در ادامه این مطلب به قلم عصمت برزجی آمده است: هفته گذشته گزارشی از افراد مشهور کشور که روزی در بیرجند حضور داشتند در همین روزنامه به چاپ رسید.
در این گزارش از سیروس برزو پدر علم فضانوردی ایران یاد کردیم که روزگار نوجوانی اش را در بیرجند زندگی می کرده است مطلب منتشر شده در آن گزارش از سایت شخصی ایشان استنباط شده بود در همان سایت آدرس ایمیلی از سیروس برزو به دست آمد و به این فکر افتادیم که از طریق همان آدرس مصاحبه خصوصی با وی ترتیب دهیم.
خوشبختانه سیروس برزو که هم اکنون ساکن روسیه می باشد پاسخ سوالات خبرنگار ما را در اولین فرصت ارسال نمود.
در ادامه، این گفتگوی اختصاصی را می خوانید:
** پدر بزرگم می گفت اگر آدم می خواهد بمیرد خوب است در بیرجند بمیرد!
** لطفا خودتان را برای خوانندگان روزنامه معرفی کنید
من متولد سال 1332 در سرخس هستم.
پدرم نظامی بود و به همین دلیل هر چند سال یک بار، محل اقامت ما عوض می شد.
در سال 1345 پدرم به بیرجند منتقل شد و به همراه پدر بزرگم عازم این شهر گردید.
آنها در کوچه ای که مسجد آیت ا... حائری نبش آن و در خیابان تقریبا اصلی شهر واقع بود دو اتاق در خانه ای اجاره کردند. آن موقع مثل امروز مردم آپارتمان نشین نبودند و خیلی ها همراه با صاحبخانه در یک حیاط زندگی می کردند.
پدر بزرگم عادت داشت هر شب جمعه به زیارت اهل قبور برود به همین دلیل اولین پنجشنبه عصر به همراه پدرم به گورستان بیرجند می روند.
پدرم تعریف می کرد وقتی پدر بزرگم گورستان آن موقع بیرجند که درختان زیادی داشت را دید گفت اگر آدم می خواهد بمیرد چه خوب است در این شهر بمیرد.
عجبا که چند روز بعد فوت کرد.
پدرم می گفت « بعد از نماز صبح به دیوار اتاق تکیه داده بود و من نماز می خواندم.
شنیدم که نفس بلندی کشید.
بعد از نمازم چون باید صبح زود به پادگان می رفتم بساط صبحانه را آماده کردم و او را صدا زدم.
معمولا بعد از نماز عادت داشت همانطور نشسته و تکیه به دیوار چرتی می زد تا من صبحانه را آماده کنم.
آن روز وقتی صبحانه آماده شد او را صدا زدم اما دیدم جواب نداد.
تکانش دادم و تازه متوجه شدم مرده است!
جدای غم از دست دادنش، آشفته شدم که خدایا در این شهر غریب که هیچ کس را نمی شناسم حالا چکار کنم.
حتی 5-4 آشنا ندارم که زیر تابوتش را با من بگیرند.
با ناراحتی از اتاق بیرون آمدم و قضیه را به صاحبخانه گفتم.
او مرا دلداری داد و گفت اصلا از این بابت ناراحت نباش، بلافاصله به مسجد آیت ا... حائری رفت و با تابوت و چند نفر از همسایه ها برگشت.
تابوت به سر خیابان که رسید مغازه داران به رسم آن زمان، مسافتی تابوت را بدرقه کردند و همینطور تا گورستان بر شانه محبت مردم حمل شد بطوری که خودم هم نتوانستم تابوت را حمل کنم.
صاحبخانه و همسایه ها تا مراسم هفتم کلیه امور را مدیریت کردند.
«وقتی من و دیگر اعضای خانواده به بیرجند رسیدیم تصور کردیم صاحبخانه ای استثنایی داریم که اینقدر انسان خوبی است اما گذر زمان به ما ثابت کرد که در بیرجند صاحبخانه ما استثنا نیست و مردم همه خوب و مهربان هستند.
** چه سالی وارد بیرجند شدید در کدام محله ساکن بودید و چند سال در این شهر زندگی کردین؟
همانطور که گفتم سال 1345 ما به بیرجند آمدیم.
من درست به خاطر ندارم اسم کوچه و خیابان چه بود اما به خاطرم هست که یکی از خیابان های اصلی شهر بود و سر کوچه ما مسجدی آیت ا... حائری قرار داشت.
