چند روزی همقدم با آقای سفیر
رکن آبادی از کارشناس سفارتخانه تا پست سفارت/ چرا مردم لبنان به رکن آبادی سفیر شعبی می گفتند؟
لبنان با وسعت کمی که دارد اما 18 طایفه در آنجا زندگی می کنند و هنر رکن آبادی در آن بود که توانست با همه آنها ارتباطی نزدیک داشته باشد و در قلب هایشان جایی برای خود باز کند.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: رکن آبادی[1] و بانو[2] به عقد هم در آمدند و این تازه ابتدای دوری ها بود. او که دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق(ع) بود به تهران می رفت و از چهارشنبه تا جمعه به قم می آمد و دو روز آخر هفته را در مدرسه ای مشغول به تدریس می شد و این روزگار دو سالی به طول انجامید اما بالاخره گذشت و زندگی مشترک نیز بی هیچ تشریفاتی آغاز شد.
اولین سفرشان به مصر بود که دکتر به عنوان کارشناس برای سفارت ایران در نظر گرفته شده بود و خودش می گفت که این ماه عسلشان است. سال 71 بود که خدا دختری به آنها عنایت کرد.
روزگار مصر اینگونه می گذشت که بانو از صبح تا عصر خود را با زهرا و شیرینی هایش سرگرم می کرد تا اینکه او عصرها به خانه می آمد و ساعتی را برای گشت در شهر بیرون می رفتند.
این سه ماه هم گذشت و راهی قم شدند و باز هم تنهایی های بانو آغاز شد زیرا او تهران بود و فقط برای آخر هفته ها می توانست سری به خانواده اش بزند و همسر و فرزند کوچکش در طبقه سوم خانه پدر زندگی می کردند.
اسفند 72 برای ماموریت عازم لبنان شدند، این ماموریتی سه ساله بود و زهرا نیز دو سالگی را پشت سر می گذاشت، رضایت از نوع کار کردنش دوره سه ساله را به چهار سال و نیم رساند، سال 76 بود که به تهران بازگشتند و خانه ای در تهران گرفتند و چون دیگر خواهر و برادرهایش در دانشگاه قبول شده و راهی این شهر شده بودند، خانواده اش نیز آمدند. چهار سالی تهران ماندند تا اینکه ماموریت دوم آغاز و راهی سوریه شد. آنجا نفر دوم سفارت بود و این ایام در دانشگاه سوریه هم ثبت نام کرد و دکترایش را ادامه داد.
فعالیت او بی اندازه بود، دست به تشکیل گروه های بسیجی زد از دانشجوهای ایرانی گرفته تا دانش آموزان و بانوان؛ و ساختمانی از سفارت را در اختیار بانوان قرار داد تا در آنجا به فعالیت بپردازند. دعوت از سخنرانان برای بیان مسائل مذهبی، کلاس احکام و تفسیر، گرفتن جشن ها و مولودی خوانی ها و عزاداری برای ائمه(ع) از جمله برنامه هایی بود که در این پایگاه ها برگزار می کردند و این فرصت مناسبی بود تا بانوانی که آنجا نه خانواده ای کنارشان بود و نه دوست و آشنایی با حضور در این کلاس ها و آشنایی با دیگر ایرانیان مقیم آن دیار تنهایی های خود را به بهترین نحو پر کنند.
نحوه برخوردش با مردم او را محبوب دل هایشان کرده بود و زمان زیادی را برای راه اندازی کارهایشان می گذاشت این قصه تا سال 86 طول کشید.
باز هم سه سالی در تهران ماندند و سال 89 او را به عنوان سفیر لبنان انتخاب کردند و حُسن لبنان به این بود که خانه و سفارت به هم نزدیک بودند و ظهرها فرصتی دست می داد تا برای ناهار به خانه برود، استراحتی کند و بعد هم دوباره راهی سفارت شود و حالا دیگر برگشتش با خدا بود که یازده شب بود یا یک نیمه شب اما سعی می کرد زمانی را که در خانه است تا می تواند به بچه ها و بانویش مهربانی کند.
یکی از کارهایی که او می کرد این بود که با همه طوایف لبنانی اعم از مارونی، مسیحی، شیعه، سنی، حزب الله و همه و همه ارتباط نزدیکی داشت و این کشور با اینکه 10 هزار کیلومتر وسعت دارد اما 18 طایفه در آن زندگی می کنند و همین رفتار او باعث شده بود که به او سفیر شعبی (سفیر مردمی) می گفتند و محبوب دل های لبنانی ها شده بود.
در همه ایامی که در سفارت خانه ها فعالیت می کرد، چه آن زمان که کارشناس بود، چه معاون سفیر و چه سفیر نمی توانستی تغییری در رفتارش ببینی، یکسان یکسان بود و هیچ وقت هیچ مراجعه کننده ای را معطل نمی گذاشت.
سال 93 بود که ایام ماموریتش به پایان رسید و بانو به لبنان رفت و با هم بازگشتند و اینگونه بود که ماموریت های آقای سفیر به انتها رسید.[3]
- شهید غضنفر رکن آبادی، سفیر سابق ایران در لبنان که در دوم مهرماه سال 94 در حادثه منا به شهادت رسید.
- عذرا حاج علی گل.
- برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.
دیدگاه تان را بنویسید