نگارنده یادداشت چنین نوشته است: ما دیگر نمی توانیم در گفتمان ناسیونالیزم قدیمی دوران جنگ سرد به مقوله و مفهوم منافع ملی کشورمان نگاه کنیم.
بلکه شرایط و مقتضیاتی پیدا شده که ضرورت بازاندیشی و تجدید نظر از حیث آکادمیک در مفهوم منافع ملی را اقتضا می کند.
پیش از اینکه به این مطلب بپردازیم دو نکته کلی است که از لحاظ مفهومی باید در مورد آن توضیحی داده شود.
یکی از مسائل بغرنج در مفاهیم اعتباری پیچیده ای مثل منفعت ملی بحث تعریف «منفعت ملی است» بخصوص از حیث سیاسی این مسئله مطرح است که منافع سیاسی یک کشور را چه مرجعی تشخیص می دهد؟
ظاهرا با توجه به رویه های نظام های سیاسی از دیرباز تاکنون تنها گروه های حاکم یا بخشی از گروه هایی حاکم هستند که خود را صاحب حق می دانند که بر اساس اقتدار و قدرتی که دارند منافع ملی را تعریف می کنند.
دور از انتظار هم نیست که ببینیم سرانجام تعریفی که این گروه ها ارائه می دهند منطبق با منافع خود این گروه ها است.
پس به نظر می رسد که با توجه به تحولاتی که در سطح جهانی به سمت دمکراتیزاسیون در حال وقوع است، در خصوص اینکه چه کسی محق است که تعریف نویی مطرح کند برشی از نو ایجاد شده است و به نظر می رسد که دست کم یکی از شرایط تحقق دموکراسی این است که منافع ملی از طریق دموکراتیک تعریف شوند.
یعنی نهادهای مدنی، احزاب سیاسی و گروه های سازمان یافته که بازگو کننده و نماینده منافع گروه های مختلف اجتماعی هستند در تعریف منفعت ملی سهیم باشند.
تنها در این صورت است که سیاست گذاران در خصوص منافع ملی داخلی یا خارجی می تواند در جهت منافع ملی واقعی و منطبق با خواسته های گروه های مختلف مردم صورت بگیرد.
چنانکه گفته شد مفهوم و نظریه جهانی شدن یکی از مهمترین مفاهیمی است که در یکی دو دهه اخیر پیدا شده و هم به عنوان یک نظریه و هم به عنوان یک پدیده در حقیقت تحولات چشم گیری چه از لحاظ تئوریک و چه از لحاظ عملی در سطح جهان ایجاد کرده است.
در واقع وقتی ما مفهوم جهانی شدن را مطرح می کنیم با توجه به اینکه مفهوم بسیار جالبی است در نتیجه می توانیم به ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی و مسائل و ابعاد زندگی مدرن را در این مفهوم تلخیص کنیم.
بنابراین باید در پرتو همین نظریه به بازاندیشی در مفاهیم سنتی مثل مفهوم منفعت ملی بپردازیم و معنا و مفهوم جهانی شدن نیز همین است.
نظریه جهانی شدن تحولاتی در علوم اجتماعی ایجاد کرده است. در عصر جهانی شدن دیگر ما نمی توانیم از توسعه سیاسی به مفهومی که به معنای دولت ملی بود صحبت بکنیم و همه نظریه های توسعه سیاسی در واقع محدود به چارچوب دولت ملی یعنی محدود به گفتمان ناسیونالیزم بوده است.
در عصر جهانی شدن نمی توانیم از جامعه شناسی سیاسی به مفهوم داخلی کلمه یعنی تأثیر نیروهای داخلی بر روی ساختار نیروهای دولتی با خیال آسوده صحبت کنیم.
به خاطر اینکه با گسترش فرآیندهای جهانی شدن در حقیقت دولت ملی به عنوان واحد نمای زندگی سیاسی به زیر سؤال رفته و عوامل بسیاری بر تصمیم گیری ها و رفتار رژیم ها و دولت ها تأثیر می گذارند.
در نتیجه باز هم شاهد یک تحول پارادایمی و مفهومی در حوزه جامعه شناسی هستیم و همچنین می شود در سایر رشته های دانشگاهی به خصوص در علوم انسانی و اجتماعی این بحث را ادامه داد.
از حیث عملی در ذیل فرآیند جهانی شدن شیوه های زندگی انسان ها در سطوح مختلف دستخوش دگرگونی می شود.
ارتباطات نزدیک و به اصطلاح برخی نویسندگان فشردگی زمانی و فشردگی جهانی و از بین رفتن فاصله جغرافیایی و دسترسی خارق العاده به منافع اطلاعاتی مختلف همه اینها موجب شده است که ما نتوانیم درون چارچوب های متداول و رسوم سنتی با خیال آسوده زندگی کنیم.
