را داشت، در هر یک از محله های قدیمی نوع خاصی کالا داد و ستد می شد یا به واسطه آن که فردی مهم و چهره ای سرشناس در آن محله زندگی می کرد، نام می گرفت.
«عباس زاده» ادامه می دهد: در بجنورد قدیم مانند برخی دیگر از شهرها دروازه هایی به منظور حفظ ایمنی شهر وجود داشت و کاروان هایی که از شهرها و آبادی های مختلف می آمدند از این دروازه ها وارد شهر می شدند و رویکرد محله ها نیز متفاوت بود، به عنوان مثال کالاهایی که توسط کاروانیان از دروازه گرگان وارد شهر می شد با آن چه که از بقیه دروازه های شهر وارد می شد، تفاوت داشت.
وی چهارشنبه بازار و پای توپ بجنورد را از قدیمی ترین محلات بجنورد نام می برد و می گوید: یکی از مهم ترین مراکز داد و ستد در بجنورد قدیم، همین مناطق بود که روستاییان مسیر بجنورد- شیروان، محصولات خود را برای فروش می آوردند.
وی خاطرنشان می کند: محله های قدیمی دیگری مانند خیابان فعلی شهید«صفا»، «پای توپ»، « قرنقه دالان»، کوچه «برق»، «مستوفی»، «سعدی» و «تاتاری» و بسیاری دیگر از کوچه ها هم وجود داشت که به واسطه حضور اشخاص مهم و چهره های سرشناس آن زمان نام گرفته بودند.
خزان «بهار»
یکی از این کوچه ها که از کوچه های قدیمی در محله ای قدیمی است کوچه «بهار»است که روزگاری دور، میزبان یک چهره سرشناس کشور بود.
چنان که «احسان حصاری مقدم» پژوهشگر فرهنگ عامه بیان می کند: فصل ها در گذر روزگار می آیند و می روند اما یادشان در خاطر ما همیشه باقی است و بهار، آغازگر زندگی دوباره حیات و نوید بخش دوره ای پر از نشاط و زیبایی های طبیعت است.
وی ادامه می دهد: «محمد تقی بهار» سال ها پیش از انقلاب اسلامی به بجنورد آمد نه به اراده خودش، بلکه به دلیل حوادث سیاسی آن دوران که عرصه را برای آزادی خواهان تنگ کرده بود و دست تقدیر و اراده مستبدان، آنان را به تبعید می فرستاد.
وی اظهارمی کند: یکی از این افراد، «محمدتقی بهار» بود که با آمدنش به شهرمان، توانست در فضای فرهنگی بجنورد تحولاتی شگرف را ایجاد کند که اولین ثمر حضورش، شناخت همشهریان ما از دیدگاه های سیاسی او بود که از این رهگذر و با حمایت افراد فهیم، به نمایندگی از مردم بجنورد، اوایل سال های 1300 به دوره چهارم مجلس شورای ملی راه یافت.
وی خاطرنشان می کند: از زندگی سال های تبعید او اطلاع زیادی در دسترس نیست و فقط به حضور او در زندان بجنورد اشاره شده است، هر چند که با همه محدودیت هایی که برایش ترسیم کرده بودند، افرادی با شوق و علاقه و از سر ارادت، با او در رفت و آمد بودند.
وی بیان می کند: سرنوشت افراد تبعیدی دوره رضاخان هم شگفتی هایی داشت که می توان از راهیابی «بهار» زندانی در بجنورد، به مجلس شورای ملی نام برد. شاید بی جهت نباشد که نام کوچه « بهار»، یادآور روزهایی است که ملک الشعرای بهار در کوچی ناخواسته به این شهر، منزل کرده بود و ایامی را با بجنوردی ها می گذراند؛ کوچه ای با ساختمانی کهنسال و شیروانی زنگ زده از گردش سالیانی دور که اولین مالکش را با نام بهار می شناسیم که بسیاری از جوان های دهه های 30 و 40، خاطرات بی شماری از آن دارند.در آن روزگاران دور، هنوز آفتاب از پشت بام شهرمان بالا نیامده بود و ساکنان سرزمین مادری در خواب بودند، نسیم صبحگاه بهاری صدای زنگ شتران کاروانی را با خود می آورد که از منطقه جنگلی، «مراوه تپه»، «گلی داغ» و «راز و جرگلان» آن روزها، زغال به شهر می آوردند تا آهنگران و مسگران، آتشی در دل کوره های شان بیندازند و لقمه نانی به کف آرند. زغال را دوره گردها، به مغازه خیاط ها برای اتوی لباس ها می آوردند و فارغ از هیزم به دست آمده از درختان جنگلی که از روستای چهاربید وارد شهر می شد، زغال برای گرمای کرسی ها در زمستان، از جمله نیازهای شهروندان محسوب می شد که پیش از آغاز سرما، در اندیشه تهیه آن بودند.
