راه به خدا برده بود؛ چون شقایق، پرپر شدنش در خون زیباترین تصویری بود که آرزو داشت از او بماند و دیدار یار در لحظه شهادت و لبخند رضایت بر لبانش به عنوان نشانی از این دیدار، عطر و جلوه ای آسمانی داشت.
'ابوطاها' که باشی نقش و نگار ماندگاری از خود جاودانه بر جا می گذاری و لبخند روی لبانت در زمان شهادت نشان می دهد که شیرین ترین دیدار را تجربه کرده ای و خوب به وعده خود به دوستان برای باقی گذاشتن نشانی از دیدار یار عمل کرده ای.
15 دیماه 1359 اگرچه تربت جام سرمای جانسوزی داشت اما قدم نهادن ابوطاها به عرصه زندگی گرمابخش بود و خاطره انگیز؛ فرزندی مهربان و همسری با محبت، مردی نیک اندیش و مومن و البته غیرتمند و معتقد، اگرچه در دوران نوجوانی و تحولات ذهنی بود اما امر به معروف و نهی از منکر را ارزش و صله ارحام را قدر می دانست و وظیفه؛ با ازدواج دین خود را کامل کرد اما هنوز راهش کامل نشده بود و مدام در تب و تاب رفتن و بازسازی حرمین شریفین عسکریین(ع) بود و هوای دفاع از دین و ناموس درسر داشت تا آنجا که اجازه نداد مهر همسر و فرزند او را از کمال باز دارد تا که به 'شهادت'، آنچه برایش لحظه شماری می کرد، رسید و آن زمان بود که با لبخند رضایت بر لبان خود آرام گرفت.
*لبخند نشانه یک دیدار مبارک
'پنج نفر بودیم که سر سفره نشسته بودیم. من گفتم از ما پنج تا یکی خمس این راه می شه. بیایید قراری بگذاریم که هرکس شهید شد آن لحظه آخر که می گن امام حسین (ع) و بقیه اهل بیت(ع) میان، وقتی اهل بیت رو دید یک کاری کنه که بقیه بفهمن که دیده. بعد از این صحبت قرار بر این شد هرکس شهید شد لبخند بزنه.
ما می دونستیم این حقیقت وجود داره و ایمان داشتیم به اینکه اهل بیت (ع) اون لحظه آخر تنهامون نمی ذارن ولی طرح این موضوع تنها در حد شوخی بود.
بعد از چند ساعت که برای بازپس گیری و آوردن پیکر شهدا به 'تل مزار' رفتیم وقتی به سنگر آقامصطفی رسیدم، دیدم مصطفی به صورت روی زمین افتاده.
همین که مصطفی رو برگردوندم، دیدم خون تازه مصطفی روی زمین ریخت، انگار همین الان شهید شده. در همان لحظه دیدم لبخند نازی رو صورت مصطفی نقش بسته.
اونجا بود که یاد اون شوخی سر سفره افتادم. پیکر مطهر مصطفی رو به پایین تل مزار آوردیم با اینکه خیلی پیکر جابه جا شد، اما هنوز لبخند بر سیمای مصطفی مشهود بود.
خدا رو شکر که تمام لباس های من متبرک به خون شهید مصطفی شده بود.
هنوز لبخند اون صحنه که دیدمش جلو چشامه....
این خاطره را شهید حسین هریری، از شهدای مدافع حرم اهل بیت روایت کرده است.
*رزم شهادت
در عملیات آزادسازی اطراف 'تدمر' تصمیم بر این شد که از ارتفاعات کنار جاده ای که داعش از آنجا برای خود آذوقه و مهمات می برد حمله صورت بگیره از آنجا که فاطمیون همیشه در اول خط حضور داشتند، عملیات رو انجام دادن و چندین ارتفاع از جمله جبل المزار (امام زاده)ای که داعش اونجا رو با خاک یکسان کرده بود، پس گرفتند.
پس از تثبیت نیروها، داعشی ها حملات سنگینی رو انجام دادند که در ارتفاعات اول، سنگر اول مصطفی و همسنگرانش بودند.
به قدری حمله شدید بود که بچه ها رو زیر آتش 23 گرفته بودن که حتی نمی شد سر بلند کرد؛ به همین دلیل داعشی های تکفیری از ارتفاع بالا اومدن و نارنجک داخل سنگر «مصطفی» پرتاب کردن که منجر به شهادت خودش و سه تن از همرزمانش شد.