نه تنها در حوزه فکر و اندیشه بلکه در حوزه اقتصاد، فرهنگ و زندگی سیاسی پدیده جهانی شدن خواه ناخواه همچون موج خیزانی راه افتاده و غیر قابل کنترل است و سرنوشت انسان ها را در ابعاد مختلف رقم می زند.
به قول کوفی عنان که گفته بود: جهانی شدن مانند قانون جاذبه است، وضع فرهنگی ما بستگی به این دارد که چقدر در مقابل آن بتوانیم مقاومت کنیم.
بنابراین با توجه به این مفهوم اساسی و این نظریه و پدیده عملی که مهمترین پدیده لازم المطالعه در زمان ماست بایستی در معنا و مفهوم منافع ملی بازاندیشی کنیم.
در اینجا ابتدا بحث کوتاهی در مورد وجوه جهانی شدن (به صورت فشرده) و بعد به عملکرد دولت جمهوری اسلامی در جهت تطبیق خود با فرآیند جهانی شدن خواهیم پرداخت.
به طور کلی می توان گفت که چند شاخص برای جهانی شدن در نظر گرفته اند و جهانی شدن در واقع ظرفی است که منافع ملی باید در داخل آن ظرف فهمیده و سنجیده شود.
در عصر جهانی شده شاهد ارتباطات و پیوستگی دولت ها و واحدهای سیاسی به نحو بسیار گسترده ای هستیم.
مفاهیمی مثل امپریالیزم و وابستگی دیگر به هیچ وجه قادر به تبیین مفهوم فراملی که جانشین روابط بین المللی می شود نیستند و حتی اگر بگوییم که دولت های بزرگ مثل ایالت متحده در راه انداختن فرآیند جهانی شدن مؤثر بوده اند اما این مخلوق و مولود به نیروی عظیم الجثه ای تبدیل شده که دیگر قابل کنترل نیست، آن هم به وسیله دولت ها.
به عبارت ساده تر یک تحول ساختاری است مانند بهمن خیزانی که در حال حرکت است و سرنوشتش از دست تصمیم گیری ها و اراده های سیاسی حکومت ها خارج شده و ماهیتش هم در واقع همین است که دیگر اراده های ملی و حکومتی در تعیین سرنوشت جهانی شدن چندان نقش تعیین کننده ای نخواهد داشت.
دوم اینکه ما در ذیل همین مفهوم شاهد پیدایش توده ای از اقتدار سیاسی و حقوقی در سطح بین المللی هستیم.
سازمان ها و نهادهای سیاسی و اقتصادی بین المللی و تجاری و همچنین شرکت های چند ملیتی به عنوان بازیگران عمده ای در کنار دولت های ملی در سطح جهان در حال ظهور هستند.
بعد از جنگ سرد که گفتمان فکری ناسیونالیزم مسلط بود و با تحولات سیاسی که در مناطق مختلف جهان اتفاق افتاده،درحقیقت می شود گفت که توده ای از اقتدار سیاسی در سطح بین الملل در حال شکل گیری بوده است.
نکته دیگر این است که با توجه به پیشرفت های مختلفی که در جهان شاهد آن بوده ایم برخی از مسائل پیدا شده اند که دولت های ملی نمی توانند از عهده حل آن برآیند.
مسائلی مثل محیط زیست، جنگ و صلح،جلوگیری از امراض و اپیدمیها،گرم شدن جهان،افزایش جمعیت و... اینها مسائلی است که هیچ دولتی به صورت واحد و یگانه نمی تواند از عهده اش برآید و در نتیجه پیدایش این مسائل ضرورت همکاری و تفاهم بین المللی و افزایش قدرت سازمان هایی که بتوانند با تکیه بر منابع ملی کشورهای مختلف از عهده چنین مسائلی برآیند بیشتر شده است.
بُعد بعدی فرآیند جهانی شدن بعد اطلاعاتی و ارتباطی است.
همه اینها مباحثی است که در سایه پیدایش رسانه های الکترونیکی و کاربرد عمومی آنها در سطح جهان طرح شده و در حقیقت می توان گفت که این انقلاب شوم صنعتی زمینه و زیربنای بسیاری از تحولاتی است که در حوزه اقتصاد جهانی و همچنین زندگی اجتماعی در حال وقوع است.
دیگر اینکه از حیث اقتصادی شاهد این هستیم که دیگر دولت های ملی با توجه به فرآیند جهانی و جهانی شدن فرآیندهای اقتصادی قادر نیستند از عهده حل مسائل داخلی خودشان به شیوه های کنترل اقتصادی کیفی به شیوه گذشته برآیند.