این پژوهشگر فرهنگ عامه ادامه می دهد: با نزدیک شدن کاروان شترهای خسته که از مسیر «جاجرم» و «گلی داغ» به شهر وارد می شدند، کاروان سالار پیش از همه در حرکت بود، چشمان آشنایی را در سپیده دم صبح برای احوال پرسی می جست و صدای دل انگیز زنگ آویزان از گردن شترها، مانند آهنگی دلنشین برای افرادی بود که هنوز از خواب روی پشت بام های کاهگلی برنخاسته بودند. کاروانیان به دروازه قبله (میدان کارگر) که می رسیدند، آهنگ پای شتران آهسته تر می شد و پس از وارد شدن به محوطه خیابان بش قارداش(شهید چمران)، به سمت کوچه شترخانه می پیچیدند و بار امانت را از دوش خود بر زمین می گذاشتند.
وی بیان می کند: «شترخانه»، محوطه ای وسیع با دیوارهای کوتاه کاهگلی بود که انتهایش به غسالخانه (غُسِل خانه ) نبش کوچه معصوم زاده وصل می شد که بعدها در همان محل، مدرسه ای ساخته شد و از سمت شمال هم به خیابان امام خمینی(ره) غربی و گاراژ باربری «تاتاری» وصل می شد.
کاروان هایی هم گاهی از سمت اسفراین و شیروان به این کوچه می آمدند و پس از مبادله و فروش کالا، دوباره راه آمده را پیش می گرفتند. به گفته وی کوچه « شترخانه» یا« فروغی» پس از آغاز جنگ، به شهید «محسن صدقی» تغییر نام داد اما هنوز هم بسیاری از افراد قدیمی که در این کوچه پس کوچه های شهر مویی سپید کرده اند، خاطرات آن روزها را به خوبی به یاد دارند.
«حصاری مقدم» محله «صدرآباد» را نیز یکی دیگر از محله های قدیمی شهر می داند و درباره قدمت آن می افزاید: «صدرآباد» نام باغی است که از گذشته های دور، به «صدر بی بی»، خواهر سردار مفخم بجنوردی متعلق بوده است. شهرت این باغ به واسطه چشمه ای است که از درون آن می جوشید. پس از مرگ «صدر بی بی»، این باغ پردرخت با سپیدارهای سربه فلک کشیده، همچنان مورد استفاده عموم شهروندان بجنوردی قرار می گرفت.
وی ادامه می دهد: بسیاری از افراد برای شستن لباس و فرش به آن جا می رفتند و مادران سخت کوش آن روزگاران، با جوشاندن کمی آب توسط هیزم، از بام تا شام لباس می شستند و کودکان هم گوشه ای از این مسئولیت را به دوش می گرفتند. به گفته وی در پایین دست این چشمه ، به مدد فوران آبی پرخروش، سنگ آسیابی می چرخید وکیسه های پر از گندم را به آرد تبدیل می کرد و آسیابانی پیر، خسته از کار سالیان عمرش، در سایه سار چنارانی کهن می آرمید و در خلوت صبحگاه با آهنگ چرخیدن سنگ های آسیاب دوباره برای کار کردن همت می کرد.
وی بیان می کند: چشمه صدرآباد به لحاظ بالاتر قرار گرفتن نسبت به محلات مسکونی، سالم ترین و زلال ترین آب را داشت و اهالی دروازه قبله تا میدان شهید و اطراف آن، برای آوردن آب آشامیدنی و دیگر مصارف به آن جا می رفتند. عصرها دختران بی شماری برای برداشتن آب از چشمه کناری باغ که پس از طی چند پله خشتی به آب می رسیدند، کوزه را بردوش می گذاشتند و راه خانه را در پیش می گرفتند و از همین باغ دلگشا بود که بعضی ها عروس آینده شان را از بین دختران مسئولیت پذیر و خانه دار انتخاب می کردند.