وقتی پیداش کردن به حالت سجده افتاده بود و یک دستش قطع شده بود اما به آرزوش رسیده و سرمه شهادت به چشماش کشیده بود. اون روز 15 اردیبهشت سال 1395بود که شهید 'مصطفی عارفی' معروف به 'ابوطاها' شربت شهادت نوشید.
*برای دفاع از خانه خود بیرون بروید
'یک مدافع حرم با گوشت و پوست و خون خود درک کرده که حضرت علی(ع) می گوید: بارها به شما گفتم از خانه خود بیرون بروید و از سمتی که دشمن می خواهد به شما حمله کند به او ضربه بزنید و نگذارید به مرزهای شما برسد، چون ضربه خواهید خورد و قبل از آنکه به شما حمله کند، شما حمله کنید؛ رفتن من به میدان نبرد به واسطه شهید 'جواد کوهساری' بود بنابراین خانواده را راضی کردم برای میدان نبرد'.
اینها جملات شهید مصطفی عارفی بود در سفر آخر خود به میدان نبرد.
خوب می دانست که برای ایستادگی در برابر زیاده خواهی های دشمن، برای حفاظت از 'زینب' ها و برای امنیت 'طاها' ها و 'امیرعلی' ها باید پیش برود و نشستن جایز نیست.
*انساندوست بی ادعا
'زینب عارفی' همسر شهید از ویژگی های شخصیتی مصطفی می گوید و از ازدواج و زندگی با او ابراز رضایت، افتخار و سربلندی می کند.
اخلاق و روحیاتی که میان همه شهیدان مشترک است از جمله ولایتمداری در مصطفی هم بسیار قوی بود؛ خیلی اهل سیاست بود و دین را از سیاست جدا نمی دانست و همیشه پیگیر اخبار و مسائل روز جهان، جامعه و منطقه بود.
اهل نماز شب بود و تاجایی که می توانست نماز اول وقت را در مسجد می خواند و اگر نمی شد در منزل من و طاها با او نماز جماعت برپا می کردیم.
از ویژگی های خاص شهید این بود که از امر به معروف هیچ زمان دوری نمی کرد و آنقدر به آن همت داشت که بارها با خود می گفتم اگر مصطفی در میدان جنگ شهید نشود، با اصراری که بر امر به معروف و پیشتازی در آن دارد حتما در ایران شهید می شود.
در مورد هیچکس بی تفاوت نبود و به همه به هر روش که می توانست خدمت می کرد ؛ من اهل زابل هستم و خواهرم که همسرش سالها پیش فوت شده بود و چند فرزند داشت بسیار مورد توجه و حمایت مصطفی بودند، همیشه می گفت رسیدگی به یتیم مهم است و هر چند وقت یکبار که از مشهد به زابل می رفتیم، فراوان خرید می کردیم و برای خانواده خواهرم می بردیم؛ در آنجا هم بچه های خواهرم را به تفریح و خرید در بازار می برد تا احساس کمبود نکنند.
همسر شهید با مکثی توام با لبخند می گوید: مصطفی، صله ارحام را مهم می دانست و برای همین لیستی از اقوام داشت تا در دید و بازدیدها کسی از قلم نیفتد و برخی افراد فامیل که از نظر ظاهری تفاوت فرهنگی زیادی با ما داشتند و یا حتی رفتار آنها مورد پسند مصطفی نبود و یا بعضا برای مشاهده عکس العمل ما در مهمانی ها شبکه های خارجی را پخش می کردند، هم احترام می کرد و حتی برای پنج دقیقه هم که شده به دیدنشان می رفت؛ خیلی اصرار داشت که صله رحم نباید قطع شود حتی اگر آنها بازدید ما را پس ندهند باز ما انجام وظیفه می کنیم.
خرید میوه های نه چندان عالی از میوه فروشان با هدف کم کردن ضرر آنها، خرید از مغازه های محلی و مغازه های کوچک با نیت حمایت از آنها و مسافرکشی صلواتی در مناسبت های مذهبی به رغم اینکه شغل او ام دی اف کاری بود از ویژگی هایی بود که از وقتی با او آشنا شدم، داشت.
