احسان علیخانی در پانزدهمین برنامه ماه عسل، بعد از پخش تیتراژ ابتدایی برنامه از مخاطبان همیشگی اش تشکر کرد.
به گزارش جی پلاس، احسان علیخانی درباره آداب غذا خوردن در ماه رمضان گفت: ماه رمضان مدیریت غذا خوردن و وعده های غذایی مهم است. بعضی از دوستانم هستند که جوری افطاری و سحری می خورند که معده تا ۷۲ ساعت هنگ می کند که آنها را چه طور هضم کند! از طرفی یک عده هم هستند که آب کرفس می خورند با سالاد کاهو! من به آنها می گویم با این همه خوردن، حال فقرا را درک نمی کنید و فقط حال رژیم داران را درک میکنید. این حفظ تعادل در غذا خوردن را در نظر بگیرید دوستان.
مجری ماه عسل، در ادامه، ضمن تشکر از امید و رضا برای حضور در برنامه «ماه عسل» از آنها خواست درباره زندگی خود صحبت کنند. امید و رضا دو جوانی بودند که طی یک درگیری، باعث مرگ فرد دیگری شدند و مدت ها در زندان بودند.
رضا در ابتدا گفت: من از سربازی که آمدم به همراه پدرم کار خرید و فروش ماشین میکردم. سپس، با وام توانستم باشگاه بدنسازی بزنم. ۲۲ ساله بودم که آن حادثه رخ داد.
وی ادامه داد: من به خیاطی برادر مقتول رفته بودم و بابت گرفتن شلوارم کل کلی بین ما رخ داد و بعد از مدتی آن جریان را فراموش کردم. اما بعد از چند ماه ما دوباره اتفاقی یکدیگر را دیدیم و نگاه هر دو ما به هم گره خورد. سر همین نگاه کردن دوباره درگیر شدیم و من رفتم باشگاه و آنجا بچههای باشگاه، من را ترغیب کردند که با او دعوا کنم. از باشگاه بیرون رفتم و با هم درگیر شدیم. من فقط هولش دادم، اما همین حرکت باعث شد، زندگی دو خانواده نابود بشود.
رضا اظهار کرد: به خاطر این اتفاق حالم بد شد و به بیمارستان رفتم و مقتول هم در همان اتاق بستری شد. به تشخیص دکتر ضربه مغزی شده بود و او را به کرمانشاه انتقال دادند. او حین عمل جراحی به دلیل خونریزی زیاد فوت کرد. هیچ وقت فکر نمیکردم که به اسم قاتل من را صدا کنند.
وی درباره چگونگی شنیدن خبر فوت مقتول گفت: قاضی کشیک من را صدا کرد و خبر فوت او را به من داد. به من گفت: تو الان قاتلی و من دیگر چیزی نشنیدم. حالم بد بود و بدنم یخ زد و بعد به بازداشتگاه رفتم. یک ساعت بعد پدرم به ملاقاتم آمد و گفت: دو تا خانواده را بدبخت کردی. من تا یک سال در زندان گنگ بودم.
رضا ادامه داد: زمانی که به دادگاه رفتم قاضی ابلاغ کرد که محکوم به قصاص هستم. همه ناراحت بودند و من در زندان به اعدام فکر میکردم تا صبح بیدار میماندم و خواب نداشتم. حتی یک شب که بیدار بودم، افسر نگهبان آمده بود تا یکی از زندانیان را برای اجرای حکم ببرند. من فکر کردم با من هستند، تمام بدنم یخ زده بود. حال عجیبی داشتم و زمانی که به سمت تختها آمدند، زندانی تخت بالایی من را با خود بردند و من تا صبح گریه میکردم و افسوس آن روز را خوردم که کاش از باشگاه بیرون نمیآمدم و این حسرت برای من پنج سال گذشت. مادر من در این مدت دو بار چشم هایش را عمل کرد و پدرم پیر شد.
در روز اجرای حکم دادستان ما را صدا کرد و گفت: به خاطر نزدیکی سال نو دو ماه به ما زمان دادند تا برای رضایت تلاش کنیم. در این مدت اهالی گنگاور، خانواده و اقوام باعث شدند تا خانواده مقتول بعد از پنج سال رضایت دهند. من همیشه از آنها تشکر میکنم.
رضا در پایان قصه خود درباره ناامیدی اش برای آزادی از زندان گفت: امیدی برای آزادی از زندان نداشتم. همه چیز برای من تمام شد و آرزوهایم در سینه ام مرد و فقط به اعدام فکر میکردم.
در ادامه، امید قصه خودش را روایت کرد و گفت: من قبل از این حادثه به همراه پدرم کشاورزی میکردم و ۱۸ سالگی این اتفاق برایم افتاد. یک شب به مراسم عروسی رفته بودیم؛ رفتم تا دستمالی را که طبق رسم قوچانی ها در عروسی ها حین رقص می چرخانند، از یکی از دوستانم بگیرم که همین موضوع باعث درگیری شد و او در این دعوا فوت کرد.
امید با اشاره با اینکه خبر فوت را پدرش به او داده، ادامه داد: پدرم خبر فوت را داد و من حرفی نداشتم بزنم. پدرم من را به کلانتری تحویل داد.
امید درخصوص یازده سال زندانی بودن خود گفت: زمانی که حکم قصاص من آمد و منتظر اجرای حکم بودم، به خاطر استرسهایی که داشتم خودم درخواست اجرای حکم دادم تا تکلیفم مشخص شود. خیلی اذیت شده بودم. من دوبار برای اجرای حکم رفتم. دفعه اول زمان گرفتیم تا خانواده مقتول را راضی کنیم. در مرحله دوم اما با خانواده شاکی روبرو شدم و پای طناب دار رفتم. ما دو نفر بودیم. اول حکم او را اجرا کردند و من او را نگاه میکردم و بعد از بیست دقیقه که قرار بود، حکمم اجرا شود خانواده مقتول رضایت دادند.
امید در پایان گفت: فراموش کردن این موضوع واقعاً سخت است. حدود ۱۰ ماه است که آزاد شده ام، اما وقتی میبینم جوانی ام از دستم رفت، خیلی حالم بد میشود.
علیخانی در پایان به مخاطبان گفت: شاید این موضوع، قصه، ماجرا خیلی باب میل شما نباشد، اما اشکالی ندارد؛ چراکه تلخی آن الزام دارد و پیرامون ما اتفاق میافتد. هیچ کدام از ما مصون نیستیم؛ به جز کسانی که روی خود مسلط هستند. بعضی از ما فکر میکنیم این جرمها مال همسایههای خیلی دور است و به ما و خانواده مان ربطی ندارد.
وی افزود: میدانم خیلی از زندانی ها ما را در زندانهای کشور تماشا میکنند. یک خواهش دارم عزیز دلم که خوب ورزش میکنی و بدنسازی می روی، فکر نکن که میتوانی طرف مقابلت را بزنی و چیزی نمی شود؛ در یک لحظه اتفاقی میافتد که دیگر نمیتوانی کاری کنی. یک خواهش هم از خانواده های اولیای دم دارم؛ آنها صاحب حق قانونی برای قصاص هستند اما اگر میتوانند یک بار با مددکاران زندان حرف بزنند. شاید آن فرد محکوم به اعدام انسان دیگری شده باشد؛ شاید راهی بای بازگشت او به زندگی باشد.