در نتیجه صحبت از بازار ملی روی هم رفته بحث منسوخی می شود و در حقیقت عوامل مختلف بین المللی در ایجاد تورم و رکود و یا رشد اقتصادی هر یک از سرزمین های ملی مؤثر هستند و دولت های ملی دیگر بر خلاف گذشته آن قدرت ندارند که فرآیندهای اقتصادی خودشان را بر حسب تصمیم گیری های داخلی تنظیم کنند.
بنابراین از حیث نظری بحثی که سابقاٌدر زمینه توسعه اقتصادی، برخی از نظریه پردازان به عنوان قطع پیوند با جهان امپریالیستی مطرح می کردند، امروزه مهمان نظریه پردازان تحت عنوان RELINK کردن یا ایجاد پیوند جدید با بازار جهانی و با تحولاتی که از حیث وجوه مختلف در فرآیند جهانی شدن پیدا شده مطرح می کنند.
این بحث ها برخلاف بحث های گذشته ایدئولوژیک و شعاری نیست بلکه بر اساس تحلیل های تازه ای است که از فرآیند انباشت جهانی و تحول در یک فرایند و تأثیراتی که این فرآیند بر روی زندگی سیاسی و اجتماعی علل مختلف داشته این مباحث را مطرح می کنند که تفضیل آن از حوصله بحث ما خارج است.
همچنین در سایه تحولاتی که مجموعاٌ فرآیند جهانی شدن را تشکیل می دهند برخی علایق جدید در سطح بین المللی مطرح شد.
حتی وسیع ترین نظام های سیاسی حاضر نیستند بی تفاوت از کنار آنها بگذرند ویا دست کم اینکه حیث نظری،اهمیت آنها را گوشزد بکنند یا به عبارت دیگر تفسیری دیگر از ضرورت چنین مسائلی بدهند.
بحث دموکراسی در سطح جهانی، بحث صلح، بحث رعایت حقوق بشر، رعایت قوانین اساسی که نه تنها تکیه گاهی است که در جهان معاصر برای تأمین حقوق بشر تعبیه شده و در حول چنین مفاهیم و علایقی که در سطح بین المللی در حال شکل گیری است گروه ها، سازمان ها، نهادها و تشکیلات غیر حکومتی در حال شکل گیری هستند که حتی در امر نظارت بر صحت انتخابات هم در برخی از کشورها دخالت کرده اند.
این جور علایقی که منجر به صلح و آرامش و تأمین حقوق بشر است را نمی توانیم، به این ساده لوحی به طرح های برخی قدرت های بزرگ نسبت دهیم.
به نظر بنده در نتیجه تحولاتی که ذکر شد، برآیند حاصل از این بحث در خصوص منافع ملی و دولت ملی و حاکمیت ملی از قراری است که به آن خواهم پرداخت.
با این مقدمه که گر چه فرآیند جهانی شدن در حال پیشرفت بوده لیکن آنچه روشن است فرآینده ای است که در حال شدن است و غایات آن هنوز برای ما روشن نیست.
بعلاوه اینکه هنوز دولت های ملی پایبند منافع ملی خود هستند و با هم رقابت دارند.
بنابراین بنده فکر می کنم که نباید زیاد هم به صورت شتاب زده قضاوت کرد.
در عین حال که بایستی پیشرفت نیرو های نظام جهانی را در نظر گرفت و از سوی دیگر هم باید دید که دولت های ملی تا چه اندازه پا برجا هستند و تا چه اندازه می توانند منافع ملی کشورهای خودشان را تأمین کنند.
استدلال من این است که بر خلاف استدلال برخی نویسندگان که دولت ملی در عصر جهانی شدن تضعیف شده، این گونه نیست بلکه باید گفت که کار ویژه های جدیدی هم دارد پیدا می کند و تنها کار ویژه های قدیم آن است که تضعیف شده است.
به عنوان یک نهاد حتی می شود گفت که از جهات دیگری در حال تقویت است.
کار ویژه های قدیمی دولت ملی که در زمینه عدالت توزیعی، کنترل اقتصادی، برنامه ریزی و ... بوده روی هم رفته با توجه به شرایطی که در جهان در حال وقوع است.
می شود گفت که دستخوش تضعیف شده است.
اما از سوی دیگر دولت های ملی دیگر تنها در سطح جهان با دولت ها مواجه نیستند بلکه با پدیده ای جدید به نام جهانی شدن مواجهند که ابعاد پیچیده و نامرئی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دارد و در نتیجه این دولت های ملی باید به عنوان یک منزلگاه، یک پستو یک واسط بین این فرآیند های کلی جهانی شدن و سطح داخلی کشورها عمل بکنند و در نتیجه کار ویژه های تازه ای کسب نمایند.