در روزهای بارانی و برفی نیز بارها پیش آمد که حتی وعده رفتن به جایی را باهم داشتیم ولی با عذرخواهی از من و طاها می رفت تا صلواتی به مردم خدمت کند؛ همیشه سعی بر انجام خرده کاری های انساندوستانه داشت .
*خبر شهادت در روز وعده دیدار رسید
همسر ابوطاها از شنیدن خبر شهادت می گوید که چه دردآور بود پس از یک هفته بی خبری کامل و درست در روزی که باید به خانه می آمد خبر رسید.
یک هفته بود که هر چه تماس می گرفتم موفق به پیدا کردن مصطفی و صحبت با او نمی شدم، خیلی نگران بودم اما همسر یکی از همرزمان مصطفی گفت که همسرش قرار است به خانه بازگردد، در همان موقع بودکه فهمیدم مصطفی هم می آید چون با هم اعزام شده بودند بنابراین من هم با درست کردن آبگوشت، غذایی که خیلی دوست داشت، منتظر بودم به خانه برگردد اما خبر شهادتش را دریافت کردم.
مصطفی قبل از سفر به سوریه چهار ماه به عراق رفته بود برای کمک به بازسازی حرمین و اولین بار در اسفند 94 به تهران رفت برای آموزش اعزام به سوریه و در 14 اسفند همان سال هم از تهران اعزام شد به سوریه و پس از 45 روز مبارزه در سوریه به شهادت رسید.
*پدری شایسته برای طاها
مصطفی نسبت به فرزند دوممان، امیرعلی، محبت زیادی داشت اما با طاها، پسر بزرگترمان رابطه عمیقی داشت و همین موجب وابستگی زیاد طاها به او بود؛ برنامه های کوه پیمایی و شنای دو نفره بین این پدر و پسر زیاد بود اما مصطفی دو سال آخر سعی کرد با رفتاری که از خود دارد بچه ها خیلی وابسته نشوند و لذا محبت خاص نداشت و می گفت نمی خواهد بچه ها در نبود او اذیت شوند.
شهادت نامه ها خوبان نوشتند
چه خوش با خون خود عنوان نوشتند
به دل بستند با دلدار پیمان
به خون سرخطّ آن پیمان نوشتند
بیابان لاله گون کردند و رفتند
کتاب عشق را اینان نوشتند
7496/5132
'ابوطاها' که باشی نقش و نگار ماندگاری از خود جاودانه بر جا می گذاری و لبخند روی لبانت در زمان شهادت نشان می دهد که شیرین ترین دیدار را تجربه کرده ای و خوب به وعده خود به دوستان برای باقی گذاشتن نشانی از دیدار یار عمل کرده ای.
15 دیماه 1359 اگرچه تربت جام سرمای جانسوزی داشت اما قدم نهادن ابوطاها به عرصه زندگی گرمابخش بود و خاطره انگیز؛ فرزندی مهربان و همسری با محبت، مردی نیک اندیش و مومن و البته غیرتمند و معتقد، اگرچه در دوران نوجوانی و تحولات ذهنی بود اما امر به معروف و نهی از منکر را ارزش و صله ارحام را قدر می دانست و وظیفه؛ با ازدواج دین خود را کامل کرد اما هنوز راهش کامل نشده بود و مدام در تب و تاب رفتن و بازسازی حرمین شریفین عسکریین(ع) بود و هوای دفاع از دین و ناموس درسر داشت تا آنجا که اجازه نداد مهر همسر و فرزند او را از کمال باز دارد تا که به 'شهادت'، آنچه برایش لحظه شماری می کرد، رسید و آن زمان بود که با لبخند رضایت بر لبان خود آرام گرفت.
*لبخند نشانه یک دیدار مبارک
'پنج نفر بودیم که سر سفره نشسته بودیم. من گفتم از ما پنج تا یکی خمس این راه می شه. بیایید قراری بگذاریم که هرکس شهید شد آن لحظه آخر که می گن امام حسین (ع) و بقیه اهل بیت(ع) میان، وقتی اهل بیت رو دید یک کاری کنه که بقیه بفهمن که دیده. بعد از این صحبت قرار بر این شد هرکس شهید شد لبخند بزنه.
ما می دونستیم این حقیقت وجود داره و ایمان داشتیم به اینکه اهل بیت (ع) اون لحظه آخر تنهامون نمی ذارن ولی طرح این موضوع تنها در حد شوخی بود.