البته بعدا چند بار خانه عوض کردیم و در محله های مختلف بودیم که نام آنها را هم بیاد ندارم آخرین خانه ما در کوچه ای از خیابان زاهدان بود.
** علاقمندی من به دین، ریشه عمیقی در رفتار امام جماعت مسجد خیابان زاهدان داشت
روبروی کوچه ما در خیابان زاهدان مسجدی قرار داشت.
امام جماعت آن مسجد روحانی سید و خوش اخلاقی بود با شال سبزکه به بچه ها در کوچه و مسجد خیلی احترام می گذاشت و محبت می کرد.
می توانم به جرات بگویم که علاقمندی من به دین ریشه عمیقی در رفتار این روحانی داشت.
او بر خلاف خیلی از مردم آن زمان که به بچه ها چندان اهمیتی نمی دادند، رفتار احترام آمیزی داشت و همین رفتار باعث جذب خیلی ها به مسجد می شد.
** در کدام مدرسه درس می خواندید معلمی که گفته بودید مشوق شما برای ورود به بحث علم فضا شده که بود؟
دبستان را در مدرسه حکیم نزاری (اگر اسم درست در خاطرم مانده باشد) تمام کردم و بعد وارد دبیرستان شوکتیه شدم. متاسفانه در پایان همان سال پدرم به دلیل بیماری از خدمت معاف شد و ما مجبور شدیم بیرجند و مردم خوبش را ترک کنیم.
** خانم آمریکایی قوروت بیرجندی درست می کرد!
در آن سال ها یک آمریکایی به اسم» آلبرت پتری» به عنوان سپاه صلح به همراه همسرش به بیرجند آمده بود.
او در دبیرستان انگلیسی تدریس می کرد.
بعدا که با او بیشتر آشنا شدم فهمیدم که از مخالفان جنگ ویتنام بوده و به نوعی او را تبعید کرده بودند چون آب و هوای بیرجند در آن زمان مطلوب نبود و کلا شهر کوچک و دورافتاده ای بشمار می رفت.
گرچه به دلیل ناآشنایی با روش های تدریس پیشرفته او نسبت به سایر دبیران زبان انگلیسی من و تعدادی از دانش آموزان با او درگیر شدیم زیرا با آن که کم و بیش فارسی می دانست در کلاس مطلقا فارسی صحبت نمی کرد و تلاش داشت با استفاده از تصویر، کلمات ساده تر و حرکات، معنی و مفهوم کلمات را به ما بفهماند.
ما که می دیدیم دبیران ایرانی راحت تر و به فارسی کلمات را معنی می کنند از این روش او معذب بودیم اما او با محبت، بالاخره ما را نه تنها به دانش آموزانی با نگاه مثبت بلکه به دوست تبدیل کرد.
یادم هست که او فردی مذهبی بود و بسیار اهل آداب و اصول.
خاطرم هست خانمش خیلی از کشک (در اصطلاح محلی قوروت!) بیرجندی خوشش آمده بود و هفته ای چند بار به قول خودش «آشکنه گوروت» درست می کرد!
چند بار هم که مهمان ما شد خواهش کرد برایش همان غذا را درست کنیم.
حتی وقتی تعطیلات تابستان به مرخصی می خواست برگردد یک کیسه بزرگ کشک با خودش برد!
** چطور کلکسیونر فضایی شدم ؟
در آن زمان رسم بود خیلی از نوجوانان و جوانان کلکسیون هایی از جمله آلبوم عکس هنرمندان و ورزشکاران را داشتند.
یک بار به او گفتم دوست دارم من هم کلکسیونی داشته باشم.
او گفت کار خوبی است به شرط این که در 40 سالگی هم بتوانی این کار را ادامه دهی.
پرسیدم یعنی چه؟ گفت در نظر بگیر مثلا یک مرد 40-50 ساله عکس هنرپیشه یا فوتبالیست جمع کند.
مردم حتما به او خواهند خندید.
گفتم خوب چند سال جمع می کنم وقتی سنم بالا رفت ادامه نمی دهم می ریزمشان بیرون.
او لبخندی زد و گفت اگر این کار رابکنی یعنی عمرت را دور ریخته ای نه عکس ها را.
از او پرسیدم شما چه چیزی را پیشنهاد می کنید؟ گفت باید فکر کنم.
این صحبت حدود خرداد ماه بود دبیرستان تعطیل شد و بعد از چند ماه که او را دیدم دو کتابچه درباره فضانوردی به من داد با عکس های رنگی قشنگ.
