این کتاب به قلم غلامرضا فسنقری نوشته شده و در آن زندگی نامه شهید علی اکبر رباط سرپوشی، به نگارش درآمده است.
سردار شهید علی اکبر رباط سرپوشی و پاسدار شهید علی اصغر رباط سرپوشی برادر و از دیار اسفراین هستند که در این کتاب بیشتر به زندگی علی اکبر، برادر بزرگتر پرداخته شده است.
این کتاب، به نوعی گردآوری تحقیق مولف و مصاحبه او با پدر، مادر، دوستان و همرزمان شهید علی اکبر رباط سرپوشی است.
آغازین مطالب کتاب، متنی ادبی است که ذهن خواننده را با واژه های زیبا و جمله های آهنگین، مجذوب خواندن می کند.
ذهن خواننده در این کتاب، با بیان سلیس و روان نویسنده، که از زبان پدر، مادر و یا دوستان روایت شده، قدم به قدم از تولد تا شهادت، همگام می شود.
خواننده از همان بچگی که علی اکبر، گریبانگیر بیماری سخت می شود با او همراه است و تا آنجا که یک بار، تب سوزناک کودک بیمار که بر پشت پدر راهی درمان است و سوزش عجیب آن سبب آشفتگی پدر می شود، هم قدم است تا آنجا که در سومار آسمانی می شود همراه می شود.
پدر، وقتی کودک را از پشتش بر زمین گذاشت، دریافت که سوزش پشتش نه از داغی آفتاب، که از تب پسرش است.
این تب، علی اکبر را می رهاند اما در نهایت بار دیگر، در جبهه های حق علیه باطل بر قلب و بر دامنش می نشیند و این بار تب عشق معبود است که در سومار، او را آسمانی می کند.
علی اکبر در سال ۶۱، در عملیات مسلم بن عقیل در شهر سومار، به شهادت رسید.
کتاب تب عشق، در ۲۷۲ صفحه تدوین شده و انتشارات مدافعان، آن را نشر داده است.
فرازی از وصیت نامه سردار شهید علی اکبر رباط سرپوشی:
«هنگام شهادتم چشمهایم را باز نگه دارید تا مردم بدانند که من با چشمان باز این راه را انتخاب کردم نه با چشم بسته و دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا مردم ببینند که چیزی با خود نبردم بلکه با دست خالی نزد خدای خود رفتهام.»
شهید علی اصغر رباط سرپوشی هم سه سال از علی اکبر کوچک تر است و در سال ۶۲ در ایلام به شهادت رسیده است.
علی اصغر در روستای گراتی اسفراین در کنار مزار بردارش آرام گرفته است.
۷۱۸۵/ ۶۰۴۲