از این جهت است که عرض کردم که علم سیاست هم در سایه تحولات جهانی شدن در حال تغییر است.
ما دیگر نمی توانیم با آن مفهوم قدیم از جامعه سیاسی، توسعه سیاسی و عدم سیاست صحبت کنیم.
به خاطر اینکه بسیاری از کار ویژه هایی که در این رابطه مطرح می شود در حال دگرگونی است. نتیجه اینکه دولت ها تکالیف تازه ای پیدا کرده اند.
کار ویژه ها و مسئولیت هایی که یکی از آنها این است که به حقیقت و ضرورت و واقعیت فرآیند های جهانی شدن توجه کرده و در حد اقتضاء و توانایی این فرآیند ها را به نحوی که منافع جمعیت موجود در سرزمین را به نحو احسن تأمین بکند برآورده نمایند.
این دیدگاه در مقابل دو دیدگاه قرار دارد: یک دیدگاه سنت گرای افراطی که در واقع پدیده جهانی شدن به هیچ می گیرند و طبعا از طرف دیگر دولت را هم نمی تواند اداره کند.
دولت عصر جهانی شدن کار ویژه های جدیدی پیدا کرده و با کار ویژه های قدیم نمی شود آن را اداره کرد.
از طرف دیگر تندروانی قرار دارند که که معتقد اضمحلال کامل دولت ملی هستند.
شاید در دراز مدت چنانکه کانت یا مارکس می گفت ما به این نتیجه برسیم و نطفه های این دولت جهانی هم در حال شکل گیری است. چنانکه می بینیم سازمان ملل در سطح جهانی بوروکراسی عظیمی ایجاد نموده است.
ولی هنوز خیلی زود است که در اینجا در این باره قضاوت کنیم.
پس با توجه به تحولاتی که ذکرشد به نظر می رسد که تعریف تازه یا تعبیر تازه ای از اقتدار ملی، حاکمیت ملی، منافع ملی در سایه تحولاتی که در سطح جهان در حال شکل گیری است باید صورت بگیرد.
به این صورت بحث ما از حیث آکادمیک تسلیم مطلق، در برابر چنین فرآیند هایی نمی تواند باشد.
این بحث ها، بحث های ایدئولوژیک است.
از طرفی بحث مقاومت هم به صورت ایدئولوژیک سرسختانه و به هر قیمتی هم مذبوحانه و هم بحثی غیر آکادمیک این است که ببینیم فرآیندهای جهانی شدن چه فرصت ها و محدودیت هایی ایجاد می کنند و ما چگونه می توانیم محدودیت های موجود
در فرآیند جهانی شدن را به فرصت هایی تبدیل کنیم و از آن جهت پیشبرد و توسعه اقتصادی و اجتماعی و رفاه اقتصادی کشورمان بهره مند شویم.
نه تنها در سطح شعارها هماهنگی و همراهی با فرآیند جهانی شدن داشته باشیم به نحوی که مثلا در رابطه با ایران عرض خواهم کرد.
پس به طور خلاصه بحث نظری بنده این بود که نظریه و بحث تازه ای به نام جهانی شدن پیدا شده است.
این نظریه تازه تحولاتی اساسی در مفاهیم بنیادی علوم اجتماعی و علم سیاست ایجاد کرده است و همچنین در مفاهیم اعتباری مختلفی چون برابری عدالت، آزادی، منفعت ملی، مصلحت عمومی از این قبیل تغییرات و همچنین در رشته های مختلفی مثل روابط بین الملل، جامعه شناسی در ستیه تحولات رخ داده در حال فرو پاشی و اضمحلال هستند و بایستی تدبیر تازه ای برای دیسیپلین های جدیدی در سایه این تحولات جدید اندیشیده شود.
اما در رابطه با ایران و سیاست هایی که در این کشور برای تأمین منافع ملی به این معنایی که بنده عرض کردم پیدا شده است.
چون ما نخواستیم از همان ابتدا یک مفهوم انتزاعی از منفعت ملی داشته باشیم، گفتیم که هر برداشتی از مفهوم منفعت ملی در بستر شرایط بین المللی قابل طرح و تبیین است و با توجه به این شرایط جهانی شدنی که در حال وقوع است لاجرم باید مفهوم منافع ملی را در سایه این تحولات، مطالعه کنیم.
در صورتی که اگر در عصر و قرون وسطی و جنگ های مذهبی به سر می بردیم بی شک تعریف دیگری از مفهوم منافع ملی به دست می دادیم.