بعد از چند ساعت که برای بازپس گیری و آوردن پیکر شهدا به 'تل مزار' رفتیم وقتی به سنگر آقامصطفی رسیدم، دیدم مصطفی به صورت روی زمین افتاده.
همین که مصطفی رو برگردوندم، دیدم خون تازه مصطفی روی زمین ریخت، انگار همین الان شهید شده. در همان لحظه دیدم لبخند نازی رو صورت مصطفی نقش بسته.
اونجا بود که یاد اون شوخی سر سفره افتادم. پیکر مطهر مصطفی رو به پایین تل مزار آوردیم با اینکه خیلی پیکر جابه جا شد، اما هنوز لبخند بر سیمای مصطفی مشهود بود.
خدا رو شکر که تمام لباس های من متبرک به خون شهید مصطفی شده بود.
هنوز لبخند اون صحنه که دیدمش جلو چشامه....
این خاطره را شهید حسین هریری، از شهدای مدافع حرم اهل بیت روایت کرده است.
*رزم شهادت
در عملیات آزادسازی اطراف 'تدمر' تصمیم بر این شد که از ارتفاعات کنار جاده ای که داعش از آنجا برای خود آذوقه و مهمات می برد حمله صورت بگیره از آنجا که فاطمیون همیشه در اول خط حضور داشتند، عملیات رو انجام دادن و چندین ارتفاع از جمله جبل المزار (امام زاده)ای که داعش اونجا رو با خاک یکسان کرده بود، پس گرفتند.
پس از تثبیت نیروها، داعشی ها حملات سنگینی رو انجام دادند که در ارتفاعات اول، سنگر اول مصطفی و همسنگرانش بودند.
به قدری حمله شدید بود که بچه ها رو زیر آتش 23 گرفته بودن که حتی نمی شد سر بلند کرد؛ به همین دلیل داعشی های تکفیری از ارتفاع بالا اومدن و نارنجک داخل سنگر «مصطفی» پرتاب کردن که منجر به شهادت خودش و سه تن از همرزمانش شد.
وقتی پیداش کردن به حالت سجده افتاده بود و یک دستش قطع شده بود اما به آرزوش رسیده و سرمه شهادت به چشماش کشیده بود. اون روز 15 اردیبهشت سال 1395بود که شهید 'مصطفی عارفی' معروف به 'ابوطاها' شربت شهادت نوشید.
*برای دفاع از خانه خود بیرون بروید
'یک مدافع حرم با گوشت و پوست و خون خود درک کرده که حضرت علی(ع) می گوید: بارها به شما گفتم از خانه خود بیرون بروید و از سمتی که دشمن می خواهد به شما حمله کند به او ضربه بزنید و نگذارید به مرزهای شما برسد، چون ضربه خواهید خورد و قبل از آنکه به شما حمله کند، شما حمله کنید؛ رفتن من به میدان نبرد به واسطه شهید 'جواد کوهساری' بود بنابراین خانواده را راضی کردم برای میدان نبرد'.
اینها جملات شهید مصطفی عارفی بود در سفر آخر خود به میدان نبرد.
خوب می دانست که برای ایستادگی در برابر زیاده خواهی های دشمن، برای حفاظت از 'زینب' ها و برای امنیت 'طاها' ها و 'امیرعلی' ها باید پیش برود و نشستن جایز نیست.
*انساندوست بی ادعا
'زینب عارفی' همسر شهید از ویژگی های شخصیتی مصطفی می گوید و از ازدواج و زندگی با او ابراز رضایت، افتخار و سربلندی می کند.
اخلاق و روحیاتی که میان همه شهیدان مشترک است از جمله ولایتمداری در مصطفی هم بسیار قوی بود؛ خیلی اهل سیاست بود و دین را از سیاست جدا نمی دانست و همیشه پیگیر اخبار و مسائل روز جهان، جامعه و منطقه بود.
اهل نماز شب بود و تاجایی که می توانست نماز اول وقت را در مسجد می خواند و اگر نمی شد در منزل من و طاها با او نماز جماعت برپا می کردیم.