بعد به من یاد داد که چطور عکس ها را بایگانی کنم، شرح عکس بنویسم و آلبوم درست کنم.
به این ترتیب من تحقیق درباره فضانوردی را از جمع کردن عکس های فضایی شروع کردم و بعد ها با جمع آوری اخبار و مطالب ادامه دادم تا بالاخره این سرگرمی تبدیل شد به هدف اصلی زندگیم یعنی ترویج فناوری فضایی!
** حال و هوای آن روزهای بیرجند چطور بود تصویری از شهر بیرجند در آن روزها و خاطرات تلخ و شیرینی که در این شهر داشتید؟
شهری بود با خیابان هایی خلوت و مردمی خونگرم و مهربان.
خاطرم هست که در منطقه ای به اسم کشمون (اگر اسم درست به خاطرم مانده باشد) که حاشیه شهر بشمار می رفت، مزرعه گندم بود و منظره زیبایی داشت.
** شایعات درباره کل کلاغو!
تپه هایی هم آن طرف خیابان خانه ما بود که به لهجه محلی «کل کلاغو» به آن می گفتند و ما را از نزدیک شدن به آنجا می ترساندند و می گفتند چند نفر که رفته بودند کلاغ ها با تصور این که آنها برای آزارشان آمده بودند به آنها حمله کرده و حتی چشم چند نفر را درآورده بودند.
حالا این شایعات چقدر صحت داشت نمی دانم اما از ترس حمله کلاغ ها و کور شدن هیچوقت به آن تپه ها نزدیک نشدم! بطور کلی خاطره تلخی از بیرجند در ذهنم نمانده است.
تنها بیاد می آورم که در تابستان بسیار گرم بود ضمنا آب هم کمی شور!
** آقای ناصح و ترکه ای برای تنبیه!
گرچه شاگرد متوسطی بودم اما در هندسه و ادبیات فارسی جزو شاگردان با استعداد بشمار می رفتم و توسط معلمان تشویق می شدم.
متاسفانه به دلیل آن که تقریبا نیم قرن از آن زمان می گذرد نام معلمان خودم به خاطرم نیست.
البته نام آقای ناصح ناظم مدرسه که خیلی تلاش می کرد با گرفتن یک ترکه از درخت وسط حیاط مدرسه چهره خشنی به خود بگیرد را فراموش نکرده ام اما بیادم هست که بقول کارتون معروف کلانتر، پشت آن قیافه جدی و ترکه ای که مرتب آن را تکان می داد قلبی به لطافت پدر وجود داشت!
** دو سینمای بیرجند و ماجرای نمایش فیلم حج
در آن زمان بیرجند دو سینما داشت که با هم رقابت داشتند.
اما یک بار هر دو سینما هماهنگ شدند.
آن موقع حج رفتن بسیار دشوار و هزینه بر بود به همین دلیل بسیاری از مردم آرزومند این زیارت بودند.
تلویزیون هم در شهرستان ها وجود نداشت که مردم بتوانند صحنه های مراسم حج را ببینند.
یکی از تهیه کنندگان سینما ابتکار جالبی کرده و فیلم مستندی درباره مراسم حج تهیه کرده بود و در شهرستان ها از جمله بیرجند به نمایش گذاشتند.
برای نمایش این فیلم و به احترام خانه خدا هر دو سینما کلیه عکس و تبلیغات فیلم ها در داخل سالن ها را برداشته بودند و با شعار های قرآنی مزین کرده بودند.
یک نسخه از این فیلم به بیرجند آمد.
یک سینما بخش اول فیلم را نمایش می داد.
بعد می فرستاد برای سینمای دومی و بعد بخش دوم را نمایش می داد.
بین دو بخش یک بقول آن روز ها آنتراکت بود.
در فاصله این آنتراکت یا استراحت بخش های فیلم باز جابجا می شد به این ترتیب مردم می توانستند در هر دو سینما به دیدن فیلم بروند.
نکته جالب آن که در آن زمان خیلی از مردم بویژه روستاییان سینما را حرام می دانستند اما برای دیدن این فیلم حتی از روستا های دور افتاده هم به بیرجند می آمدند.
خلاصه آن که هم صاحبان سینما سود خوبی بردند و هم مردم توانستند مراسم حج را ببینند.
** آیا بعد از آن تاریخ هم به بیرجند سفری داشته اید ؟
متاسفانه علیرغم آرزوی قلبیم بعدا نتوانستم به بیرجند سفر کنم.