وی اظهارمی کند: تا اواخر دهه 30 و اوایل دهه 40 که بیشترخانواده ها از اسب و الاغ برای کارهای روزمره و حمل بار استفاده می کردند، درهر غروب، پسران نوجوان با پای پیاده و گاهی سواره از کوچه باغ ها و دیگرمحلات چهارپایان را به سمت چشمه می راندند تا پس از طی یک روزهمراهی با صاحبان خود، در آرامش به نوشیدن آبی گوارا بپردازند و از علف های پرطراوت کنار باغ صدرآباد استفاده کنند.
یکی از راه های ورودی به باغ، از کوچه «سیدی» بعد از چهارراه باسکول بود که ازمیان انبوهی از بوته ها و پیچک های وحشی و درختان سربه فلک کشیده می گذشت و پس ازعبور از باغ های «مقدادیان»، «جزایری» و «عطاران» به قنات یا دهانه کاریز می رسید که اینک هیچ اثری از آن نمانده است.
بنا به اظهارات وی، آخرین رد پای چشمه که مورد استفاده قرار می گرفت، در انتهای خیابان منبع آب بود که به بهانه به سازی آب های سطحی و روان، روی آن سنگی گذاشتند و رهروان آن حوالی را از صدای پای آب چشمه ای گوارا محروم کردند.
اخبار خراسان شمالی را در کانال تلگرامی اخبار ایرنا خراسان شمالی به نشانی
روزگاری دور در دیاری کهن، کوچه باغ ها و خانه های قدیمی، رونق بخش سکوت شهر بجنورد بود؛ خانه های یک طبقه با سقف های شیروانی و دیوارهای کاهگلی که همه آن ها اغلب شبیه هم بودند و وجه اشتراک شان داشتن تنور در وسط یا گوشه ای از حیاط بزرگ و درین دشت بود. کلون در خانه ها را که می زدیم و در به روی مان باز می شد، از دالان های باریک و تاریکی عبور می کردیم و بعد وارد ایوان بزرگ خانه ها یا حیاط می شدیم که در وسط آن حوض بزرگ آبی با آن گلدان های شمعدانی اطرافش دل بیننده را در نگاه اول به دست می آورد. محله ها ساکت و آرام بود اما روح زندگی در آن ها جریان داشت و هیاهوی اهالی یا سر و صدای بچه ها سکوت سهمگین آن ها را در هم می شکست و خواب را از چشمان اهالی به ویژه کهنسالان محله می ربود.
محله های دلربا
محله های قدیمی با آن رنگ و بوی خاصی که داشت، مامن ساکنانش بود و هر گوشه ای که امروزه از آن روزها باقی مانده است، افراد کهنسال به چشم تکه ای از سرزمین گم شده خود که روزهای خوب و بدشان را در میان آن سپری کردند، می نگرند.
یکی ازشهروندان قدیمی و کهنسال که اکنون دهه 70 زندگی خود را سپری می کند، می گوید: آن روزها محله های کمی در بجنورد وجود داشت اما هر یک قدمت و اصالت خاص خودش را داشت، در هر یک از محله های قدیمی نوع خاصی کالا داد و ستد می شد یا به واسطه آن که فردی مهم و چهره ای سرشناس در آن محله زندگی می کرد، نام می گرفت.
«عباس زاده» ادامه می دهد: در بجنورد قدیم مانند برخی دیگر از شهرها دروازه هایی به منظور حفظ ایمنی شهر وجود داشت و کاروان هایی که از شهرها و آبادی های مختلف می آمدند از این دروازه ها وارد شهر می شدند و رویکرد محله ها نیز متفاوت بود، به عنوان مثال کالاهایی که توسط کاروانیان از دروازه گرگان وارد شهر می شد با آن چه که از بقیه دروازه های شهر وارد می شد، تفاوت داشت.
وی چهارشنبه بازار و پای توپ بجنورد را از قدیمی ترین محلات بجنورد نام می برد و می گوید: یکی از مهم ترین مراکز داد و ستد در بجنورد قدیم، همین مناطق بود که روستاییان مسیر بجنورد- شیروان، محصولات خود را برای فروش می آوردند.
وی خاطرنشان می کند: محله های قدیمی دیگری مانند خیابان فعلی شهید«صفا»، «پای توپ»، « قرنقه دالان»، کوچه «برق»، «مستوفی»، «سعدی» و «تاتاری» و بسیاری دیگر از کوچه ها هم وجود داشت که به واسطه حضور اشخاص مهم و چهره های سرشناس آن زمان نام گرفته بودند.