سایت ایرنا خراسان جنوبی www.irna.ir/skhorasan
کانال اطلاع رسانی : http://telegram.me/birjand
7559* 2047*خبرنگار- امیرشاهین نایبی فر*انتشاردهنده - عباسقلی اشکورجیری *
بلکه شرایط و مقتضیاتی پیدا شده که ضرورت بازاندیشی و تجدید نظر از حیث آکادمیک در مفهوم منافع ملی را اقتضا می کند.
پیش از اینکه به این مطلب بپردازیم دو نکته کلی است که از لحاظ مفهومی باید در مورد آن توضیحی داده شود.
یکی از مسائل بغرنج در مفاهیم اعتباری پیچیده ای مثل منفعت ملی بحث تعریف «منفعت ملی است» بخصوص از حیث سیاسی این مسئله مطرح است که منافع سیاسی یک کشور را چه مرجعی تشخیص می دهد؟
ظاهرا با توجه به رویه های نظام های سیاسی از دیرباز تاکنون تنها گروه های حاکم یا بخشی از گروه هایی حاکم هستند که خود را صاحب حق می دانند که بر اساس اقتدار و قدرتی که دارند منافع ملی را تعریف می کنند.
دور از انتظار هم نیست که ببینیم سرانجام تعریفی که این گروه ها ارائه می دهند منطبق با منافع خود این گروه ها است.
پس به نظر می رسد که با توجه به تحولاتی که در سطح جهانی به سمت دمکراتیزاسیون در حال وقوع است، در خصوص اینکه چه کسی محق است که تعریف نویی مطرح کند برشی از نو ایجاد شده است و به نظر می رسد که دست کم یکی از شرایط تحقق دموکراسی این است که منافع ملی از طریق دموکراتیک تعریف شوند.
یعنی نهادهای مدنی، احزاب سیاسی و گروه های سازمان یافته که بازگو کننده و نماینده منافع گروه های مختلف اجتماعی هستند در تعریف منفعت ملی سهیم باشند.
تنها در این صورت است که سیاست گذاران در خصوص منافع ملی داخلی یا خارجی می تواند در جهت منافع ملی واقعی و منطبق با خواسته های گروه های مختلف مردم صورت بگیرد.
چنانکه گفته شد مفهوم و نظریه جهانی شدن یکی از مهمترین مفاهیمی است که در یکی دو دهه اخیر پیدا شده و هم به عنوان یک نظریه و هم به عنوان یک پدیده در حقیقت تحولات چشم گیری چه از لحاظ تئوریک و چه از لحاظ عملی در سطح جهان ایجاد کرده است.
در واقع وقتی ما مفهوم جهانی شدن را مطرح می کنیم با توجه به اینکه مفهوم بسیار جالبی است در نتیجه می توانیم به ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی و مسائل و ابعاد زندگی مدرن را در این مفهوم تلخیص کنیم.
بنابراین باید در پرتو همین نظریه به بازاندیشی در مفاهیم سنتی مثل مفهوم منفعت ملی بپردازیم و معنا و مفهوم جهانی شدن نیز همین است.
نظریه جهانی شدن تحولاتی در علوم اجتماعی ایجاد کرده است. در عصر جهانی شدن دیگر ما نمی توانیم از توسعه سیاسی به مفهومی که به معنای دولت ملی بود صحبت بکنیم و همه نظریه های توسعه سیاسی در واقع محدود به چارچوب دولت ملی یعنی محدود به گفتمان ناسیونالیزم بوده است.
در عصر جهانی شدن نمی توانیم از جامعه شناسی سیاسی به مفهوم داخلی کلمه یعنی تأثیر نیروهای داخلی بر روی ساختار نیروهای دولتی با خیال آسوده صحبت کنیم.
به خاطر اینکه با گسترش فرآیندهای جهانی شدن در حقیقت دولت ملی به عنوان واحد نمای زندگی سیاسی به زیر سؤال رفته و عوامل بسیاری بر تصمیم گیری ها و رفتار رژیم ها و دولت ها تأثیر می گذارند.
در نتیجه باز هم شاهد یک تحول پارادایمی و مفهومی در حوزه جامعه شناسی هستیم و همچنین می شود در سایر رشته های دانشگاهی به خصوص در علوم انسانی و اجتماعی این بحث را ادامه داد.
از حیث عملی در ذیل فرآیند جهانی شدن شیوه های زندگی انسان ها در سطوح مختلف دستخوش دگرگونی می شود.
ارتباطات نزدیک و به اصطلاح برخی نویسندگان فشردگی زمانی و فشردگی جهانی و از بین رفتن فاصله جغرافیایی و دسترسی خارق العاده به منافع اطلاعاتی مختلف همه اینها موجب شده است که ما نتوانیم درون چارچوب های متداول و رسوم سنتی با خیال آسوده زندگی کنیم.