تنها یک بار در همان سالی که بیرجند را ترک کرده بودم برای گرفتن مدرک تحصیلیم سفری یک هفته ای داشتم اما بعدا موفق نشدم به دلیل گرفتاری های کاری مختلف، از این شهر که خاطره ای مبهم اما شیرین از آن در ذهنم دارم دیدن کنم.
** چه اطلاعاتی از امروز بیرجند دارید؟
متاسفانه هیچ اطلاعاتی از وضع امروزی بیرجند ندارم.
مسلما امروز بیرجند نسبت به آن روز ها خیلی تفاوت فیزیکی کرده است اما امیدوارم مردمش همچنان دل پاک و خونگرم و رو راست مانده باشند.
** دوستان بیرجندی هم دارید که تاکنون با هم در ارتباط بوده باشید؟
از آن سال ها متاسفانه دوستی ندارم اما سال ها بعد و زمانی که در هنرستان مشهد درس می خواندم با یک بیرجندی که مثل همه شما انسان شریف و مهربانی است به اسم محمد خیراندیش آشنا شدم.
ایشان را هم شاید بعد از حدود 35 سال بر حسب اتفاق پیدا کردم و هر زمان که ایران می آیم تلفن می زنم و احوالش را می پرسم.
** هم اکنون مشغول چه کاری هستید؟
من بعد از سال ها خدمت در کسوت دبیری آموزش و پرورش و روزنامه نگاری، در سال 1373 به روسیه مهاجرت کردم و در اینجا در چند دانشگاه به تدریس زبان فارسی مشغول بودم.
اما از سال ها قبل به عنوان یک روزنامه نگار در زمینه ترویج علم فعالیت داشتم و امروز هم در کنار کار های فرهنگی دیگر به تحلیل وقایع فضایی، نوشتن کتاب و مقاله مشغولم.
** نگاه شما به پیشرفت های فضایی ایران چیست؟
ما جوانان دانشمند خوبی داریم.
این نخبه های ارزشمند توانستند علیرغم تحریم ها و مشکلات بسیار بزرگی که در سر انتقال و تکمیل فناوری داریم با توکل به خدا و به جرات می توانم بگویم امداد های غیبی، کار های شگفت آوری مثل طراحی و ساخت موشک و ماهواره را میسر بسازند.
و در این راه تا به آنجا پیشرفتند که قریب 10 سال قبل نام ایران به عنوان دهمین کشور صاحب فناوری فضایی در جهان به ثبت رسید.
مردم ایران متاسفانه از عظمت کار بزرگی که این جوانان فرهیخته انجام دادند چندان مطلع نیستند.
متاسفانه در سال های اخیر مسئولان بهای کمتری به فناوری فضایی داده اند و همین برخورد غیرمنصفانه باعث افت فعالیت ها شده است و ما نتوانستیم با آن سرعتی که در گذشته خود را در زمینه فناوری فضایی در جهان شناسانده بودیم عمل کنیم.
در زمینه اهمیت این فناوری و آشنا شدن مردم با اهمیت آن هم کوتاهی شده است و مردم ما اطلاعات ناچیزی از این فناوری دارند.
** می دانیم که شما مجموعه بسیار ارزشمندی از یادگار های فضایی دارید که فضانوردان مختلف به شما هدیه داده اند. آیا مایلید این مجموعه در بیرجند به صورت یک موزه درآید؟
همانطور که گفتم علاقه من به فضانوردی از بیرجند شروع شد.
شاید اگر خدا بخواهد ثمره این کار هم در بیرجند و برای مردم خوب آن دیار از من به یادگار بماند.
البته خوشحال خواهم شد که فرد خیری در این شهر بنایی را وقف موزه فضایی کند .
حتی آماده ام این سال های پایانی عمرم را هم در آن شهر که خاطره های خوبی از آن دارم طی کنم و نسل بعدی مروجان فناوری فضایی را آموزش دهم.
** اگر زمانی به ایران سفر کردید آیا بیرجند را هم مقصد سفرتان خواهید داشت؟
در سفر های کوتاهی که به ایران می آیم سرم بسیار شلوغ است و گرفتارم اما اگر فرصتی شود و دعوت شوم بسیار خوشحال خواهم شد.