از ویژگی های خاص شهید این بود که از امر به معروف هیچ زمان دوری نمی کرد و آنقدر به آن همت داشت که بارها با خود می گفتم اگر مصطفی در میدان جنگ شهید نشود، با اصراری که بر امر به معروف و پیشتازی در آن دارد حتما در ایران شهید می شود.
در مورد هیچکس بی تفاوت نبود و به همه به هر روش که می توانست خدمت می کرد ؛ من اهل زابل هستم و خواهرم که همسرش سالها پیش فوت شده بود و چند فرزند داشت بسیار مورد توجه و حمایت مصطفی بودند، همیشه می گفت رسیدگی به یتیم مهم است و هر چند وقت یکبار که از مشهد به زابل می رفتیم، فراوان خرید می کردیم و برای خانواده خواهرم می بردیم؛ در آنجا هم بچه های خواهرم را به تفریح و خرید در بازار می برد تا احساس کمبود نکنند.
همسر شهید با مکثی توام با لبخند می گوید: مصطفی، صله ارحام را مهم می دانست و برای همین لیستی از اقوام داشت تا در دید و بازدیدها کسی از قلم نیفتد و برخی افراد فامیل که از نظر ظاهری تفاوت فرهنگی زیادی با ما داشتند و یا حتی رفتار آنها مورد پسند مصطفی نبود و یا بعضا برای مشاهده عکس العمل ما در مهمانی ها شبکه های خارجی را پخش می کردند، هم احترام می کرد و حتی برای پنج دقیقه هم که شده به دیدنشان می رفت؛ خیلی اصرار داشت که صله رحم نباید قطع شود حتی اگر آنها بازدید ما را پس ندهند باز ما انجام وظیفه می کنیم.
خرید میوه های نه چندان عالی از میوه فروشان با هدف کم کردن ضرر آنها، خرید از مغازه های محلی و مغازه های کوچک با نیت حمایت از آنها و مسافرکشی صلواتی در مناسبت های مذهبی به رغم اینکه شغل او ام دی اف کاری بود از ویژگی هایی بود که از وقتی با او آشنا شدم، داشت.
در روزهای بارانی و برفی نیز بارها پیش آمد که حتی وعده رفتن به جایی را باهم داشتیم ولی با عذرخواهی از من و طاها می رفت تا صلواتی به مردم خدمت کند؛ همیشه سعی بر انجام خرده کاری های انساندوستانه داشت .
*خبر شهادت در روز وعده دیدار رسید
همسر ابوطاها از شنیدن خبر شهادت می گوید که چه دردآور بود پس از یک هفته بی خبری کامل و درست در روزی که باید به خانه می آمد خبر رسید.
یک هفته بود که هر چه تماس می گرفتم موفق به پیدا کردن مصطفی و صحبت با او نمی شدم، خیلی نگران بودم اما همسر یکی از همرزمان مصطفی گفت که همسرش قرار است به خانه بازگردد، در همان موقع بودکه فهمیدم مصطفی هم می آید چون با هم اعزام شده بودند بنابراین من هم با درست کردن آبگوشت، غذایی که خیلی دوست داشت، منتظر بودم به خانه برگردد اما خبر شهادتش را دریافت کردم.
مصطفی قبل از سفر به سوریه چهار ماه به عراق رفته بود برای کمک به بازسازی حرمین و اولین بار در اسفند 94 به تهران رفت برای آموزش اعزام به سوریه و در 14 اسفند همان سال هم از تهران اعزام شد به سوریه و پس از 45 روز مبارزه در سوریه به شهادت رسید.
*پدری شایسته برای طاها
مصطفی نسبت به فرزند دوممان، امیرعلی، محبت زیادی داشت اما با طاها، پسر بزرگترمان رابطه عمیقی داشت و همین موجب وابستگی زیاد طاها به او بود؛ برنامه های کوه پیمایی و شنای دو نفره بین این پدر و پسر زیاد بود اما مصطفی دو سال آخر سعی کرد با رفتاری که از خود دارد بچه ها خیلی وابسته نشوند و لذا محبت خاص نداشت و می گفت نمی خواهد بچه ها در نبود او اذیت شوند.
شهادت نامه ها خوبان نوشتند
چه خوش با خون خود عنوان نوشتند
به دل بستند با دلدار پیمان
به خون سرخطّ آن پیمان نوشتند
بیابان لاله گون کردند و رفتند
کتاب عشق را اینان نوشتند
7496/5132
کپی شد