نه تنها در حوزه فکر و اندیشه بلکه در حوزه اقتصاد، فرهنگ و زندگی سیاسی پدیده جهانی شدن خواه ناخواه همچون موج خیزانی راه افتاده و غیر قابل کنترل است و سرنوشت انسان ها را در ابعاد مختلف رقم می زند.
به قول کوفی عنان که گفته بود: جهانی شدن مانند قانون جاذبه است، وضع فرهنگی ما بستگی به این دارد که چقدر در مقابل آن بتوانیم مقاومت کنیم.
بنابراین با توجه به این مفهوم اساسی و این نظریه و پدیده عملی که مهمترین پدیده لازم المطالعه در زمان ماست بایستی در معنا و مفهوم منافع ملی بازاندیشی کنیم.
در اینجا ابتدا بحث کوتاهی در مورد وجوه جهانی شدن (به صورت فشرده) و بعد به عملکرد دولت جمهوری اسلامی در جهت تطبیق خود با فرآیند جهانی شدن خواهیم پرداخت.
به طور کلی می توان گفت که چند شاخص برای جهانی شدن در نظر گرفته اند و جهانی شدن در واقع ظرفی است که منافع ملی باید در داخل آن ظرف فهمیده و سنجیده شود.
در عصر جهانی شده شاهد ارتباطات و پیوستگی دولت ها و واحدهای سیاسی به نحو بسیار گسترده ای هستیم.
مفاهیمی مثل امپریالیزم و وابستگی دیگر به هیچ وجه قادر به تبیین مفهوم فراملی که جانشین روابط بین المللی می شود نیستند و حتی اگر بگوییم که دولت های بزرگ مثل ایالت متحده در راه انداختن فرآیند جهانی شدن مؤثر بوده اند اما این مخلوق و مولود به نیروی عظیم الجثه ای تبدیل شده که دیگر قابل کنترل نیست، آن هم به وسیله دولت ها.
به عبارت ساده تر یک تحول ساختاری است مانند بهمن خیزانی که در حال حرکت است و سرنوشتش از دست تصمیم گیری ها و اراده های سیاسی حکومت ها خارج شده و ماهیتش هم در واقع همین است که دیگر اراده های ملی و حکومتی در تعیین سرنوشت جهانی شدن چندان نقش تعیین کننده ای نخواهد داشت.
دوم اینکه ما در ذیل همین مفهوم شاهد پیدایش توده ای از اقتدار سیاسی و حقوقی در سطح بین المللی هستیم.
سازمان ها و نهادهای سیاسی و اقتصادی بین المللی و تجاری و همچنین شرکت های چند ملیتی به عنوان بازیگران عمده ای در کنار دولت های ملی در سطح جهان در حال ظهور هستند.
بعد از جنگ سرد که گفتمان فکری ناسیونالیزم مسلط بود و با تحولات سیاسی که در مناطق مختلف جهان اتفاق افتاده،درحقیقت می شود گفت که توده ای از اقتدار سیاسی در سطح بین الملل در حال شکل گیری بوده است.
نکته دیگر این است که با توجه به پیشرفت های مختلفی که در جهان شاهد آن بوده ایم برخی از مسائل پیدا شده اند که دولت های ملی نمی توانند از عهده حل آن برآیند.
مسائلی مثل محیط زیست، جنگ و صلح،جلوگیری از امراض و اپیدمیها،گرم شدن جهان،افزایش جمعیت و... اینها مسائلی است که هیچ دولتی به صورت واحد و یگانه نمی تواند از عهده اش برآید و در نتیجه پیدایش این مسائل ضرورت همکاری و تفاهم بین المللی و افزایش قدرت سازمان هایی که بتوانند با تکیه بر منابع ملی کشورهای مختلف از عهده چنین مسائلی برآیند بیشتر شده است.
بُعد بعدی فرآیند جهانی شدن بعد اطلاعاتی و ارتباطی است.
همه اینها مباحثی است که در سایه پیدایش رسانه های الکترونیکی و کاربرد عمومی آنها در سطح جهان طرح شده و در حقیقت می توان گفت که این انقلاب شوم صنعتی زمینه و زیربنای بسیاری از تحولاتی است که در حوزه اقتصاد جهانی و همچنین زندگی اجتماعی در حال وقوع است.
دیگر اینکه از حیث اقتصادی شاهد این هستیم که دیگر دولت های ملی با توجه به فرآیند جهانی و جهانی شدن فرآیندهای اقتصادی قادر نیستند از عهده حل مسائل داخلی خودشان به شیوه های کنترل اقتصادی کیفی به شیوه گذشته برآیند.