سایت ایرنا خراسان جنوبی www.irna.ir/skhorasan
کانال اطلاع رسانی : http://telegram.me/birjand
3215* 6054*خبرنگار- محمدرسول ابراهیمی اسفدن*انتشاردهنده - مریم پنجابی*
در این گزارش از سیروس برزو پدر علم فضانوردی ایران یاد کردیم که روزگار نوجوانی اش را در بیرجند زندگی می کرده است مطلب منتشر شده در آن گزارش از سایت شخصی ایشان استنباط شده بود در همان سایت آدرس ایمیلی از سیروس برزو به دست آمد و به این فکر افتادیم که از طریق همان آدرس مصاحبه خصوصی با وی ترتیب دهیم.
خوشبختانه سیروس برزو که هم اکنون ساکن روسیه می باشد پاسخ سوالات خبرنگار ما را در اولین فرصت ارسال نمود.
در ادامه، این گفتگوی اختصاصی را می خوانید:
** پدر بزرگم می گفت اگر آدم می خواهد بمیرد خوب است در بیرجند بمیرد!
** لطفا خودتان را برای خوانندگان روزنامه معرفی کنید
من متولد سال 1332 در سرخس هستم.
پدرم نظامی بود و به همین دلیل هر چند سال یک بار، محل اقامت ما عوض می شد.
در سال 1345 پدرم به بیرجند منتقل شد و به همراه پدر بزرگم عازم این شهر گردید.
آنها در کوچه ای که مسجد آیت ا... حائری نبش آن و در خیابان تقریبا اصلی شهر واقع بود دو اتاق در خانه ای اجاره کردند. آن موقع مثل امروز مردم آپارتمان نشین نبودند و خیلی ها همراه با صاحبخانه در یک حیاط زندگی می کردند.
پدر بزرگم عادت داشت هر شب جمعه به زیارت اهل قبور برود به همین دلیل اولین پنجشنبه عصر به همراه پدرم به گورستان بیرجند می روند.
پدرم تعریف می کرد وقتی پدر بزرگم گورستان آن موقع بیرجند که درختان زیادی داشت را دید گفت اگر آدم می خواهد بمیرد چه خوب است در این شهر بمیرد.
عجبا که چند روز بعد فوت کرد.
پدرم می گفت « بعد از نماز صبح به دیوار اتاق تکیه داده بود و من نماز می خواندم.
شنیدم که نفس بلندی کشید.
بعد از نمازم چون باید صبح زود به پادگان می رفتم بساط صبحانه را آماده کردم و او را صدا زدم.
معمولا بعد از نماز عادت داشت همانطور نشسته و تکیه به دیوار چرتی می زد تا من صبحانه را آماده کنم.
آن روز وقتی صبحانه آماده شد او را صدا زدم اما دیدم جواب نداد.
تکانش دادم و تازه متوجه شدم مرده است!
جدای غم از دست دادنش، آشفته شدم که خدایا در این شهر غریب که هیچ کس را نمی شناسم حالا چکار کنم.
حتی 5-4 آشنا ندارم که زیر تابوتش را با من بگیرند.
با ناراحتی از اتاق بیرون آمدم و قضیه را به صاحبخانه گفتم.
او مرا دلداری داد و گفت اصلا از این بابت ناراحت نباش، بلافاصله به مسجد آیت ا... حائری رفت و با تابوت و چند نفر از همسایه ها برگشت.
تابوت به سر خیابان که رسید مغازه داران به رسم آن زمان، مسافتی تابوت را بدرقه کردند و همینطور تا گورستان بر شانه محبت مردم حمل شد بطوری که خودم هم نتوانستم تابوت را حمل کنم.
صاحبخانه و همسایه ها تا مراسم هفتم کلیه امور را مدیریت کردند.
«وقتی من و دیگر اعضای خانواده به بیرجند رسیدیم تصور کردیم صاحبخانه ای استثنایی داریم که اینقدر انسان خوبی است اما گذر زمان به ما ثابت کرد که در بیرجند صاحبخانه ما استثنا نیست و مردم همه خوب و مهربان هستند.
** چه سالی وارد بیرجند شدید در کدام محله ساکن بودید و چند سال در این شهر زندگی کردین؟
همانطور که گفتم سال 1345 ما به بیرجند آمدیم.
من درست به خاطر ندارم اسم کوچه و خیابان چه بود اما به خاطرم هست که یکی از خیابان های اصلی شهر بود و سر کوچه ما مسجدی آیت ا... حائری قرار داشت.
البته بعدا چند بار خانه عوض کردیم و در محله های مختلف بودیم که نام آنها را هم بیاد ندارم آخرین خانه ما در کوچه ای از خیابان زاهدان بود.