خزان «بهار»
یکی از این کوچه ها که از کوچه های قدیمی در محله ای قدیمی است کوچه «بهار»است که روزگاری دور، میزبان یک چهره سرشناس کشور بود.
چنان که «احسان حصاری مقدم» پژوهشگر فرهنگ عامه بیان می کند: فصل ها در گذر روزگار می آیند و می روند اما یادشان در خاطر ما همیشه باقی است و بهار، آغازگر زندگی دوباره حیات و نوید بخش دوره ای پر از نشاط و زیبایی های طبیعت است.
وی ادامه می دهد: «محمد تقی بهار» سال ها پیش از انقلاب اسلامی به بجنورد آمد نه به اراده خودش، بلکه به دلیل حوادث سیاسی آن دوران که عرصه را برای آزادی خواهان تنگ کرده بود و دست تقدیر و اراده مستبدان، آنان را به تبعید می فرستاد.
وی اظهارمی کند: یکی از این افراد، «محمدتقی بهار» بود که با آمدنش به شهرمان، توانست در فضای فرهنگی بجنورد تحولاتی شگرف را ایجاد کند که اولین ثمر حضورش، شناخت همشهریان ما از دیدگاه های سیاسی او بود که از این رهگذر و با حمایت افراد فهیم، به نمایندگی از مردم بجنورد، اوایل سال های 1300 به دوره چهارم مجلس شورای ملی راه یافت.
وی خاطرنشان می کند: از زندگی سال های تبعید او اطلاع زیادی در دسترس نیست و فقط به حضور او در زندان بجنورد اشاره شده است، هر چند که با همه محدودیت هایی که برایش ترسیم کرده بودند، افرادی با شوق و علاقه و از سر ارادت، با او در رفت و آمد بودند.
وی بیان می کند: سرنوشت افراد تبعیدی دوره رضاخان هم شگفتی هایی داشت که می توان از راهیابی «بهار» زندانی در بجنورد، به مجلس شورای ملی نام برد. شاید بی جهت نباشد که نام کوچه « بهار»، یادآور روزهایی است که ملک الشعرای بهار در کوچی ناخواسته به این شهر، منزل کرده بود و ایامی را با بجنوردی ها می گذراند؛ کوچه ای با ساختمانی کهنسال و شیروانی زنگ زده از گردش سالیانی دور که اولین مالکش را با نام بهار می شناسیم که بسیاری از جوان های دهه های 30 و 40، خاطرات بی شماری از آن دارند.در آن روزگاران دور، هنوز آفتاب از پشت بام شهرمان بالا نیامده بود و ساکنان سرزمین مادری در خواب بودند، نسیم صبحگاه بهاری صدای زنگ شتران کاروانی را با خود می آورد که از منطقه جنگلی، «مراوه تپه»، «گلی داغ» و «راز و جرگلان» آن روزها، زغال به شهر می آوردند تا آهنگران و مسگران، آتشی در دل کوره های شان بیندازند و لقمه نانی به کف آرند. زغال را دوره گردها، به مغازه خیاط ها برای اتوی لباس ها می آوردند و فارغ از هیزم به دست آمده از درختان جنگلی که از روستای چهاربید وارد شهر می شد، زغال برای گرمای کرسی ها در زمستان، از جمله نیازهای شهروندان محسوب می شد که پیش از آغاز سرما، در اندیشه تهیه آن بودند.
این پژوهشگر فرهنگ عامه ادامه می دهد: با نزدیک شدن کاروان شترهای خسته که از مسیر «جاجرم» و «گلی داغ» به شهر وارد می شدند، کاروان سالار پیش از همه در حرکت بود، چشمان آشنایی را در سپیده دم صبح برای احوال پرسی می جست و صدای دل انگیز زنگ آویزان از گردن شترها، مانند آهنگی دلنشین برای افرادی بود که هنوز از خواب روی پشت بام های کاهگلی برنخاسته بودند. کاروانیان به دروازه قبله (میدان کارگر) که می رسیدند، آهنگ پای شتران آهسته تر می شد و پس از وارد شدن به محوطه خیابان بش قارداش(شهید چمران)، به سمت کوچه شترخانه می پیچیدند و بار امانت را از دوش خود بر زمین می گذاشتند.
