چند روزی همقدم با آقای سفیر
حکایت پیکر شکافته شده رکن آبادی چه بود؟
هشتم شهریور 94 بود که او و بانو در فرودگاه از هم خداحافظی کردند به امید بازگشت با سلامتی اما چند ماه بعد پیکری را تحویل دادند که همه اعضای داخلی اش را از او جدا کرده بودند.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ماموریت هایش به اتمام رسید و به تهران بازگشت و تدریس در دانشگاه ها از امام صادق(ع) و تهران گرفته تا وزارت خارجه را آغاز کرد.
سال 93 بود که از او[1] به عنوان استاد مبلغان دعوت شد تا در ایام حج آن سال شرکت کند اما چون مصادف شد با عمل جراحی مادرش عذر خواست و آن را به بعد موکول کرد.
ایام حج 94 فرا رسید و باز هم دعوتی دیگر، هشتم شهریور بود که برای بدرقه اش به فرودگاه رفتند و این آخرین دیدار او و بانویش[2] بود.
... بانو برای سالگرد عمویش به تنهایی عازم قم شد. در راه رادیو را باز کرد. خبر تلخ بود و گزنده اما او ابتدا گمان کرد که مانند هر سال چند حاجی از گرما یا زیر دست و پا ماندن فوت کرده اند ولی به محض رسیدنش به قم مدام دوستان مختلف با او تماس برقرار کرده و سراغ دکتر را می گرفتند، دلش به شور افتاد، هر چه کرد نتوانست با او ارتباط برقرار کند و تلفن همراهش مدام بوق اشغال می زد، به خانه زنگ زد و زهرا گفت نگران نباش بابا سالم است و مشغول کمک به دیگران.
مراسم که تمام شد به خانه پدری اش آمد، رفتار دیگران برایش تعجب آور بود و خواهر زاده اش گفت که اگر امکانش هست زودتر به تهران بروند که او بتواند به کارش برسد، به تهران که رسیدند، ماشین برادر دکتر در پارکینگ بود، تعجب بانو بیشتر و بیشتر شد و وقتی در خانه را باز کرد متوجه مفقودی دکتر شد.
دنیا دور سرش خراب شد یاد اسیری دیپلمات های ایرانی به دست نیروهای فالانژ افتاد و با خود گفت که دیگر دستمان به او نخواهد رسید، یاد تلاش هایش برای خبر گرفتن از این دیپلمات ها افتاد و کینه ای که صهیونیست ها از او به دل داشتند.
در مدت دو ماهی که او مفقود بود، خبرهای متفاوتی به آنها می رسید یک بار می گفتند اسیر صهیونیست ها شده، بار دیگر می گفتند در زندان ریاض است، گاهی خبر می آوردند که در بیمارستانی در عربستان بستری است...
هفتم آبان ماه بود که مسئول حجاج ایرانی با زهرا تماس گرفت و گفت که باید به عربستان برود و او با دو تن از عموهایش راهی آنجا شد، عکسی را به زهرا نشان می دهند و او با عکس پدر مطابقت می دهد و مساله را تایید می کند.
پیکری که تحویلشان دادند، از جاهای مختلف بدن شکافته شده بود و همه اعضای داخلی از جمله، مغز، قلب، ریه ها، کلیه ها، کبد و... تخلیه شده بود و بهانه آوردند که برای اینکه پیکر فاسد نشود این کار را کرده ایم در صورتی که آنها پیکر 464 شهید دیگر را بدون آنکه کوچکترین کالبد شکافی روی آنها شده باشد تحویل داده بودند و تنها کسی که با او آنگونه رفتار شده بود، دکتر رکن آبادی بود.
بانو هنوز از هیچ کدام از این مسائل خبر نداشت و امید داشت که او باز خواهد گشت، حالی مابین خوف و رجا داشت و مدام برای بازگشتش دعا می کرد که خبر قطعی شهادتش به او رسید و باید باور می کرد که او دیگر نیست و به خواست خدا و همسرش تسلیم شد.
رکن آبادی نیز مانند دیگر شهدا حضورش هنوز میان خانواده جاری است و هر گاه کوچکترین بن بستی برای همسر و فرزندانش پیش می آید خودش به کمکشان می آید و مشکل را حل می کند و همچنان برای بانویش نقش تکیه گاهی محکم را ایفا می کند.[3]
- شهید غضنفر رکن آبادی، سفیر سابق ایران در لبنان که در دوم مهرماه سال 94 در حادثه منا به شهادت رسید.
- عذرا حاج علی گل.
- برگرفته از گفت وگوی همسر شهید.
دیدگاه تان را بنویسید