** علاقمندی من به دین، ریشه عمیقی در رفتار امام جماعت مسجد خیابان زاهدان داشت
روبروی کوچه ما در خیابان زاهدان مسجدی قرار داشت.
امام جماعت آن مسجد روحانی سید و خوش اخلاقی بود با شال سبزکه به بچه ها در کوچه و مسجد خیلی احترام می گذاشت و محبت می کرد.
می توانم به جرات بگویم که علاقمندی من به دین ریشه عمیقی در رفتار این روحانی داشت.
او بر خلاف خیلی از مردم آن زمان که به بچه ها چندان اهمیتی نمی دادند، رفتار احترام آمیزی داشت و همین رفتار باعث جذب خیلی ها به مسجد می شد.
** در کدام مدرسه درس می خواندید معلمی که گفته بودید مشوق شما برای ورود به بحث علم فضا شده که بود؟
دبستان را در مدرسه حکیم نزاری (اگر اسم درست در خاطرم مانده باشد) تمام کردم و بعد وارد دبیرستان شوکتیه شدم. متاسفانه در پایان همان سال پدرم به دلیل بیماری از خدمت معاف شد و ما مجبور شدیم بیرجند و مردم خوبش را ترک کنیم.
** خانم آمریکایی قوروت بیرجندی درست می کرد!
در آن سال ها یک آمریکایی به اسم» آلبرت پتری» به عنوان سپاه صلح به همراه همسرش به بیرجند آمده بود.
او در دبیرستان انگلیسی تدریس می کرد.
بعدا که با او بیشتر آشنا شدم فهمیدم که از مخالفان جنگ ویتنام بوده و به نوعی او را تبعید کرده بودند چون آب و هوای بیرجند در آن زمان مطلوب نبود و کلا شهر کوچک و دورافتاده ای بشمار می رفت.
گرچه به دلیل ناآشنایی با روش های تدریس پیشرفته او نسبت به سایر دبیران زبان انگلیسی من و تعدادی از دانش آموزان با او درگیر شدیم زیرا با آن که کم و بیش فارسی می دانست در کلاس مطلقا فارسی صحبت نمی کرد و تلاش داشت با استفاده از تصویر، کلمات ساده تر و حرکات، معنی و مفهوم کلمات را به ما بفهماند.
ما که می دیدیم دبیران ایرانی راحت تر و به فارسی کلمات را معنی می کنند از این روش او معذب بودیم اما او با محبت، بالاخره ما را نه تنها به دانش آموزانی با نگاه مثبت بلکه به دوست تبدیل کرد.
یادم هست که او فردی مذهبی بود و بسیار اهل آداب و اصول.
خاطرم هست خانمش خیلی از کشک (در اصطلاح محلی قوروت!) بیرجندی خوشش آمده بود و هفته ای چند بار به قول خودش «آشکنه گوروت» درست می کرد!
چند بار هم که مهمان ما شد خواهش کرد برایش همان غذا را درست کنیم.
حتی وقتی تعطیلات تابستان به مرخصی می خواست برگردد یک کیسه بزرگ کشک با خودش برد!
** چطور کلکسیونر فضایی شدم ؟
در آن زمان رسم بود خیلی از نوجوانان و جوانان کلکسیون هایی از جمله آلبوم عکس هنرمندان و ورزشکاران را داشتند.
یک بار به او گفتم دوست دارم من هم کلکسیونی داشته باشم.
او گفت کار خوبی است به شرط این که در 40 سالگی هم بتوانی این کار را ادامه دهی.
پرسیدم یعنی چه؟ گفت در نظر بگیر مثلا یک مرد 40-50 ساله عکس هنرپیشه یا فوتبالیست جمع کند.
مردم حتما به او خواهند خندید.
گفتم خوب چند سال جمع می کنم وقتی سنم بالا رفت ادامه نمی دهم می ریزمشان بیرون.
او لبخندی زد و گفت اگر این کار رابکنی یعنی عمرت را دور ریخته ای نه عکس ها را.
از او پرسیدم شما چه چیزی را پیشنهاد می کنید؟ گفت باید فکر کنم.
این صحبت حدود خرداد ماه بود دبیرستان تعطیل شد و بعد از چند ماه که او را دیدم دو کتابچه درباره فضانوردی به من داد با عکس های رنگی قشنگ.