وی بیان می کند: «شترخانه»، محوطه ای وسیع با دیوارهای کوتاه کاهگلی بود که انتهایش به غسالخانه (غُسِل خانه ) نبش کوچه معصوم زاده وصل می شد که بعدها در همان محل، مدرسه ای ساخته شد و از سمت شمال هم به خیابان امام خمینی(ره) غربی و گاراژ باربری «تاتاری» وصل می شد.
کاروان هایی هم گاهی از سمت اسفراین و شیروان به این کوچه می آمدند و پس از مبادله و فروش کالا، دوباره راه آمده را پیش می گرفتند. به گفته وی کوچه « شترخانه» یا« فروغی» پس از آغاز جنگ، به شهید «محسن صدقی» تغییر نام داد اما هنوز هم بسیاری از افراد قدیمی که در این کوچه پس کوچه های شهر مویی سپید کرده اند، خاطرات آن روزها را به خوبی به یاد دارند.
«حصاری مقدم» محله «صدرآباد» را نیز یکی دیگر از محله های قدیمی شهر می داند و درباره قدمت آن می افزاید: «صدرآباد» نام باغی است که از گذشته های دور، به «صدر بی بی»، خواهر سردار مفخم بجنوردی متعلق بوده است. شهرت این باغ به واسطه چشمه ای است که از درون آن می جوشید. پس از مرگ «صدر بی بی»، این باغ پردرخت با سپیدارهای سربه فلک کشیده، همچنان مورد استفاده عموم شهروندان بجنوردی قرار می گرفت.
وی ادامه می دهد: بسیاری از افراد برای شستن لباس و فرش به آن جا می رفتند و مادران سخت کوش آن روزگاران، با جوشاندن کمی آب توسط هیزم، از بام تا شام لباس می شستند و کودکان هم گوشه ای از این مسئولیت را به دوش می گرفتند. به گفته وی در پایین دست این چشمه ، به مدد فوران آبی پرخروش، سنگ آسیابی می چرخید وکیسه های پر از گندم را به آرد تبدیل می کرد و آسیابانی پیر، خسته از کار سالیان عمرش، در سایه سار چنارانی کهن می آرمید و در خلوت صبحگاه با آهنگ چرخیدن سنگ های آسیاب دوباره برای کار کردن همت می کرد.
وی بیان می کند: چشمه صدرآباد به لحاظ بالاتر قرار گرفتن نسبت به محلات مسکونی، سالم ترین و زلال ترین آب را داشت و اهالی دروازه قبله تا میدان شهید و اطراف آن، برای آوردن آب آشامیدنی و دیگر مصارف به آن جا می رفتند. عصرها دختران بی شماری برای برداشتن آب از چشمه کناری باغ که پس از طی چند پله خشتی به آب می رسیدند، کوزه را بردوش می گذاشتند و راه خانه را در پیش می گرفتند و از همین باغ دلگشا بود که بعضی ها عروس آینده شان را از بین دختران مسئولیت پذیر و خانه دار انتخاب می کردند.
وی اظهارمی کند: تا اواخر دهه 30 و اوایل دهه 40 که بیشترخانواده ها از اسب و الاغ برای کارهای روزمره و حمل بار استفاده می کردند، درهر غروب، پسران نوجوان با پای پیاده و گاهی سواره از کوچه باغ ها و دیگرمحلات چهارپایان را به سمت چشمه می راندند تا پس از طی یک روزهمراهی با صاحبان خود، در آرامش به نوشیدن آبی گوارا بپردازند و از علف های پرطراوت کنار باغ صدرآباد استفاده کنند.
یکی از راه های ورودی به باغ، از کوچه «سیدی» بعد از چهارراه باسکول بود که ازمیان انبوهی از بوته ها و پیچک های وحشی و درختان سربه فلک کشیده می گذشت و پس ازعبور از باغ های «مقدادیان»، «جزایری» و «عطاران» به قنات یا دهانه کاریز می رسید که اینک هیچ اثری از آن نمانده است.
بنا به اظهارات وی، آخرین رد پای چشمه که مورد استفاده قرار می گرفت، در انتهای خیابان منبع آب بود که به بهانه به سازی آب های سطحی و روان، روی آن سنگی گذاشتند و رهروان آن حوالی را از صدای پای آب چشمه ای گوارا محروم کردند.
اخبار خراسان شمالی را در کانال تلگرامی اخبار ایرنا خراسان شمالی به نشانی
کپی شد