در نتیجه صحبت از بازار ملی روی هم رفته بحث منسوخی می شود و در حقیقت عوامل مختلف بین المللی در ایجاد تورم و رکود و یا رشد اقتصادی هر یک از سرزمین های ملی مؤثر هستند و دولت های ملی دیگر بر خلاف گذشته آن قدرت ندارند که فرآیندهای اقتصادی خودشان را بر حسب تصمیم گیری های داخلی تنظیم کنند.
بنابراین از حیث نظری بحثی که سابقاٌدر زمینه توسعه اقتصادی، برخی از نظریه پردازان به عنوان قطع پیوند با جهان امپریالیستی مطرح می کردند، امروزه مهمان نظریه پردازان تحت عنوان RELINK کردن یا ایجاد پیوند جدید با بازار جهانی و با تحولاتی که از حیث وجوه مختلف در فرآیند جهانی شدن پیدا شده مطرح می کنند.
این بحث ها برخلاف بحث های گذشته ایدئولوژیک و شعاری نیست بلکه بر اساس تحلیل های تازه ای است که از فرآیند انباشت جهانی و تحول در یک فرایند و تأثیراتی که این فرآیند بر روی زندگی سیاسی و اجتماعی علل مختلف داشته این مباحث را مطرح می کنند که تفضیل آن از حوصله بحث ما خارج است.
همچنین در سایه تحولاتی که مجموعاٌ فرآیند جهانی شدن را تشکیل می دهند برخی علایق جدید در سطح بین المللی مطرح شد.
حتی وسیع ترین نظام های سیاسی حاضر نیستند بی تفاوت از کنار آنها بگذرند ویا دست کم اینکه حیث نظری،اهمیت آنها را گوشزد بکنند یا به عبارت دیگر تفسیری دیگر از ضرورت چنین مسائلی بدهند.
بحث دموکراسی در سطح جهانی، بحث صلح، بحث رعایت حقوق بشر، رعایت قوانین اساسی که نه تنها تکیه گاهی است که در جهان معاصر برای تأمین حقوق بشر تعبیه شده و در حول چنین مفاهیم و علایقی که در سطح بین المللی در حال شکل گیری است گروه ها، سازمان ها، نهادها و تشکیلات غیر حکومتی در حال شکل گیری هستند که حتی در امر نظارت بر صحت انتخابات هم در برخی از کشورها دخالت کرده اند.
این جور علایقی که منجر به صلح و آرامش و تأمین حقوق بشر است را نمی توانیم، به این ساده لوحی به طرح های برخی قدرت های بزرگ نسبت دهیم.
به نظر بنده در نتیجه تحولاتی که ذکر شد، برآیند حاصل از این بحث در خصوص منافع ملی و دولت ملی و حاکمیت ملی از قراری است که به آن خواهم پرداخت.
با این مقدمه که گر چه فرآیند جهانی شدن در حال پیشرفت بوده لیکن آنچه روشن است فرآینده ای است که در حال شدن است و غایات آن هنوز برای ما روشن نیست.
بعلاوه اینکه هنوز دولت های ملی پایبند منافع ملی خود هستند و با هم رقابت دارند.
بنابراین بنده فکر می کنم که نباید زیاد هم به صورت شتاب زده قضاوت کرد.
در عین حال که بایستی پیشرفت نیرو های نظام جهانی را در نظر گرفت و از سوی دیگر هم باید دید که دولت های ملی تا چه اندازه پا برجا هستند و تا چه اندازه می توانند منافع ملی کشورهای خودشان را تأمین کنند.
استدلال من این است که بر خلاف استدلال برخی نویسندگان که دولت ملی در عصر جهانی شدن تضعیف شده، این گونه نیست بلکه باید گفت که کار ویژه های جدیدی هم دارد پیدا می کند و تنها کار ویژه های قدیم آن است که تضعیف شده است.
به عنوان یک نهاد حتی می شود گفت که از جهات دیگری در حال تقویت است.
کار ویژه های قدیمی دولت ملی که در زمینه عدالت توزیعی، کنترل اقتصادی، برنامه ریزی و ... بوده روی هم رفته با توجه به شرایطی که در جهان در حال وقوع است.
می شود گفت که دستخوش تضعیف شده است.
اما از سوی دیگر دولت های ملی دیگر تنها در سطح جهان با دولت ها مواجه نیستند بلکه با پدیده ای جدید به نام جهانی شدن مواجهند که ابعاد پیچیده و نامرئی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دارد و در نتیجه این دولت های ملی باید به عنوان یک منزلگاه، یک پستو یک واسط بین این فرآیند های کلی جهانی شدن و سطح داخلی کشورها عمل بکنند و در نتیجه کار ویژه های تازه ای کسب نمایند.
از این جهت است که عرض کردم که علم سیاست هم در سایه تحولات جهانی شدن در حال تغییر است.