بعد به من یاد داد که چطور عکس ها را بایگانی کنم، شرح عکس بنویسم و آلبوم درست کنم.
به این ترتیب من تحقیق درباره فضانوردی را از جمع کردن عکس های فضایی شروع کردم و بعد ها با جمع آوری اخبار و مطالب ادامه دادم تا بالاخره این سرگرمی تبدیل شد به هدف اصلی زندگیم یعنی ترویج فناوری فضایی!
** حال و هوای آن روزهای بیرجند چطور بود تصویری از شهر بیرجند در آن روزها و خاطرات تلخ و شیرینی که در این شهر داشتید؟
شهری بود با خیابان هایی خلوت و مردمی خونگرم و مهربان.
خاطرم هست که در منطقه ای به اسم کشمون (اگر اسم درست به خاطرم مانده باشد) که حاشیه شهر بشمار می رفت، مزرعه گندم بود و منظره زیبایی داشت.
** شایعات درباره کل کلاغو!
تپه هایی هم آن طرف خیابان خانه ما بود که به لهجه محلی «کل کلاغو» به آن می گفتند و ما را از نزدیک شدن به آنجا می ترساندند و می گفتند چند نفر که رفته بودند کلاغ ها با تصور این که آنها برای آزارشان آمده بودند به آنها حمله کرده و حتی چشم چند نفر را درآورده بودند.
حالا این شایعات چقدر صحت داشت نمی دانم اما از ترس حمله کلاغ ها و کور شدن هیچوقت به آن تپه ها نزدیک نشدم! بطور کلی خاطره تلخی از بیرجند در ذهنم نمانده است.
تنها بیاد می آورم که در تابستان بسیار گرم بود ضمنا آب هم کمی شور!
** آقای ناصح و ترکه ای برای تنبیه!
گرچه شاگرد متوسطی بودم اما در هندسه و ادبیات فارسی جزو شاگردان با استعداد بشمار می رفتم و توسط معلمان تشویق می شدم.
متاسفانه به دلیل آن که تقریبا نیم قرن از آن زمان می گذرد نام معلمان خودم به خاطرم نیست.
البته نام آقای ناصح ناظم مدرسه که خیلی تلاش می کرد با گرفتن یک ترکه از درخت وسط حیاط مدرسه چهره خشنی به خود بگیرد را فراموش نکرده ام اما بیادم هست که بقول کارتون معروف کلانتر، پشت آن قیافه جدی و ترکه ای که مرتب آن را تکان می داد قلبی به لطافت پدر وجود داشت!
** دو سینمای بیرجند و ماجرای نمایش فیلم حج
در آن زمان بیرجند دو سینما داشت که با هم رقابت داشتند.
اما یک بار هر دو سینما هماهنگ شدند.
آن موقع حج رفتن بسیار دشوار و هزینه بر بود به همین دلیل بسیاری از مردم آرزومند این زیارت بودند.
تلویزیون هم در شهرستان ها وجود نداشت که مردم بتوانند صحنه های مراسم حج را ببینند.
یکی از تهیه کنندگان سینما ابتکار جالبی کرده و فیلم مستندی درباره مراسم حج تهیه کرده بود و در شهرستان ها از جمله بیرجند به نمایش گذاشتند.
برای نمایش این فیلم و به احترام خانه خدا هر دو سینما کلیه عکس و تبلیغات فیلم ها در داخل سالن ها را برداشته بودند و با شعار های قرآنی مزین کرده بودند.
یک نسخه از این فیلم به بیرجند آمد.
یک سینما بخش اول فیلم را نمایش می داد.
بعد می فرستاد برای سینمای دومی و بعد بخش دوم را نمایش می داد.
بین دو بخش یک بقول آن روز ها آنتراکت بود.
در فاصله این آنتراکت یا استراحت بخش های فیلم باز جابجا می شد به این ترتیب مردم می توانستند در هر دو سینما به دیدن فیلم بروند.
نکته جالب آن که در آن زمان خیلی از مردم بویژه روستاییان سینما را حرام می دانستند اما برای دیدن این فیلم حتی از روستا های دور افتاده هم به بیرجند می آمدند.
خلاصه آن که هم صاحبان سینما سود خوبی بردند و هم مردم توانستند مراسم حج را ببینند.
** آیا بعد از آن تاریخ هم به بیرجند سفری داشته اید ؟
متاسفانه علیرغم آرزوی قلبیم بعدا نتوانستم به بیرجند سفر کنم.
