تعبیر خوابی که شهادت را رقم می زد
قبل از رفتنش می گفت: اول شهادت، دوم شهادت، سوم شهادت و چهارم مجروحیت و باز هم می گفت: نه منتظر اسارتم باشید نه پیکرم.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: قرار بود عملیات شود و عبدالحسین که انگار به دلش برات شده بود که این بار شهادت روزی اش می شود، بچه ها را برداشت و برای آخرین بار راهی زیارت امام رضا (ع) شدند. از آنجا هم سری به خانه اقوام زد و حلالیت طلبید.
با اینکه ویژگی های رفتاری بسیار مثبتی داشت، اما آن شب با همه شب های دیگر فرق کرده بود، حال و هوای دیگری داشت، رو کرد به بانویش و گفت: اول شهادت، دوم شهادت، سوم شهادت و چهارم مجروحیت، به این جمله ها هم اکتفا نکرد و باز هم گفت: اسیر نمی شوم، منتظر پیکرم هم نباشید. حرفهایش بانو را به گریه انداخت. با لبخندی به او گفت: گریه هایتان ارزشمند است با اینکه او همیشه می گفت پشت سر مسافر گریه نکنید. باز هم گفت: ان شاءالله دیدارمان یا کربلا یا قیامت و بانو این بار لبخندی زد و گفت: خب حالا بگو کی شهید می شوی؟ عبدالحسین گفت: به همین زودی؛ من چند سالی هم از امام جواد(ع) بیشتر عمر کرده ام و دیگر وقت رفتنم فرا رسیده است.
با بچه ها صحبت می کرد و سر به سر آنها می گذاشت و...
بچه ها خواب بودند و وقت رفتن فرا رسیده بود، نگذاشت تا بانو بچه ها را بیدار کند، اما انگار که آنها هم ولوله ای در جانشان باشد از خواب بیدار شدند. مادر برای سومین بار عبدالحسین را از زیر قران رد کرد. او راهی شد و دل مادر و بچه ها هم.
عادت بانو این بود که قبل از اینکه اتفافی بیفتد همیشه خواب می دید و خوابهایش هم تعبیر می شد، طوری که دیگر عبدالحسین هم به خوابهایش اعتقاد پیدا کرده بود. این بار هم همین شد. عملیات شروع شده بود، بانو در خواب سیدی را دید که برای روضه خوانی به خانه شان آمده است. وقتی از خواب بیدار شد، حال دیگری داشت به دلش برات شده بود که عبدالحسین شهید شده است. بچه ها که بیدار شدند آنها را به حمام برد و وقتی بیرون آمد، مادرش را دید که در گوشه ای نشسته و به بچه ها نگاه می کند.
عبدالحسین به دوستانش سپرده بود که اگر شهید شد خیلی زود به خانواده خبر دهند.
خوابش تعبیر شده بود، اول آمدند و گفتند، زخمی شده، بعد آمدند اسلحه و نوارهایش را بردند و بعد هم گفتند مفقود است. همان پیش بینی هایی که عبدالحسین کرده بود.
برگرفته از خاطره ای نقل شده از همسر شهید در سایت تبیان
دیدگاه تان را بنویسید