ما دیگر نمی توانیم با آن مفهوم قدیم از جامعه سیاسی، توسعه سیاسی و عدم سیاست صحبت کنیم.
به خاطر اینکه بسیاری از کار ویژه هایی که در این رابطه مطرح می شود در حال دگرگونی است. نتیجه اینکه دولت ها تکالیف تازه ای پیدا کرده اند.
کار ویژه ها و مسئولیت هایی که یکی از آنها این است که به حقیقت و ضرورت و واقعیت فرآیند های جهانی شدن توجه کرده و در حد اقتضاء و توانایی این فرآیند ها را به نحوی که منافع جمعیت موجود در سرزمین را به نحو احسن تأمین بکند برآورده نمایند.
این دیدگاه در مقابل دو دیدگاه قرار دارد: یک دیدگاه سنت گرای افراطی که در واقع پدیده جهانی شدن به هیچ می گیرند و طبعا از طرف دیگر دولت را هم نمی تواند اداره کند.
دولت عصر جهانی شدن کار ویژه های جدیدی پیدا کرده و با کار ویژه های قدیم نمی شود آن را اداره کرد.
از طرف دیگر تندروانی قرار دارند که که معتقد اضمحلال کامل دولت ملی هستند.
شاید در دراز مدت چنانکه کانت یا مارکس می گفت ما به این نتیجه برسیم و نطفه های این دولت جهانی هم در حال شکل گیری است. چنانکه می بینیم سازمان ملل در سطح جهانی بوروکراسی عظیمی ایجاد نموده است.
ولی هنوز خیلی زود است که در اینجا در این باره قضاوت کنیم.
پس با توجه به تحولاتی که ذکرشد به نظر می رسد که تعریف تازه یا تعبیر تازه ای از اقتدار ملی، حاکمیت ملی، منافع ملی در سایه تحولاتی که در سطح جهان در حال شکل گیری است باید صورت بگیرد.
به این صورت بحث ما از حیث آکادمیک تسلیم مطلق، در برابر چنین فرآیند هایی نمی تواند باشد.
این بحث ها، بحث های ایدئولوژیک است.
از طرفی بحث مقاومت هم به صورت ایدئولوژیک سرسختانه و به هر قیمتی هم مذبوحانه و هم بحثی غیر آکادمیک این است که ببینیم فرآیندهای جهانی شدن چه فرصت ها و محدودیت هایی ایجاد می کنند و ما چگونه می توانیم محدودیت های موجود
در فرآیند جهانی شدن را به فرصت هایی تبدیل کنیم و از آن جهت پیشبرد و توسعه اقتصادی و اجتماعی و رفاه اقتصادی کشورمان بهره مند شویم.
نه تنها در سطح شعارها هماهنگی و همراهی با فرآیند جهانی شدن داشته باشیم به نحوی که مثلا در رابطه با ایران عرض خواهم کرد.
پس به طور خلاصه بحث نظری بنده این بود که نظریه و بحث تازه ای به نام جهانی شدن پیدا شده است.
این نظریه تازه تحولاتی اساسی در مفاهیم بنیادی علوم اجتماعی و علم سیاست ایجاد کرده است و همچنین در مفاهیم اعتباری مختلفی چون برابری عدالت، آزادی، منفعت ملی، مصلحت عمومی از این قبیل تغییرات و همچنین در رشته های مختلفی مثل روابط بین الملل، جامعه شناسی در ستیه تحولات رخ داده در حال فرو پاشی و اضمحلال هستند و بایستی تدبیر تازه ای برای دیسیپلین های جدیدی در سایه این تحولات جدید اندیشیده شود.
اما در رابطه با ایران و سیاست هایی که در این کشور برای تأمین منافع ملی به این معنایی که بنده عرض کردم پیدا شده است.
چون ما نخواستیم از همان ابتدا یک مفهوم انتزاعی از منفعت ملی داشته باشیم، گفتیم که هر برداشتی از مفهوم منفعت ملی در بستر شرایط بین المللی قابل طرح و تبیین است و با توجه به این شرایط جهانی شدنی که در حال وقوع است لاجرم باید مفهوم منافع ملی را در سایه این تحولات، مطالعه کنیم.
در صورتی که اگر در عصر و قرون وسطی و جنگ های مذهبی به سر می بردیم بی شک تعریف دیگری از مفهوم منافع ملی به دست می دادیم.
سایت ایرنا خراسان جنوبی www.irna.ir/skhorasan
کانال اطلاع رسانی : http://telegram.me/birjand
7559* 2047*خبرنگار- امیرشاهین نایبی فر*انتشاردهنده - عباسقلی اشکورجیری *
کپی شد