تنها یک بار در همان سالی که بیرجند را ترک کرده بودم برای گرفتن مدرک تحصیلیم سفری یک هفته ای داشتم اما بعدا موفق نشدم به دلیل گرفتاری های کاری مختلف، از این شهر که خاطره ای مبهم اما شیرین از آن در ذهنم دارم دیدن کنم.
** چه اطلاعاتی از امروز بیرجند دارید؟
متاسفانه هیچ اطلاعاتی از وضع امروزی بیرجند ندارم.
مسلما امروز بیرجند نسبت به آن روز ها خیلی تفاوت فیزیکی کرده است اما امیدوارم مردمش همچنان دل پاک و خونگرم و رو راست مانده باشند.
** دوستان بیرجندی هم دارید که تاکنون با هم در ارتباط بوده باشید؟
از آن سال ها متاسفانه دوستی ندارم اما سال ها بعد و زمانی که در هنرستان مشهد درس می خواندم با یک بیرجندی که مثل همه شما انسان شریف و مهربانی است به اسم محمد خیراندیش آشنا شدم.
ایشان را هم شاید بعد از حدود 35 سال بر حسب اتفاق پیدا کردم و هر زمان که ایران می آیم تلفن می زنم و احوالش را می پرسم.
** هم اکنون مشغول چه کاری هستید؟
من بعد از سال ها خدمت در کسوت دبیری آموزش و پرورش و روزنامه نگاری، در سال 1373 به روسیه مهاجرت کردم و در اینجا در چند دانشگاه به تدریس زبان فارسی مشغول بودم.
اما از سال ها قبل به عنوان یک روزنامه نگار در زمینه ترویج علم فعالیت داشتم و امروز هم در کنار کار های فرهنگی دیگر به تحلیل وقایع فضایی، نوشتن کتاب و مقاله مشغولم.
** نگاه شما به پیشرفت های فضایی ایران چیست؟
ما جوانان دانشمند خوبی داریم.
این نخبه های ارزشمند توانستند علیرغم تحریم ها و مشکلات بسیار بزرگی که در سر انتقال و تکمیل فناوری داریم با توکل به خدا و به جرات می توانم بگویم امداد های غیبی، کار های شگفت آوری مثل طراحی و ساخت موشک و ماهواره را میسر بسازند.
و در این راه تا به آنجا پیشرفتند که قریب 10 سال قبل نام ایران به عنوان دهمین کشور صاحب فناوری فضایی در جهان به ثبت رسید.
مردم ایران متاسفانه از عظمت کار بزرگی که این جوانان فرهیخته انجام دادند چندان مطلع نیستند.
متاسفانه در سال های اخیر مسئولان بهای کمتری به فناوری فضایی داده اند و همین برخورد غیرمنصفانه باعث افت فعالیت ها شده است و ما نتوانستیم با آن سرعتی که در گذشته خود را در زمینه فناوری فضایی در جهان شناسانده بودیم عمل کنیم.
در زمینه اهمیت این فناوری و آشنا شدن مردم با اهمیت آن هم کوتاهی شده است و مردم ما اطلاعات ناچیزی از این فناوری دارند.
** می دانیم که شما مجموعه بسیار ارزشمندی از یادگار های فضایی دارید که فضانوردان مختلف به شما هدیه داده اند. آیا مایلید این مجموعه در بیرجند به صورت یک موزه درآید؟
همانطور که گفتم علاقه من به فضانوردی از بیرجند شروع شد.
شاید اگر خدا بخواهد ثمره این کار هم در بیرجند و برای مردم خوب آن دیار از من به یادگار بماند.
البته خوشحال خواهم شد که فرد خیری در این شهر بنایی را وقف موزه فضایی کند .
حتی آماده ام این سال های پایانی عمرم را هم در آن شهر که خاطره های خوبی از آن دارم طی کنم و نسل بعدی مروجان فناوری فضایی را آموزش دهم.
** اگر زمانی به ایران سفر کردید آیا بیرجند را هم مقصد سفرتان خواهید داشت؟
در سفر های کوتاهی که به ایران می آیم سرم بسیار شلوغ است و گرفتارم اما اگر فرصتی شود و دعوت شوم بسیار خوشحال خواهم شد.
سایت ایرنا خراسان جنوبی www.irna.ir/skhorasan
کانال اطلاع رسانی : http://telegram.me/birjand
3215* 6054*خبرنگار- محمدرسول ابراهیمی اسفدن*انتشاردهنده - مریم پنجابی*
کپی شد